بیذوقیی سیاست
شصت سالی میشود که، هر صبح ۱۶ آذر، خانوادهی شریعت رضوی سنتِ خاموشِ دیدارِ با مردهاش را به جا میآورد. میروند بر سر خاک شهیدشان آذر شریعت رضوی و نیز دو شهید دیگر دانشگاه: قندچی و بزرگنیا. شده است یک سنتِ خانوادگی، یک نهاد حتی. پاسداشتِ خاطرهای، یا یادآوریی حادثهای؟
طی این شصت سال، کسانی از این جمع مردهاند و رفتهاند، و نسلهای بعدی، به این دیدارِ سالیانهی خانوادگی پیوستهاند. (خواهرزادهها و برادرزادهها و فرزندانشان) از بستگانِ آن دو شهید جوان دیگر، قندچی و بزرگنیا، نشانی نیست. پدران و مادرانشان طی این شصت سال حتماً مردهاند. مادر شریعترضوی سی و چند سال بعد در کنار پسرش خوابید. شصت سال زمان زیادی است. این شصت سال، علاوه بر زیادیی زمان، زمانههای غریبی هم با خود داشته است. زمانهای بوده است که باید آهسته و پنهان از چشمها این دیدارها صورت میگرفت (سالهای پس از کودتا تا سر انقلاب).
در سالهای آغازین انقلاب، پای گروهها و گرایشات سیاسیی مختلف باز شد. زمانهای بود که این سه دانشجو متولیان بسیاری در میان طیفهای سیاسیی چپ و راست داشتند. اینکه ملی بودهاند یا تودهای و یا دیندار، یکی از موضوعات داغِ آن روزها بود. همین شک و شبههها بود که بسیاری از جریانات در دههی شصت به این سه شهید نمیپرداختند. باز همان آسته برو، آسته بیا بود به امامزاده عبدالله. دههی هفتاد و هشتاد دانشجویان باز برگشتند. تا اینکه، بالاخره دولتیها هم، دل، یکدله کردند، و تصمیم گرفتند با این سه شهید دانشگاه عهد ببندند. دیگر بحث ملی بودن یا تودهای بودن اینها منتفی بود. ماجرا به متولیگری این روز برمیگشت. مساله بر محور این میچرخید که اینها در راه مبارزه با آمریکا کشته شده بودند، و لقب شهید برازندهی آنها بود. دسته گلهای دولتیها هم در کنار دسته گلهای دانشجویان بر قبور نشست، و بعد هم وزرا و مسئولین از راه رسیدند. از زمان دولت نهم یا دهم بود که موضوع تعویض سنگ قبرها هم شنیده میشد، و اینکه آنها فرسوده و زمانزده هستند، و عیب است و خوب نیست، و…
از سال پیش، دیگر از آن سنگقبرهایی، که شصت سال بر سر آن فاتحه خوانده شد، هیچ اثری نیست. هر سه سنگ قبر از جنس مرغوب مرمر سیاهخاکستری هستند، متحدالشکل، و همگی مزین به مهر و موم بنیاد شهید. راه که بیفتی در سطح گورستان امامزاده عبدالله، سنگ قبرهایی از این رنگ و شکل و مزین زیاد میبینی. سنگ قبرهایی متعلق به شهدایی متعلق به ادوار مختلف، به جبهههای گوناگون، از روزگاران دور، تا همین نزدیکیها (شهدای انقلاب و جنگ)، کشتهشده در راههای متعدد، اما متحدالشکل در برابر دولت.
نمیدانم بیذوقی است یا سیاست است؟ هرچه نباشد بیذوقی سیاست که هست.
سنگ قبر سند تاریخی است. از رنگش گرفته تا سایزش، نوشتههای حک شدهاش، جنساش. شکل و شمایلاش، و… آن همه اشک که بر سرش ریخته شده، آن همه دستهایی که بر سرش کشیده شده…، خودش شخصیت دارد، و همین تشخص میتواند موضوع تحقیق و تفسیر باشد. معلوم نیست این میل به متحدالشکلسازی، و تعمیم آن به مردهها، از کجا به وجود آمده است. اگر حسن نیتی هم در کار بوده باشد، و ضرورت ترمیم این سنگ قبرهای فرسوده مسوولان را به این تمهید واداشته، راههای دیگری هم وجود داشت. برای مرمت بناهای تاریخی مگر تکنیکهایی وجود ندارد؟ خوب سنگ قبر را هم میشود مرمت کرد. این همه در مذمت بیهویتی و بیریشگی سخن رانده میشود، و در ستایش تبار و قدمت و فرهنگ و تاریخ گفته میشود.
یاد خاطرهای ار پدرم افتادم. میگفت: عدهای از مریدان یکی از عرفای بزرگ قرون پیشین هجری، از اینکه سنگ قبر مرادشان مندرس و قدیمی شده بوده است، شاکی بودهاند. مریدان جمع میشوند و سنگ قبر قدیمی را برمیدارند، و به کناری پرتاب میکنند، و سنگ قبری جدید و بسیار گرانبها بر سر خاکاش نصب میکنند. سنگ قبر قدیمی را با گچکاریهای زیبا و تاریخی، موزه لوور برمیدارد، و درحال حاضر، به عنوان یکی از آثار هنر اسلامی به نمایش میگذارد.
شاید بگویند ترمیمپذیر نبوده است، و تنها راه تعویض بوده، پس چرا متحدالشکل با شهدای انقلاب و جنگ؟ و این سنگ قبرهای متحدالشکل شامل بسیاری نشده است. شامل بسیاری از کشتهشدههای زمان شاه، که علیه امپریالیزم و “سگ زنجیریاش” جنگیدند. در برابر مرگ، همه، برادر هم که نباشند، برابر که هستند. سلسله مراتب امتیازها را، کاش، شامل مردهها لااقل نمیکردند. از مرگ به بعد را باید به خداوند واگذار کرد.
اصلاً، از همهی این بحثهای تاریخی و سیاسی و زیباییشناسی هم که بگذریم، نباید از وارثان این کشتهشدهها پرسشی میشد؟ اینکه میخواهند سنگ قبر عزیزشان عوض شود؟ مثلاً از همین نهاد خانوادگیای که شصت سال است سنت گریستن بر مردهاش را ترک نکرده است؟
…ای بابا! بگذریم. چه دل خوشی!