تصویرِ روشنفکر از نگاهِ علی شریعتی
روشنفکران دینی (تقریبا) همه، ارادتی ویژه به دکتر شریعتی به عنوان “معلم بزرگ” خود دارند. علی شریعتی، بی شک، موثرترین و موفقترین “روشنفکر دینیـ اسلامی” بوده است که اندیشه هایش انقلاب اسلامی ایران را شکل دادند. انقلابی که “وحی” را به جای عقل، “امت” را به جای ملت، حق حاکمیت الله را به جای حق حاکمیت ملت، امامت (ولایت فقیه) را به جای انتخابات آزاد، حقوق الهی را به جای حقوق بشر (قانون بشری)، تامگرایی را به جای دمکراسی، تبعیض حقوقی شهروندان را به جای تساوی حقوقی دربرابر قانون، و… نشاند. واپسگرایی که تنها از پس”روشنفکران دینی” با یک پزانقلابی برمی آمد، “روشنفکرانی” که همچون قارچ از زمین مرطوب وآلوده حکومت اسلامی ولایت فقیه و فضای تیره و تاریک جامعه “امتـ امامتی” آن روئیدند و مبلغان نظامی شدند که بنا بر شهادت تاریخ سی و سه سالهاش، در نظر وعمل، یکی ازبرجستهترین نمونههای قساوت و شقاوت و وقاحت و تبعیض است. اما چه شد که چنین شد؟ در پاسخ به این پرسش، شاید بررسی نگاه ونظر دکترعلی شریعتی به”روشنفکر” بتواند ما را اندکی یاری دهد. برای اینکار به”چه باید کرد؟”، مجموعه آثار ۲۰، از معلم شهید دکترعلی شریعتی، رجوع کردم.۱
کتاب دارای چهار بخش است: بخش نخست با “پیام امید به روشنفکر مسئول” شروع و با “روشنفکر مسئول کیست؟” (۴۸۴ برگ) پایان مییابد. بخش دوم، ضمیمیهها، دارای دو بخش است: “رابطه روشنفکر با جامعه” و پرسش و پاسخ (برگهای ۵۱۹ تا ۵۲۹). بخش سوم، “نمونه ها”، عکس برخی از دستنوشتههای دکتر است، و بخش چهارم، پیوستها است که “توسط ناشر مجموعه تهیه شده است”، و ربطی به علی شریعتی ندارد (در مجموع ۵۹۷ برگ).
شریعتی ابتداء روشنفکر را چنین تعریف میکند:
پس، بنابر “قانون” شریعتی، روشنفکری، صفتی است برای “تفکرِ” (“مذهب، یعنی خودآگاهی”، برگ ۱۶۸) یک فرد، و اصولاً ربطی به کار مغزی یا یدی ندارد، زیرا بسیارند کسانیکه دانشمند هستند، و دارای مقامات علمی، اما هیچ نمیفهمند، و روشنفکری را “باید با ملاکهای دیگری سنجید، (همان جا، برگ ۵۵). البته این “قانون” شریعتی، تنها یک تعریف از یک واژه است، که میتواند در تطابق یا تضاد با سایر تعاریف باشد، و نه قانونی که همه وقت و همهجا معتبر است، اما او سخن از “قانون” میکند، یعنی جنبه عام و فراگیر، جنبه واقعیت خارج از ذهن، جنبه یک”جبریت” به آن میدهد. اما، (فعلا) بپذیریم و ادامه دهیم که معیارهای او برای”روشنفکری”، برای یک “تفکر” ویژه داشتن چیست، و روشنفکراز نگاه او کیست؟ با این تذکر که اگر”تفکر” کار فکری نیست، پس چیست، کار یدی!؟
شریعتی سپس به شرح شکل گیری”طبقه انتلکتوئل” (تحصیلکردهها) و خصوصیات آنها در اروپا میپردازد (همان جا برگهای ۵۶ تا ۶۸) و مینویسد:
او در توضیح استفاده از واژه”طبقه روشنفکر” به جای واژه انتلکتوئل دربارهی این اندیشمندان (سده هفده، جنبش روشنگری و خردگرایی)، در پا نویس همان صفحه توضیح میدهد که او به این دلیل از آنها تحت عنوان “روشنفکر” یاد میکند چون”…اصطلاح شده است و او مجبور است که همین اصطلاح غلط را تکرار کند، ولی قبولش ندارد…”. و ادامه میدهد که:
سخنان شریعتی بسیار گویا هستند. او میگوید جنبشهای روشنگری، خردگرایی، و تقدسزدایی، به درد جامعه ما نمیخورند، زیرا نه جامعه ما جوامع اروپایی سده میانه (قرون وسطی) است ونه دین و مذهب ما آن دین ومذهبی است که در اروپا تسلط داشت، و نه روحانیان ما آن روحانیان کلیسایی مرتجعاند که در برابر علوم ایستاده باشند. و در پی آن اشارهای هم به”اعلام حکومت دمکراسی” دارد که اینها همگی نتایج شرایط موجود در”غرب” است و دردی از دردهای جوامع بهویژه اسلامی درمان نخواهند کرد.
شریعتی با این اندیشهها به نفی آن چیزی میپردازد که اساس تمدن نوین انسان با آن پاگرفت و بر روی آن بنا شد: خرد انسان خودبنیاد به جای”وحی” برفراز او، قانونگزاری بشر به جای احکام و موازین شرع، انسان سالاری به جای خدا سالاری، حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش به جای حق حاکمیت الله، حکومت نمایندگان منتخب ملت (دمکراسی) به جای حق حاکمیت نمایندگان خود خوانده الله، تقدس زدایی براساس خرد و علم و دانش به جای امر مقدس و دگمهای برفراز انسان، “طبیعت” به جای ماوراء طبیعت.
او در انتقادش به روشنفکری که بخواهد بنابرنمونه “اروپایی” عمل کند مینویسد:
شریعتی نمیگوید که اگر در شرق و جوامع اسلامی، به خاطر دین ومذهب ویژهاش، و نیز روحانیان ویژهاش، و سایر شرایط متفاوتش نیازی به آنگونه روشنفکران اروپایی، نیاز به روشنگری، خردگرایی، تقدس زدایی، علمگرایی و… نبود، چرا با وجود بیش از هزارو اندی سال حکومتهای گوناگون و رنگارنگ دینیـ مذهبیـ اسلامی، پیش از نفوذ امپریالیسم وپیش از نفوذ استعمار اقتصادی و…، در تمام این جوامع راهی به روشنایی، علم و دانش و”پیشرفتهای عجیب و سریع علمی در همه وجوه زندگی” گشوده نشد. و نه تنها در این جوامع، بل حتا در همان جوامع اروپایی همه چیز (با وجود خودآگاهی مذهبی) در تاریکی و ظلمت “کلیسا” ماند تا سرانجام خرد راهگشا شد. و اصولاً جوامعی که با خرد به مبارزه با”امپریالیسم” و نفوذ اقتصادی استعمار و… رفتهاند موفقتر بودهاند یا آنها که بر مذهب تکیه نمودند؟ اگر شریعتی زنده بود، خود شاید به چشم جان (و نه خرد) میدید که از درون آنچه او کاشت، چه نوع حکومتهای اسلامیای سبز شدند وشاید متوجه میشد که کنار نهادن روشنگری و خردگرایی میتواند مسلمانان را به چه ورطه خطرناکی سوق دهد. نگاه کنید به طالبان که چگونه “خودآگاهان مذهبی” چه بر سر این جامعه و مردمان آن آوردند، یا همین جمهوری اسلامی ایران.
چرا شریعتی به نقد اینگونه روشنفکران “غرب زده” میپردازد؟ روشنفکرانی که با تقلید از روشنفکران اروپایی میخواهند خرد را به جای ایمان بنشانند، و پس باید از نقد”حوزه” و والیان آن عبور کنند تا انسان خود مختار و قائم به ذات شود واز قیمومیت آنها بیرون آید، تا انسان سالاری در ادامه خود تبدیل به مردم سالاری شود، زیرا برای او انسان زمانی آگاه یا خود آگاه است که به ایمان، به دین ومذهب بازگردد و براساس ایمان عمل کند. او که نمیتواند منکر دستاوردهای جنبش روشنگری و خردگرایی شود، میگوید اگر آنها آن راه را رفتهاند، مربوط به شرایط “جغرافیای حرف” آنها بوده است، مربوط به پاپ و کلیسای مرتجع بوده است، اما دین و مذهب ما نه آن و دین و مذهب (ارتجاعی) است و نه روحانیان ما آن روحانیان کلیسایی مخالف با خرد و علم، پس اگر به اصل خود برگردیم و روشنفکری امان در همان محدوده احکام و موازین شرع باقی بماند، “روشنفکراسلامیـ دینی” بمانیم، در آنصورت در برابر نفوذ امپریالیسم استعماری و اقتصادی و مصرفی و انحطاط و انحرف اندیشه و آمثال آنها نیز خواهیم ایستاد. روشنفکرانی که برای”روشنفکری اشان” نه نیازمند تحصیل هستند نه تصدیق، نه نیازمند کار مغزی یا فکری میباشند و نه باید عالم و دانشمند باشند و یا حتا خط و امضاء داشته باشند، ایمان (دینی ـ مذهبی بودن) کافی است، زیرا مذهب یعنی خودآگاهی، و این فرد خود آگاه مومن مذهبی یعنی روشنفکر، روشنفکر اسلامیـ دینی.
شریعتی در اثبات نادرست بودن تقلید از روشنفکران (جنبش روشنگری و خردگرایی) سده شانزده وهفده در اروپا توسط روشنفکران مقلد غرب زده جوامع مسلمان، در توضیح “جغرافیای حرف” و “علم پرستی روشنفکر” و”علم پرستی انحرافی” اینگونه روشنفکران (از جمله) چنین مینویسد:
او سپس به “روشنفکران قرون ۱۷و ۱۸ و ۱۹،” بخاطر شرایط ویژه آنها حق میدهد که به عنوان یک عکس العمل منطقی در برابر خصوصیات جامعه خودش، علمیـ منطقی عمل کند، مادهگرا و سیانتیستـ علم پرستـ شود، چرا؟ زیرا مذهب اروپا او را هزار سال از آن محروم کرده بود(همانجا، برگهای ۸۱ تا ۸۳). اما اینگونه “علم پرستی” برای ما نادرست است و او خودش بیش از هر کسی و بیش از همه با آن مخالفت و مبارزه کرده است:
بسیار خوب (یعنی، بسیار بد)، حال که روشنفکری در جامعه ما، بنابر “جغرافیای حرف”، و “ویژهگیهای روشنفکران سدههای ۱۷ و ۱۸ و ۱۹” نمیتواند ریشه در روشنگری (بلوغ انسان و بیرون آمدناش از دوران کودکی، بیرون آمدن از قیمومیت خود کرده)، خردگرایی (به جای ایمان کور به ماوراء الطبیعت و تقلید)، وعلم ومنطق (به جای نقل و تقدس) داشته باشد، ما باید چه باید بکنیم؟ ویژه گیهای روشنفکران جامعه ما باید در چه چیز باشد؟ و روشنفکران (در جوامع ما، اسلامی یا شرقی) را چگونه باید تعریف کرد؟ شریعتی در توصیف روشنفکر واقعی (از جمله) چنین مینویسد:
پس، بنابر شریعتی، یک “روشنفکر” میتواند اصولاً بیسواد، و از علم و دانش کاملاً بی بهره باشد، اما او باید خوب”حس” کند، چی چیزی را حس کند؟ زمان و مکاناش را! آیا تا پیش از جنبش روشنگری و خردگرایی هیچ کس نمیتوانست”خوب حس” کند که تا آن زمان هیچ اتفاقی نیفتاد؟ و این همه افراد بیسواد و بی دانش طالبان و حزبالله (که حتا خط و امضاء هم نداشتند و ندارند)، و زمان و مکانشان را”حس” کردند، و بنابر دین ومذهب خویش به اسلام اصیل روی آوردند و جامعه را به دوران سنگ بردند، آیا اینها همان روشنفکران بیسواد و بی دانش شریعتی هستند که هیچ نمیدانند، اما خودآگاهی مذهبی دارند؟ آیا اینان، همان “روشنفکران دینیـ اسلامی” هستند که با ایمان، اما بی تعقل و بی علم جامعه ما را به قهقرای ولایت فقیه بردند، خرد را به جای وحی نشاندند و تامگرایی را به جای دمکراسی، و حاکمیت الله را به جای حاکمیت ملت، و قوانین شرع را به جای حقوق بشر؟ هیچ “روشنفکری” تاکنون چنین خردـ وعلم ستیزی نکرده، و مقام روشنگران را به سطح بیسوادانی که در عوض ایمان دارند و با”حس” خود کار میکنند، تنزل نداده است. هیچ هواپیمایی با “حس” ساخته نشد و اگر انسان خرد و علم را پایه پندار و کردار خود نمیکرد هرگز نمیتوانست به کره مریخ سفر کند. اگر دین و ایمان و حس برای پیشرفت و ترقی لازم و کافی بود، دیگر هرگز نه نیازی به روشنگری و خردگرایی بود و نه علوم.
شریعتی در ادامه مقایسه میان یک”روشنفکر مذهبی” (کسی که ممکن است خط و امضاء هم نداشته باشد، بیسواد باشد، اما بفهمد، ایمان داشته باشد، یک “فکر” داشته باشد) و انتلکتوئلای که “استاد باشد، اما محروم از فکر” چنین ادامه میدهد:
اما، این فکر یا”مسئله فکری” که شریعتی از آن میگوید، چیست که با آن گویا میتوان بدون تکیه به علم و دانش روشنفکر شد و روشن اندیشید، حتا اگر بیسواد و بی دانش باشیم؟ تنها کافی است که “حس” درست داشته باشیم و در برابر آن”فکر” مسئول باشیم. فکر و فکر کردن، محصول آموزش و پرورش و کسب دانش و منطق است. اگر”غرب” به جایی رسید، که رسیده است، واگر ما عقب ماندیم، که مانده ایم، برای این است که غرب برای “فکر کردن” و برای دانش اندوزی مدرسه و دانشگاه ساخت و انسان را برای اندیشیدن (علمی ـ منطقی، براساس خرد با آزمایش و تجربه) تربیت کرد. و اندیشه هزاران سویه دارد: از تربیت کودک تا ساختار حکومت، از عدالت اجتماعی تا عدالت سیاسی.
شریعتی در ادامه و برای پاسخ نهایی به اینکه سرانجام آن”فکر” چیست که بر”علم و عالم” برتری دارد، خود پرسش میکند و سپس پاسخ میدهد و در حین پاسخ (مانند همیشه دوباره) به “صحرای کربلا”ی مبارزه پا برهنهها میزند که: “… الان در دنیا “چی” با “چی” میجنگد؟ … “علم” میجنگد با “فکر”. این پا برهنه گرسنه فقیر، این محکوم فقر و بیماری و گرسنگی و پابرهنگی و عریانی، در برابر، فقط مسلح به یک چیز است: “فکر”، ایمان، یک ایدئولوژی، یک هدف، یک آگاهی روشن بینانه (با اینکه حتی سواد هم ندارد)… این است که درعینحال در پیش پای جامعه هائی که میخواهند “انتخاب کنند”، راه دیگری قرار میگیرد، و آن انتخاب راه علم، سرمایه داری، قدرت و صنعت است، یا انتخاب یک راه فکری، یک ایده آل، یک ایدئولوژی. مسلم است که جامعهای که ایدهآل دارد، یک ایدئولوژی و ایمان دارد، بر هر قدرتی حتی بر قدرتی که منظومه شمسی را تسخیر میکند، پیروز میشود، و چنین جامعه ای، بی تردید، بعد از ده سال، پانزده یا بیست سال”تمدن” هم خواهد داشت، “ماشین” هم خواهد داشت، خودش تولید کننده در سطح جهانی خواهد بود… اما اگر جامعه بدون ایده آل، بدون ایمان، بدون آگاهی، “آگاهی، خودآگاهی، و آگاهی اجتماعی”ـ آنچه که روشنفکر را میسازد و من از آن بهنامِ “مذهب” یاد کردمـ فقط به دنبالِ صنعت، به دنبالِ قدرت، به دنبالِ سرمایه داری، و به دنبالِ آنچه که امروز پیشرفت صنعتی و علمی نامیده میشود، برود، اگر موفق شودـ که نمیشودـ همواره مصرف کننده خواهد ماند… اگر ایدئولوژی داشته باشیم، مسلما، بیدرنگ، پس از مرحله موفقیت ایدئولوژیکی، موفقیت ایمانیـ که قطعی استـ خودمان تولید کننده بزرگترین تمدن خواهیم بود…”۱۴
اما، واقعیات تاریخ تکامل و پیشرفت جوامع در دو سده اخیر کاملاً عکس نظرات و پندارهای دکتر شریعتی را نشان میدهند: پیشرفت و تمدن نوین با روشنگری، خرد، تقدس زدایی، و با علم و دانش شروع شد و همچنان ادامه دارد، بدون آنکه”ایدئولوژی” و روشنفکر مذهبی در آن کوچکترین نقشی داشته باشند. و هرجا ایدئولوژی، و روشنفکر دینیـ مذهبی در راس امور قرار گرفت، جز خواری و ذلت وفقر وعقب ماندگی چیز دیگری به همراه نیاورد. نگاه کنید به مجموعه جوامعی که درآنها “انتلکتوئل ها” در راس امور قرار گرفتند (اروپا و آمریکای شمالی) و تمام کشورهای که درانجا “مومنان روشنفکر”، با ایدئولوژی اسلامی مصدر کار شدند، نگاه کنید به جمهوری اسلامی ایران (مدل شریعتی)، طالبان افغانستان، سودان، سومالی وغیر. در جوامع مدل شریعتی، نه تنها از تمدن و تولید خبری نیست، بل هرچه هست از”غرب” است و اگر آنها سوزن به آنها ندهند حتا شلوارشان را نیز نمیتوانند بدوزند. بعلاوه، تمام این جوامع، پیش از”انتلکتوئل ها”، پیش از کنار زدن نیروی ماوراء طبیعت و جانشینی آن با خرد انسان خود بنیاد، همگی هم بهرهمند از دین ومذهب بودند (ایدئولوژی)، هم دارای ایمان و نیز”روشنفکرانی” که سرشار از ایمان، اما بدون خط و امضاء، و از درون مجموعه آنها در یک روند هزار و چند سد ساله جزء تاریکی چیزی بیرون نیامد.
این اندیشههای شریعتی به هر بی دانشی که سرشار از ایمان و تعصب بود، (و هست)، امکان داد (و میدهد) تا افکار و اندیشههای پریشان و واپسگرای خود را در قالب “انقلابی _ مترقی” یا در خدمت “بشریت”، بدون زائدههای جامعه صنعتی، به ملت عرضه کند و آنچنان پیش آید که با انقلاب اسلامی پیش آمد. او میگوید با”ایمان و ایدئولوژی” میتوان بر هر قدرتی که منظومه شمسی را تسخیر کرده است، پیروز شد. آیا سخن بی خردانهتر از این میتوان گفت. آن نیروئی که آسمانها را در نوردید نه ایمان، بل خرد، علم و دانش بود. یعنی درست همان چیزی که او انکارش میکند. حتا اتحاد جماهیر شوروی و تمام کشورهای اروپای شرقی، که جوامع خود را بر روی ترکیبی از خرد وایدئولوژی بنا کرده بودند، درست به خاطر دخالت “ایمان” زمینی و نگاه یکسویه ایدئولوژیک به انسان و جامعه، در هم فروپاشیدند. آنها محصول اندیشههای سده نوزده و بیست بودند، اندیشههای شریعتی که عقبگرد تاریخی به دخمههای تاریک هزارو چهارسد سال پیش وایمان و تعصبی است که رشد و تکامل هزار و چند سد ساله انسان (مسلمان) پس از محمد را فراموش میکند و میخواهد به “خویشتن خویش”، به صدر اسلام، به “وصایت”، به امامت، یعنی حاکمیت الله بر انسان برگردد.
شریعتی که استاد سفسطه و مغلطه است، و میتواند با مهارت بیان زمین و زمان را به هم وصل کند، و چنان داد سخن دهد که گویا “حقیقت” نهائی تنها در نزد الله و او محفوظ است، در ادامه تعریف و توصیفاش از “روشنفکری” که اگر سواد و دانش، و حتا خط و امضاء هم نداشته باشد، مهم نیست، زیرا ایمان و مذهب کافی است، ادامه میدهد که او (روشنفکر دینی) تنها باید”آگاه” باشد و”آگاهی” سه نوع است: آگاهی، خودآگاهی (انسانی) و آگاهی اجتماعی، که خودآگاهی (انسانی) وآگاهی اجتماعی بالاتر ازآگاهی است. اما اینها چه هستند که ما را در نهایت بر کسانی که منظومه شمسی را تسخیر کردهاند، پیروز خواهند کرد، توجه کنید:
در نتیجه، آگاهی که عبارت است از علم و دانش، تکنیک و صنعت یا فلسفه و امثال اینها مهم نیستند، بل خود آگاهی (ایمان دینی ـ مذهبی) مهم است که آن بر دونوع است، یکی خود آگاهی (انسانی) ودیگری خود آگاهی اجتماعی. و “خودآگاهی اجتماعی” در آنچنان مقام و مرحلهای قرار دارد که بدون آن هرعلم وعالمی بی معنا و پوچ خواهد بود:
این که در زمان بنی عباس به چه میزان علم و هنرو تمدن و ادبیات وجوداشته است، بماند، اما از این روشنتر نمیتوان با هرچه خرد وعلم به ستیز پرداخت، تحت عنوان خود آگاهی اجتماعی! یعنی، یا آنچه اتفاق میافتد و انجام میگیرد در تطابق با پندارها و تصورات من از هدف (ایدئولوژی، دین و ایمان مذهبی) است، یا به پشیزی نمیارزد بگونهای که اگر”ابوعلی سینا شعور نداشت” بهتر میبود واگر در دوران بنی عباس استحمار وجود داشته است، درست به دلیل هنر وادبیات و تحقیق وعلم بوده است. یعنی اگر ما در دوران بنی عباس علم نمیداشتیم و ابوعلی سینا هم عقل و علمی نمیداشت برایمان بهتر بود!؟
چنین سخنانی میتواند تنها نتیجه مغز”روشنفکری” باشد که بدون”خط و امضاء” و علم و دانش، اما ایمان برایش همه چیزاست. آیا اینهمه اختراعات و اکتشافات در دو سده اخیر که تمام زندگی بشریت را زیرو رو کرده است، منتج از “خود آگاهی انسانی یا خود آگاهی اجتماعی” (به سبک شریعتی، مذهبی شدن، به خویشتن اسلام اصیل خویش بازگشتن) است یا محصول همان آگاهی (علم)؟
چرا برق، بدون ایدئولوژی، بدون مکتب، بدون”خود آگاهی اجتماعی” به دردی نمیخورد؟ بدون برق، باـ یا بی ایدئولوژی، ما دوباره به سده میانه، به دوران تاریکی، پرتاپ خواهیم شد. چرا تحقیقات وکشف پنی سیلین که تاکنون جان میلیونها انسان را نجات داده است، بدون خود آگاهی اجتماعی به دردی نمیخورد؟ چرا تلفن یا کامپیوتر و یا سدها اکتشافات و اختراعات دیگر که زندگی مرفه و بهترانسان را ممکن ساختهاند، بدون هدف متعالی “برگشت به خویشتن خویش” بی ارزش است. تمدن اروپا و آمریکای شمالی را علم و دانش و خرد خودبنیاد انسان ساخته است، یا ایمان مومنان؟ این چه سخنان پوچ وبی مایهای است که بیان میشوند؟
آیا اندیشه فیلسوفان بزرگ که”آگاهی” (علم) داشتهاند راهگشای مشکلات عدیده بشریت بوده است، یا کسانیکه بدون آگاهی (علم)، اما با”خودآگاهی اجتماعی” با حس و ایمان، و دین ومذهب عمل کرده اند؟ اندیشههای بزرگانی چون اینشتاین به بشریت خدمت کردهاند یا “مقدسان” و متونهای مقدس رنگارنگ، “روشنفکران دینی” (آنها که خودآگاهی اجتماعی دارند) بیشتربه بشریت و جوامع خود خدمت کرده اند (اگر اصولاً خدمتی کرده باشند)یا آن “اگاهان” (دانشمندان و عالمان)؟ شریعتی یکی از برجستهترین نمونه های”روشنفکر” دینی است که با ایمان و تعصب به جنگ خرد وستیز با علم و دانش میرود. نگاه کنید که او در خرد و علم ستیزی تا کجا پیش میرود:
انسان در میماند که به این”روشنفکر” دینی چه بگوید. اینهمه ستیز با علم و دانش و خرد و منطق برای چه؟ چرا اینهمه دانشمند که محصول کار آنها گیتی را دگرگون کرده است و نتیجه تلاش و تحقیقات آنها موجب رفاه بشریت و زندگی بهتر برای همه شده است، خود آگاه نیستند و مسئولیت اجتماعی یا سیاسی نمیفهمند، اما شریعتی که محصول پندارهایش جمهوری اسلامی یا حکومت طالبان و ملا عمر است، از آنها بهتر میفهمد؟ شریعتی میگوید ما باید خود اگاه شویم و خود آگاهی اجتماعی و انسانی پیدا کنیم وعلم به این امر صدمه میزند، نتیجه؟ علم را کنار بگزاریم، که گزاردند و بهمراه آن پایه علم، یعنی خرد را. در دنیای مدرن، سدها هزار دانشمند “برای علم” تلاش میکنند و بدون تلاش آنها اصولاً نمیتوان مشکلات امروز بشریت را پاسخ گفت، از ساخت کفش برای همه تا تهیه آب آشامیدنی، و ایشان میگوید”علم برای علم” یک عامل انحراف است! انحراف از چه؟ از ایدئولوژی! ایدئولوژی و ایمانی که (از نگاه او) میتواند بر روی حتا “بی خطی” (بیسوادی محض) بنا شود، و حس را به جای خرد بنشاند. و آن ایدئولوژی کدام است؟ اسلام ناب شیعه! تصورات او از انسان، اصولاً یک بدی و ارتجاعی است. انسان محصول زمان و مکان، محصول فرهنگ و اندیشههای متفاوت است. انسان هندوستان با انسان آلمان، نه بنابر دلایل ژنتیکی، که بنابر فرهنگ و محیط رشد وآموزش و پرورش، دو تا است. همچنانکه اگر دکتر شریعتی در سوئیس پا به گیتی گزارده بود، (شاید) جامعه ما را با اینهمه مشکل روبرو نمیکرد و به جای کشف”قانون” تکامل تاریخ اسلام، به کار دیگری مشغول میشد.
شریعتی نه تنها با علم و دانش سر ستیز دارد، بل با تمام دستاوردهای بشر که تمدن امروز را میسازند سرسازگاری ندارد. اودر دفاع ازتز “خود آگاهی انسانی و خود آگاهی اجتماعی”اش و عوامل مضر برآن، پس از ستیز با خرد و خردمندان و دانش و دانشمندان، اینبار به نبرد با آزادی میرود، یعنی به نفی آن چیزی میپردازد که اساس جامعه مدرن وباز را میسازد. او، از جمله دربارهی آزادیهای فردی، آزادی زنان یا آزادی”جنسی” چنین مینویسد:
پس از تشکیل حکومت اسلامی(ولایت فقیه، “وصایت” محمد، امامت)، پیروان مومن نظام، با “خودآگاهی اجتماعی” (به سبک شریعتی)، بی خط و بی امضاء، اما با ایدئولوژی شیعه، مومنانی که شریعتی را “استاد و معلم بزرگ” خود میدانستند(و امروز نیز بعضاً میدانند)، کسانی که از سر”ارادت” به او حتا جسدش را شستشو دادند و بر او نماز گزاردند، با اتکاء به همین سخنان، با ایمان به همین اندیشه در نشاندن ایمان به جای خرد بود که دانشگاها را تعطیل و استادان را اخراج کردند تا علم را دینی، “آگاهی”(علم) را تبدیل به “خود آگاهی اجتماعی”(ایدئولوژی، اسلام اصیل) کنند و چنان فاجعه آفریدند که برخی از آنها بعدها بخاطر صدمات جبران ناپذیری که به علم و دانش و جامعه وارد کردند از خدایشان، و نیز از ملت،طلب بخشایش نمودند، و عدهای دیگر هنوز بر همان طبل میکوبند. همین اندیشهها بود(وهنوزهست) که دربارهی صلاحیت آقای رجایی(نخست وزیر)، که گفته میشد ایشان”دیپلم” هم ندارند، “امام” گفتند،(نقل به معنی)”مهم نیست، اواگر عقل ندارد، ایمان دارد”. و در دعوای مربوط به اهمیت کارشناسان و متخصصان برای اداره امور تخصصی کشور، “ایمان” بر تخصص ارجحیت یافت. عین بیانات دکتر شریعتی.
اگر گوهر مجموعه بیانات دکتر را که درسخنرانیها و نوشتارهای گوناگون بیان شده اند(به عنوان مثال:امت و امامت، انتظار مذهب اعتراض، فاطمه فاطمه است، چه باید کرد؟، و…) کنار هم قراردهیم، تصویر آنچه اومی گوید ومی خواهد چنین است: پس از فوت محمد، با “انتخاب” ابوبکر به جانشینی محمد،”بیعت” جای”وصایت” را گرفت وبدین ترتیب تاریخ اسلامی از مسیر واقعیاش خارج شد. “وصایت”، یعنی وصیت محمد آن بود (و هست) که پس از او (محمد)، علی و خاندان اوجانشینان پیامبر باشند و بر مسلمانان حکومت کنند. حکومت امر زمینی نیست، بل آسمانی، الهی، وراثتی و دراختیار خاندان داماد محمد است. بیعت (“انتخاب”)، عملی است نادرست که رای پیامبر را با رای افراد نادان و شکم پرست یکی میکنند. پس، باید برای امامت (خاندان علی)، و ایجاد جامعه”امتـ امامتی” مبارزه کرد. جامعهای که درآن یک امام همه امور امت را بهدست خواهد گرفت وآنان را با ایمان خویش به سرمنزل مقصود، که تشکیل امت واحد جهانی است هدایت خواهد نمود.
امامی که :
و شکل حکومت امام و اداره جامعه چگونه است:
و فاطمه، به این دلیل فاطمه است (نقش و تصویر زن امروز) که برای”وصایت”، امامت، قیام میکند تا در زمان غیبت امام پنهان، حکومت اسلامی، ولایت فقیه، تشکیل دهد و مردم را به راه راست هدایت کند تا از سر راه او (اسلام واقعی) کنار بروند و اگر نرفت برویشان”شمشیر” بکشد، که کشیدند و هزاران نفر را قربانی تصورات واهی و پندارهای واپسگرایانه خود کردند.
و “روشنفکرمذهبی”ی شریعتی، که نه خط دارد ونه امضاء، نه انتلکتوئل (کار فکری کند) است و نه متخصص، که علم را تحقیرمی کند وبرای دانش پشیزی ارزش قائل نیست، در کنار امام قرارمی گیرد تا آن جامعه اسلام واقعی را، که درآن”احکام وموازین شرع” حاکم است و نماینده خود خوانده الله بر روی زمین، نه با بیعت (انتخابات)، که با”وصایت”، امامت، حکومت میکند، برقرار سازد وسپس مردمان نادان را با زور شمشیر”خوشبخت و سعادتمند” کنند. جامعه ایدهآل شریعتی چنین است:
اندیشه هایی که در عمل همگی جهنم آفریدند، در شکل استالینیسم (“جبریت” قانون تکامل تاریخ طبقات)، نازیسم (“جبریت” روند تکامل “انسان برتر نژادی”، داروینیسم نژادی) و خمینیسم (“جبریت” تکامل تاریخ اسلام، مطلقیت حقیقت نهایی یک دین یا مذهب) و ساختن انسانهای”برتر”، که در عمل بدترین را آفریدند. انسانهایی که با”نیت خوب” دست به بزرگترین جنایات تاریخ بشر زدند. و تاریخ نشان داده است، آنها که کار”شر” میکنند تا”خیر” پیروز شود، خود شر مطلقاند.
تفاوت است میان آنانی که درطبیعت در پی کشف ذره “هیگز” هستند با کسانیکه در”ماوراء طبیعت”، هنوز در سده بیست، در پی کشف “حقیقت”های پنهان هزاروچند سد ساله در متون “مقدس”. یکی راه به روشنایی میبرد و دیگری در همان تاریکی و ظلمت در جا خواهد زد. یکی با خرد، علم و دانش و اتکاء به نیروی خلاق وآفریننده انسان خود مختار، دویست وپنجاه میلیون کیلومتر در فضای بی انتهای کهکشان میپیماید و پس از هشت ماه بر روی کره مریخ فرود میآید، و دیگری با کنار زدن خرد، و اتکاء به ایمان و پناه بردن به مقدسان و مقدسات، بدون کمک”غرب” (عقل عینیت یافته در تکنیک) از قم به تهران هم نمیرسد. چرا عقب ماندیم؟
۱. چه باید کرد؟، مجموعه آثار ۲۰، از معلم شهید دکتر شریعتی، دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار معلم شهید دکتر علی شریعتی، چاپ اول زمستان ۱۳۶۰، ده هزار نسخه (مشخصات دیگری ارائه نشده است).
*ـ مطالب داخل “…” از دکتر شریعتی است.
۲. همان جا، مقدمه ناشر.
۳. همان جا، برگ ۵۵، ۱۶۸، ۱۶۹
۴. همان جا، برگ ۶۰
۵. همان جا، برگهای ۶۰ تا ۶۸
۶. همان جا، برگهای ۶۸، ۶۹
۷. همان جا، برگهای ۷۵، ۷۶، ۷۷
۸. همان جا، برگهای ۸۳ تا ۸۵
۹. همان جا، برگ ۱۰۰
۱۰ـ همان جا، برگ ۱۰۰
۱۱. همان جا، برگ ۱۲۵
۱۲. همان جا، برگهای ۱۶۹، ۱۷۰، ۱۷۱
۱۳. همان جا، برگهای ۱۸۳، ۱۸۴
۱۴. همان جا، برگهای ۱۸۵، ۱۸۶
۱۵. همان جا، برگهای ۱۹۹، ۲۰۲
۱۶. همان جا، برگهای ۲۱۳ تا ۲۱۵
۱۷. همام جا، برگ ۲۳۵
۱۸. همان جا، ۲۳۹تا ۲۴۱
۱۹. دکتر علی شریعتی: حسین وارث آدم (مجموعه آثار جلد۱۹)، انتشارات قلم، فروردین
۱۳۶۰، برگهای ۲۶۹، ۲۷۰، ۲۹۹
۲۰ـ دکتر علی شریعتی: علی، مجموعهی آثار ۲۶، انتشارات نیلوفر، ۱۳۶۲، چاپ دوم، برگهای ۶۱۷. ۶۱۹
۲۱. امت و امامت، همان جا، مجموعه آثار ۲۶، برگهای ۶۳۰، ۵۲۰، ۵۰۶، ۵۰۵، ۵۰۴.