آری اینچنین است پدر!
۳۳ سال گذشت. سی و سه سال از خرداد شوم سال ۱۳۵۶ خورشیدی. ۳۳ سال از آن صبحگاه شوم و دیده شدن پیکرت در حالی که چشم به آسمان دوخته بودی. ۳۳ سال است که نگاهات به دور دستها خیره مانده، تا رهایی را برای ایرانیان و برای همه انسانها از هر دین و مذهبی مشاهده کنی. تا رهاییی دین را و مذهب را از چنگال دکانداران زر و زور و تزویر ببینی.
۳۳ سال گذشت از روزگاری که فریاد میزدی و عرفان و برابری و آزادی را با هم میخواستی. از روزگاری که حس میکردی که تشیع سیاه صفوی با لشگر روحانیان خود میآید و میراث انقلابیی مردمان مظلوم ایران را با خود میبرد. از روزگاری که صراحتاً اعلام کردی که ما در اسلام روحانی نداریم. روحانی را امری در برابر جسمانی دانستی و گفتی در اسلام آنچه داریم عالم اسلامی است. ۳۳ سال است که بحق پرچمدار “اسلام منهای روحانیت” شدی و اسلام با عالمان و متفکرین اسلامی. ۳۳ سال از روزگاری که روحانیت را دستی برای گرفتن و دستی برای بوسیدن میدیدی گذشت، و بحق شناخته بودی روحانیت صفوی را. و بحق عالمان اسلامی علوی را منارهای در کویر میدیدی و در کنارشان میرزمیدی.
آری اینچنین است پدر! چه، نسل ما که فرزندان معنوی تواند، دیدند آنچه را که از آن بیم میدادی. دیدند که به نام خدا و دین، علی و فاطمه و حسن و حسین و زینب، با خلقهای مظلوم ایران چه کردند، و چگونه بر گردهی این تودههای مظلوم سوار شدند. چگونه با نام علی و فاطمه و حسنین و زینب، فرزندان مردم را از پشت بامها به زیر افکندند و با ذکر نام این فرزانگان و ستارگان آسمان انسانیت، شلاق را بر پشت مردمان نشاندند و خود را خلیفه خواندند.
آری پدر! درست است که احسان و سوسن و سارا و مونای عزیز فرزندان نَسَبیی تواند، اما خودت میدانی که هزاران فرزند معنوی نیز در سراسر جهان انسانیت داری، که با تو دعا میکنند که حقیقت را قربانیی هیچ مصلحتی نکنند. که آزادی را معبود خویش بدانند، و به خاطر او هر خطری بیخطر، هر زندانی رهایی، و هر مرگی برایشان حیات باشد. آری اینچنین است پدر!
۳۳ سال است که برای همهی دکانداران خطر ایجاد کردهای. عدهای تو را ضد اسلام میدانند، و عدهای دیگر افراطگرای در اسلام. عدهای تو را مخالف مدرنیته میدانند، و عدهای غربزده. عدهای تو را مبارز بر علیه رژیم شاه میدانند و فحشات میدهند، و عدهای دیگر تو را ساواکی میدانند و نامه و کتاب مینویسند تا این مهمل دروغین را به اثبات برسانند. عدهای تو را التقاطی میدانند، و عدهای دیگر تو را نمایندهی اسلام ناب، و جالب اینکه هر دو فحشات میدهند که بساطشان را به هم ریختهای و دکانشان را تخته کردهای.
آری دکتر جان! اینچنین است که دههی اول انقلاب را به نام تو تمام میکنند، در حالی که دوستان و شاگردانات در زندانهای آن روزها بودند و خانوادهات در غربت. عدهای تو را شورمندی میدانند که باید با شعور دیگری همراه شوی، تا کامل شوی، و انگار نخواندهاند اسلامشناسیات و تاریخ ادیانات را و تبیینهای اندیشهورزانهات را. هنوز وقتی به عدهای میگویی علی شریعتی در نماز یا در حال سخن گفتن با هشتمین امام مجاهد شیعه و یا میخوانند نیایشهایت را میگویند: مگر شریعتی مسلمان بود و نماز هم میخواند؟ و انگار زمانهی مولیالموحدین علی است که میگویند: مگر علی نماز هم میخواند که در محراب عبادت به شهادت برسد؟ حاکمیت ولایی را به نام تو تمام میکنند و نمیبینند شاگردانات مانند شهید دکتر مجید شریف در همین نظام ولایی به قتل میرسند و دوستانات مانند دکتر محمد ملکی در همین نظام به حبس و زندان افکنده میشود؟
و آخرین شاهکار! شریعتی از سوی کسانی کسی عنوان میشود که افکارش به این نظام موجود انجامیده و از سویی دیگر دو سال آزگار است که از ترس فریاد حقطلبی دوستانات، مجوز برگزاریی مراسم سالگردت را در حسینیه ارشاد ،که آرزو داشتی در آن دفن شوی، و آن را نه یک مکان و یک محل، که یک مکتب میدانستی، نمیدهند.
آخر میدانی پدر! مَثَل تو شده مَثَل خروس بیمحلی که خواب ساکنان خوابزده و حاکمان بیعنان را در شبانگاه خمودگی و جمود بر هم زده، و ندای صبح را سر میدهد. در دل شب و آیهی والفجر و لیال عشر یادت هست؟ شریعتی شده است مصیبتی برای هر حاکمی که بخواهد استبداد بورزد، ۳۳ سال پس از شهادتاش. آه داشتم فراموش میکردم. هنوز نمیخواهند بپذیرند که حتی شهیدت کردهاند. دوستان دیروزی، که امروز تعریف ایدئولوژی را از کس دیگری میگیرند و بعد با تمام کردناش به نام تو مدعیی دین فربهتر از ایدئولوژی میشوند، حتی با شهید شدنات هم مشکل دارند. پدر! مشکل دارند که شریعتی شهید باشد و شاهد و آنگاه ایشان به قول خودشان نقدش کنند. نمیخوانند تعریفات را از ایدئولوژی در ابتدای اسلامشناسی درسهای مشهد، و بعد، خود را منصفان اهل علم نیز میدانند!
اصلاً بگذار چیزی را بگویم. ۳۳ سال است هر کسی میرسد میگوید که شریعتی مشکلاتی نیز داشته است، و هنوز کسی حرفی قابل طرح در باب این مشکلات نگفته است. هر کسی برای بزرگ شدن و طرح خودش ناچار است که در مورد تو اظهارنظری بکند. و به ناچار و برای اینکه بگوید من بیشتر میفهمم، فحشی به تو بدهد و از جماعتی به به و چه چه بشنود.
مدعی شود که شریعتی برای هماندیشاناش و شاگردان حضوری و معنویاش مطلق شده است. و انگار نمیدانند که شک مقدس را شریعتی آموزش داد. که نقد را و عدم مطلقگرایی را شریعتی آموزش داد. و در روزگار مطلقگرایی و “نخوانده ملا شدن” وصیت کرد به فرزند نَسَبی و به دهها فرزند معنویاش که: بخوان و بخوان و بخوان.
شریعتی معلم شک و اندیشهورزیدن و شک کردن به آنچه مطلقگرایان میگویند است، و تو خود میدانی پدر که چه گفتی. چقدر زحمت کشیدی که این را به نسل جوان آن روز، که نسل پدران امروز مناند، بیاوزی. و اما نمیدانم شاید آن نسل پدران نشنیدند و امروز ما نسل نوههای تو آن را میخوانیم و میفهمیم، و میبینی که در برابر تابوهای مدعی سر فرود نمیآوریم، که شهید میشویم، اما تن به ذلت نمیدهیم. یکسال اخیر را، بابا علی!، قطعا دیدهای. یکسالی که نسل نوههای تو حقیقت را در برابر مصلحت، جان، مال، و موقعیت قربانی نکردند، و به قربانگاه رفتند و بر سر دار شدند.
۳۳ سال است در کنار زبان علی در کام و وارث حسین نظارهگر حوادثی هستی که نسل بلا گرفتهی ایران را و جهان را در نوردیده است. ۳۳ سال است که خاورمیانه را حوادثی بزرگ در نوردیده است. هنوز چندی از شهادتات نگذشته بود که دوست و برادر عالمات امام موسی صدر را جباران جلاد در لیبی ربودند و هنوز هر از گاهی خبر از سلامتیاش به گوش میرسد. و مدعیان حکومت اسلامی با دیکتاتور جبار لیبی پالوده میخورند و بیش از سی سال در بند بودن امام موسی صدر را به روی مبارک نمیآورند. بعد هم که خودت میدانی! انقلاب ضد سلطنتی بهمن ۵۷ و آنچه بعد از آن واقع شد. کاش بودی و ندای انقلابیات را بر سر “مدعیان ناگهان از راه رسیده” فرود میآوردی. کاش بودی در آن روزها پدر!
۳۳ سال از شهادتات گذشت و باز مجوز سالگردت را آقایانِ بر تخت حاکمیت نشسته ندادند. باشد! مجوز گرفتن سالگرد شهادتات عجیب بود در این روزگار سخت و تندباد حادثه.
۳۳ سال است که هنوز عدهای حسینی میروند و عدهای زینبی میمانند و جماعتی هم به اردوگاه یزید میپیوندند. و هنوز همان دو گانه هست. آزادی و استبداد. ظلم و برابری. و تو تلاشگر “عرفان، برابری، و آزادی” بودی پدر!
دکتر جان! تو معلم مسئولیتِ انسانی بودی. مسئولیت را به انسان بیمسئولیت عافیتطلب امروز آموختی، تا از درون خود به در آید و به عرصهی انسانیت پا گذارد. معلمی چونان مولایمان علی. علی حقیقتی بر گونهی اساطیر.
“… خدایا میدانم که اسلامِ پیامبرِ تو با ” نه ” آغاز شد، و تشیعِ دوست تو نیز با “نه” آغاز شد. مرا ای فرستندهی محمد، و ای دوستدار علی! به”اسلام آری” و به “تشیع آری” کافر گردان…”
“… خدایا : مرا، در ایمان، “اطاعت مطلق” بخش، تا در جهان “عصیان مطلق” باشم…”
“… خدایا! به من “تقوای ستیز” بیاموز، تا در انبوه مسئولیت نلغزم. و از “تقوای پرهیز” مصونام دار، تا در خلوت عزلت نپوسم…”
“… خدایا : مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ، غمهای ارجمند، و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن. لذتها را به بندگان حقیرت بخش، و دردهای عزیز بر جانم ریز…”
و تمام تلاش ما این است پدر! رهایی از این عبودیت آزادگونه، و آزادی را معبود خویش دانستن. آزادی خجسته آزادی! کی شود تا تو را به تخت بنشانم.
و تلاش ما این است پدر! قلم ما همچون تو توتم ماست. توتم قبیلهی ماست و به خونی که از رگهایش میچکد سوگند میخوریم که در راه آزادی سر و جان فدا کنیم.
و ما نیز، چون تو در آن نیمهشب، زندگی را چنین میخوانیم :
و کدام تعریف کاملتر از این برای زندگی؟
که باغها همه بیدار و بارور گردند
بخوان! دوباره بخوان! تا کبوترانِ سپید
به آشیانهی خونین دوباره برگردند.