منوی ناوبری برگه ها

جدید

استراتژی‌ی آگاهی‌بخش ـ آزادی‌بخش ۴

رضا علیجانی
رضا علیجانی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام کتاب : اصلاحِ انقلابی
نویسنده : رضا علیجانی
موضوع : شریعتی‌شناسی
فصل اول : استراتژی‌ی آگاهی‌بخش _ آزادی‌بخش
بخش چهارم / بخش پایانی


استراتژی‌ی شریعتی

نقطهٔ ممیزهٔ استراتژیِ شریعتی، نسبت به دیگر استراتژی‌هایی که بر شمردیم، مانندِ پارلمانی، پیشرفت گرا، مسلحانه، و…، یا استراتژی‌های تلفیقی، تکیه بر آگاهی و خودآگاهی است. شریعتی معتقد است تا جامعه آگاه نشود، هیچ کاری به نتیجه نمی‌رسد، یا اگر تغییرات و تحولاتی هم صورت گیرد، پس از مدتی به حالتِ اولِ خود باز می‌گردد. به نظرِ نگارنده، مزیتِ استراتژیِ شریعتی نیز در همین نقطه است. او می‌گوید هر حرکت و انقلابِ اجتماعی نیازمندِ یک پشتوانهٔ فکری است و باید بر عنصرِ آگاهی، آن هم آگاهیِ همگانی، نه آگاهیِ نخبگان و پیش گامانِ جامعه، استوار باشد. البته این نکته، ممیزهٔ استراتژیِ شریعتی است اما همهٔ آن نیست. این نکته و ممیزه را باید در کلِ دستگاهِ فکری و مرحله بندیِ او از استراتژی‌اش و هم‌چنین نگاهِ دیالکتیکیِ وی در نظر گرفت. با این پیش فرض که نقطهٔ ممیزهٔ استراتژیِ شریعتی تکیه بر آگاهی و همگانی کردنِ آن است، به متنِ استراتژیِ او می‌پردازیم. در این رابطه به ۱۰ نکته که از آثارِ شریعتی استخراج شده است، اشاره می‌کنیم :

۱. تلفیقِ کارِ فکری و کارِ عملی

شریعتی، دو مرحلهٔ کارِ فکری و کارِ اجتماعی را در اندیشهٔ خود از یکدیگر تفکیک نمی‌کند. البته ممکن است زمانی بیش‌تر بر عنصرِ فکری تکیه کند و در موقعیتی دیگر بر فعالیت‌های اجتماعی و عملی تاکید نماید. از نظرِ او حرکتِ پیامبر هم دو مرحله داشت : مکی و مدنی. در هر حال او این دو مرحله را با هم می‌بیند و از یکدیگر جدا نمی‌کند. البته منظور از کارِ فکری فقط نوشتن نیست. “کارِ فکری” در اندیشهٔ شریعتی، خود نوعی عمل محسوب می‌شود. او می‌گوید حرف زدن هم در جایِ خود عمل است، ولی حرف زدنِ پویا، مانندِ خودِ شریعتی. شریعتی در طول چند ماه به تمامِ دانشگاه‌های ایران رفت و سخنرانی کرد. در حسینیهٔ ارشاد سخنرانی کرد. یک گروهِ تئاتر تشکیل داد و به دنبالِ ساختنِ فیلمِ سینمایی بود و… کارِ فکریِ او نیز این طور نبود که در خانه بنشیند و مقاله بنویسد. کارِ فکری هم با عنصرِ پویایی و دینامیسم و بسطِ اجتماعی همراه است. کارِ فکریِ شریعتی هم، مخفی یا محفلی نبود بلکه بسیط، گشوده، اجتماعی و پویا بود.

او خود در این مورد می‌گوید :

“… نمی‌خواهم به صورتِ کلاسیک، در یک نهضت، دو مرحلهٔ کارِ فکری و کارِ اجتماعی یا ایدئولوژی و عمل را از هم تفکیک کنم. این دو به هم درآمیخته‌اند و این آمیختگی از مشخصاتِ بینشِ اسلامی است. در مذهبِ ما، یک جوان درست در همان سالی که به تکلیف می‌رسد توحید و معاد و نماز، همراهِ امرِ به معروف و نهیِ از منکر و جهاد برایش وظیفه می‌شود. این عبارتِ عمیق که گویی تجربهٔ عملی و انقلابیِ تمامیِ نهضت‌های تاریخ را با خود دارد از علی است که : من الایمان یستدل بالعمل، و من العمل یستدل بالایمان. اما می‌خواهم بگویم، تکیه گاه‌ها فرق می‌کند. و نباید فراموش کنیم که دورانِ بیست و سه سالهٔ بعثت، به دو دورانِ سیزده و ده ساله تقسیم شده است…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۲۱۳

در جایی دیگر می‌گوید :

“… فکر و عمل دو مرحلهٔ پشتِ سرِ هم و مقدم و موخر نیست و میانِ این دو، “رابطهٔ علیتِ” یک جانبه، برقرار نیست. بلکه میانِ این دو، رابطهٔ علیتِ متقابل و دو جانبه‌ای وجود دارد که به طورِ مداوم، در تاثیر و تاثر (اثر گذاری و اثر پذیری) از یکدیگرند و چنان که یکی از برجسته‌ترین متفکرانِ اجتماعیِ قرنِ ما، بیان کرده است : “میانِ عقیده و عمل، یک رابطهٔ دیالکتیکی وجود دارد”…”
مجموعه آثار ۷ / شیعه / ص ۲۴

شریعتی به دیالکتیکِ حرف و عمل معتقد است. اتکایِ بیش‌تر به یکی از این دو ـ نه حذفِ یکی از آنها ـ نیز به ارزیابی از شرایط یعنی یک کارشناسیِ سیاسی باز می‌گردد. فتوا و فرمولِ فراتاریخی وجود ندارد که برای اجرا در همهٔ طولِ تاریخ ارائه شده باشد. در اصولِ کافی آمده است که کسی از ابوذر پرسید ما باید چه موقع تقیه کنیم ؟ ابوذر در پاسخ می‌گوید، مومن خودش بهتر می‌داند چه موقع باید تقیه کند. یعنی من نمی‌توانم فرمولِ کلی بدهم. مومن باید در “موقعیتِ” خود تشخیص دهد که باید تقیه کند یا نه.

۲. آگاهی‌بخشی

شریعتی آگاهی بخشی را، که وظیفهٔ اصلی و اساسیِ روشنفکر می‌داند، انتقالِ تضادها از عینیتِ جامعه به ذهنیتِ مردم تفسیر می‌کند. باید دقت کرد که در اینجا هدف ارائهٔ استراتژیِ عامِ شریعتی است و نیز طرحِ این نکته که خودِ او تا مراحلی از آن استراتژی را عمل کرد. شریعتی تا مراحلِ آخرِ استراتژی که خود ترسیم کرده را طی نکرده است. برای نمونه پیامبر و مارکس هم تا آخرِ آنچه که خود گفته بودند، نرفتند. با ارائهٔ یک تصویرِ کلی می‌توان گفت که استراتژیِ شریعتی، تلفیقِ فکر و عمل و هم‌چنین آگاهی بخشی است. آگاهی بخشی هم به معنای “انتقالِ تضادها از عینیتِ جامعه به ذهنیتِ مردم” است. باید دقت کرد که تضادها در عینیتِ جامعه هم نسبی هستند. برای نمونه شریعتی به نسبی بودنِ روشنفکر معتقد است. در رمیِ جمرات ممکن است روشنفکرِ یک جامعه بُتِ اصلی را که موردِ اصابتِ سنگ قرار می‌دهد، استبداد بداند، روشنفکری دیگر در جائی دیگر آن را استثمار یا استحمار تشخیص دهد. بنابراین اگر شریعتی در ایران نبود و مثلاً در استرالیا بود، ممکن بود کاری دیگر انجام دهد. استراتژیِ “عامِ” شریعتی آن نیست که خودش در آن مرحلهٔ تاریخی، در ایران، انجام داد.

چنان که گفته شد شریعتی به نسبی بودنِ روشنفکر، تلفیقِ کارِ فکری با عمل و ضرورتِ وجودِ آگاهی و پشتوانهٔ فکری برای هر حرکتِ اجتماعی اعتقاد داشت. شریعتی هر جا که قرار می‌گرفت کارِ فکری‌اش را انجام می‌داد، اما بسته به شرایطی که در آن قرار می‌گرفت، جهت و درون مایهٔ آن تغییر می‌کرد. شریعتی در بحثِ رمیِ جمرات معتقد است پیدا کردنِ تضاد یا شکافِ اصلی بستگی به شرایطِ هر جامعه دارد. در ایران ( منظور ایرانِ دههٔ ۵۰ است که شریعتی خود در آن به سر می‌برد ) باید اول نجاتِ اسلام و سپس نجاتِ مسلمانان در نظر باشد. وی در م. آ ۱۰ مطرح می‌کند که اگر ما اسلام را نجات ندهیم و فقط در فکرِ رهاییِ مسلمانان باشیم، یعنی تنها به آزادسازیِ سیاسی ـ اجتماعی بپردازیم ولی سنت را نقد نکنیم، سنت ـ چه استبدادی و چه واپس گرای مذهبی ـ دوباره باز می‌گردد و خود را بازتولید می‌کند.

حال باید با بازخوانیِ استراتژیِ شریعتی در آن برهه ببینیم که آن استراتژی برای دههٔ هفتاد هم قابلِ اجراست ؟ پاسخ ممکن است مثبت یا منفی باشد ولی در هر حال شریعتی کسی را به پیروی از راهِ حلِ پیشنهادیِ خود تا ابد ملزم نمی‌کند. او معتقد است مخاطبِ استراتژی، مردم و انسان‌ها هستند و فکرِ انسان‌ها نیز با تغییرِ شرایط تغییر می‌کند. شریعتی در عینِ حال دیالکتیکی فکر می‌کند و بینِ اندیشه و ساختارِ ـ اقتصادی، سیاسی، نژادی، زبانی و… ـ رابطهٔ دیالکتیکی برقرار می‌نماید. او می‌گوید :

“… خلاصه، بنا بر این اصول ( یک سری اصول را پیش از این طرح کرده است )، رسالتِ روشنفکرِ وابسته به چنین جامعه‌هایی، در یک کلمه عبارت است از : “وارد کردنِ واقعیت‌های ناهنجارِ موجود در بطنِ جامعه و زمان، به احساس و آگاهیِ توده” ( این فرمولِ شریعتی عام است. اما درون مایهٔ آن، بسته به موقعیتِ مکانی و زمانی، تغییر می‌کند )
 
روسو می‌گوید : “برای مردم راه نشان ندهید و تعیینِ تکلیف نکنید، فقط به آنها بینایی ببخشید، خود راه‌ها را به درستی خواهند یافت و تکلیفِ شان را خواهند شناخت”.
 
علتِ ناکامیِ انقلابِ مشروطهٔ ما جز این نبود که، رهبران بی‌آنکه به مردم آگاهیِ اجتماعی و بیناییِ سیاسی داده باشند، به هدایتِ خلق و راهِ حلِ نهایی پرداختند و یک بارِ دیگر ـ هم‌چون پیش و پس از آن ـ دیدیم که ثمرهٔ تحمیلِ انقلاب بر جامعه‌ای که به آگاهی نرسیده و فرهنگِ انقلابی ندارد، جز مجموعه‌ای از شعارهای مترقی، اما ناکام، نخواهد بود…”
مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص ۹۵

در صفحاتِ اولیهٔ مجموعه آثارِ ۴، اگر تعدادِ کاربردِ کلمهٔ “ناگهان” را بشماریم، تعجب می‌کنیم. و در آن ترکیباتی مانند “معجزهٔ آگاهی”، “عاملِ معجزه گرِ آگاهی”، “ آگاهیِ همراه با عشق و ایمان” و “معجزهٔ آگاهیِ توأم با عشق و ایمان” به کار رفته‌اند. در اینجا باید دقت کرد که انسان شناسیِ شریعتی دیالکتیکی است و فقط عنصرِ خِرد در آن راه ندارد، بلکه خِرد با احساس، عشق و ایمان نیز همراه است.

۳. کشفِ تضادِ اصلی (شکافِ اصلی)

نکتهٔ سوم کشفِ مسالهٔ اصلی است. تلفیقِ فکر و عمل و تکیه بر آگاهی، عناصرِ عامِ این استراتژی هستند که جزئیات‌اش را “شرایط” مشخص می‌کند. شریعتی معتقد است که روشنفکر باید مسالهٔ اصلیِ جامعه‌اش را کشف کند و بر شکافِ اصلیِ آن تاکید ورزد و نباید تضادها را عوضی بگیرد. آیا مثلاً مشکلِ ما نداشتنِ پارلمان، قانون، چریک و پیشتاز یا طبقهٔ کارگر است ؟ در تاریخِ ما هر کس برای باز کردنِ قفلِ جامعه و معضلِ عقب ماندگیِ آن از کلیدی بهره برده است. تجربهٔ تاریخی نشان داده است که کلیدِ شریعتی تا حدی توانست این قفل را باز کند و حرکتِ وسیعِ اجتماعی به راه اندازد، اگر چه این حرکت ناتمام ماند. شریعتی برای کشفِ مسالهٔ اصلی با دیدی دیالکتیکی به مساله می‌نگریست. او از گورویچ نقل می‌کند که “جامعه‌ها وجود دارند، نه جامعه”. بنابراین اگر جامعه‌ها وجود داشته باشند، این جامعه‌ها شرایطِ مختلف و در نتیجه استراتژی‌های گوناگون خواهند داشت.

در اینجا باید عناصرِ ثابتِ استراتژی را حفظ کرد و به تنوع خط مشی‌ها و تاکتیک‌ها توجه نمود. شریعتی معتقد است دورهٔ عوضی گرفتن‌ها تمام شده است. روشنفکر نباید در سطحِ تضادهای عوضی مانندِ ماجرای ریش در روسیه، تغییرِ خط در ترکیه یا نداشتنِ قانون در ایران، بماند. او می‌گوید اگر کسی فهرستی از اشتباه‌های روشنفکران را در تشخیصِ تضادهای اصلیِ جامعه در کتابی جمع کند، به روشنفکران خدمت کرده است ! البته هر اختراع، اکتشاف و آزمایشی که به نتیجه نمی‌رسد، حداقل بی‌نتیجه بودنِ راهِ رفته را می‌تواند به ما نشان دهد. پس باید راه‌های اشتباه را هم شناسایی کنیم.شریعتی می‌خواهد به جایِ رفتن به راه‌های بی‌حاصلِ گذشته، در دههٔ ۵۰ اعلام کند که جامعهٔ ایران، یک جامعهٔ مذهبی است. در این جامعه استحمار مسالهٔ اصلی است و دیالکتیک در جامعهٔ ما منتظر و “منجمد” شده است. عینیت در این جامعه پیش می‌رود، اما ذهنیتِ آن عقب مانده و شرایط را متصلب نگه داشته است. بنابراین در شرایطی که دیالکتیک، منجمد و فضا هم بسته است، و هیچ استراتژیِ دیگری نیز پاسخ گویِ تضادها نیست، هنگامِ حرف زدن و آگاهی بخشی است. اگر کسی بخواهد در این جامعه حرکت کند، حتی اگر غیرِ مذهبی هم باشد، باید با مذهب آشنا گردد و از آن راه اقدام نماید.

به این نکته باید توجه کرد که شریعتی قصدِ مذهبی کردنِ جامعهٔ ایران را نداشت، بلکه جامعه، خود، مذهبی بود. او فقط این جامعه را توصیف کرد. فضای سیاسی و مبارزاتی در جامعهٔ ایران، از کودتای ۲۸ مرداد به بعد، مرتب مذهبی‌تر شده است. نهضتِ مقاومتِ ملی نسبت به نهضتِ ملی و نهضتِ آزادی در مقایسه با جبههٔ ملی مذهبی‌تر بودند. این روند در دههٔ ۵۰ نیز ادامه یافت. یکی از علت‌های رشدِ حرکتِ مذهبی در ایران را می‌توان ساختِ سنتیِ آن و نیز رشدِ شبه مدرنیسم یا حرکتِ شتاب دارِ آن و هم‌چنین بن بستِ دیگر مشی‌ها و… برشمرد. شریعتی می‌گوید :

“… سه بُت، مجسمهٔ این سه قدرتِ قابیلی، سه مظهرِ ابلیس، تثلیثِ ضدِ توحیدیِ شرک‌اند. فرعون را بزن که: “ ان الحکم الا الله”، قارون را بزن که : “ المال لله” و بلعم باعورا را بزن که “ الدین کله لله” و جانشینِ خدا در طبیعت مردم‌اند و خانوادهٔ خدا در زمین. ( … ) هر روشنفکرِ ابراهیمی، با بینشِ فکری و روشِ مبارزهٔ اجتماعی‌ای که دارد و نیز بر حسبِ نظامِ اجتماعی‌ای که در آن مسئول است، تکیهٔ اساسی را بر روی یکی می‌نهد، یک مبارزِ سیاسی، آخری را فرعون می‌شمارد، بیش‌تر در نظامِ استبدادی و میلیتاریسم و فاشیسم. یک متفکرِ اقتصادیِ معتقد به تعیین کنندگیِ عاملِ اقتصاد، آخری را قارون می‌داند. یک مجاهد و روشنفکر که جهل و جُمودِ فکری و عاملِ خفه کننده و خفقان آورِ شعور و خودآگاهی را مذهبِ شرک یا توحیدِ مسخ شده می‌بیند و معتقد است که تا مغزها تکان نخورد، هیچ چیز تکان نخواهد خورد، آخری را بلعم باعورا می‌گیرد…”
مجموعه آثار ۶ / حج / ص ۱۷۶

در جایی دیگر می‌گوید :

“… می‌خواستم این را بگویم که اکنون دورهٔ عوضی گرفتن‌ها به سر آمده است. این دوره یک دورهٔ طبیعی است که هر انسانی در مسیرِ رشد و تکامل‌اش از آن می‌گذرد. روانشناس‌ها می‌گویند کودک در آغاز، مثلاً برای بیان و اعلامِ تشنگی‌اش هزار گونه حالت می‌گیرد و صدها گونه دست و پا می‌زند و ده‌ها گونه آواز سر می‌دهد و هر بار از شمارهٔ حرکات و اصوات و اطوارِ زائدش می‌کاهد و به بیهودگیِ آنها کم کم پی می‌برد و دیگر تکرار نمی‌کند تا می‌رسد به دوره‌ای که برای رسیدن به مقصودش تنها یک حرکت یا صدا را انتخاب می‌کند، مثلِ گریستن، یا به زمین کوفتن و کم کم صدا زدن و بالاخره تلفظِ کلمهٔ آب ! یک جامعه نیز چنین است… از مرحلهٔ “عوضی گرفتن‌”های بی‌شمار و گاه مضحک، گذشته، و اندک اندک انتخاب‌ها و قضاوت‌هایش را تصحیح کرده تا به توحید رسیده است…”
مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص ۵۱

و باز طرح می‌کند :

“… من معتقدم که باید از طریقِ دین در وجدانِ فردی و اجتماعیِ یک جامعهٔ مذهبی حلول کرد و او را بیدار نمود. با او زبان و احساسِ مشترک یافت و حرف زد. این تنها راهِ ممکن است و تجربه‌های بسیار آن را ثابت کرده است. مبارزه با مذهب تنها نتیجه‌ای که داشته است اسارتِ بیشترِ مردم در چنگِ دسیسه‌های سرمایه داریِ غرب بوده است. یک مذهبی، که مذهب‌اش را از او می‌گیرند، چه می‌شود ؟ یک روشنفکر ؟ هرگز ! یک مصرف کنندهٔ کالاهای اروپایی و هیچ. یک موجودِ رام و بی‌تعصب در برابرِ هجومِ غرب و این نیز تجربه شده است و بسیار !…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۱۰۳۲

و نیز :

“… این روشنفکر به وسیلهٔ مبارزه با مذهب در جامعهٔ اسلامی، توده را از قطبِ روشنفکری می‌هراساند و می‌رماند و او برای فرار از دستِ روشنفکرِ ضدِ مذهبی، به عواملِ ارتجاعی و انحرافی و استعماری، که به ظاهر حامیِ مذهب‌اند، پناه می‌برد، و به این شکل رابطهٔ مردم با روشنفکر قطع می‌شود و روشنفکر تنها می‌ماند…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۲۸۴

و یا :

“… روشنفکر باید از تقلید و سطحی نگریستنِ مسائل برحذر باشد و پی ببرد که این نقشِ منحطِ مذهبی که اکنون در میانِ توده وجود دارد، به مذهب و فرهنگِ حقیقیِ اسلامی که زیربنای عقایدِ جامعه‌اش را می‌سازد، ارتباطی ندارد. و تجربهٔ ضدِ مذهبیِ مسیحیتِ قرونِ وسطی را نمی‌توان به گذشته و حالِ اسلام تعمیم داد. روشنفکرِ جامعه جبراً لازم است که اسلام شناس باشد…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۲۸۵

و یا می‌گوید :

“… روشنفکر نیز باید در عمقِ وجدانِ تودهٔ خودش حضور پیدا کند… بنابراین روشنفکرِ ما باید بفهمد که روحِ غالبِ بر فرهنگ‌اش، روحِ اسلامی است و اسلام است که تاریخ و حوادث و زیربنای اخلاقی و حساسیت‌های جامعه‌اش را ساخته است و اگر به این واقعیت پی نبرد ( چنان که اغلبِ روشنفکرانِ ما پی نبرده‌اند ) در جَوِ مصنوعی و محدودِ خودش گرفتار می‌گردد…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۲۸۳

و یا :

“… مبارزهٔ روشنفکران علیهِ مذهب در جامعه‌های اسلامی بزرگ‌ترین خدمت را به عُمالِ جنایت و ارتجاع و دشمنانِ فریبندهٔ مردم کرده است، زیرا با مخالفتِ اینان تودهٔ مردمِ مذهبی دست از دین بر نمی‌دارند ولی کسانی که خود را پاسدارِ دین و وضعِ خود را منطبق با دین معرفی می‌کنند زیرِ پایِ شان محکم‌تر می‌شود و در حمله به نهضتِ روشنفکری و عدالت خواهی و آزادی، قوی دست‌تر می‌شوند ! روشنفکرِ جامعهٔ ما باید این دو اصل را بداند که اولاً جامعهٔ ما اسلامی است و ثانیاً اسلام یک حماسهٔ اجتماعی و متحرک. اگر یک متفکر بتواند نهضتِ خود را برای بیداری و آگاهی و رشدِ اجتماعی و فرهنگیِ توده‌های ما بر این پایه استوار کند، موفقیت‌اش حتمی و سریع است…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۹۷

و این همان واقعه‌ای است که در جامعهٔ ما اتفاق افتاد.

شریعتی در نامه‌ای که به آقای میناچی نوشته، دربارهٔ اختلافاتِ داخلیِ ارشاد سخن گفته است. او می‌گوید:

“… اگر مساله منم، من می‌روم کنار. اگر این خطِ ارشاد ادامه پیدا کند من کنار می‌روم. اما فکر نمی‌کنم مساله این باشد. ( … ) می‌روم و بدان معتقدم تا حدی که می‌توانم دستی به یاری و همراهی برسانم و وجدانِ نا آرامم را در این سکوت و جُمودِ مرگ بار اندکی آرام کنم و اگر این خدمت را بتوانم با کنار رفتن و گوشه‌ای نشستن نسبت به ارشاد انجام دهم که چه بهتر ! و آسوده‌تر ! اما همین را نمی‌دانم که آیا واقعاً مصلحتِ ارشاد است که من نباشم یا مصلحتِ فقط دشمنانِ ارشاد و دشمنانِ مردم و ایمان و شرفِ انسانی و عقل و علم و آزادگی و تقوایِ واقعی و مذهب و خدا… که می‌بینم چه کسانی‌اند ! دروغ می‌گویند، توطئه می‌کنند، با پلید‌ترین عناصر و قدرت‌ها هم دست می‌شوند و از جعل و نشرِ اکاذیب و تهمت و نفاق و هر جنایتی و دِنائتی دریغ ندارند و هر حقی را به خاطرِ منافع شخصیِ شان به سادگی و ناجوانمردی پایمال می‌کنند و آلتِ دستِ هر جایی و هر باندی می‌شوند و اگر اینها در برابرند و رفتنِ من پیروزیِ اینهاست که چه سست و ذلیل آدمی باشم که در راهِ مبارزه با این بیماری‌های پلید، از شغل و حقوق و راحت و سلامت‌ام که هیچ، حتی از حیثیت و زندگی‌ام چشم نپوشم، که اینها را خوب پیدا کرده‌ام و شناخته‌ام که تا حال بیهوده با استبداد و استثمار و استعمار و این زخم‌های روی پوست مبارزه می‌کرده‌ایم ( شریعتی آنها را زخم‌های روی پوست می‌داند که ادعایی بسیار مهم است ). کانونِ اصلیِ چرکیِ پنهانِ در بدن، اینهایند…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۱۲۵

باز می‌گوید :

“… روشنفکرِ جامعهٔ اسلامی ـ از نظرِ دینی و ایمانی هر اعتقادی داشته باشد ـ قطعاً و جبراً لازم است که اسلام شناس باشد و آن وقت بعد از شناختِ اسلام است که ناگهان دچارِ یک حالتِ انقلابی و شگفت انگیز و غیرِ قابلِ پیش بینی می‌شود و متوجه می‌گردد چه فاجعهٔ بزرگی رخ داده و چگونه روشنفکرانِ دیگر همهٔ وقت و استعداد و نبوغِ خودِشان و مردم را با “بد آغاز کردن” تباه نمودند و با بد فهمیدن و عوضی گرفتن‌ها و ارتباطاتِ نا معقول و نا منطقی موجبِ فاجعه‌های بزرگ شدند…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۲۸۶

و ادامه می‌دهد :

“… پس روشنفکرِ اروپایی می‌دانست که برای رفرمِ مذهبی و ایجادِ یک پروتستانتیسمِ مسیحی باید عواملِ محرک و بیدارکنندهٔ مسیحیت را احیا کرد…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۲۸۷

همچنین می‌گوید :

“… این است که تکیه به اسلام، در جامعهٔ سنتیِ اسلامی، مسئولیتِ هر روشنفکرِ وابسته به این جامعه است، چه مذهبی و چه غیرِ مذهبی. برای غیرِ مذهبی به عنوانِ یک فرهنگ و برای روشنفکرِ مذهبی، در عینِ حال به عنوانِ یک عقیده نیز…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۳۸۲

بر همین اساس شریعتی با مارکسیست‌ها، “جبهه‌” ای برخورد می‌کرد و می‌گفت مارکسیسم رقیب و سرمایه داری دشمن است. جایی هم از آنها چنین یاد می‌کند : “کسانی که در اندیشه مختلف‌ایم و در عمل متفق…، نا همفکرانِ همراه‌ام.” ( م. آ ۴، ص۳۴۳ ). او با توجه به تضادهای اصلی‌ای که در جامعه می‌بیند با آنها “برخوردِ جبهه‌ای” می‌کند.

او باز می‌گوید :

“… بسیار کم تجربگی و کم تجربگیِ خطرناک و فاجعه آمیز و نابود کننده‌ای است اگر از آن ( روندِ کارِ فکری و تکوینِ ایدئولوژی‌ای که شریعتی در آن به سر می‌برد. ) به غفلت بگذریم و تمامیِ توش و توانِ مان را تنها و تنها در یک محدودهٔ عملِ مطلقاً سیاسی متسهلک سازیم ( این هشدارِ شریعتی در دههٔ ۵۰ است ). این کار موجبِ آن می‌شود که اسلامِ نو در جنین خفه شود و میراث خوارِ جهاد‌ها و شهادت‌های ما، دیگران باشند، دیگرانی که بارها نشان داده‌اند که چه میراث خوارانی‌اند که می‌خورند و حتی در لفظ سپاسی نمی‌گذارند.”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۲۱۴

در همهٔ نمونه‌هایی که آمد، شریعتی بر تضادِ اصلیِ استحمار و شکافِ مهمِ سنت ـ مدرنیته که در جامعهٔ ما در نوعِ چالش با مذهبِ سنتی تعریف می‌شد، تکیه و تاکید دارد.

باز می‌گوید :

“… اما نباید مثلِ نیمه روشنفکرانی که از کلمات فقط صدای حروف‌اش را می‌شنوند و سپس حوصله شان سر می‌رود و فریاد می‌زنند حرف بس است باید عمل کرد ! متوجه نبود که حرف داریم و حرف. حرفی داریم که حرف است و حرف هم می‌ماند، حرفی داریم که عمل می‌زایاند و حرکت می‌آفریند و بیداری می‌دهد و رسواگری می‌کند، و حرفی داریم که خودِ زدن‌اش عمل است، و نیز حرفی داریم که عمل وسیله‌ای است برای زدنِ آن ! یعنی حرف، هدفِ عمل است و عمل مقدمه و وسیلهٔ حرف !…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۶۲

این تاکید، ممیزهٔ استراتژیِ شریعتی در دههٔ ۵۰ است. او تاکید دارد که : تا ما بنیادِ فکری نساخته‌ایم، نباید به کارِ سیاسیِ صرف بپردازیم. او باز در تبیینِ این استراتژی چنین می‌گوید:

“… وانگهی عملِ یک نویسنده، عملِ یک سخنران، عملِ یک معلم، عملِ یک مترجم، عملِ یک ایدئولوگ و رهبرِ فکری، عملِ یک مورخ، عملِ یک روشنفکر، حرف زدن است…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۶۳

این عبارت نشان می‌دهد که شریعتی در استراتژی به تقسیمِ کار نیز معتقد است که بعداً توضیح خواهیم داد.

او هم چنین می‌گوید : “حقیقت را با گلولهٔ کلماتِ آتشین بر سپاهِ سیاهِ دشمن شلیک کردن، خفته‌ها را بیدار کردن… مگر پیامبران که تاریخ‌ها را دگرگون کرده‌اند و زمان‌ها را خلق و تمدن ها را بنیاد، جز پیام را ابلاغ کرده‌اند ؟ ( بعد در ادامه می‌گوید ) کارِ روشنفکر هم همین است : ابلاغِ پیام” (همان). دربارهٔ این‌که کدام قسمت از سخنانِ شریعتی استراتژی و کدام بخش تاکتیک است توضیح داده خواهد شد. چرا که مثلاً یکجا می‌گوید کارِ روشنفکر فقط حرف زدن است. ولی جایِ دیگر می‌گوید من حرف و عمل را از هم تفکیک نمی‌کنم.

تا اینجا به سه نکته از متنِ استراتژیِ شریعتی اشاره شد:

۱. استراتژیِ شریعتی تلفیقی از کارِ فکری و عملی است.

۲. او به آگاهی و انتقالِ تضاد‌ها از عینیتِ جامعه به ذهنیتِ مردم معتقد است. البته این تضاد‌ها، فقط اقتصادی نیستند بلکه ممکن است تضادِ سنت ـ مدرنیته یا سنتِ عقب ماندهٔ مذهبی و مذهبِ راستین باشد.

۳. روشنفکر باید تضادِ اصلی و آنچه که مانعِ اصلیِ حرکتِ جامعه است را کشف کند و آن را به خودآگاهیِ جامعه‌اش وارد کند؛ به‌ویژه جامعه‌ای که دیالکتیکِ آن منجمد شده است. شریعتی عاملِ اصلی در جامعهٔ ما را مذهبِ سنتی شناسایی کرد. به همین دلیل نیز به بحثِ “تکیه بر مذهب” وارد شد. او می‌گفت هم اکنون باید روشنفکر حرف بزند تا بتواند مذهب را از حالتِ سنتی درآورد و انجمادِ دیالکتیکِ منجمدِ جامعه را بشکند.

۴. بازگشت به خویش : تصفیه‌ی فرهنگ ـ تکیه بر مذهب و ملیت ـ غرب‌شناسی

نکتهٔ چهارم، بازگشت به خویش است. تصفیه و استخراجِ منابعِ فرهنگی، شناختِ ملیت و مذهب، و شناختنِ غرب در همین رابطه قرار دارد. تضادِ اصلی که باید از عینیت به ذهنیتِ جامعه منتقل شود، عقب ماندگیِ فرهنگی و استحمار و مذهبِ سنتی است. برای حلِ این معضل باید به خویش بازگشت. برای بازگشت به خویش باید از یک طرف از عناصرِ تاریخیِ خویش استفاده کرد و از سوی دیگر فرهنگِ مسلط و اثرگذارِ معاصر یعنی غرب را خوب شناخت. با شناختِ دیگری است که خود را می‌توان شناخت.

شریعتی در این باره می‌گوید :

“… بازگشت به خویش یک نهضتِ عمیق و دشوارِ خودشناسی و خودسازی است. لازمه‌اش شناختنِ تمدن و فرهنگِ اروپایی است. شناختنِ دنیای امروز با همهٔ زشتی‌ها و زیبایی‌هایش و نیز شناختنِ تاریخِ تمدن و فرهنگ و ادب و مذهب و اصالت‌های انسان و عواملِ انضباط و ارتقای تمدن و اجتماعِ ما و تفاهم با تودهٔ مردم و تجانس با متنِ جامعه…”
مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص ۰۰

او در نامه‌ای به احسان، برنامه‌ای دقیق برای غرب شناسی مطرح کرده است:

“… این‌که ما می‌گوییم در برابرِ غرب باید بایستیم، نه به معنای قهرِ متعصبانه با غرب است، بلکه شناختنِ غرب است. ( … ) ما نیز با شناختِ درست، عمیق و غنیِ غرب است که می‌توانیم آگاهانه و مسئول به خویش باز گردیم و به تجدیدِ تولدِ خود بپردازیم. برای این کار دنبال کردنِ دو خطِ سیر در غرب ضرورت دارد:
 
۱. تاریخِ غرب و البته بیش‌تر با تکیه به تحولِ اجتماعی و سیرِ تمدنِ اروپا.
 
۲. سیرِ حرکتِ تفکرِ غرب با تاکید بر عصرِ رنسانس تا زمانِ حاضر ( در اینجا نیز همان دیدِ دیالکتیکی را دارد. شریعتی معتقد است که هم تاریخِ عینی و هم سیرِ تاریخِ فکریِ آن را موردِ بررسی قرار داد ).
 
اما برای پرهیز از محدود اندیشی، مجرد بینی و کوتاه فکریِ روشنفکرانِ دنیای سوم، که سوسیالیسم، فلسفه، جامعه شناسی و دیالکتیک و مسائلِ انسانی را تنها در حول و حوشِ مارکس و انگلس می‌شناسند و نه از سیرِ اندیشه تا مارکس خبر دارند و نه از آنچه در یک قرن پس از مارکس طی شده است، لازم است مطالعه به شکلِ جامعِ زیرِ صورت گیرد:
 
الف ) شناختِ رنسانس با تکیه بر ریشه‌های اقتصادی ( رشدِ طبقهٔ شهرنشین و تجارتِ جهانی و نیز رابطه‌اش با شرقِ اسلامی یعنی ریشه‌های فرهنگی و فکری‌اش ).
 
ب ) شناختِ پروتستانیسم، لوتر و کالون در مقایسه با اسلام و نقشی که در پیشبردِ تمدنِ صنعتی و رشدِ علمی و مادیِ اروپا و انفجار در تعقلِ بستهٔ قرونِ وسطایی و کاتولیک داشتند.
 
ج ) شناختِ میخ‌های اصلیِ خیمهٔ فکری و فرهنگیِ غربِ معاصر : بیکن، کانت، دِکارت، هِگِل، فیشتِه، نیچه، اشپنگلر، ِاسپینوزا، پاسکال، بِرگْسون، شیلر، کی یرکه گارد، یاسْپِرس، هایدگر، سارتر، ولتر، روسو، ماکس پلانگ، داروین.
 
د ) شناختِ جریاناتِ اجتماعی و متفکرانِ سیاسی و اجتماعی در غرب ـ انقلابِ کبیرِ فرانسه، انقلابِ صنعتیِ انگلستان، انقلابِ اکتبرِ روسیه، داگجریسم ( طرفدارانِ برابریِ مطلق ). سوسیالیست‌های اخلاقی در آلمان، کمونیست‌های فرانسه، کمونیست‌های مسیحی، داگجریست‌های انگلیس، مارکسیسم، سوسیال دموکراسی، آنارشیسم، سَن سیمون، پرودن، استوارت میل، مید، گورویچ، دورکهیم،ِ‌مان، ِاریک فروم. و در شرق : لائوتزو، کُنْفسیوس، هندوییسم، بودیسم، میتراییسم، زرتشت، فلسفهٔ ثنویتِ عمیقِ مانوی و کمونیسمِ مزدکی…”
مجموعه آثار ۰۰ / ـــــ / ص ۰۰

در بازگشتِ به خویش، ملیتِ ایران نیز مطرح می‌شود. بحثِ مذهب و ملیت و نقشی که ملیت در بازگشتِ به خویش دارد، به‌ویژه در دورهٔ جدید و دورانِ ما، برجستگیِ خاصی پیدا کرده است. در دورانِ شریعتی عنصرِ مذهب نسبت به ملیت در جامعه در سطحی بالاتر قرار داشت. در حالی که الان در جامعهٔ کنونیِ ما سطحِ مذهب قدری تنزل پیدا کرده است و عنصرِ ملی نسبت به موقعیتی که در رژیمِ پهلوی داشت ( ایران گرایی باستانی ) از ارزشی بالاتر برخوردار شده است. تغییرِ شرایط و تغییرِ تحلیل از شرایط در همهٔ مولفه‌هایی که در رابطه با استراتژی گفته شد باید تاثیر بگذارد.

۵. رنسانسِ فکری و پروتستانتیزمِ اسلامی

نکتهٔ بعدی رنسانسِ فکری و پروتستانتیزمِ اسلامی و به تعبیرِ اقبال تجدیدِ بنا و تجدیدِ نظر در کلِ دستگاهِ مسلمانی است:

“… اگر ارزشِ کارِ مصلحانی چون لوتر و کالون را در غرب بشناسیم و نهضتِ اصلاحِ مذهبیِ پروتستانتیسم را که مذهبِ مسیح را از چارچوب‌های متحجر و حالتِ رخوت و رکود و انحطاطِ کاتولیکیِ آن نجات داد… به این نتیجه می‌رسیم که جامعهٔ خواب آلود و متحجرِ اسلامیِ ما اکنون، پیش از هر چیز، به چنین مصلحانِ معترضِ اسلامی نیازمند است…”
مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۱۰۴

هم اکنون شنیدنِ این سخنان برای ما معمولی و تکراری است، در حالی که در دههٔ ۵۰ این حرف‌ها تازه و با دیگر استراتژی‌ها متفاوت بود.

شریعتی در این مورد می‌گوید :

“… بر اساسِ همهٔ اینهاست که روشنفکر در این جامعه و در این لحظه ( شریعتی یک فرمول برای همه جای دنیا و همهٔ دهه‌ها ارائه نمی‌دهد بلکه می‌گوید “در این جامعه و در این لحظه” ) برای آزاد کردنِ مردم و هدایتِ آنها و ایجادِ یک عشق و ایمان و جوششِ تازه و روشنایی بخشیدن به ذهن‌ها و اندیشه‌ها و آگاه نمودنِ مردم از عواملِ جهل، خرافه، ستم و انحطاط، در جوامعِ اسلامی، باید از “مذهب” آغاز کند. مذهب به معنای این فرهنگِ مذهبیِ خاص و آن برداشت و تلقیِ درست و مستقیم، نه آنچه که موجود است و در برابرش می‌بیند، بلکه درست علیهِ آن و حتی برای نفیِ آنچه که در برابرش می‌بیند. روشنفکر باید به ایجادِ یک پروتستانتیسمِ اسلامی بپردازد، تا هم چنان که پروتستانتیسمِ مسیحی، اروپای قرونِ وسطی را منفجر کرد و همهٔ عواملِ انحطاطی را که به نامِ مذهب، اندیشه و سرنوشتِ جامعه را متوقف و منجمد و سرکوب کرده بود، بتواند فورانی از اندیشهٔ تازه و حرکتِ تازه به جامعه ببخشد…”
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۲۹۲

شریعتی راجع به پروتستانتیسم زیاد بحث کرده است. جواد طباطبایی مدعی بود که شریعتی پروتستانتیسمِ مسیحی را به کلی نفهمیده است. این در حالی است که به نظر می‌رسد او حتی کتاب‌های شریعتی را به طورِ سطحی هم نخوانده باشد. شریعتی در کتابِ ریشه‌های اقتصادیِ رنسانس یا مقالاتِ دیگرش به طورِ کامل ریشه‌های فکری، سیاسی و اقتصادیِ پروتستانتیسمِ مسیحی را در اروپا توضیح داده و به شرحِ قسمت‌هایی که بازخوانی کرده، برای دورهٔ تاریخیِ خود، پرداخته است. آقای یوسفی اشکوری هم مقاله‌ای در این باره نوشته است که در کتابِ “ما و غرب” آمده است.

۶. دستگاه سازیِ فکری و طرحِ ایدئولوژی به جای فرهنگ

ششمین نکته در استراتژیِ شریعتی، طرحِ ایدئولوژی به جای فرهنگ است. شریعتی در پیشبردِ استراتژیِ خود به دستگاه سازیِ فکری و طرحِ ایدئولوژی به جای فرهنگ پرداخت. آن نوع ایدئولوژی که هم اندیشه، هم انگیزه، هم فکر و هم ایمان ببخشد. شریعتی دورانِ خود را “دورانِ تکوینِ ایدئولوژی” نام گذاری کرد. او معتقد بود باید این کار انجام شود، در غیرِ این صورت همهٔ تلاش‌ها به هدر خواهد رفت. خودِ او در این راه تا مراحلی پیش رفت. وی در پایانِ عمرش گفت : ما هم اکنون به نقطه‌ای رسیده‌ایم که باید بیانی فلسفی و عرفانی از اندیشهٔ دینی داشته باشیم. او هم‌چنین می‌گوید :

“… اکنون زمینهٔ فکری و تحولِ اجتماعی و تاریخی و جهانیِ مسائل به آنجا رسیده است که، یک استعدادِ فکری و روحی، از پایگاهِ منیعِ فلسفه و ادب، هنر و عرفان نیز بتواند مسئولیتِ مردمی را، بدان گونه که از یک روشنفکر توقع می‌رود، تعهد کند…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۸۷

سپس طرح می‌کند که یک روشنفکر از منظرِ فلسفه، ادب و هنر و ادبیات هم می‌تواند رسالتش را انجام دهد ( البته با تقسیمِ کاری که شریعتی بدان معتقد است ) و در نامه‌ای به احسان می‌گوید :

“… فکر نمی‌کنی که تحلیلِ فلسفه در غرب و سپس تکمیل‌اش با فلسفهٔ شرق و اسلام شناسیِ فلسفی، کاری باشد در مسیرِ مسئولیت و در جهتِ تکوینِ ایدئولوژیکِ اسلام ؟…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۲۱۹

هم چنین در یکی از نامه‌هایی که در پایانِ عمرش نوشته است، می‌گوید:

“… امروز نیازی که به شدت احساس می‌شود، تجدیدِ فکری و فلسفیِ جهان بینی و انسان شناسیِ ایدئولوژیِ اسلام است که زیربنای آن در همهٔ ابعاد و همهٔ پایه‌هاست… جهان بینی و انسان شناسیِ توحیدیِ ما، نیاز به بیانِ فلسفی و تفسیرِ عرفانیِ جدیدی در سطحِ اندیشه و دانشِ عصرِ ما را ایجاب کرده است…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۸۷

بدین ترتیب شریعتی از مرحلهٔ “ ابرازِ” هویتِ نواندیشیِ دینی جلوتر آمده و معتقد است که ما توانسته‌ایم خود را به عنوانِ یک نِحلهٔ روشنفکریِ مذهبی تثبیت کنیم و ادعا نماییم که قرائتی دیگر از مذهب نیز وجود دارد. حال باید این قرائت را “تعمیق” بخشید و بعد از “ ابرازِ” هویت، به “ احرازِ” اجتماعیِ آن نیز پرداخت.

او در این باره می‌گوید :

“… دورانِ تکوینِ ایدئولوژیک مسئولیت‌های خاصِ خویش را می‌طلبد و غفلت از آن یا کوچک شمردنِ آن، عواقبی هولناک و فاجعه آمیز دارد که نخستین‌اش ناتمام ماندنِ این تکوین است…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۲۱۰

شریعتی باز به مرحلهٔ تکوینِ ایدئولوژیک اشاره می‌کند و می‌گوید:

“… مارکسیسم صد سال است این مرحله را گذرانده است. یک ایدئولوژی که در مرحلهٔ تکوینی است خود به خود برایش مسائلی، نیازهایی، مسئولیت‌هایی و خطراتی مطرح است که بعد از تولدش همهٔ آنها عوض می‌شود ( دیدِ شریعتی کاملاً پویاست. او معتقد است وقتی ایدئولوژی ابراز و احرازِ هویت کند، متولد شود و میخ‌اش را بکوبد و هویت‌اش را اعلام نماید و از نظرِ اجتماعی جا بیفتد، ممکن است به فصلی جدید وارد شود. ولی هنوز این اتفاق نیفتاده است. ) و تغییر می‌کند… مقصودِ مان از تکوینِ ایدئولوژیِ مذهبی این است، به همان معنی که اقبال می‌گوید. اقبال اصطلاحِ خیلی بهتری دارد و می‌گوید : “تجدیدِ ساختمانِ طرزِ فکرِ مذهبی”. این کلمه از تکوین بهتر است. یعنی ما داریم تجدیدِ ساختمان می‌کنیم…”
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۲۷

وی باز در جایی دیگر راجع به ایدئولوژیِ اسلام و دورانِ بحرانی‌ای که در حالِ طی کردنِ آن است و نشانه‌های بلوغِ آن، که کم کم آشکار شده است، می‌گوید :

“… دورهٔ تکوین را با موفقیت می‌گذراند. چارچوبِ آن مشخص می‌شود و به قولِ امروز مبانیِ مانیفستی‌اش معین می‌گردد ( و در ادامه می‌گوید ) و این کار هنوز مانده است و البته باید کار کرد…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۳۲

حرکتِ اجتماعی باید همیشه دارای مبانیِ فکری باشد، ولی تعیینِ چارچوب‌ها و دستگاه سازی‌ها یک مرحله است که باید از این مرحله عبور کرد. همیشه نباید در مرحلهٔ جنینی باقی ماند، ولی این خود یک مرحله است که باید طی شود و آن تبدیلِ فرهنگ به ایدئولوژی است.

۷. اجتماعی شدن، ایجادِ جریان و نهاد سازی

نکتهٔ هفتم “ اجتماعی شدن” و گسترشِ مردمیِ این استراتژی و نهادسازیِ فرهنگی و ایجادِ جریانِ فکری است. شریعتی تنها به نشستن در خانه و نوشتنِ مقاله اعتقاد نداشت. او معتقد بود که باید موج ایجاد کرد و آن را به جریان تبدیل نمود و بسطِ اجتماعی داد. وی در حسینیهٔ ارشاد برنامهٔ “چه باید کرد ؟” را طرح کرد؛ البته “چه باید کردِ” حسینیهٔ ارشاد را، نه “چه باید کردِ” عامِ خود را. این “چه باید کرد” برای ایجادِ یک “دانشگاهِ اسلامیِ نوگرا ” در آن زمان بود. در این طرح، ایجادِ گروه‌هایی مانندِ تاریخ، فرهنگ، ترجمه و… در نظر بود. کتابخانه، گروهِ تئاتر و… نیز درست کردند. بر طبقِ اسنادِ ساواک شریعتی به دنبالِ فیلم سازی نیز بود و به همین دلیل با بعضی از کارگردان‌های آن دوره واردِ مذاکره شده بود. شریعتی واردِ همهٔ عرصه‌های کارِ فکری می‌شد تا موج ایجاد کند. در همین رابطه او به پیشگام سازی یا به قولِ خودش “ امتِ خیر” نیز معتقد بود.

۸. پیشگام سازی

ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر… او می‌گوید باید جمعی پیشگام وجود داشته باشد که حرکت را شروع کند و پیش ببرد. ولی برای شریعتی این امتِ خیر یا پیشگام سازی استراتژی نیست، بلکه تاکتیک است. او اعتقاد ندارد که عده‌ای همهٔ کارها را به نیابت از طرفِ مردم انجام دهند، بلکه معتقد است اصلاً همه جا خودِ مردم باید کارها را پیش ببرند. گروهِ پیشگام باید فقط حرکت را آغاز کند. هر چند ممکن است در طولِ تاریخ بینِ نخبگان و مردم فاصله‌ای وجود داشته باشد که رفع هم نشود، اما بر اساسِ “دیالکتیکِ جادوییِ” آرمان و واقعیت، همیشه باید به شکلی آرمانی به دنبالِ حذفِ این فاصله بود تا کم شود. البته باز فاصله‌ای جدید به وجود می‌آید و این حرکت نیز باز ادامه می‌یابد. اساسِ این نگرش مبتنی بر ارتباط و اصالت دهی به مردم است. شریعتی معتقد بود که روشنفکر باید در جلوِ مردم، ولی چسبیده به آنان، حرکت کند. پس این محور دو بخش دارد : پیشگام سازی و نهادسازی.

چند نمونه از این دو بخش را در آثارِ شریعتی جست و جو می‌کنیم:

“… در مساجد، تکایا، حسینیه‌ها، مجامعِ رسمی و خصوصیِ مذهبی باید کار کرد….”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۳۸۵

در جایی دیگر می‌گوید :

“… یکی از خوبی‌هایی که حسینیهٔ ارشاد از بین رفت همین است که آدرسِ خیلی از فکرها هم از بین رفت. ( این نکته را بعد از بسته شدنِ حسینیهٔ ارشاد طرح می‌کند. ) بچه‌هایی که دیگر هیچ سربندی ندارند، هر هفته جزوه‌ای نمی‌گیرند… اینها خودشان شروع کرده‌اند به تولید کردن، تولیدکننده شدن ( یعنی باید خودشان خودکفا شوند و کادرسازی صورت گیرد. )… ارزش ۱۰ تا دانشجویی که تولیدکننده‌اند از هزار تا حسینیهٔ ارشاد که ۱۰هزار نفر آنجا کف بزنند بیش‌تر است. ( بعد پایین‌تر می‌گوید :  )… یعنی نسلِ جوانِ از شیر واشده. این چه قدر عالی است “فاطمه”، کلمهٔ قشنگی است و یکی از معنی‌های فاطمه این است : از شیر واشده یعنی شکوفا شده…”
مجموعه آثار ۲۳ / جهان‌بینی و ایدپولوژی / ص ۲۵۴

بر طبقِ اسنادِ ساواک، شریعتی در یک جلسهٔ خصوصی گفته بود که دانشجویانِ تهران مغزِشان مانند گوشتِ منجمد است و هیچ نمی‌فهمند ! اما دانشجویانِ شهرستانی خیلی خوب مطالب را درک می‌کنند. به دانشکدهٔ نفتِ آبادان در خوزستان که رفتم اصلاً خسته نشدم. از ساعتِ ۲ بعدازظهر تا ۸ شب پرسش و پاسخ داشتیم. آنها به قدری مطلب را خوب می‌گرفتند که من اصلاً خسته نمی‌شدم. شریعتی نسبت به مخاطبان‌اش حساس بود. وی باز می‌گوید:

“… همین ! کارِ ما تمام است. کافی است یک عده “بفهمند و راه بیفتند”، می‌گویم یک عده، که نگویی همه نمی‌فهمند. همه را میرآب‌ها نمی‌گذارند، باغدارها جلو می‌گیرند، … یک عده. امت یک معنی‌اش همین است. ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۱۲۷۴

او می‌گوید :

“… باید از میانِ شما “ امتی” باشند، که به “خیر” دعوت می‌کنند ( این ترجمهٔ همان آیهٔ قرآن است ) و به “معروف” امر، و از “منکر” نهی نمایند و اینان، آری اینان، رستگاران‌اند. در اینجا سخن از “ امت” به معنیِ یک “جامعهٔ اسلامی” نیست. و در هر حال، در هر نظامی و هر جامعه‌ای مسلمانان ـ به عنوانِ یک وظیفهٔ جمعی، وجوبِ کَفایی ـ باید از میانِ خود یک “گروه” تشکیل دهند، یک “گروهِ ویژهٔ مسئول”…”
مجموعه آثار ۷ / شیعه / ص ۴۸

هم‌چنین می‌گوید :

“… اولین گامِ این” امتِ برتر” (همان امتِ خیر) ـ حزب ـ که به خاطرِ مردم و از میانِ آنها قیام کرده است، دعوتِ مردم به سوی حق، بخشیدنِ آگاهی به آنها و بالاخره آموزشِ نظری و تئوریک به مردم است… نه این‌که این “حقایق” و آموزش‌های تئوریک و حقیقت‌ها را در ذهن‌ها، کتاب‌ها، دانشگاه‌ها، محفل‌های روشنفکرمآبانه و یا پشتِ میزهای کافه‌ها “مبادله” کنند…”
مجموعه آثار ۷ / شیعه / ص ۹۲

باز در اسنادِ ساواک، سخنی از قولِ شریعتی آورده شده، که در مجلسی گفته است:

“… روشنفکرانِ ایرانی به نوعی بیماری مبتلا هستند که خود را از تودهٔ مردم کنار زده و عاملِ جنبش و تحرک در تودهٔ مردم نیستند… باید روشنفکرانِ مذهبی راه بیافتند و مردمِ ده نشین را بیدار سازند و از سالِ آینده دانشجویانِ دانشگاهِ تهران این رسالت را به عهده خواهند گرفت…”
شریعتی به روایتِ اسنادِ ساواک جلدِ ۲ / ص ۱۶۵

یک منبع ساواک به نامِ یکشنبه که آدمِ هشیار و تیزی نیز بوده و پیش از آنکه ساواک از هدفِ شریعتی آگاه شود، مرتب خطراتِ شریعتی را گوشزد می‌کرده است، گفته بود که منظورِ شریعتی از دانشجویانِ دانشگاهِ تهران، شرکت کنندگان در حسینیهٔ ارشاد است. او می‌خواهد آنها را جمع کند و به روستاها بفرستد. (شبیه کارهایی که طلبه‌ها می‌کردند و برای تبلیغ به اطراف و اَکْنافِ کشور می‌رفتند).

این منبع هم‌چنین در گزارشِ خود می‌گوید:

“… در صورتی که دانشجویانِ دانشگاه که اکثراً دارای افکارِ منحرف می‌باشند ( او نیز شبیه برخی جناح‌ها در جامعهٔ ما فکر می‌کرده که می‌گویند اکثرِ دانشجوها منحرف‌اند ! ) به دهات راه پیدا نمایند، امکان دارد دست به فعالیت‌های مضر زده و مردمِ سادهٔ روستا زاده را از هدفِ اصلیِ خود منحرف نمایند. اصلح است تا دکتر شریعتی در این مورد توفیق نیافته، جلوِ فعالیت‌های وی گرفته شود…”

شریعتی در جایی می‌گوید :

“… ارشاد به صورتِ مظهرِ حیثیتِ معنوی و پایگاهِ اجتماعیِ روشنفکرانِ مذهبیِ ایران درآمده است…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۱۳۰

او در ادامه توضیح می‌دهد که اگر حسینیه را ببنیدید، ِاشکال ندارد، آنگاه هر خانه‌ای یک حسینیه می‌شود. ما هویتِ خود را ابراز و احراز کرده‌ایم و حرکت و نهضت راه افتاده است. در جایی هم می‌گوید که این جریان از آسیای جنوبِ شرقی شروع شده و تا غربِ آفریقا پیش رفته و می‌گوید ما اگر برای این جریان سبزی هم خُرد کنیم، کارِ خودمان را کرده‌ایم.

وی می‌گوید :

“… اشاعهٔ این نهضت ( او در اینجا از کلمهٔ نهضت استفاده می‌کند و نشان می‌دهد که این حرکت از حالتِ سخنرانی و کتاب و کتاب خوانی به یک جریان و روند و نهضت تبدیل شده است ) به سرعت دارد وجدانِ نسلِ جوان را فتح می‌کند و مهم‌تر از آن، امواجِ آن سطحِ تودهٔ مردمِ مذهبی و سنتی و حتی بازار و روستا را فرا می‌گیرد و زمینه را برای حرکتِ اجتماعیِ بزرگ و عمیق بر اساسِ ایدئولوژیِ انقلابیِ اسلام… فراهم می‌سازد…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۵

در اسنادِ ساواک دستورِ جمع آوریِ کتاب‌های شریعتی آمده است. هم‌چنین چند سند از این اسناد گزارش از کارخانجات، پادگان‌ها یا حتی فلان روستاست که از دست به دست شدنِ کتاب‌های شریعتی در این مکان‌ها حکایت دارد.

۹. حزب‌سازی

شریعتی تئوریِ حزب را نیز مطرح کرده است. او در کتابِ “شیعه یک حزبِ تمام”، شیعه را به عنوانِ یک حزب با همهٔ ویژگی‌های آن، یعنی ایدئولوژی، استراتژی، تاکتیک ـ و همهٔ چیزهایی که یک حزب دارد ـ طرح می‌کند. او امتِ خیر را یک “حزب” می‌داند. البته این نکته در استراتژیِ عامِ شریعتی وجود دارد و او خود به این مرحله نرسید. او می‌گوید :

“… برای من، حسینیه جایی که در آن سخنرانی می‌کردم و یا درس می‌دادم نیست، حسینیه با خون و فکر و شخصیت و ایمان‌ام عجین شده است. حسینیهٔ ارشاد، بنیادِ یک “حزب” می‌شود، حزبی که تشیع علوی را به عنوانِ ایدئولوژیِ خود انتخاب کرده است. اسلام شناسی مکتبِ علمی و جهان بینیِ آن است. در سخنرانیِ “شیعه، یک حزبِ تمام” اساسِ آن را طرح کردم…”
مجموعه آثار ۱۱ / تاریخ تمدن ۱ / ص ۱۴۳
۱۰. پل زدن، گسترش و عمقِ مردمی

مهم‌ترین چیزی که شریعتی همیشه بر آن تاکید می‌ورزید، ارتباط با مردم بود، آن طور که خود می‌گفت : “پل زدن با مردم” و “حلِ معمای ناگشوده با مردم” یعنی بسطِ توده‌ای. از نظرِ او باید این کار، همیشگی و در همهٔ مراحل، صورت گیرد. اگر کسی بخواهد با دیدِ شریعتی به کارِ فکری مشغول شود، باید بسط پیدا کند، زیرا تئوریِ شریعتی نخبه گرا نیست، بلکه مردم گراست و نگاهِ عام دارد. مشابهِ این نگرش بعد از انقلاب در آیت الله طالقانی وجود داشت. با استمرارِ گفتارِ شریعتی به این سخنانِ آیت الله طالقانی می‌رسیم که کارها را به مردم بسپارید. شما چه کاره‌اید ؟ مردم انقلاب کردند، همهٔ کارها باید دستِ مردم باشد.

شریعتی دیدی فراگیر و جبهه‌ای نیز داشت. وقتی که جریانِ پیکار در درونِ مجاهدین پیش آمد، شریعتی می‌خواست نقدی بر پیکار بنویسد، ولی وقتی به یادِ پوزخندِ حسین زاده ـ بازجوی ساواک ـ افتاد، این کار را انجام نداد. او در تئوری پردازیِ خود، مارکسیسم را رقیب می‌داند نه دشمن. این تعابیر، دیدِ جبهه‌ایِ وی را نشان می‌دهد. ولی مهم‌تر از همه بسطِ توده‌ای و مردمی است که شریعتی خود به صراحت می‌گوید که به این مرحله نرسیده است و برای آن برنامه‌ای ندارد. وی می‌گوید:

“… من فکر می‌کنم قبل از این‌که به رابطهٔ مردم و روشنفکر بپردازیم ( در اینجا مرحله بندی می‌کند ) بایستی به ساختنِ خودِ روشنفکر اشاره کنیم… من معتقدم که ما هنوز به مرحلهٔ دوم نرسیده‌ایم…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۴۸۷

پس شریعتی در طرحِ استراتژی‌اش به این کار معتقد بود، ولی خود به این مرحله نرسید. شریعتی باز می‌گوید:

“… نخستین رسالتِ ما کشفِ بزرگِ مجهولِ غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن “متنِ” مردم است و پیش از آنکه به هر مکتبی بِگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گُنگ‌ایم. ما از آغازِ پیدایشِ مان زبانِ آنها را از یاد برده‌ایم و این بیگانگی قبرستانِ همهٔ آرزوهای ما و عبث کنندهٔ همهٔ تلاش‌های ماست…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۲۵۵

در مجموعه آثارِ ۳۳ ظاهراً به یک جلسهٔ پرسش و پاسخ و سخنانی که بینِ یک پرسش گر و شریعتی رد و بدل شده، اشاره شده است. البته در این بحث که شریعتی آن را به صورتِ پرسش و پاسخ تنظیم کرده، دقیقاً معلوم نیست که او خودش با خودش بحث می‌کند یا سیرِ یک پرسش و پاسخِ واقعی را نقل می‌کند. به هر حال پرسش گر به دانشجو و نخبه بودنِ مستمعانِ شریعتی در حسینیهٔ ارشاد اشاره می‌کند.

شریعتی در پاسخِ او می‌گوید :

“… ولی مردم هم می‌آیند، قاطی‌اند و این خوب است. ( طرفِ مقابل می‌گوید ) اکثریت همان دانشجو و روشنفکر است، از دست زدنِ شان پیداست ! ( شریعتی می‌گوید ) بله تصدیق می‌کنم که این نقصِ کار است و نقصِ کوچکی هم نیست… ولی اکنون هنوز در مرحلهٔ کشف و تحقیق و تجزیه و تحلیلِ مسائل هستیم، ( یعنی ما هنوز به قولِ پژوهش گرها داریم “مساله شناسی” می‌کنیم و می‌خواهیم بدانیم مساله مان چیست ؟ ) برای تصفیهٔ فرهنگِ اسلامی و تصحیحِ بینشِ مذهبیِ موجودِمان…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۱۲۹۹

گسترش و عمقِ مردمی، حلقهٔ نهاییِ همهٔ حلقه‌های پیشین است. شریعتی معتقد است که همهٔ روشنفکران در این رابطه مشکل دارند و باید این مشکل برطرف شود. ولی شریعتی خود به این مرحله نرسید و راهِ حلی برای آن ارائه نداد.

شریعتی در مجموعه آثارِ ۲۰ به شکلی بسیار فشرده “چه باید کردِ” خود را طرح کرده است. او می‌گوید:

“… پس نقطهٔ آغازِ کارِ روشنفکر و مسئولیتِ او در احیا و نجات و حرکت بخشیدن به جامعه‌اش یک پروتستانتیسمِ اسلامی است تا :
 
۱. ذخایرِ عظیمِ فرهنگیِ جامعه مان را استخراج و تصفیه کند. ( بعد شریعتی در این باره توضیحاتی می‌دهد )
 
۲. تضادهای اجتماعی و طبقاتی را از بطنِ جامعهٔ موجود، به قدرتِ هنری، نویسندگی، گویندگی و دیگر امکاناتی که در اختیار دارد، واردِ وجدانِ جامعه نماید.
 
۳. میانِ “جزیرهٔ انتلکتوئل” و “ساحلِ مردم”، که از هم دور افتاده‌اند، پل بزند.
 
۴. سلاحِ مذهب را از دستِ سنتی‌ها درآورد و مذهب را بازخوانی کند.
 
۵. یک رنسانسِ مذهبی بکند.
 
۶. “پروتستانتیسمِ اسلامی” بکند و این انرژیِ عظیمِ متراکم را در خدمتِ حرکتِ اجتماعی دربیاورد…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۰۰

بعد اضافه می‌کند :

“… بدین گونه است که من، به عنوانِ معلمی دردمند در میانِ شما، دانشجویان‌ام ! که از عمقِ رنج‌ها و تجربه‌های تاریخ و مردم‌ام برخاسته‌ام، امیدوارم که روشنفکر به یک “ ایمانِ تازه” برسد ( این سخنان را باید در دههٔ ۵۰ موردِ توجه قرار داد ) و توده به یک “خودآگاهیِ جوشان و مترقی”، زیرا تودهٔ مردم به آگاهی نیاز دارد و روشنفکرِ ما به ایمان…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۰۰

ده نکته‌ای که توضیح داده شد، تصویری کلان از استراتژیِ شریعتی بود:

۱. استراتژیِ تلفیقی، کارِ فکری، کارِ عملی
۲. آگاهی بخشی، انتقالِ تضادها از عینیتِ جامعه به ذهنیتِ مردم
۳. کشفِ تضاد و شکافِ اصلی که در ایرانِ زمانِ شریعتی استحمار و مذهبِ سنتی است ۴. بازگشت به خویش : تصفیه و استخراجِ منابع فرهنگی ـ تکیه بر ملیت و مذهب، و شناختنِ غرب
۵. رنسانسِ فکری و پروتستانتیسمِ اسلامی
۶. دستگاه سازیِ فکری و طرحِ ایدئولوژی به جای فرهنگ
۷. اجتماعی شدن و ایجادِ جریان و نهادسازی
۸. پیشگام سازی
۹. حزب سازی
۱۰. پل زدن، گسترش و عمقِ مردمی.

خلاصه‌ی بحث :

به طورِ خلاصه باید گفت استراتژیِ شریعتی، حرکتی درازمدت، فکری، و سیاسی است. آگاهی بخش و آزادی بخش است. تا سر حدِ امکان علنی و گسترده است. فراگیر و جبهه‌ای است. در کارِ فکری‌اش، هم هویت و هم آرمان وجود دارد. سنت، قدرت و مدرنیته را نقد می‌کند. به تربیتِ پیشگام و نهادسازی معتقد است ( نهادسازی در آن زمان نهادسازیِ فرهنگی مانندِ کتابخانه سازی، ساختنِ گروهِ تئاتر، سینما و فیلم سازی و… بود ). به ضرورتِ ساختنِ حزب رسیده بود و دغدغهٔ بسطِ اجتماعی داشت.

نکاتی روشن‌گر درباره‌ی استراتژیِ شریعتی

در پایان، برای روشن‌تر و دقیق‌تر شدنِ استراتژیِ شریعتی، توجه به چند نکته ضروری است. این نکته‌ها در لا به لای بحث‌ها مطرح شدند، اما برای توجه و تاکیدِ بیشترِ بر آنها، در اینجا به همهٔ آنها در کنارِ یکدیگر اشاره می‌شود :

۱. تفاوتِ تاکتیک‌های یک استراتژیِ کلان در فضای باز و فضای بسته

چنان که گفته شد شریعتی هیچ فضای بازی را تجربه نکرد (سال‌های ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۶). اگر او می‌توانست در فضایی باز فعالیت کند، به نظر می‌رسد که تا حدی روشِ خود را تغییر می‌داد، زیرا حرکت در فضای بسته و باز با هم یکسان نیستند.

۲. تفاوتِ تکیه گاه‌ها در هر مرحله

اگر مراحلِ استراتژیِ شریعتی پیش می‌رفت، مراحلی که گاه او از آنها با عنوانِ مرحلهٔ مَکّی، مرحلهٔ مَدنی یاد کرد؛ تکیه گاه‌های او نیز به طورِ قطع تغییر می‌یافت. اگر جامعه‌ای، برای مثال روستایی ـ فئودالی با فرهنگی کاملاً سنتی و دیالکتیکی منجمد بینِ ذهنیت و عینیت و همراه با اقتدارِ شدیدِ مذهبی تغییر کند و به جایی برسد که دیگر مذهب اقتدارِ سابقِ خود را نداشته باشد، به طورِ طبیعی استراتژی یا تاکتیکِ افراد نیز به همان اندازه تغییر می‌کند زیرا صورت مساله تا حدی دگرگون شده است. البته اصلِ عامِ ضرورتِ کارِ فکری و آگاهی بخش یا حفظِ نسبتِ همیشگیِ کارِ فکری و عملی، ثابت و استوار است، اما با تغییرِ شرایط، تکیه گاه‌ها نیز تغییر خواهند کرد.

۳. عدمِ تقلید از شخص و مرحلهٔ شریعتی

استراتژیِ عامِ شریعتی را نباید با الگوبرداری از عملِ شخصیِ او تدوین کرد. البته شریعتی توانمندی‌هایی خاص داشت. او خود به تقسیمِ کار رسیده بود و می‌گفت که روشنفکر اگر سیاست‌مدار است، نباید فلسفه ببافد و اگر فیلسوف است، نباید کارِ سیاسی بکند. این انتخاب با توجه به ویژگی‌های شخصیِ هر فرد است.

نکتهٔ دیگر مرحلهٔ زمانی است که هر فرد در آن قرار دارد. نه مرحلهٔ شریعتی و نه شخصِ شریعتی را نباید به همهٔ مرحله‌ها و همهٔ اشخاص تعمیم داد. همه نبوغ و تواناییِ او را ندارند. چنان چه به تقسیمِ کار اعتقاد داشته باشیم، بر اساسِ یک استراتژیِ کلان، هر کس سرِ جای خود می‌نشیند. نمی‌توان از همه انتظار داشت که یک کار را انجام دهند. بنابراین مرحلهٔ خاصِ زندگیِ شریعتی و ویژگی‌های شخصیِ او را باید از استراتژیِ عام‌اش تفکیک کرد و مشخص نمود که کدام ویژگی‌ها فقط به خودِ شریعتی اختصاص دارد و این کاری نیست که همه قادر به انجام آن باشند.

از منظرِ “زمان” و “مرحله” برخی ویژگی‌ها متعلق به جامعهٔ بسته و بعضی‌ها مربوط به جامعهٔ باز هستند. هم‌چنین گفتیم که خودِ شریعتی هم تا مراحلی از استراتژیِ خودش، و نه همهٔ مراحلِ آن، را پیش رفت مثلاً شریعتی خودش به تبیینِ بحثِ ملیت نرسید، خودِ او به مرحلهٔ حزبی نرسید، و یا به مرحلهٔ گسترش و بسطِ اجتماعی و وصل شدن به مردم نرسید، هم‌چنین شریعتی به فضای باز نرسید، اینها نکات و ملاحظاتی است که اگر ما بخواهیم منصفانه و واقع گرایانه ـ و نه فُرمالیستی و مقلدوار ـ با استراتژیِ شریعتی برخورد کنیم، باید در نظر بگیریم و نیز باید این را بدانیم که هر استراتژی، تاکتیک‌های مختلفی دارد.

استراتژیِ شریعتی در یک کلمه “ آگاهی بخش ـ آزادی بخش” است. اما ساختنِ حسینیه، کتابخانه و فیلم تاکتیک می‌باشد. در استراتژیِ آگاهی بخش ـ آزادی بخش، آگاهی عنصرِ ثابت است، اما این آگاهی همیشه رنسانسِ مذهبی نیست، بلکه زمانی ممکن است رنسانسِ فکری، بحث از جامعهٔ مدنی یا سخن از پارادایم‌ها و سرمشق‌های فکری باشد. باید معضل و مانع اصلیِ ذهنی که جلوِ حرکتِ جامعه را گرفته است، شناسایی کرد. شاید تعبیرِ دقیق‌تر برای آزادی بخشی، هم کلمهٔ “رهایی بخش” باشد یعنی نوعی از آزادی که در آن عدالت هم وجود دارد و به وسیلهٔ آن خود و جامعه را از همهٔ مانع‌ها و قید و بندهای رشد و تعالی می‌توان رها کرد. در این تعبیر معنویت هم جای می‌گیرد. یعنی به وسیلهٔ معنویت و عرفان و اخلاق هم از یک سری قید و بند‌ها ـ زندانِ چهارم ـ به تعبیرِ شریعتی می‌توان آزاد شد. در این تعبیر، آزادی مفهومی عام‌تر از آزادی‌های سیاسی و اجتماعی پیدا می‌کند.

ت) عاملِ استراتژی : روشنفکر

پایهٔ چهارم از چهار پایه‌ای که برای استراتژی مطرح شد، عاملِ استراتژی است. هر فرد، حزب، مکتب، مُصلحِ اجتماعی یا نظریه پردازی پس از طرحِ استراتژی، عامل و فاعلی نیز برای آن در نظر می‌گیرد. مانندِ : روحانیت، پرولتاریا، انتلکتوئل، تحصیلکردگان و باسوادها، چریک، سیاستمداران و پارلمانتاریست‌ها، تودهٔ مردم و…

یک وجهِ تشابه بینِ دکتر شریعتی، آیت الله طالقانی و آیت الله خمینی وجود دارد. آنها هر سه دیدی مردم گرا داشتند. البته یک تفاوتِ جدی بینِ شریعتی، طالقانی و آقای خمینی وجود دارد و آن این‌که آن دو بعد از نقدِ سنت به مردم توجه می‌کنند، اما آقای خمینی به مردم در وضعی که هستند یعنی وضعِ موجودِ آنها توجه دارد. اما این نقطه یعنی توجه به مردم و به قولِ عامیانه در دست داشتنِ نبضِ مردم، یکی از ممیزه‌های حساسِ استراتژیِ ایشان ـ آقای خمینی ـ است.

شریعتی “روشنفکر” را عاملِ استراتژیِ خود می‌داند، نه روحانیت، تودهٔ عوام، تودهٔ گستردهٔ مردم ( البته او بعد از نقدِ سنت و در مرحلهٔ نهایی به تودهٔ مردم معتقد بود. )، پرولتاریا، چریک، انتلکتوئل به معنیِ تحصیل‌کرده و سیاست‌مدار و پارلمانتاریست را. حامل و فاعلِ استراتژیِ شریعتی “روشنفکر” با تلقیِ خاصی که او از روشنفکر دارد، است. از نظرِ شریعتی روشنفکر یک مشخصهٔ اساسی دارد و آن “بینش و نگرشِ انتقادی” است. او به وضعِ جامعه آگاه است، می‌تواند هم باسواد و هم بی‌سواد باشد، البته اگر باسواد و تحصیل‌کرده باشد بیش‌تر می‌تواند خدمت کند. روشنفکری هم نسبی است یعنی روشنفکری امری مطلق نیست. او معتقد است یکی ممکن است در فرانسه روشنفکر باشد اما اگر به ایران بیاید تاریک فکر محسوب شود و اوضاع و احوالِ اینجا را نفهمد و قادر به تشخیصِ تضادها نباشد. بر این نکته می‌توان اضافه کرد که حتی در مرحله‌های مختلفِ تاریخی هم روشنفکری امرِ نسبی است. مثلاً اگر کسی که در دههٔ ۵۰ روشنفکر بوده است، در ۲۰ سالِ اخیر دچارِ تحولِ فکری و ذهنی نشده باشد، حتی اگر در زمانِ خود حرف‌های درستی می‌زده است، هم اکنون روشنفکر محسوب نمی‌شود. او دیگر نمی‌تواند تضادها را پیدا کند. بنابراین هم سیالیتِ مکانی و هم سیالیتِ زمانی در روشنفکر وجود دارد. اگر ما با خودِ شریعتی هم فُرمالیستی برخورد بکنیم، دچارِ همین مشکل می‌شویم.

شریعتی در یکی از وصیت‌هایش مخاطبانِ خود را دانشجویان، طلبه‌ها، زحمت کشان و هر انسانِ آزاده، معرفی می‌کند. او در این وصیت یکی از مخاطبانِ خود را طلبه‌ها ـ که در سطحِ پایینِ حوزه‌ها قرار دارند ـ می‌داند، نه روحانیت، علما و مراجع را. کسانی که در دههٔ ۵۰ و ۶۰ تحلیلِ طبقاتی می‌کردند، معتقد بودند که تکیهٔ شریعتی بر خرده بورژوازی و طبقهٔ متوسط است. البته شریعتی نیز با صراحت اعلام کرده بود که در این جوامع طبقهٔ متوسط امکانِ حرکت دارند.

شریعتی دربارهٔ روشنفکر یعنی عاملِ استراتژیِ خود، می‌گوید:

“… در یک کلمه روشنفکر کسی است که دارای یک بینشِ انتقادی است، همین…”
مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص ۸۳

و چنان چه آمد به “نسبیتِ روشنفکر” ( م. آ ۲۰، ص۴۷۸ ) نیز اعتقاد داشت.

او دربارهٔ روشنفکر می‌گوید :

“… روشنفکر در یک کلمه، ترجمهٔ “کلروایان” به معنای روشن‌بین است. خوب کسی که روشن‌بین است، ممکن است تحصیل‌کرده باشد، ممکن است نباشد، تصدیق دار باشد یا نباشد، و ممکن است کارش مغزی باشد، ممکن است بدنی باشد. ممکن است کسی کارش فکری باشد، خیلی دانشمند هم باشد، اما روشنفکر نباشد…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۱۶۹

و نیز می‌گوید :

“… روشنفکر در یک کلمه، کسی است که نسبت به وضعِ انسانیِ خودش در زمان و مکانِ تاریخی و اجتماعی‌ای که در آن است خودآگاهی دارد و این “خودآگاهی” جبراً و ضرورتاً به او احساسِ مسئولیت بخشیده است. روشنفکر، خودآگاهِ مسئول است که اگر تحصیل‌کرده هم باشد موثرتر است و اگر نباشد، شاید کم اثرتر…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۲۵۵

در جایی دیگر می‌گوید :

“… روشنفکر که به معنای اصطلاحیِ آن، از فیلسوف و دانشمند و سیاست‌مدار و فقیه… جداست، در یک کلمه انسانی است که “جای ـ گاهِ” ( بین این دو فاصله گذاشته است : جای ـ گاه به معنیِ شرایطِ اجتماعی و تاریخی است ) خویش را احساس می‌کند. یعنی نسبت به وضعِ خویش در جهان و جامعه و تاریخ آگاهی دارد و طبیعی است که در هر یک از این رابطه‌ها به نوعی خود را متعهد و مسئول احساس می‌نماید. ( و چند سطر پایین‌تر ادامه می‌دهد : ) طبیعی است که هم درجهٔ این آگاهی‌ها نسبی است و هم نتیجتاً قلمروِ مسئولیت، محدود…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۴۷۵

او باز می‌گوید :

“… روشنفکری یک نوع پیامبریِ پس از خاتمیت است. روشنفکران‌اند که راهِ انبیا را در تاریخ ادامه می‌دهند ( به نظرِ شریعتی کارِ روشنفکران پیامبرانه است و بنابراین ادامهٔ کارِ انبیا است، نه ادامهٔ کارِ فیلسوفان و دانشمندان ). روشنفکر، انسانِ آگاهی است که بر قومِ خویش مبعوث است تا مردم را به سوی آگاهی و آزادی و کمالِ انسانی هدایت کند و در نجات از جهل و شرک و ظلم آنان را یاری دهد. این است که شاخصهٔ ذاتیِ روشنفکر، اجتماعی بودن، در کنار و در میانِ مردم بودن و در برابرِ سرنوشتِ یک ملتِ اسیر یا یک طبقهٔ محکوم خود را متعهد احساس کردن است…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۳۶۷

هم‌چنین می‌گوید :

“… روشنفکر عبارت است از یک انسانِ آگاه نسبت به ناهنجاری‌ها و تضادِ اجتماعی ( همان مولفهٔ دوم که در استراتژی طرح شد. )، آگاه به عواملِ درستِ این تضاد و ناهنجاری ( به نظر می‌رسد منظورِ شریعتی از “عوامل” در اینجا “علل” باشد که محورِ سوم از استراتژی است که طرح شد )، آگاه نسبت به نیازِ این قرن و این نسل و مسئول در ارائهٔ راهِ نجاتِ جامعه از این وضعِ ناهنجارِ محکوم و تعیینِ راهِ حل و ایده آل‌های مشترک برای جامعه و بخشیدنِ یک عشق و ایمانِ مشترکِ جوشان به مردم که در متنِ سرد و منجمدِ اجتماعِ منحطِ سنتی‌اش، حرکت ایجاد کند…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۲۸۰

شریعتی باز مطرح می‌کند که :

“… روشنفکر رسالت‌اش رهبری کردنِ سیاسیِ جامعه نیست. ( این نکته از متشابهاتِ اندیشهٔ شریعتی است. دربارهٔ منظورِ شریعتی از این سخن در جای خود توضیح داده خواهد شد. ) رسالتِ روشنفکر خودآگاهی دادن به متنِ جامعه است، فقط و فقط همین و دیگر هیچ. اگر روشنفکر بتواند به متنِ جامعه خودآگاهی بدهد، از متنِ جامعه قهرمانانی برخواهند خواست که لیاقتِ رهبری کردنِ خودِ روشنفکر را هم دارند و تا وقتی که از متنِ مردم قهرمان نمی‌زاید، روشنفکر رسالت دارد…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۴۹۹

جای دیگر می‌گوید :

“… روشنفکر کارش این است که این تضادهایی را که در متنِ جامعه وجود دارد، این ناهماهنگی‌ها و ناهنجاری‌هایی که در متنِ جامعه وجود دارد و در متنِ واقعیت وجود دارد، از متنِ واقعیت بردارد و توی احساس و آگاهیِ جامعه وارد کند. هنرمند رسالت‌اش این است، روشنفکر رسالت‌اش این است. تضادِ موجود در متنِ جامعه را از واقعیت واردِ ذهنیت کند، تضاد تا در درونِ عینیت وجود دارد، هرگز عاملِ حرکت نیست…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۵۰۳

بعد چند سطر پایین‌تر می‌گوید :

“… بنابراین نفسِ تضاد عاملِ حرکت نیست، اگر تضاد واردِ ذهنیتِ انسان‌ها شد و به آگاهی رسید، آن وقت عاملِ حرکت است. این است که فقر عاملِ حرکت نیست، احساسِ فقر عاملِ حرکت است، این طور نیست؟…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۵۰۳

حال باید دید که انتقالِ تضادها چه ارتباطی مثلاً با طرحِ رنسانس، ایدئولوژی و پروتستانتیسمِ اسلامی دارد. در پاسخ باید گفت : از نظرِ شریعتی مانع و چالشِ اصلی در جامعهٔ ما، مسائلِ فکری و دینِ سنتی بوده است. ما مشاهده کردیم که مبانیِ استراتژیِ شریعتی چون حلقه‌های مرتبطِ یک زنجیر، به هم پیوسته هستند : کارِ فکری ـ کارِ سیاسی، کارِ فکری ـ کارِ عملی، کارِ تلفیقی، کشفِ تضاد، انتقالِ تضادها و… در مرحله و حلقهٔ کشفِ تضاد است که او به طرحِ رنسانس و پروتستانتیسمِ اسلامی می‌پردازد. اما این حلقه، همان گونه که اشاره شد از برخی مقدمات و حلقه‌های قبلیِ استدلالی برخوردار بود. و خود فی‌نفسه و بدونِ مقدمه و بی‌ غایتی مشخص، هدفِ فی‌نفسه نبود. برای تحلیل و تبیینِ استراتژیِ شریعتی باید دانست که او از کجا شروع کرده که به اینجا رسیده است. در غیرِ این صورت برداشتی غیرِ دیالکتیکی از رنسانسِ فکریِ موردِ نظرِ او به وجود می‌آید که با دستگاهِ فکریِ وی معارض است.

شریعتی در جای دیگر می‌گوید :

“… هر کس که روشنفکر است و مسئولیت دارد، اولین گام‌اش برای هر کاری و بر اساسِ هر مکتبی که معتقد است، ایجادِ پلِ ارتباطی است از این جزیرهٔ بسیار زیبای پُر ارجِ اسرارآمیز ( از نظرِ مردم ) که در آن انتلکتوئل زندگی می‌کند، به متنِ توده. پلی که هم توده بتواند به آن جزیره برود و هم روشنفکر از آن جزیره به سراغِ مردم بیاید. پاسخِ من به سوالِ “ از کجا آغاز کنیم ؟” هر چه باشد و پس از بیان، ولو برای شما قابلِ قبول هم نباشد، ناگزیر باید در این اصل با من توافق کنید و آن را بپذیرید که “نخستین کار”، ایجادِ چنین پلی است…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۲۵۴

او باز می‌گوید :

“… به هر حال احساس می‌کنم که باید وصیت کنم تا اوصیای من که در درجهٔ اول ـ فعلاً ـ طُلّاب و دانشجویان‌اند و در درجهٔ دوم مستضعفانِ مظلوم، قربانیانِ “جهل” و “کنز” و نیز آنانی که شعور و شرفِ شان را به دنیا نفروخته‌اند و “دین” دارند یا “ آزادگی”…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۲۵۷

البته شریعتی خود به مرحلهٔ ارتباط با مستضعفان و تودهٔ مردم نرسید. دربارهٔ این مرحله باید به تدوین و تدقیقِ استراتژی یا حداقل تعیینِ تاکتیک شود.

نقدِ روحانیت از منظرِ استراتژی

شریعتی در حینِ تدوین و پیشبردِ استراتژیِ خود، حاملان و فعالانِ بقیهٔ استراتژی‌ها را نیز ـ مانندِ روحانیت ـ نقد کرد تا روشن شود که چرا او بر روی پرولتاریا، چریک و یا روحانیت تاکید ننمود. دربارهٔ نقدِ شریعتی بر روحانیت به طورِ مستقل بحث خواهیم کرد. در اینجا فقط به صورتِ گذرا بدان می‌پردازیم. شریعتی علاوه بر منظرِ استراتژیک، از منظرِ فکری و ایدئولوژیک و نیز خصلتی و رفتاری نیز روحانیت را نقد کرده است.

در دورانِ شریعتی، روحانیونِ مبارز هم وجود داشتند. مجاهدین، نهضتِ آزادی و حتی برخی از دوستانِ شریعتی در جاما معتقد بودند که او تضاد را گم کرده است و آن قدر که به روحانیت حساسیت نشان می‌دهد، به شاه نمی‌پردازد. آنها اعتقاد داشتند که در آن موقع باید جبهه‌ای برخورد کنند. هر چند شریعتی با روحانیتِ مبارز ارتباطِ خوبی داشت، ولی کلِ روحانیت را موردِ نقد قرار داد. در آن هنگام روحانیونِ مبارز در حوزه‌ها در اقلیت بودند. مجاهدین و نهضتِ آزادی معتقد بودند که از طریقِ روحانیت می‌توان توده‌ای شد. راهکارِ آنها با راهکارِ شریعتی فرق داشت. البته روحانیتِ عقب مانده و بسیار سنتی از اساس خارج از موضوع بودند. شریعتی حتی به روحانیتِ سیاسی و مبارز نیز نقد داشت.

او در این باره می‌گوید :

“… هر چند هیچ گاه جامعهٔ شیعه و حوزهٔ روحانیتِ شیعه از تکان و از جنبش و از حرکت‌های انقلابی خالی نبوده است ( او کاملاً منصفانه برخورد می‌کند )، اما نه به عنوانِ یک جریانِ عمیق و دامنه داری که در مسیرِ حرکتِ فکریِ متنِ حوزه باشد، بلکه به عنوانِ قیام، اعتراض و ظهورِ روح‌های انقلابی و شخصیت‌های پارسا، آگاه و دلیری که به خاطرِ وفادار ماندن به ارزش‌های انسانی و پاسداری از حرمت و عزتِ اسلام و مسلمین، گاه به گاه در برابرِ استبداد، فساد و توطئه‌های استعماری قیام می‌کرده‌اند و از این گونه است قیام‌هایی که از زمانِ میرزای شیرازی تاکنون، آیت الله خمینی، شاهد بوده‌ایم. اما چنان که می‌دانیم، کارِ شخصیت‌هایی چون سید جمال، میرزای شیرازی، طباطبایی، بهبهانی، ثقه الاسلام، مدرس، میرزا کوچک خان، خیابانی، و امروز، طالقانی و حتی آیت الله خمینی ـ که مرجعِ بزرگِ عصرِ ما هستند ـ نمایندهٔ روحِ حاکم بر حوزه نیست و این است که آنان در حرکت و دعوتِ خویش در میانِ توده و روشنفکران و نسلِ جوان یارانِ بیشتری می‌یابند تا در داخلِ حوزه و از میانِ همقطارانِ خویش، و چه بسا که این قیام‌ها موقعیتِ روحانیِ آنان را تضعیف می‌کند. و سرنوشتِ آیت الله نائینی که به دفاع از مشروطه برخاست و شانسِ مرجعیت‌اش را فدای آن کرد، نمونه‌اش ! ( … ) در عینِ حال، با همهٔ عمق و عظمت و تاثیری که گاه کارشان پیدا می‌کرده، و نهضتی را که آغاز می‌کرده‌اند و یک نهضتِ دینی به شمار می‌رفته است، هرگز با یک جهان بینیِ نوینِ اسلامی و اصلاحِ فکری و مکتبِ خاصِ ایدئولوژیک همراه نبوده است تا آنان را از دیگر مکتب‌های فکریِ رایج ممتاز سازد، و غالباً نموداری از هوشیاریِ سیاسیِ رهبر و دلیری و ایمان و تقوایِ او بوده، نه نمایندهٔ یک مکتبِ فکریِ نوین. این است که ما نهضت‌های سیاسیِ اسلامی بسیار داریم، اما نهضتِ فکریِ جدیدی نداشته‌ایم، به طوری که حتی در مشروطه که یک انقلابِ عمیقِ اجتماعیِ همراه با فرهنگ، فکر و ادبیاتِ انقلابی و سیاسی و اجتماعیِ خاصِ خویش است و با این‌که بنیان گذاران و رهبرانِ بزرگِ آن، روحانیونِ برجسته و وعاظِ انقلابی و مترقیِ بزرگی چون ثقه الاسلام و ملک المتکلمین بوده‌اند، می‌بینیم روح و بینشِ مشروطه بیش از آنچه تحتِ تاثیرِ جهان بینیِ سیاسی و ایدئولوژیکِ اسلام یا شیعه باشد، تحتِ تاثیرِ فرهنگِ انقلابِ کبیرِ فرانسه است…”
مجموعه آثار ۲۷ / بازگشت به هویت ایرانی ـ اسلامی / ص ۲۴۴

در یک جمع بندی، شریعتی معتقد است که این گروه از روحانیان در حوزه در اقلیت به سر می‌برند و بیش‌تر نفوذِ آنها روی بخشی از مردم، روشنفکران و دانشجویان است. هم‌چنین این گروه خالق هیچ اندیشه، فکر و جهان بینیِ جدیدی نبوده‌اند، در حالی که استراتژیِ شریعتی بر رنسانسِ فکری استوار است. شریعتی اعتقاد دارد که چون روحانیت از اساس این مسائل را درک نمی‌کند، واردِ آنها نیز نمی‌شود. به همین دلیل به آنها تکیه نمی‌کند. شریعتی سید جمال و عَبْدُه را نیز نقد کرده است. او معتقد است اشتباهِ سید جمال در این بود که قصد داشت با برقرار کردنِ ارتباط با قدرتِ سیاسی و از بالا، فعالیت کند. عبده نیز قصدِ همکاری با روحانیت را داشت، در حالی که از نظرِ شریعتی این هر دو ـ قدرتمندان و روحانیان ـ طرفدارِ حفظِ وضعِ موجود هستند.

بدین ترتیب شریعتی به توده‌ای شدن از طریقِ روحانیت اعتقاد نداشت. شریعتی راه و طریقِ بسطِ مردمیِ خود را “روشنفکران” می‌دانست و البته در این مورد دچارِ نزدیک بینی بود. وی در این باره می‌گوید:

“… اسلامِ فردا، دیگر اسلامِ مُلا نخواهد بود، اسلامِ قم و مشهد نیز تغییر خواهد کرد. هم اکنون دیگر دین در اختیارِ این متولیانِ رسمی و ارثی نیست و نسلِ تحصیلکردهٔ جدید نیز نشان داد علی رغمِ همهٔ کوشش‌هایی که نیم قرن است می‌شود تا او را با مذهب بیگانه سازند و از اسلام و تشیع بیزار؛ دعوتِ اسلامِ محمدی و تشیعِ علوی را عاشقانه پاسخ می‌گوید و هم‌چون مبلغ‌ای مسئول و آگاه و مصمم به میدان آمده است. اسلامِ فردا دیگر اسلامِ مفاتیح نیست، اسلامِ قرآن است. تشیعِ فردا دیگر تشیعِ شاه سلطان حسین نیست، تشیعِ حسین است ( که البته این پیش بینی درست نبود ). مذهبِ فردا، دیگر مذهبِ جهل و جور و تعصب و عوام و کهنگی و تلقین و عادت و تکرار و گریه و ضعف و ذلت نیست. مذهبِ شعور و عدل و آگاهی و آزادی است. ( … ) حسینیه یک مکان نیست، یک حادثه، یک جمع و یک مجلس نیست، یک “جریان” است. پدیده‌ای است که از متنِ ضرورت و نیازِ زمان برآمده…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۱۴۰

شریعتی پیش بینی کرده بود که نواندیشیِ دینی بر سنت غلبه خواهد کرد، در حالی که این گونه نشد. او حسابِ خود را از روحانیت به مفهومِ عامِ آن جدا کرد. وی ضمنِ این‌که با روحانیتِ مبارز ارتباط و دوستی داشت و حتی دعواهای ما بینِ شان را دعوای توی خانه می‌دانست ولی هیچ اتکای تاریخی نیز بر آنها نداشت. او در مجموعه آثارِ یک اعلام می‌کند که چشمِ امید داشتن به روحانیت، نوعی ساده لوحی است. اگر آبی نمی‌آورند سبوی مان را نشکنند، سپاسگزاریم. در اینجا او از این‌که با اتکای به روحانیت، یک حرکتِ اجتماعیِ عمیق، همراه با آگاهی و رنسانسِ فکری را بتوان انجام داد، اعلامِ نا امیدیِ تاریخی می‌کند. در اسنادِ ساواک جلدِ ۲، صفحهٔ ۲۳۰، می‌گوید : “در سالِ ۱۳۳۴ کم کم از امیدی که به روحانیت داشتم، دور می‌شدم.”

پس از کودتای ۲۸ مرداد شریعتی به این جمع بندی رسید که برای روحانیت، حفظِ مذهبِ سنتی و حفظِ موقعیتِ خویش ( روحانیت به مفهومِ عامِ آن، نه تک تکِ افراد ) مهم‌تر از پیشبردِ نهضتِ ملی، ملی شدنِ نفت و مبارزه با استعمار و استبداد است. آنها اصلاً به فکرِ این حرف‌ها نیستند.

در دورهٔ زندان، یک ساواکی به نامِ احمد کریمی را در سلولِ شریعتی انداختند. این مامورِ ساواک، گزارشی مفصل دربارهٔ تحلیلِ اندیشه‌های او نوشته است. وی در این گزارش نظرِ شریعتی را دربارهٔ نهضتِ روحانیت و رهبرانِ روحانی چنین آورده است:

“… مبارزهٔ او برای حفظِ موجودیتِ روحانیت است، نه به خاطرِ مصالحِ عمومی و ملی، و می‌دانیم که روحانیت نیز یکی از سه رکنِ تثلیثِ حاکم بر تاریخ است (تزویر) همان گونه که دستگاهِ حاکم برای حفظِ موجودیتِ خویش به تلاش دست می‌زند، او نیز برای حفظِ روحانیت مبارزه می‌کند یعنی هر دو تلاش و مبارزه در یک مقوله و مرحله‌اند. به این دلیل اصولاً عملِ او مردود و باطل است…”
شریعتی به روایتِ اسنادِ ساواک جلدِ ؟ / ص ۴۰۱

هر چند گفتنِ این جمله در سلولِ انفرادی آن هم به فردی هم‌چون کریمی، ممکن است بر اساسِ برخی مصلحت اندیشی‌های تاکتیکی باشد، اما جدا از برخی مصادیق، نظرگاهِ عمومیِ شریعتی نیز فاصله‌ای با نظرِ ذکر شده در این سند ندارد. قبلاً دیدیم که شریعتی از همین منظر حرکتِ عبده را نقد می‌کرد.

بدین ترتیب شریعتی در تبیین و توضیحِ استراتژیِ خود، فاعل و حاملِ آن را روشنفکر می‌داند و با دیگر گروه‌ها “تضاد ـ وحدتی” برخورد می‌کند، چه با مارکسیست‌ها، چه با روحانیتِ مبارز و چه با نیرو‌های دیگر، ولی در عینِ حال در متنِ استراتژیِ خود نیز می‌خواهد نهاد و جریان بسازد. حال ممکن است این جریان به یک یا چند حزب هم منجر بشود ( که شریعتی خود به این نقطه نرسید ). او می‌خواست این جریان عاملِ رنسانس و آگاهی شود و حرکتِ اجتماعی را پیش برد. به همین دلیل بود که شریعتی در نظریه پردازیِ خود تلاش کرد تا هم با خِردِ طیفِ روشنفکران ارتباط برقرار کند و هم شور و احساس و عاطفه را در آنها برانگیزد. او در بحث‌های حسینیهٔ ارشاد سعی می‌کرد هم با اندیشهٔ مخاطبان و هم با احساس و انگیزهٔ آنها رابطه برقرار کند.

شریعتی در یک جا به مخاطبان، دوستان و امیدهای فردایش می‌گوید:

“… کسی که در زندگی چرایی دارد، با هر چگونگی‌ای خواهد ساخت…”


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۱۳۷۸
منبع : کانون آرمان شریعتی

ویرایش : شروین ۲ بار / دادار ۲ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − 7 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.