چند کلمه حرفِ زنانه
سیمون دوبوار، حدودا پنجاه سال پیش نوشت : “ما زن به دنیا نمیآییم. زن میشویم”. مقصودش این بود که زمانه و زمینهها، مایی را که آدم به دنیا میآییم مثل مردان، زن میکند با همهی بدبختیهایش. من هم به تقلید از او میخواهم بگویم : ما زنان ایرانی فمینیست نبودیم، داریم فمینیست میشویم.
ما زنان سالها است که دیگر بر سر جای همیشگیمان نیستیم درست مثل مردان. ما نیمههای پنهان، نیمههای خاموش، نیمههای دیگر، به این پنهان ماندن، خاموش بودن، دیگری شدن، به این نیمه نصفه کاره بودن معترضیم. ما فهمیدهایم که قبل از هر چیز آدمیم و به تمامی. میوه آگاهی که خورده شد، دیگر مرد و زن نمیشناسد و به دنبالش عصیان است و هبوط. اگر تا دیروز با اغوای آدم و با بازی در پشتپرده، مسوولیت عصیان را بر گردن آدم میانداختیم امروز خودمان سیب سرخ آگاهی را مزه کردهایم. اما تفاوت سرنوشت ما با ماجرای آدم در این است که وقتی ما زنان میوه آگاهی را میخوریم، عصیانمان سرکوب میشود و نام هیستری میگیرد و هبوطمان نیز نه به زمین که یکسر به جهنم است. برای بازیافتن آرامش از دست رفته خود یا باید آگاهی را به رو نیاوریم و یا آزادی را. در این هبوط هیچ پشت و پناهی نداریم. آدم هم هبوط کرد تا بیاید انسان شود کلی چپ و راست زد و بیراهه رفت و هنوز هم دارد میزند و میرود اما خطاها و زیادهرویهای ما زنان را که تازه در آستانه تجربه آزادی هستیم بر ما نمیبخشند.
درست است که در این جابهجا شدن و در این تجربه آزادی ما از تناقضات بسیاری رنج میبریم، مثل مردان. هم آزادی زیست بر زمین را میخواهیم و هم مثل سابق حمایت و امنیت بهشت را. هم به دنبالِ کسب تجربهایم هم از یکهگی و دربدری میترسیم. هم استقلال مالی را دوست داریم و هم تامین اقتصادی خانواده را از جانب مردانمان. در خانه میمانیم تا مادر خوبی برای فرزندانمان باشیم و ضامن گرمای خانواده اما از آن دلخور میشویم و از آزادی مردان کینه به دل میگیریم. میشود سالها درس بخوانیم و درست در آستانه تاهل، همه راه رفته را برگردیم و بالذت و بیحسرت برویم زیر سقف. ما هنوز، فعلا، هم خدا را میخواهیم و هم خرما را. عجالتا حاضر به پرداخت بهای آزادی نیستیم. این است که برای دفاع از خویش به راههای پرتناقضی متوسل میشویم. مهر بالا را برای همین میخواهیم. نرخمان را بالا بردهایم تا قدرمان بیشتر دانسته شود و ضربهپذیریمان کمتر گردد. مهریه همان شمشیر داموکلس است بر سر مردان. جهیزیه بالا، عروسیهای هفت شبانهروزی و… همه برای این است که نشان دهیم سهلالوصول نیستیم. راههای دیگر را هنوز نیاموختهایم. البته راههای دیگری را – بیراهههای دیگر راـ نیز داریم تجربه میکنیم. ما در بسیاری اوقات مجبور به رفتن از این بیراههها میشویم؛ میگویند بهشت زیر پای مادران است، ما هم قبول میکنیم. اما سر بزنگاه معلوم میشود که گویا کلیددار آن مردانند. خیلی پررویی کنیم کلید را از زیر پایمان میکشند بیرون. اذن دخول با آنان است. حتی امکان مادر بودنـ مشاغل و مقامات بماند برای بعدـ از ما گرفته میشود.
همین است که در جامعه ما، مادرانی پیدا میشوند که به تصور آزادی خود از جهنم امروز، فرزندان خود را با دست خود به بهشت میفرستند. زنانی که برای آزادی خود همسران خود را با دست خود و با همدستی دوستان خود میفرستند به آن دنیا. در این عکسالعمل البته ما از مردانمان تقلید میکنیم.
شده است که به میانه میدان اجتماعی دعوت شویم اما همیشه به عنوان سیاه لشکر. و فقط برای فرستادن درودی یا نفرینی و درست هنگام برگشت به خانه شده است که به بهانهای رویمان کم شود.
و اینها همه یعنی اینکه هنوز به تمامی فمینیست نشدهایم. اما دیر یا زود مجبور به طی این طریقیم. مقصودم اینکه ما زنان اگر دلمان هم نخواهد حتی اگر قصد شاخه شانه کشیدن را هم نداشته باشیم، اصلاً اگر پذیرفته باشیم که زنان را برای امری ساختهاند و مردان را برای کاری حتی اگر پذیرفته باشیم که ضعیفیم و این ضعف را به حساب لطافت و نجابتمان هم بگذاریم… کافی است یک روز ماشینمان را برداریم و برویم رانندگی یا پیاده برویم خرید در بازگشت بدون اینکه خودمان بفهمیم چگونه میشویم فمینیستی دو آتشه و کمر به قتل مردان بسته. ما فمینیست میشویم در بسیاری اوقات علیرغمِ خودمان و از سر اجبار… عصبانیت ما فعلاً و در حال حاضر عکسالعملی است اما عصبانیت هر آدمی است که زور میشنود و ظلم میبیند، میبیند که چه بر سر آدم بودنش میرود (از نوع زنانهاش) و طبیعی است که در چنین صورتی دادش به هوا برود و آرام آرام بشود فمینیست. یعنی طرفدار حقوق برباد رفته و با باد رفته خود وگرنه مرض ندارد که در این بلبشو و در میانه معرکه این همه حقوق با باد رفته و بر باد رفته، علم دیگری هوا کند.
یکی از مشکلات البته در چتر قانون است که سایهاش کمتر بر سر زنان میافتد. اما برای اینکه این چتر سایه رحمتش را بر سر ما زنان هم بیندازد خود باید اقدامی کنیم و نشان دهیم که درست مثل مردان، آدمیم. مشکل دیگر در این است که آدم بودن خود مردان هم روشن نیست. یعنی اینکه معلوم نیست آدم کیست و آدمیت چگونه؟ وقتی آدمیت فقط رنگ و بوی مردانه داشته باشد ما زنان مجبور میشویم که دعوا را با مردان شروع کنیم و زندگی میشود کارزار غمبار زن و مرد. آن یکی همه تلاشاش اینکه شبیه مردان شود و این یکی همه کوششاش اینکه رقیب تازه از راه رسیده را از میدان به در کند.
۱. باید قانون را دعوت به بزرگواری کرد تا شامل ما زنان هم بشود.
۲. نگاه قانونگذار را تغییر داد تا از این ثنویت مذکر مونث شفا یابد.
۳. بیاموزیم و بیاموزانیم که ما ضرورتاً انسانیم و تصادفا مرد یا زن.
۴. و البته فراموش نکنیم که برای انسان شدن، اول باید از زن بودنمان اعاده حیثیت گردد، حقوقمان به رسمیت شناخته شود و وضعیتمان برابر. در آن هنگام و فقط در آن هنگام است که میشود از تفاوتهای زن و مرد، از سهم و نقش خاص هر یک در زندگی سخن گفت. هنوز شاید خیلی زود باشد.
روز زن بود، گفتم چند کلمه حرف زنانه زدن جایز است. اگر هتک حرمتی به مردان شد به بزرگواری خود ببخشند.