باز هم : ما و مسالهی شریعتی
شریعتی، نمادِ آرمانی از دسترفته است، جدیتی که، در برابرِ تاریخ و بدکرداریاش، به تمسخر گرفته شده، و “رویایی” که، به دیوارِ سختِ “واقعیت” برخورده است. با این همه، بررسیی ساختِ ایدئولوژیکِ نیروهای درگیرِ در انقلابِ ۵۷، اهمیتِ بینظیرِ “پروژه”ی شریعتی را روشن میکند، چرا که، از منظرِ سیطره، تنوع، و عمقِ نفوذ، تقریباً هیچ اندیشهی دیگری همدوشِ مکتبِ او ظهور و بروز نداشته است. با این همه، اکنون، “معلمِ” انقلاب، همسرنوشت با “تاریخِ دیروز”، به سوژهی هجوِ مردمانِ “تاریخِ فردا”ی انقلاب، تبدیل شده، و این، نشانهای است که، میباید دربارهی آن اندیشید. دربارهی این پرسش که، ۳۴ سال پس از انقلاب، چرا هنوز امکانِ مواجهه با سرشتِ نمادهای معماگون و پرهیبتِ مهمترین رخدادِ معاصرِ برای ما (حوزهی عمومی!؟) بهوجود نیامده است؟
در چند یادداشتی که اخیراً دربارهی این موضوع نوشته شده، تاکیدِ اصلی، از یکسو، بر پرسش از قصد و نیتِ پیامکها است (برای نمونه بررسی این فرض که شریعتی اسطوره هست یا نه، و در این جریان قرار است از او اسطورهزدایی بشود یا خیر)، و از سوی دیگر، ماهیتِ “جریانِ مدیریتکننده”ی پیامکها (برای نمونه تمرکز بر کشفِ عاملانِ نشرِ این جملات، و تجسس در اغراضِ پنهانِ سیاسیشان).
لیکن، به گمانِ من، در نسبتِ با “وضعِ ما”، پرسشِ اساسیتر، نه انگیزه و ماهیتِ نویسندگان، بلکه، این مسأله است که: چرا این پیامکها خوانده و دستبهدست میشوند؟
امروزه، باور رایج این است که، “پروژهی شریعتی” شکست خورده، و چنانکه خودِ وی نیز هشدار داده بود، به دستِ ارتجاع مصادره، و به ضدِ خود، تبدیل شده است. اما، برخلافِ بسیاری از اندیشههای درگیرِ در مبارزه، جایگاهِ او، بهشکلِ غریبی، ناروشن مانده است، شاید، بدین دلیل که، در ضمن، و پس از انقلاب، “مدعیانِ راهِ او”، در گروههای بسیار گونهگونی پراکنده بودهاند، مضافاً بر اینکه، شریعتی، خود، بعد از انقلاب، حضور نداشت، تا رفتارش، ممیز و معیارِ تفاسیرِ مختلفِ از افکارش شود. از این رو، شریعتی حضوری شبحوار در انقلاب پیدا کرده است، همزمان، همهجا هست، و هیچجا محقق نمیشود. حضوری که او را به مهمترین ایدئولوگِ انقلاب تبدیل میکند.
در چنین وضعی، حسِ شکست و ناتوانی برای تحققِ آرمانهای یک جامعه، میتواند، به نفیی نمادهای برسازندهی “عملِ معطوف به آرمان”، یا اصطلاحاً “مبارزه”، منجر شود، و هرچه که آرمان بزرگتر باشد، شکستِ آن نیز، بهنحوی رادیکالتر، مبارزه را نفی خواهد کرد. هجو، یکی از مهمترین ساز و کارهای این نفی، و از قضا، کمدردسرترینِ آنها است. نفیی آرمان دیروز اما، در واقع، نفیی خودِ محققِ در تاریخ است، و چنین نفیای، اگر به نحوی رادیکال پیگری شود، به بحران فراگیر و سرانجام فروپاشی مبانی ذهنیت خودآگاه (سوبژکتیویته) جامعه منجر خواهد شد. بنابراین سوژهی نفی باید در جایی غیر از خود و بر دیگری متمرکز و بدینسان فرافکنی شود. با این نگرش، پیامکهای شریعتی میتواند بهعنوان یکی از سرراستترین اشکال مکانیسم نفیِ گذشته مورد تفسیر و فهم قرار گیرد؛ مکانیسمی که میگوید جامعهی ایرانی تحمل مواجه با شکستی عمیقاً سوگناک را نداشته و بنابراین برای رهاسازی روان و استحالهی گذشتهی خود به سمبلهایش حمله برده است. اکنون، از میان انواع فرمهای مواجهه منفی با تاریخ نظیر طنز، سوگواری و خودانتقادی معرفتی، مواجههی هجوآمیز ترجیح یافته است، مواجههای که اولین نتیجهی فاجعهبار آن این است که “گذشته” نمیتواند بهمثابهی “امر تاریخی” فهمیده و نقادی شود.
انقلاب ۵۷، بیش از هر واقعهای در تاریخ معاصر ایران نقش ایفا کرده است و همچنان بهعنوان کانونی از آرمانها و سلحشوریها نگریسته میشود. با این همه ما هنوز هم بهدرستی امکان طرح این پرسش را نیافتهایم که “چرا و چگونه بدینجا رسیدیم؟” پس با مواجههای یکسره ارزشمحور/اخلاقی، تاریخ را به دادگاهی برای نفی و اثبات تبدیل میکنیم، و معیار داوری در این دادگاه، کنش قهرمان در جایگاه ناجی است. از این رو، شکست تاریخی عبارت است از: شکست قهرمان. و در این مورد خاص نفی گذشته عبارت است از: نفی جدیت انقلابی ایدئولوگ رادیکال آن (یا یکی از مهمترین ایدئولوگهای آن)، شریعتی.
در نگاه اول چنین دیدی دربارهی تاریخ معاصر از اساس بیراه و سادهانگارانه مینماید و از این رو شاید نسبت دادن چنین نظری به مردم ناواقعگرایانه به نظر رسد اما این نکته چیزی از صدق نظریه نمیکاهد زیرا میتوان با وارونهسازی آن به محک آزمون تجربهاش کرد. کافی است پرسش را اینگونه طرح کنیم: چه میزان تحلیل واقعگرا و آگاهانه دربارهی تاریخ معاصر در متن فرهنگ عامه دیده میشود؟
تحلیل به پشتوانهی نظری منسجمی نیازمند است که بدان واسطه بتوان رویدادها را در قالبهای کلان صورتبندی و توجیه کرد. بههمین وجه، فقدان تحلیل و داوری عقلانی دربارهی کنشگران تاریخ و در این مورد خاص، شریعتی، به وضوح دیده میشود. معمای غامض شریعتی، در وجه رسمی و سویهی هژمونیک جامعه کم و بیش به دوگانهی تبلیغ ـ عدم تبلیغ منجر شده است (چنانکه محل نزاع به اسم خیابان و پارک، مالکیت خانهموزه، برگزاری مراسم تولد و سالمرگ فروکاسته شده) و در وجه غیررسمی چه در حوزهی عمومی اجتماع و چه در سپهر روشنفکری و اپوزیسیون سیاسی (اعم از چپ و راست) به برخورد توریستی و گزینگویهمحور با شریعتی بدل گشته، برخوردی که سویهی عوامانهاش به تقدیس “دکتر” میرسد و او را تا مقام انسان کامل، (البته با تعارف: عارفِ چریک، متفکرِ شاعر، نظریهپرداز آنارشیست) برمیکشد و سادهانگارانه در جواب هر انتقادی به بُرد و تیراژ کتابهای شریعتی (در فضای جامعهی ایران) دلخوش نموده و سوی نخبگانیاش شریعتی را مسؤل “وضع کنونی” لقب میدهد و هزارتوی تاریخ ما را بر شانهی آثار او سوار میکند.
چنین فقدان عامی در حوزهی تحلیل، سرانجام به دو تیپ مواجهی نظری با تاریخ بدل شده است: سوژهی مورد بررسی یا همچنان قهرمان است که پرستش میشود و یا ضدقهرمان که در این صورت باید او را کوبید، و کوبیدن یعنی لجنمال کردن.
میتوان با سوسن شریعتی همنظر بود که پیامکهای شریعتی با هر نیت و قصدی که باشد به نفس جایگاه و پروژهی او چندان آسیبی نمیرساند. چرا که، اصولاً رویارویی جدی با هر اندیشهای دستخوش چنین هجو و انکارهایی نمیشود و مخاطب سرانجام راه خود را خواهد یافت، مواجههی غیرجدی هم که فاقد ارزش است و بنابراین مخدوش شدنش با هجو و مطایبه تأثیری در اصل موضوع نخواهد داشت.
اما شک دارم به این سخن ایشان که پیامکهای شریعتی “بهانهای [باشند] برای برداشتن گامی به سوی گسترش فرهنگ تساهل و بردباری”۱. پیامکهای شریعتی چگونه بر بردباری جامعه میافزاید؟ فراموش نباید کرد که تأکید بر اسطورهزدایی از شریعتی بهمعنای مواجههی عالمانهی انتقادی با اوست و نه تقدس بخشیدن به برخورد لاابالیگرانه و مفرح با تاریخ. به عبارت دیگر وقتی نقد شریعتی به تساهل میانجامد که مواجههی انتقادی جدی دیگری با او صورت گیرد، و الا تخریب و تمسخر (غیرمسبوق به آگاهی) همان نکتهای را فرض میگیرد که برسازندهی نگاه اسطورهای است: “حقیقت نزد ماست و دیگران از آن بینصیباند”. به عبارت دیگر پیامکها چه مقدار موجب بازاندیشی دربارهی شریعتی بودهاند؟ بهنظرم نه تنها محرک چنین بازاندیشی مهمی نیستند بلکه از قضا مخاطب را به بینیازی از مطالعهی تاریخ و برخورد فارغدلانه با آن تشویق میکنند، و این نهتنها به افزایش تساهل نمیانجامد که موجد نوعی کاهلی جمعی و بهواسطهی آن “تقدیس جهالت” تاریخی خواهد شد.
الف) نقد تاریخی ضرورتی است بدیهی. اما این سخن شامل پیامکهای شریعتی نمیشود، در این متنها هیچیک از انگارههای نظری پروژهی شریعتی مورد نقد، بررسی و حتی شوخی قرار نمیگیرد، بلکه جدیت و تلاش او (صفاتی که مهمترین برسازندهی هویت وی در مقام کنشگر هستند) از اساس محل هجو است و همین نکته مرز این پیامکها را با انواع سازندهی طنز، کاریکاتور و… مشخص میکند. این پیامکها شریعتی را نقد نمیکند بلکه اساس “کنشگری” او را زیر سوال میبرند، و از این رو، به شکلی غیرمستقیم ماهیتی خشونتآمیز و حذفکننده دارند فلذا از منظر اخلاقی نه تنها گونهای از تساهل محسوب نمیشوند بلکه، بنابرتعریف، در تقابل با آن قرار میگیرند.
ب) پیامکها، در مقام ابزاری برای اسطورهزدایی از شریعتی فاقد کارکرد انتقادی لازم هستند، چرا که شالودهشکنی اندیشهها و اسطورهزدایی از اشخاص تاریخی به پشتوانهی تحلیل خردمندانه مقدور خواهد بود و با حمله بردن صرف به سوژه به دست نخواهد آمد. متن بهاصطلاح شوخیها فاقد پیشآگاهی دانشورانهی لازم برای تبدیل ساختن آن به اثری انتقادی (هرچند آیرونیک) است و به ترویج نگاه عالمانه به شریعتی منجر نمیشود بلکه به ناآگاهی تاریخی و نوعی حس خودبسندگی برآمده از خلسهی لحظهای تخریب اسطوره/قهرمان/سمبلی جمعی میانجامد، واین حسی است خطرناک زیرا در نهایت نه تنها محرک خوانش تاریخ نیست بلکه آگاهی از آن را به چند جملهی قصار و مقداری خشم و اندکی حس شوخطبعی فرو میکاهد. و همهی اینها در پایان، مکانیسم فرافکنی جمعیای را میسازد که مسؤلیتناپذیری ما را در مواجهه با فاجعه نهادینه کرده و برای وجدان تاریخیامان آنقدر لالایی میخواند تا باور کنیم که دستان ما آلوده نیست.
ج) مسأله شوخی کردن یا نکردن با شریعتی و دیگران نیست، که اساساً من نه میخواهم و نه میتوانم عملاً کسی را بدان وادارم یا نهی کنم، بلکه توجه دادن به این امر است که: از موضع نظری و اخلاقی چنین برخوردی با تاریخ و کنشگران آن ابدا قابل دفاع و تجویز نیست، چه رسد که خوب و “مبارک” هم باشد.
۱. یادداشت خانم سوسن شریعتی با عنوان “آیا شریعتی یک اسطوره است؟”. در متن این یادداشت آمده است: