آثارِ شریعتی تاریخِ مصرف ندارند
آنچه خواهید خواند، مصاحبه تلفنی است با یکی از نزدیکترین دوستان دکتر علی شریعتی. کهنمردی که ۳۵ سال بر کرسی استادی دانشکده جامعهشناسی دانشگاه تهران تکیه زده است. دکتر توسلی، دوستیاش با دکتر شریعتی را چنین توصیف میکند:
ج : روشنفکر کسی است که با گفتمانهای متداول جامعه خود دارای چالش میباشد. وی هرگز سعی نمیکند خود را با شرایط وفق دهد بلکه سعی میکند تا همیشه به دنبال حقیقت باشد. فرد روشنفکر همیشه به دنبال روشنگری است. روشنفکر کسی است که سعی میکند تا در سطح جامعه کار کند و به دنبال این است که سطح عمومی افکار جامعه را بالا ببرد. وی همواره در پی این است که دردهای جامعه خود رابشناسد، این دردها را به همگان نشان دهد و سپس در پی راه حلی برای آنها باشد. روشنفکر کسی است که در پی حقیقت است. البته وی الزاماً نباید فرد تحصیلکرده و دارای تحصیلات آکادمیک باشد. البته برای روشنفکر تعریفات مختلفی وجود دارد اما من فکر میکنم این تعریف یکی از تعاریف جامع و مانع در این باره باشد. و با توجه به این تعریفات به نظر من، شریعتی یک روشنفکر به تمام معنا بود. وی کسی بود که درد مردم را شناخته بود و خود را از مردم جدا نمیدانست. او درد مردم را با تمام وجود خود حس میکرد و در تمامی عمر خویش سعی کرد با استفاده از راههای فرهنگی آنها را با مشکلات خویش آشنا کند. از طرف دیگر باید به این توجه داشته باشیم که شریعتی یکی از نخستین کسانی بود که مفهوم روشنفکر دینی را به خوبی تبیین کرد. باید توجه کنیم که بهطور تاریخی روشنفکران ما حالتی ضد سنت دارند. یعنی اکثریت روشنفکران ما افرادی لائیک بودند که به انتقاد از دین، رسومات جامعه و تشویق برای پذیرفتن آداب و رسوم غربی میپرداختند، اما شریعتی کسی بود که گرچه از سنت به شدت انتقاد میکرد، اما وی راه حل مشکلات ما را نه افتادن به بغل غرب، که رجعت دوباره به سمت اسلام ناب میدانست و به همین دلیل به دنبال احیای ارزشهای دینی بود. در واقع شریعتی در این زمینه هم یکی از پیشگامان بود. البته او در چند حوزه اساسی به سنت توجه کرد. یکی رویکرد او به تاریخ اسلام بود که در این میان یک شیوه تاریخی است. او از تاریخ مجموعهای از حوادث متوالی را در نظر نداشته بلکه فلسفه تاریخ از آن استنتاج میکرده جهت دیگر بازسازیهای او درتاریخ اسلام بود.
ج : ببینید، دکتر شریعتی دین را به یک ایدئولوژی تبدیل نکرد، این خاصیت در خود دین وجود دارد که میتواند به یک ایدئولوژی برای تمامی عرصههای زندگی ما تبدیل شود. تنها کاری که شریعتی کرد این بود که این خاصیت را که دیگران از آن غفلت کرده بودند یا از کنار آن با بیتوجهی رد شده بودند را دید، شناخت و آن را به عرصه آورد. در واقع شریعتی در این میان نوعی بحث بازگشت به خویش را مطرح میکرد. چون از نظر شریعتی دوای تمامی دردها و مشکلات ما در اسلام راستین وجود داشت و به دنبال این بود که اسلام را از گوشه مساجد و مراسم عزاداری بیرون بیاورد و به میان عموم مردم ببرد. البته نگاه شریعتی به دین یک نگاه بسیار آرمانگرایانه و در بسیاری موارد شاید دست نایافتنی باشد، اما شریعتی به این دین عشق میورزید و به دنبال پیاده کردن آن در تمامی شئون زندگی اجتماعی بود.
ج : نه خیر، اشکال از تفکر شریعتی نبود، بلکه کژفهمی و بدفهمی خود این گروهها بوده که باعث چنین مسایلی شده است. این گروهها یا از پیام شریعتی درک درستی نداشتهاند، یا اینکه از تفکرات شریعتی قسمتهایی را که مورد توجه خودشان بوده جدا کرده و براساس عقل و فهم خودشان از آن استفاده نمودهاند. در ضمن باید توجه داشت که این گروهها هیچگاه دارای رهبرانی با فکر باز و روشن نبودهاند، بلکه دارای رهبرانی با فکر دگم و بسته بودند. از طرف دیگر گرچه شریعتی به انتقاد از مثلث زر و زور و تزویر پرداخته اما هیچگاه حرفی از حذف فیزیکی افراد سخنی به میان نیاورده است. بهطور کلی شریعتی همواره با خشونت با هر نوع آن و انجام آن علیه هر کسی مخالف بوده. البته بحث جهاد را باید از این مقوله جدا کرد. در برخی آثار وی آرمانشهرگرایی مشاهده میشود که در سالهای اولیه انقلاب هم گرایشهای تمامیتخواه از آن استفاده کردند، اما در آثار شریعتی نوعی آنارشیسم و انسانی وجود دارد که تسلیم کسی نمیشود. آیا کسی که برای انسانیت خود ارزش قایل است، میتواند با ترور و حذف فیزیکی موافق باشد یا آن را تشویق و توصیه کند؟ کسی که همواره آرزو داشته وی را در بوته نقد قرار دهند چگونه میتواند این تفکرات را داشته باشد؟
ج : به نظر من شریعتی در واقع آغاز کننده انقلاب ایران، تئوریسین اصلی آن و رهبر آن بود. شریعتی کسی بود که گرچه یک روشنفکر بود، اما به تغییر وضع موجود از طریق انقلاب باور داشت و نه از راه اصلاح. چون معتقد بود که این حکومت قابل اصلاح نیست. شما اگر هم کتب شریعتی را مطالعه کنید کاملاً این نظر را در کتابهایش میبینید. از طرف دیگر شریعتی اعتقاد داشت که انقلاب بدون آگاهی توده مردم یک فاجعه است. به همین دلیل وی مبارزه را به دو فاز سیاسی و فرهنگی تقسیم کرده بود. در فاز فرهنگی وی سعی میکرد تا مردم را با اصول اولیه مبارزه و خطوط سیاسی مختلف آشنا سازد. در همین زمان هم برای بعضی چریکها از جمله مجاهدین کتابهایی هم تالیف نمود. این در واقع فاز فرهنگی مبارزات دکتر شریعتی بود. اما مرگ به او مهلت نداد و نتوانست وارد فاز مبارزاتی شود. شریعتی معلم واقعی انقلاب بود. او مسیرهای انقلاب را برای همه مردم روشن کرد، سعی کرد همگان را با اصول سیاسی آشنا سازد. ]…[ کسی که انقلاب را بهوجود آورد، کسی که بذر این تفکر را در جامعه کاشت و پرورش داد، کسی که از این نهال مراقبت کرد تا بزرگ شود و به بالندگی برسد دکتر شریعتی بود که متاسفانه اجل به او مهلت نداد تا باروری آن را ببیند. من معتقدم که در صورتی که دکتر شریعتی در هنگام وقوع انقلاب زنده بود، بسیاری از کژرویها و تندرویهایی که از سال ۵۹ به بعد انجام شد، یا انجام نمیگرفت یا اینکه به مقدار زیادی تعدیل میشد. در واقع با وجود شریعتی، ما بهطور قطع در جایگاهی بسیار بالاتر از زمان فعلی، بودیم. از طرف دیگر گفته میشود که پروژه شریعتی با پروژه انقلاب اسلامی گره خورده است و از این رو به میزانی که انقلاب اسلامی رو به افول میرود پروژه شریعتی هم سیر نزولی طی میکند و کمکم بهطور کلی منتفی میشود. این مسئله تنها زمانی درست است که انقلاب اسلامی حامل و بازتاباننده همه آرا و افکار شریعتی باشد.
ج : قبل از اینکه به سوال شما جواب دهم باید نکتهای را متذکر شوم. اینکه من یا هر شخص دیگری از شریعتی دفاع میکنیم به معنای این نیست که همه حرفهای شریعتی درست است یا اینکه هیچگونه اشکالی در تفکرات او وجود ندارد، خیر. صددرصد در تفکرات شریعتی هم نقاط ضعفی وجود دارد و او هم قابل انتقاد است، همانطور که بسیاری از آثارش هم از بزرگترین آثار سیاسی در ایران هستند. خود دکتر هم همیشه معتقد که حرفهای وی وحی منزل نیست و به کسانی حرفهای او را به نقد میکشیدند، علاقه داشت البته کسانی که با او بحثهای علمی میکردند و نه جدل. در این موارد همیشه هم سخنی از کاستُریادس را شاهد میآورد که گفته است:”اندیشهگر را با مدح او و یا حتی تفسیر کار او نیست که قدر میشناسند. بلکه با چون و چرا کردن دربارهی اندیشه اوست، زیرا از این راه او را زنده نگه میدارند و نشان میدهند که او با کارهایش زمان را به چالش میطلبد و باریکاندیشیاش را حفظ کرده است.” من هم جا دارد از شما تشکر کنم که امکان به وجود آمدن چنین بحثهایی را در میان دانشجویان ـ یعنی قشری که دکتر شریعتی بسیار روی آنها حساب میکرد ـ فراهم میآورید. اما در پاسخ به سؤالتان بایستی عرض کنم که شریعتی در جای جای تفکرات خود فردی آزادیخواه و دموکرات بود. من که با او آشنا و نزدیک بودم همواره میدیدم که او با مفاهیمی چون استبداد، استبعاد، استعمار، استثمار و به قول خودش استحمار چگونه مبارزه میکرد. او از اینکه مردم حساسیتشان را نسبت به امور اجتماعی از دست داده و به یک سلسله از مفاهیم اولیه زندگی دلخوش شدهاند بسیار نگران بود. او همواره به حضور مردم در صحنه معتقد بود و اعتقاد داشت که مردم همواره باید کردار حاکمان را زیر ذرهبین بگیرند. در این زمینه هم در کتابهای خود مثالهای بسیاری را آورده است. آنجا که داستان بازگشت مسلمانان از جنگ در زمان عمر را نقل میکند و اعتراض آنان به عمر، که چرا غنیمت تو از ما بیشتر است. غنیمت بیشتر به معنای پول و شتر و کنیز و .. نبود. پارچه رسیده به عمر کمی از دیگران بیشتر بوده. مثلاً اگر به هرکس ۱ متر پارچه رسیده بود به او یک و نیم متر پارچه رسیده بود. او چنین نظارتی را میپسندد. و دلیل انتقادش از ابن سینا هم همین بود که معتقد بود او آنقدر سرگرم علم خودش شده که از اتفاقات پیرامون خود بهطور کلی مغفول مانده است. یعنی وی به اندیشمند متعهد معتقد است و نه عالم تنها. وی بر خلاف بعضی از متفکرین و روحانیون و روشنفکران که نقشی برای مردم در زندگی اجتماعی قائل نیستند و برای آنها قیم و سرپرست معرفی میکنند، میاندیشید. مهمترین دغدغه و نگرانیای که دکتر داشت عدم حضور مردم در صحنه زندگی و اجتماع بوده است. وی معتقد بود اگر مردم از صحنه کنار بروند برای جامعه مصیبتبار و فاجعهآمیز خواهد بود. این ریشههای تفکر را در بسیاری از کتابهای وی میتوان مشاهده کرد. مثلاً وی در همین مورد در سخنرانیای که در سال ۵۱ با نام “خودآگاهی و استحمار” به همین مسئله پرداخته و مثالی را که عرض کردم در آنجا آورده است. از طرف دیگر با توجه به دید و نگاهی که او به انسان دارد به خوبی میتوان حکومت مورد نظر او را مشخص کرد. دکتر شریعتی انسان را موجودی مسئول، آگاه و صاحب آزادی میداند. وی معتقد بود که انسان نه تنها یک انسان مسئول است، بلکه نماینده و جانشین خداوند بر روی زمین است و باید مسئولیت خلیفه اللهی خود را به نحو احسن انجام دهد. اجازه بدهید تا من عین سخنان او را نقل کنم:”در مکتب اعتقادی من انسان نماینده خدا، جانشین وی، همانند وی و دارای خصایص اخلاقی خدا و امانتدار او، تعمیم یافته حقایق به وسیله او، مسجود همه فرشتگان بزرگ و کوچک و تمام هستی، بحر و بر، زمین و آسمان، همه مسخر اراده علم و تکنیک اوست و بالاخره خویشاوند ذاتی خداست” و بعد ادامه میدهد:”… انسان تنها موجودی است که دارای چهار خصوصیت آگاهی، اراده (به معنای آزادی، اختیار و قدرت انتخاب)، آرمان و آفرینندگی است. این خصوصیات به همان اندازه که وی را در برابر طبیعت، حاکمیت و توانایی میبخشد، او را در برابر آن اراده آگاه آفریننده مطلق و مافوق انسان و حاکم بر هستی، یعنی روح و شعوری که معجزه حرکت و نظم و حیات از او سر میزند مسئول میسازد.” و میافزاید:”… انسان اراده آگاهی است دارای قدرت انتخاب و آفرینندگی و ساختن سرنوشت خویش و درعینحال در برابر هستی مسئول.” ببینید، مشخص است کسی که برای انسان چنین خصوصیاتی را قائل است هرگز نمیتواند معتقد به حکومتهای دیکتاتوری و توتالیتر باشد. او حتی در کتاب روش شناخت اسلام به روشنی با نظریاتی همچون ابرمرد و سوپرمن مخالفت میکند و معتقد است که در اسلام هیچ یک از این امتیازات وجود ندارد بلکه تنها عامل تحول جامعه خود مردم هستند. او حتی پا را از این هم فراتر گذاشته و در درسهای اسلامشناسی حسینیه ارشاد اعلام میداشت که در مسایل اعتقادی الله و ناس به جای هم میباشند. یعنی جای این دو با هم قابل تعویض است. پس این آدم هرگز نمیتواند به دیکتاتوری معتقد باشد، بلکه همواره بر نقش مردم تاکید کرده است. اما معتقد بود که سیر حکومتها به طرف دموکراسی از منشا خارجی سرچشمه نمیگیرد، بلکه از درون انسانها میجوشد. یعنی تا انسانها تغییر نکنند سرنوشت او و جامعهاش تغییر نخواهد کرد و این برخلاف بسیاری از مکتبهاست که عامل تغییر را یک عامل جبری خارج از اراده انسان میدانند. این نقش انسان در تغییر سرنوشت و تحولات اجتماعی یکی از ویژگیهای نظام مردمسالار است. در ضمن باید توجه کنیم در اواخر عمر در بسیاری از آرا و تفکرات خودش تجدیدنظر کرده بود. البته این را هم اضافه کنم که نیمی از اینکه میگویند شریعتی دموکراسیستیز بود درست و منطقی است. موضع شریعتی نسبت به فرهنگ و نظام سرمایهداری ستیزهجویانه است، او با این نظام که در آن بیعدالتی وجود دارد، انسان به موجودی مصرفکننده تبدیل میشود، حرمت و کرامت انسانی از او سلب میگردد، و در نهایت آدم قلابی پدید میآید هیچ احساس همدلی ندارد. شریعتی این وجه از فرهنگ غرب را تجدد مینامد و با آن مقابله ریشهای میکند. وجه دیگر این فرهنگ را که صبغه اندیشهای دارد و از درون آن فنون و علوم گوناگون بیرون آمده و میتواند در خدمت بشریت قرار بگیرد تمدن مینامد و با آن مواجهه تفاهم گونهای دارد. بنابراین او با تجدد و دموکراسی لیبرال غربی برخوردی غیر آشتیجویانه دارد، اما با تمدن غربی و دموکراسی رادیکال که خواهان برقراری عدالت نیز هست احساس تفاهم و همدلی میکند.
ج : من فکر میکنم دلیل این امر اولاً این است که این افراد تنها با خواندن آثار معدودی از او دست به قضاوت میزنند و بعد اینکه سهگانه عرفان، برابری و آزادی او هم در این میان بسیار موثر است. وی در مقایسهای که بین مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم و تصوّف انجام داد، به این نتیجه میرسد که هر کدام از آنها بر یکی از آرمانهای انسان تکیه میکنند، در حالیکه اسلام واجد هر سه آرمان است. یعنی هم برابری مارکسیسم، هم آزادی اگزیستانسیالیسم و عرفان مطرح شده در تصوف. وی معتقد بود که هیچ دین و آیین و فلسفهای جز ادیان ابراهیمی نبوده که بر این سه آرمان یکجا تکیه کند و به همین دلیل معتقد بود که تحقق این سه آرمان پیوسته به هم تنها در پرتو جهاننگری اسلام امکانپذیر است. بنابراین نمیتوان بر این سه آرمان جدا از مبانی فکری آنها تاکید کرد، آنها را از سرچشمه اندیشهشان جدا ساخت و مستقل مطرح کرد. زیرا دراین صورت به سه آرمان گسسته از ساخت و بافت و فکر تبدیل میشوند. این مسئله باعث شده که عدهای این تردیدها را در خود ببینند و بعضی نیز سهواً و یا عمداً به این شبهات دامن زدند.
ج : ببینید اولاً اینکه دکتر شریعتی دارای شحصیتی کاریزماتیک بوده و هست، از طرف دیگر وی در سخنان و کتابهای خود مسایلی را بیان میکند که نسل جوان و دانشجویان که در سنینی هستند که همواره به دنبال تفکرات آرمانی هستند آنها را دنبال میکنند. یعنی بحث از عدالت اجتماعی، بحث در مورد روحانیت رسمی و دولتی و انتقاد علنی از آنها، تابوشکنیهای شریعتی و بسیاری مسایل اینچنینی دیگر دست به دست هم داده تا نسل جوان به شریعتی اقبال نشان دهد و من فکر میکنم با گذشت زمان این اقبال بیشتر هم خواهد شد.
ج : صددرصد همین گونه است. شریعتی آموزههای بسیاری داشته که امروزه میتوانند بسیار کارآمد باشند. از جمله میتوان به درک و تلقی او از مفهوم سیاست اشاره کرد که اساساً در قاموس علم سیاسی نمیگنجد. تعریف ویژهای است که در شرق اسلامی مطرح بوده. سیاست از نظر وی معطوف به تغییر مستقیم قدرت مستقر و کسب آن نیست، بلکه متوجه بیداری و آگاهی مردم است تا خود هر نظم سیاسیای را کهطلب میکنند آگاهانه برقرار سازند. من فکر میکنم آثار شریعتی به هیچ وجه دارای تاریخ مصرف نیست و همچنان در عرصه جامعه حضور فعال خواهند داشت، گرچه بعضیها تبلیغات سوئی نسبت به وی انجام دهند.
ج : باید قبول کرد که شریعتی یک انسان به شدت معتقد بود. او به خدا، آخرت، به ادیان ابراهیمی اعتقاد داشت و به همه آنها عشق میورزید. از طرف دیگر باید توجه کنیم که در اینگونه کتابها نوعی اسطورهسازی مطرح بوده و نثر کتابها نیز نوعی نثر بلاغی میباشد. در اینگونه از آثار قطعاً به مقدار زیادی اغراق نیز وجود دارد. چون کُلاً اسطورهسازی بدون اغراق امکان ندارد. او اسطورههایی را که شیفتهشان بود را به مثابه قهرمانهایی مطرح میکرد که البته درعینحال تراژیک هم بودند.