امام علی آزادی را آزادیی مخالف میدانست
علی، نخستین مردی که دعوتِ اسلام را پذیرفت، بیش از آن در میانِ نه فقط مسلمانان، که پیروانِ سایرِ ادیان شناخته شده است، که نیازی به معرفی داشته باشد. برای شیعیان، بهطورِ عام، و نزدِ ایرانیان، به شکلِ خاص، امام علی جایگاهِ ویژهای دارد. برای شیعیانِ امام علی، بنیانگذارِ مکتبِ شیعه، و پدرِ ائمه نیز هست، از این رو، همواره در طولِ تاریخِ اسلام، نگاه و توجهِ به ایشان، از اهمیتِ والایی برخوردار بوده است. دکتر علی شریعتی، روشنفکرِ مسلمانِ ایرانی نیز، در مجموعهی گفتارها و نوشتارهایش، همواره به این شخصیتِ برجسته، نظری خاص داشته است، و در خوانشهای مرسومِ تاریخیاش، بسیار از او و نقشِ مهماش در تاریخِ صدرِ اسلام یاد کرده است. همین امر را دستمایهی گفتوگویی با فرزندشِ احسان شریعتی، استادِ فلسفه قرار دادیم. البته احسان شریعتی در ابتدای بحث تاکید دارد که فرزندِ خونی یا حتی معنویی علی شریعتی بودن، متضمنِ دفاعِ مطلقِ از دیدگاههای پدر نیست، و احتمال دارد گاه نظرش با نظرِ دکتر شریعتی متفاوت باشد. او در گفتوگوی حاضر میگوید که: شریعتی پدر نمیخواست زندگی را در خدمتِ تاریخ بگیرد، بلکه برعکس، اسلام را حرکتی پویا و آیندهگرا، با الگوهای سیاسی و اجتماعیی متنوع میدید.
ج : در دورهیی هستیم که نیازمندِ نگاهی انتقادی به تاریخِ اسلام هستیم. در زمانِ شریعتی این احساس کمتر نیاز میشده است. زیرا، در آن زمان، جهانِ اسلام در رخوت فرو رفته بود، اما الان، در دورهیی هستیم که، گونهای بیداری در جهانِ اسلام ایجاد شده است. این بیداری، هم میتواند به معنای مثبت باشد، و هم به معنای منفی. اصلاً در زمانِ شریعتی، بازگشت به سنتِ سلفِ صالح، معنای دیگری داشت، که همان سخنِ سیدجمال بود، که بازگردیم به سیرهی پیامبر، برای قرائتِ انتقادیی تاریخ و منابعِ معرفتیی اسلامی. در هر صورت، امروز، با توجه به تفاوتِ گفتمان و دوران، به شریعتی باز میگردیم، تا ببینیم که او چه کرده است. ایدئولوژی، در نگاهِ شریعتی، ادامهی دیدگاهِ مهندس بازرگان در “بعثت و ایدئولوژی” بود، یعنی تداومِ همان کارِ مصلحین و نواندیشانِ دینی مانند اقبال و سیدجمال، که میگفتند ما باید فرهنگِ دینی را از حالتِ موروثی و سنتی نجات دهیم، و به یک خطِ راهنمای مبارزاتی و عملیاتی تبدیل کنیم. ایشان این کار را خوانشِ ایدئولوژیک یا انتقادیی از دین میخواند. این معنا از ایدئولوژی، با معنایی که مارکس در “ایدئولوژیی آلمانی” به کار میبرد، متفاوت است. حملهی مارکس به ایدهآلیزم بود، و معتقد بود که ایدئولوگ کسی است که واقعیت را معکوس میبیند، یعنی فکر میکند ایدهها هستند که واقعیت را میسازند، در حالی که، حقیقت، عکسِ این است. امروزه، در نگاهِ لیبرال، نظامهایی چون فاشیسم و نازیسم “ایدئولوژیک” هستند، زیرا، واقعیتها را، یکسونگرانه تفسیر میکنند. وقتی میگوییم شریعتی نگاهی ایدئولوژیک به دین دارد، مراد، این معنای منفیی دوم نیست، بلکه، عمدتاً به همان معنای نخست، یعنی معنای بازسازیی انتقادی منظور است. او میخواهد الگویی متعهدانه و عملی از دین استخراج کند.
ج : امام علی، در نگاهِ همهی مسلمین، نخستین محصولِ نظامِ اعتقادیی دین و دعوتِ جدیدِ اسلام است. بنابراین، طبیعی است که، پیامبر توصیه کرده باشد که، پس از او، از نظرِ عقیدتی، مردم از ایشان پیرویی عقیدتی کنند. ضمنِ آنکه، امامت و ولایت، به تعبیرِ هانری کربن، باطنِ اسلام است. امام علی روح و معنای دعوتِ اسلام را پذیرفته، و پرورده و مظهرِ باطنِ اسلام است. به همین دلیل، دعوتِ امام علی به معنای تداومِ ایدئولوژیی اسلامی، به معنای مثبتِ مفهوم است. وقتی امام علی، در جریانِ سقیفه، رویه و مشیی نظامِ حاکم را نمیپذیرد، در واقع، جهتگیریی تازهیی را طرح میکند. یعنی، در دورهی فتنهی کبری، که بحثِ خلافتِ پیامبر مطرح میشود، مشیها و رویههای متعددی شکل میگیرد، که یکی از آنها، مشیی امام علی، و رویهی علوی است، که بعداً ناماش تشیع شد. نزدیکان و صحابهی پیامبر، یعنی سلمان و ابوذر و… نیز، گردِ امام علی هستند. شریعتی معتقد بود که، باید جهتگیریی اجتماعیی این گرایشات و گروهها را بررسی کرد، و دریافت که، چه جناحهایی را تشکیل میدادهاند.
ج : وقتی به تاریخ مینگریم، باید روشِ خود را مشخص کنیم. برای نمونه، نیچه، سه گونه مواجههی با تاریخ را تمییز میداد: تاریخِ عتیقهجاتی (سنتگرا)، تاریخ یادمانیی عظمتگرا (بنیادگرا)، و در نهایت، تاریخِ انتقادی (نوگرا)، که نقدِ گذشته است. او میگوید: در همهی این موارد، ممکن است دچارِ بیماریی گذشتهگرایی شویم، یعنی، زندگی را در خدمتِ تاریخ قرار دهیم. نگاهِ شریعتی به تاریخ، بیمارگون نیست، و تفاوتِ دیدِ او، با قرائتِ بنیادگر،ا در این است که، از منظرِ او، گذشته در خدمتِ امروز است، و نه به عکس. یعنی، جهتگیریای که ما امروز داریم، به نظرِ شریعتی، از گذشته، در تاریخِ ایران و اسلام، سابقه داشته است، اما، باید آن را بهروز ساخت. البته، بشر در دورانِ جدید، به تعبیرِ فوکو، نوعی گسستِ معرفتی را از سر گذرانده، و مقولههای جدیدی، چون دموکراسی در مدیریتِ سیاسی، و سوسیال _ دموکراسی در اقتصاد، کیفیتی نو پیدا کرده است. برخی به اشتباه، و توهمِ حداکثری، فکر میکنند که، نظامِ سیاسی و اقتصادیی اسلام، نظامی است به لحاظِ فنی، متفاوتِ با تمامِ نظاماتِ علمی و عملی موجود و ممکن، و در عرضِ مونارشی _ تیرانی، اریستوکراسی _ الیگارشی، دموکراسی _ آنارشی، تئوکراسی، و… قرار میگیرد، در حالی که، در آموزههای قرآنیی ما، از یک نظامِ فنیی سیاسی و اقتصادیی خاص بحث نمیشود، بلکه، از آرمانها و گرایشهای کلی سخن میرود. مثلاً میگوید که: مستضعفان وارثینِ زمین خواهند شد، یا اینکه: همهی پیامبران برای ایجادِ عدالت و قسط آمدهاند. در اینجا، به یک نظامِ اقتصادی و سیاسیی مشخص و خاص، اشاره نمیشود. اسلام، روح و جهتگیریی کلی را نشان میدهد، که در هر دورانی، میتوان مابهازای آن را تشخیص داد.
ج : پیامبر و ائمه، در سیره و زندگیی خود، روش و تاکتیکهای متفاوتی داشتهاند. یعنی، اسلام به عنوانِ یک جنبشِ زنده در مقاطعِ مختلف، روشهای مختلفی را اتخاذ میکرده است. درسآموزی از این نکته، به این معنا نیست که، امروز بخواهیم براساسِ یکی از این تاکتیکها زندگی و عمل کنیم، بلکه، برعکس، هر وقت به تاکتیکی نیاز داشتیم، به تاریخ “نیز” رجوع میکنیم، و از آن تجارب بهره میگیریم.
ج : خیر. همه این کار را میکنند. اجتهاد همین کار است. اما، چه کسی و چگونه اجتهاد میکند. از پایههای اجتهاد، دو پایه (کتاب و سنت)، مربوط به گذشته، و دو پایه (عقل و اجماع، یا به باورِ شریعتی علم و زمان) مربوط به حالِ حاضر است. بدون این دو پایهی اخیر، اصولاً نمیتوان اجتهاد کرد. من، از پیی متفکرانِ جدیدی چون فوکو، معتقدم که، شرایط و موقعیتهای تاریخی، منحصر به فرد، و غیرِقابلِ تکرار هستند. پس، هر پدیدهی تاریخی، یگانه است.
ج : اینها الگوهای کلی است. مثلاً دربارهی مثال شما معتقد بود که، هر انقلابی دو چهره دارد: خون و پیام. این یک قالبِ کلی است، و نظرِ ایشان این بود که، اگر بخواهیم میراثِ گذشته را پاس بداریم، باید از این اسوهها و اسطورهها الهام بگیریم، و در زندگیمان حسینِ زمانه باشیم، یا زینبگونه عمل کنیم. اینبه آن معنا نیست که، موقعیت، طابقِ النعلِ بالنعل، با گذشته یکی است، پس، به سیاقِ گذشته، مانندِ گذشتگان عمل کنیم، چون، هم دشمنان، و هم دوستانِ ما، عوض شدهاند، و هم کنشهای ما متناسبِ با وضعیتِ جدید است.
ج : وقتی مبارزِ سوسیالیستی مثلِ خسرو گلسرخی میگوید که، امام علی نخستین سوسیالیستِ تاریخ بوده است، منظورش این نیست که، ایشان نخستین سوسیالیست به معنای مدرن است، و پس از او، مثلاً پرودن و بقیه رفقا میآیند، و همهی این شخصیتهای تاریخ در یک خط بودهاند، بلکه، همچنان که در سنتِ چپ، بر یادمانِ اسپارتاکوس یا مزدک تاکید میشود، در جنبشِ اسلامی نیز، سهگانهی “وحدت، مکتب، و عدالت”، که در سه دورهی زندگیی امام علی تجلی یافته است، میباید با مشیی علوی آشنا شد، و سه گروهِ دشمنانِ ایشان، یعنی قاسطین (ستمگرانی چون معاویه و عمرو بن عاص)، مارقین (خوارج)، و ناکثین (پیمانشکنانی چون طلحه و زبیر) را شناخت. اینان، به ترتیب، سه جبههی استبداد و اقتدارگرا، جزماندیشانِ مذهبی، و خائنینِ اپورتونیست را تشکیل میدادند. این، نوعی گونهشناسی است، که با معرفیی سمبلها، مجموعهای معنایی را میسازد.
این، به آن معنا نیست که، ما الان در آن دورهی تاریخی به سر میبریم، چرا که، جهان _ زیستِ ما دگرگون شده است. اتفاقاً، از آنجا که، در جهانِ تشیع، ظرفیتهای تاویلی در نظر گرفته میشود، میتوان، از آن دورههای تاریخی نیز، تفاسیر و تاویلهایی، متناسبِ با دنیای امروز، ارائه داد. از مجموعهی سخنان و اقوالِ امام علی نیز، میتوان، برای فکر و اندیشهی امروز، بهره گرفت. در تاریخِ اسلام و اصحاب، دو تیپ داشتیم: یکی سلمان و دیگری ابوذر. مشهور است از پیامبر که: آنچه را که سلمان میدانست، اگر ابوذر میدانست، کافر میشد. این نشانگرِ پذیرشِ دو ظرفیتِ قابلِ تاویلِ متفاوت است. سلمان روشنفکری ایرانیالاصل است، که همهی مکاتب را دیده، و مسائل را از دیدی وسیعتر میفهمد، در حالی که، ابوذر، از قبیلهای بیابانگرد آمده، و نمایندهی عدالتخواهی و شورش علیه بیعدالتی است. امام علی سنتزی از این دو شخصیت را ارائه میکند. به همین دلیل، شریعتی ایشان را، نه یک “فوقِ انسان”، بلکه، یک “انسانِ مافوق” معرفی میکند، انسانی که، از حدودِ خود فرامیگذرد. امام علی انسانی نیست که نتواند خطا کند، بلکه، “عصمتِ” او، به این معناست که، میتواند، اما، خطا نمیکند.
ج : وجههای از شخصیتِ امام علی، که به نظرِ من امروز باید بیشتر بر آن تاکید شود، روشِ ایشان در مواجهه با دوست و دشمن است. شریعتی نشان میدهد که، امام علی، آزادی را، “آزادیی مخالف” میدانست. برخوردِ ایشان با طلحه و زبیر، یا با خوارج، مثالِ بارزِ این نوع رفتارِ حقوقیی آزادمنشانه است. و اما، چه چیز باید بر آموزهی شریعتی افزود؟ شریعتی طرح و پروژهای داشت، و میخواست به هدفِ آگاهی و بیداریی تاریخی _ اجتماعی برسد، لذا، به جزییاتِ تاریخی و تخصصیی موضوع وارد نمیشد، و خوانشِ انتقادیی خود از تاریخِ اسلام را، از منظرِ بیطرفیی علمی، مطرح نمیکرد. البته در کتابِ “اسلامشناسیی تاریخی”ی مشهد، منابعِ پژوهشِ تاریخیی مستقل، بیشتر و پیشتر طرح شده است. اما، در “اسلامشناسی”ی ارشاد، چون میخواهد به ترسیمِ “جهانبینی و ایدئولوژی” (فلسفهی تاریخ و انسان و جامعهشناسی) بپردازد، جنبهی پژوهشِ تاریخی ضعیف میشود. به همین دلیل، ما امروز بیش از پیش به مطالعهی علمی _ انتقادیی تاریخ نیازمندیم. تاریخی که گسستها و ابهامات را نشان بدهد. اهمیتِ این کار، از این جهت است که، در تاریخِ واقعی، از غلوها و قالبسازیهای ذهنی یا اعتقادی، پرهیز میشود. و ما به نوعی خوانشِ انتقادیی علمیی از تاریخ نیز نیاز داریم، تا بتوانیم، معنای وقایعِ اسلامی را، در بسترِ اجتماعی و سیاسیی خاصِ خودشان، درک کنیم. همچنین، در زمینهی زبانشناسی و درکِ معانیی واژگان، نیازمندِ تحقیقاتِ وسیعی در منابع و متونِ اسلامی هستیم. شریعتی خود دیگر وقتِ بررسیی فارغبالانه و سختگیرانه و… همهی اسناد و حوادث را نداشت. و امروز طبعاً باید چنین پژوهشهای علمی و انتقادی، پیرامونِ تاریخِ اسلام و تشیع، به صورتِ منظم، گسترش یابد.