اکبر گنجی و نقدهایش بر شریعتی
ایران و ایرانی در حال یک پوست اندازی کامل است و ایرانی خود را صاحب رای، استقلال و اندیشه و به تبع آن محق در چون و چرا کردن و به چالش کشیدن هر آن چه که برای او به میراث گذاشته شده است میداند و این سنت نیکو در حال رشد و بالندگی است و البته تا بلوغ کامل رنجها و مرارتها میطلبد. نقد شریعتی نیز از این امر مستثنی نیست و شریعتی خوشبختانه آن قدر بخت با او یار بوده است که قریب به چهار دهه از سوی چند نسل مورد نقادی قرار گرفته و بگیرد و این نعمت کمی برای یک اندیشه نیست.
شریعتی نماند تا ببیند که او همه گونه طیفی را جذب خود کرد و از همه گونه طیفی نیز مورد نقد و انتقاد و اعتراض و حتی(ازسوی افراطیون چپ و راست)مورد فحاشی و ارتداد و اتهام قرار گرفت . همه از او بهره بردند و هیچ کس از او راضی نشد . همه آرزوهای خود را در او یافتند و همه مصیبتهای خود را در او جستند ُ همه او را منجی خود یافتند و همه او را موجب شوربختی خویش دانستند.
آیا این همه را شریعتی موجب شده است؟! آیا شریعتی این گونه بود که سخنی بگوید و حرفی بنگارد و جامعهی مهنت زدهی ایرانی را با زخمی تازه رها کند و خود برود به سوی سرنوشت خویش!
به نظر میرسد جامعهی ایرانی بهطور اعم و جماعت روشنفکری در ایران هم چنان با همان بیماری مزمن تاریخی خود (که البته نگارنده خود را نیز جدای از این بیماری تلقی نمیکند) دست به گریبان است و آن همانا بیماری افراط و تفریط و خودشیفتگی و خود برتربینی و مطلق انگاری و از همه ویرانگرتر غلبهی احساسات بر عقل و تحلیل و تفکر ایرانی استُ به حدی که اندیشه گران ایرانی بر این باورندکه ایرانی هماره شروعی انفجاری دارد و پایانی انتحاری!
ما به جای خوداصلاح گری بیشتر به خود ویرانگری پرداختهایم و بیشتر از آن خودزنی! و این انتقامی بوده است که خود از خود گرفتهایم تا مرهمی باشد بر دل زخم خوردهی ما که همه یا ناکامی بوده است و یا نابودی . همیشه خواستهایم همهچیز را از صفر آغاز کنیم همانطور که جهان از صفر آغاز شده است و این را در سیاست و در اقتصاد و در اندیشه و تجربه دیدهایم.
ما مهارت فوق العادهای در بت تراشی و بت پرستی و بتشکنی داریم و این دور باطل را بارها آزمودهایم و باز میآزماییم! باید که تقدس حیرت انگیزی بر دانستههای خود بکشیم تا بتوانیم در فرصتی دیگر انتقامی سخت از آنها بگیریم و باز گردیم به نقطهی صفر!.
آقای اکبر گنجی چند سالی هست همت خود را جزم کردهاند تا یکی از این شوربختیهای جامعهی ایرانی را به ایرانیان بنمایانند و تکلیف ما را با این عامل خشونت و انجماد و جزمیت و توقف و بیراهه و مطلق اندیشی و توتالیتاریسم و ضد آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و تسامح و مدارا روشن سازند و این بسیار نیکوست که ما به شناخت خودبیش از هر چیزی نیازمندیم .
ایشان در دورهی اصلاحات در ایران جسته گریخته سخنانی در باب اندیشه شریعتی گفته بودند اما چند سال پیش چند گفتار پی در پی که در پنج فصل صورت بندی شده بود و در سایتها بازتاب یافت در بارهی شریعتی و اندیشهی او سخن گفتند و ماحصل کلام ایشان این بود که شریعتی به آزادی و دموکراسی و حقوق بشر اعتقادی نداشته و مدافع فقاهت و گونی پوشی زنان بوده است.
در سلسه گفتارهای جدیدی که آقای گنجی بار دیگر آغاز کردهاند تقریباً همین سخنان به شکل دیگری بیان شد و شریعتی و توهمی که ما دربارهی شریعتی داریم نمایان شد و شریعتی آن طور که هست و نه آن گونه که به ما نمایانده اندآشکار شد و حتی فهمیده شد که تعامل ساواک با شریعتی (و البته نه ساواکی بودن شریعتی که آقای گنجی تصریح میکنند که به مانند سید حمید روحانی شریعتی را ساواکی یا عامل ساواک نمیدانند)باعث شهرت و آوازهی او شد و اینکه مدرک دکترای جامعهشناسی و یا تاریخ ادیان و غیره ندارد(که باز بیان میکنند که این دلیلی بر ابطال سخنان او نیست) و در هر صورت شریعتی را باید آن گونه که هست بشناسیم و از خود فریبی دست شوییم که آن کوزهای نیست که آبی در آن یافت که او خود غلط بود آنکه ما میپنداشتیم.
همه این مجاهدتها برای شناخت واقعی و نه وارونه شریعتی جای تقدیر دارد که ما به نقد و شناخت بیش از هر نیازی نیازمندیم.احساس تکلیف برای نبرد با یکی از مظاهر تاریکی و جهل آن هم جهل مرکب در خور تقدیر است اما این خوانندهی کوچک آثار شریعتی این جسارت را به خود میدهد و این حق را برای خود قائل است که نظرخود را از این رسالت نقد شریعتی که آقای گنجی برای خود قائلند بیان کند باشد که این نقدها راهی شود برای گشودگی از بدفهمی و کم دانی از خودمان و تاریخمان و از همه مهمتر آموختن گفتگو که ایرانی بیشتر در قهر و دوری و طرد و دشنام و حذف و انتقام و اثبات برتری خود بر دیگری کوشیده است تا درک هم از یکدیگر و پذیرش هم برای زیستن مسالمت آمیز.
نگارندهی این سطور قصد این ندارد که مورد به مورد و بند به بند مدعیات آقای گنجی را برشمارد و سخنی و یا نظری در ابطال و رد بر آن از آثار شریعتی بیابد که خوانندگان خود میتوانند با رجوع مستقیم به آثار شریعتی آن شریعتیشناسی گنجی را به قضاوت بنشینند. سخن هم چنان بر سر این مناقشهی پایانناپذیر است که آیا اضلاع و تمامی اندام اندیشه شریعتی در این نقد ما و در این خواستن و نخواستن ما لحاظ شده است یا خیر؟ آیا میتوان بینی یا گوش یا چشم یا پا و یا سر فردی را هم چون کاریکاتوریستها ترسیم کرد و آن گاه به قضاوت و داوری دربارهی او نشست؟! آیا نقد و تعهد انسان به کشف حقیقت و احترام به شعور جمعی و وجدان انسانی حکم نمیکند که ما با خوانندگان صادق باشیم و آن چه هست را در دایره قضاوت بریزیم و نه آن چه که میپسندیم (کاری که معتقدیم گذشتگان به غلط دربارهی شریعتی و هر چیز دیگری کردندو آن چه از شریعتی میپسندیدند برگرفتند و مابقی را فرو گذاشتند وبرای ما بیراههای بگوشدند!).
نگارنده معتقد است که نقد گنجی بر شریعتی آن گونه که ایشان به شریعتیشناسی روی آورده اندما را به شریعتیشناسی رهنمون نمیسازد و برای مدعای خود دلایلی نیز دارد.
۱. ماحصل زندگی فکری یک شخصیت از تولد او شروع میشود و تا پایان عمر او ادامه دارد و نمیتوان زندگی کودکی یا جوانی و یا میانسالی وی را به تنهایی بر گرفت و دورهی پیری و پختگی او را فرو گذاشت و آن گاه به داوری او نشست . شریعتی خود زندگی فکری خویش را به چند دوره پنج ساله تقسیم کرده که به نظر من دوره پنج ساله پایانی او مهمترین و کلیدیترین بخش عمر فکری اوست و درنتیجه تمامی گفته هاو نوشتههای او باید با آن سنجیده و مورد مداقه قرار گیرد چرا که سخنان آخرین یک فرد حجت است بر هرچه که قبل ازآن گفته و درنتیجه ممکن است نقض کننده و نفی کننده و یا کامل کنندهی سخنان سابق او باشد یا آن سخنان را منسوخ کند و یا تکمیل و اصلاح نماید. به گفته خود شریعتی در پاسخ به نقد اسلامشناسی میگوید:
پس شریعتی مدام خود را بازسازی و بازپیرایی و نوسازی میکرد و تکامل فکری او که نقطه قوت و امتیاز بزرگ او بود نباید مورد غفلت قرار گیرد(جالب این است که تکامل فکری که برای انسان زمینی امری طبیعی و بدیهی و فضیلتی بزرگ محسوب میشود زمانی برای او عین نقص و ضعف تلقی شد به طوریکه مثلاً عدهای برای دفاع ازشریعتی در برابر حملات سهمگین سنت گرایان به شریعتی در دفاع از او به سخنان او استناد میکردند که بله خود شریعتی هم اعتراف به ضعف و نقص کارهایش کرده و میدانسته که اشتباه میکند و اشتباهاتی دارد! گویی دیگران معصوم مصون از خطا و اشتباهند و افتخارشان اینکه حتی یک بار نیز به نقص و ضعف در کارشان اشارهای نکردهاند و برای مثال هم از آیتا… مطهری و دیگران یاد میکردند.).
۲. برای نقد شریعتی باید منظومه فکری او را در نظر گرفت و سپس رای خود را صادر کرد مثلاً شریعتی سخنان متعددی دربارهی روحانیت، روشنفکری و یا صادق هدایت، مارکس و یا شخصیت خلفا دارد که باید همه گفتهها را به ترتیب زمانی آن تا نقطهی پایانی عمر او را جمع کرده آن گاه به سنجش آن پرداخت وگرنه هر رای و نظری ناقص و ابتر خواهد بود.
۳. کلیت و شاکلهی بینش و روش و منش شریعتی را باید از دورهی دبیرستان تا مرگ او در لندن را باید مد نظر قرار دادتا قضاوتی منصفانه و واقع بینانه دربارهی وی داشت او کسی است که فعالیت اجتماعی و سیاسی و حتی فکری خود رااز کانون نشر حقایق اسلامی پدرش از سویی و نهضت ملی و دموکراتیک مصدق از سوی دیگر آغاز کرد و در ادامه در اروپا در جبهه ملی دوم و نهضت آزادی ایران در خارج از کشور به همکاری پرداخت و در بازگشت به ایران با همکاری و دوستی با طالقانی و بازرگان و مجاهدین اولیه و تا فعالیت در حسینیه ارشاد به همراه میناچی و همایون و برپایی کتابخانه حسینیه ارشاد و برگزاری نمایشگاه نقاشی و کلاس موسیقی و تئاتر و فیلم و … ادامه پیدا کرده و نمیتوان این ردپای شریعتی در تمامی این راه را نادیده گرفت .برگزاری سمینار زن و کنگرهی اقبال لاهوری متفکر و اصلاحگر دینی بزرگ در ارشاد و تبدیل مکان وعظ ووخطابه را به کلاس درس و سئوال و گفتگو از ثمرات این دورهی زندگی شریعتی است . درهیچ یک از این مراحل شریعتی رفتار یا حرکتی ارتجاعی و یا دگماتیک از خود بروز نداده و حتی کلاسهای مختلط و آزادانه او در حسینیه ارشاد دستمایهای شد برای حمله به او و ارشاد و حتی منجر به استعفا و یا قطع همکاری عدهای از روحانیان متجدد با او شد که استعفای آیتا…مطهری از جمله آنها است.
۴. نادیدهانگاری عصر شریعتی: متاسفانه تاریخ را از آخر یا از اکنون به اول یا گذشته خواندن معضلی است که گریبانگیر همهی ماست . در دههی دوم قرن بیست و یکم مینشینیم و نیمهی دوم قرن بیستم را تحلیل میکنیم .در دورهی شریعتی جنگ سرد بر جهان حاکم بود و مبارزات ضد امپریالیستی و ضد استعماری و آزادیبخش از چنان محبوبیتی برخوردار بود که گفتمان رایج زمانه بود و افتخاری برای هر کس که روشنفکری خود را در برابر عقب افتادگان به رخ آنان بکشد و اثبات کند که سنگواره نشده و هنوز میاندیشد .دین و روحانیت و انقلابی گری در ایران آزمونی از سر نگذرانده بود و انقلابی رخ نداده بود و نظامی نرفته نبود تانظامی بر آمده باشد و اردوگاه شرق و حکومتهای پوپولیستی و انقلابی و شبه انقلابی در آمریکای لاتین در آسیا و آفریقا در اروپای شرقی در اوج محبوبیت و تکریم و تایید بودند .با تمام این اوصاف ببینیم شریعتی در این زمانهی پر آشوب و پر غوغا با توجه به بضاعت خود چه کرد و چه گفت و آیا ما جانب انصاف و عدالت را دربارهی وی رعایت کردیم یاخیر؟ او مدافع و نظریهپرداز و بسط دهندهی دین و نظامی عدالتگستر و انسان نواز و تکریمگر انسان بود یا مفسر و قاری مذهب و سیستمی توتالیترُ پلیسیُ اقتدارگرای فاشیستی یا شبه فاشیستی و تبعیضگستر ضد آزادی و عدالت و کرامت بشری بود؟
برای پاسخ به این پرسش ذهن سوز باید از خود شریعتی کمک بگیریم چرا که او خود بهتر از هر کس مفسر مذهب خویش است و ما نیز چنین میکنیم.
شریعتی در دوران تصلب اندیشهها و دگماتیزم افکار که نسبیت جایگاهی در مبارزات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نداشت و چپگرایی نوع شرقی آن (روسی و چینی) بر جامعه ما حاکم بود در همان سخنرانی امت و امامت که اصلیترین دستمایه آقای گنجی برای نقد شریعتی است این گونه در مقدمه سخنش از دیدگاه خود میگوید:
با کمی دقت در این مقدمه سخنرانی امت و امامت که بسیاری از منتقدین شریعتی عامدا آن را نادیده میگیرند روشن میشود که این نحوه ورود شریعتی به بحث نکتهای است که اگر ارزش آن بیشتر از خودسخنرانی نباشد کمتر از آن نیست. این چگونه متفکر توتالیتر و ضد تسامح و تساهل و دموکراسی است که به شنوندگان و خوانندگان آثارش در همان آغاز سخن یادآوری میکند که او سخن از یقین و جزم و قطع و قاطعیت و این است و جز این نیست نمیگوید او یک نظری میدهد که ممکن است درست یا نادرست باشد و این آموزهی اوست در جنجالیترین سخنرانی خود که بوی اقتدارگرایی میداده است. دعوت به اندیشیدن چیزی است که او به مستمعین سخنش گوشزد میکند.
شریعتی در توصیف آرمان خود برای رهایی میهنش از بن بست توقف و سکون و رکود اینچنین میگوید:
آنگاه پروژه نهایی خود را اینچنین توصیف میکند:
به نظر میرسد خرد پذیری و عقلانیت و دگر پذیری و دگر اندیشی و دگرباشی حکم میکند که خود را از یکسویه نگری و خود را نوک پیکان تکامل دانستن (هم چون روشنفکری دهه چهل و پنجاه) دست شوییم و باید هم را بپذیریم با همهی خوب و بد خود بدون آنکه به ورطهی مکرر تخریب و تخریب در غلطیم.
برای شناخت شریعتی توتالیتر و نظریهپرداز خشونت و فاشیسم یا شبه فاشیسم (آن طور که گنجی تقریباً مد نظر دارد)باید بیشتر از خود شریعتی و متون او مدد بگیریم و از این روست که از نگاشتهای از او یاد میکنیم که در بهمن ۱۳۵۵ چهار ماه قبل از مرگاش نوشته است و دغدغههای او را تا واپسین روزهای حیاتش نشان میدهد.او مینویسد:
شریعتی که به اندیشمند رمانتیک و ناکجاآبادی و یک مبارز احساساتی و شورمند سطحینگر غیر واقعبین متهم و شهرت یافته است در نوشتهای دیگر که باز در روزهای پایانی سال ۵۵ نگاشته است اینچنین از راهی که پیش روی روشنفکران و آزاداندیشان میهناش است سخن میگوید:
در این نوشتار حیف است که از شریعتی گوییم ولی از اعتقاد او به گونیپوشی زنان آن طور که گنجی چند سال پیش دربارهی شریعتی گفت سخنی نگوییم. ما برای نمونه یکی از آخرین نظرات او را دربارهی زنان را میآوریم تا شریعتی ضد دموکرات ضد زن ضدمدرنیته ضد آزادی و ضدبشر را بیش از پیش بشناسیم. در یکی ازآخرین وصیت هایش دربارهی فرزندانش مینویسد:
و این سخنان و نظریات کسی است که امروز به گفتهی گنجی ما باید از او برائت جوییم بدون آنکه شجاعت اخلاقی آن را داشته باشیم که تمامی نظریات او را به ترتیب زمانی آن بیان کنیم و سپس دار مجازات را برای او بر پاکنیم. سخنرانی جامعهشناسی امت و امامت او در فروردین ۴۸ ملاک داوری قرار میدهیم با چشم پوشی از مقدمهی سخنرانیاش و ۸ سال زنده بودن و زندگی بعدی شریعتی را تا سال ۵۶ در گوری میگذاریم (به گفته خودش) و از خوانندگان میطلبیم که تکلیف شریعتی را روشن سازند.
نقد توامان سنت و تجدد، غرب و شرق، لیبرالیسم و مارکسیسم و مذهب را کفری عظیم میشماریم که مومنان به مذهب و تجدد (غربی و شرقی آن) او را شایستهی ارتداد دانستند که او سزاوار این نیک نامی که نیست بل باید تاوانی بزرگ بابت جهل و انحراف و بیراههی ما بپردازد!
جامعهی ما از فقر نقد رنج میبرد و بالاتر از آن از ورطهی خطرناک انتقام و نفرت و فرافکنی و غالب شدن احساسات بر خرد و عقلانیت و همین باعث شده است که هم چنان در تکرار متهم یابی و تخریب هم به سر بریم بدون آنکه سهم خویش را از این ناکامی معین کنیم و بدون آنکه فضیلت و رذیلت هر فرد و فکری را توامان به داوری بنشینیم.
شریعتی در اندک بضاعت خود گفت و نوشت و کرد آن چه که باید میکرد و نقص و ضعف و اشتباهات او در کنار حسنات و خدمات او به ایران و ایرانی به آزادی و ترقی و پیشرفت باید سنجیده شود نه بیشتر و نه کمتر. او را در زمانهی خود او بخواهیم که به ما پاسخ گوید نه از پس بیش از سه دهه که از درگذشت او میگذرد. همانطور که ما نیز میپسندیم که دیگران با ما چنین کنند و در زمانه خودنیز به عدالت با او رفتار کنیم که این به انصاف نزدیکتر است و به حقیقت و وجدان انسانی
۱. مجموعه آثار ۲۲ / مذهب علیه مذهب / ص ۳۳۲
۲. مجموعه آثار ۲۶ / علی/ ص ۴۸۷
۳. مجموعه آثار ۲۶ / علی / ص ۴۶۴
۴. مجموعه آثار ۲۶ / علی / ص۴۷۲
۵. مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۷۸
۶. مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۹۸
۷. مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۲۴۷