مومنی در جستوجوی فهمِ ایمانِ خویش
چهارشنبه، ۷ آذر ماه، سالن ناصری خانهی هنرمندان، میهمانِ علاقهمندان به الاهیات و مباحثِ فلسفی بود. این جلسه، که به همتِ انتشاراتِ قصیدهسرا برگزار شد، به رونمایی و نقد و بررسیی کتابِ پروسلوگیون اختصاص داشت. این نشست با سخنرانیی استاد مصطفی ملکیان، سوسن شریعتی، و افسانه نجاتی (مترجم کتاب پروسلوگیون) همراه بود.
موضوعِ بحثِ من، زمانهی آنسلم قدیس است، و جغرافیای حرفِ او. شناختِ این جغرافیا، نه تنها کلیدهای بسیاری را برای فهم زوایای تاریک و پنهانِ براهینِ آنسلم، در برقراریی نسبتی جدید میانِ عقل و ایمان، در اختیارِ مخاطبِ معاصر میگذارد، بلکه، روشن میکند که تا کجا، انتزاعیترین مباحثِ کلامی، ریشه در زمین و زمانهی خود دارد، و پاسخهایی است روشن، به پرسشهایی که محیط برانگیخته است، و البته، این سوالِ نهایی که: این پاسخها به چه کارِ منِ شرقیِ ایرانیِ مسلمانِ امروزی میآید؟
آنسلمِ قدیس، بنیانگذارِ اندیشه و متدِ اسکولاستیک، و یکی از برجستهترین چهرههای مدافعِ دیالوگِ میانِ منطق و ایمان، در سال ۱۰۳۳، در ایتالیا، به دنیا میآید، در نرماندیی فرانسه تحصیلاتِ خود را به سرانجام میرساند، و در کانتربریی انگلستان اسقف میشود، و در همانجا، به تاریخ ۱۱۰۹، از دنیا میرود، و این، یعنی حدوداً هفتاد سال عمر. درست همان هفتاد سالی که، اروپای غربی، واردِ مرحلهی جدیدی از شکوفاییی اقتصادی، تغییر در نظامهای سیاسی، و تمرکزِ قدرت در دستگاهِ کلیسایی میشود. شصت ـ هفتاد سالی که، در حدِ فاصلِ ۱۰۵۰ تا ۱۱۵۰ قرار دارد، و تا پایانِ قرنِ سیزدهم ادامه پیدا میکند. قرنِ یازدهم، قرنی است که تاریخِ قرونِ وسطای متقدم، واردِ عصرِ دومِ فئودال میشود. تعبیرِ رنسانس را نیز دربارهی این دوره به کار گرفتهاند. در این قرن، مرزهای غربِ مسیحی ثابت شده است. دیگر خبری از تهاجماتِ اقوامِ مختلفِ ژرمن، طی چهار قرن گذشته، نیست، و توانسته است به آرامش و امنیتی نسبی دست پیدا کند.
اولین اثراتِ این امنیتِ نسبی، رشدِ ناگهانیی جمعیت است. طیی همین شصت ـ هفتاد سال، رشدِ جمعیت، ورودِ طلا به بازارها، بهراه افتادنِ کشتیهای بزرگ، بهبودِ رودخانهها، و کشفِ تکنیکهای جدید، همگی، منجر به شکوفاییی غیر مترقبه و نابهنگام، در حوزهی اقتصادی و اجتماعی، میشوند. شهرهای جدیدی سر برمیآورند، سرزمینهای جدیدی به تصرف درمیآیند، و آبادیهای متعددی، بر محورِ یک کلیسا و روحانی آن، شکل میگیرند. شهرنشینی، مهاجرت از روستاها، سرزدن طبقاتِ اجتماعیی جدید (تاجر و کسبه و…)، و بهخصوص، شکلگیریی حاشیهنشینانِ شهری (که دیگر، نه روستاییاند، و نه جایی در سلسله مراتبِ اقتصادیی جدید پیدا کردهاند، و همینها هستند که، چند سال بعد، یعنی با آغازِ جنگهای صلیبی، در سالهای هفتادِ قرنِ یازده، تبدیل به پیاده نظام میگردند)، طبیعتاً، آن هارمونیی اولیهی اجتماعی را از میان میبرد، و بازنگری و تعریفِ دوباره از سازماندهیی اجتماعی را، بیش از همیشه، الزامی میسازد. پیچیده شدنِ مناسباتِ طبقاتی و اجتماعی، نیازمندِ درکِ جدیدی از سیاست و مذهب است، تا بتواند، در پرتوِ آن، نظمِ نوینی را تدارک ببیند.
جابهجاییی مناسباتِ اقتصادی، و رشدِ یکپارچهی آن، مناسباتِ قدیمیی قدرت را نیز درهم ریخته، و تشتتِ سیاسی را به دنبال میآورد. دیگر از آن نظمِ قدیمی، که بر محورِ پیوندِ کلیسا و امپراطورهای ژرمن میچرخید، خبری نیست. حکام و قدرتهای لائیک نفوذِ خود را در این گسترشِ ناگهانیی شهرنشینی از دست میدهند. تا این زمان، قدرتِ سیاسی، خود را واجدِ قدرتِ قدسی نیز میدانست. شارلمان مثلِ اعلی این پیوند بود. اما، با زیرِ سوال رفتنِ قدرتِ سیاسیی شاهان، قدرتِ معنوی و قدسیی آنها نیز به پرسش کشیده میشود، و اصحابِ کلیسا را وامیدارد که، به پُر کردنِ این خلاء بیاندیشند. نکتهی قابلِ تامل، در همین جا است. رنگ باختنِ وجههی قدسیی قدرتِ لائیک، به گونهای پارادوکسیکال، زمینهسازِ قدسی شدنِ قدرتِ روحانیت میشود.
گرگوار هفتم (GregoireVII)، که در فاصلهی ۱۰۷۳ تا ۱۰۸۵ پاپ بود، یعنی، درست در سالهایی که آنسلم در صومعهی bec جانشینِ اسقف لانفرانک Lanfranc میشود، در پاسخ به همین ضرورت، دست به رفرمِ بنیادینی در درونِ دستگاهِ کلیسایی میزند، که به نامِ رفرمِ گرگورین شناخته شده است. تا این زمان، مسیحی بودن، نوعی رفتارِ اخلاقی است، و دگمهای تعریفشده و روشنی تدارک ندیده است. پاپ گرگوار، رفرمِ خود را با حمله به ازدواجِ روحانیان آغاز میکند، تا بتواند، با تکیه بر تفاوتِ روحانی با امرا و پادشاهان، بر اولویتِ اقتدارِ قدسیی روحانیتِ کلیسایی، در برابرِ قدرتِ لائیک، پافشاری کند. رفرمِ گرگورین را میتوان در چند محور خلاصه کرد: متحدالشکل کردنِ آموزشهای دینی و حقوقی، قدسی قلمداد کردنِ قدرتِ روحانیت (از طریقِ اعلانِ تقدمِ امر خلاقی بر امرِ سیاسی)، تمرکز بخشیدن به دستگاه کلیسایی از طریقِ قرار دادنِ کلیهی اسقفها و اسقفنشینها تحتِ کنترلِ پاپ (تا قبل از این زمان، پاپ فقط اهمیتی سمبلیک و تشریفاتی داشت، و اسقفها در خود به نوعی از استقلالِ عمل برخوردار بودند. از این دوره است که، او، که خود را تا آن زمان فقط جانشینِ پییر قدیس میدانست، میشود جانشینِ مسیح).
این جابهجاییی قدرت، یعنی ضعف و تشتتِ قدرتِ سیاسیی لائیک، و اقتدارِ روزافزونِ دستگاهِ کلیسایی، عملاً ساختارِ اجتماعی، فرهنگی، و سیاسیی جوامعِ غربی را، از قرن ۱۱، تا آستانهی رنسانس، شکل میدهد. کلیسا میشود اربابِ دنیا و آخرت. بدیهی است که، برای بازی کردنِ این نقشِ جدید، نیازمندِ درک و فهمی جدید از نسبتاش با دنیا و واقعیت است. البته، ضرورتِ تجدیدنظر در دستگاه نظری، محصولِ فشارهای بدنهی کلیسا نیز بود. در این دوره، آموزشهای دینی در درونِ صومعهها و دیرهای وابسته به اسقفنشینها صورت میگرفت، و عمدتاً تحتِ نظارتِ فرقهی بندیکتنها Benedictin بود، فرقهای که، متاثر از آموزشهای بنوای قدیس Saint Benoit، از قرنِ پنجم ـ ششمِ میلادی، کنترلِ کلیهی صومعهها و مدارسِ کلیسایی را برعهده داشت. فرقهای که دیگر در قرنِ یازدهم پاسخگوی نیازهای شاگردانِ این مدارس نبود، و میلِ به آموزشهای جدید، و رفتارِ دینی متفاوت، در همهی این مدارس، سربرداشته بود، و موجی از اعتراضات را به دنبال داشت.
در همین دوره است که، دو فرقهی رسمیی دیگر، با شعارها و آیینهای جدید، شکل میگیرند: سیسترسینها Cistercien و آگوستنینها les Chanoins augustinien. در حقیقت، پرسشهای همین مخاطبانِ مسئلهدار است که، آنسلمِ قدیس را وامیدارد، تا به نگارشِ پروسلوگیون بپردازد، و در خطاب به برادرانِ ایمانیاش، از نسبتِ عقل و ایمان سخن بگوید. آنسلم، در مرزِ بین دو دنیا است: دنیای مدرنِ Roman، و دنیای گوتیک. دنیای رمان، دنیایی است که اجتماعاش براساسِ اشرافیتِ خونی، شغلی، و یا مالی ساخته شده بود، با تسلطِ روابطِ شخصی، بیهیچ ارگانیزمِ تعریفشدهی عقلانی. دنیایی در رفتوآمدِ میانِ یک دیروزِ غیر مسیحی، با پراتیکها، آیینها، و باورهای بومی، و یک امروزِ مسیحی، اما، مسیحیتی که بیشتر اخلاق بود تا دین، با آیین و شرعی نامشخص. آموزشهای مذهبی هنوز قدرتِ یکسانسازی و وحدتبخش را نداشتند، کتبِ مقدس نایاب بود، و متخصصان محدود. از همه مهمتر، مسیحیتی زهدمحور، که خود را در اعراضِ از دنیا و دیرنشینی و زهد تعریف میکرد (monachisme). عمده مباحثِ کلامیی این دوره، افشای عقاید و آرای شرکآمیزِ مومنان و بدعت است.
در این سالهای میانیی قرنِ یازدهم، دغدغههای مومن، با تغییر در زیست و تحولِ زمانه، تغییر یافته، و به دنبالِ برقراریی نسبتی جدید با زمانهی خود است. مومنِ جدیدی سر زده است، و آنسلم، با چنین مخاطبی سر و کار دارد. او، هم در طرحِ مسائل، و هم در روش، با نویسندگانِ صومعهنشینِ زمانهی کارولنژینها، بسیار متفاوت رفتار میکند. آنسلم، به دنبالِ ترسیمِ راهِ دیگری است به سوی خدا، راهی که، یکسر درگیرِ مسئلهی گناهِ نخستین، عذابِ وجدانِ مومن، نباشد، و همهی دغدغهی دیندار را، طیی مراحلِ نجات، و تلاش برای خریدنِ گناه نداند، و به همین معنا است که، از اگوستینیزم فاصله میگیرد. اگوستینیزمی که در یک فضای اخلاقی و شبانی محدود میماند، و در تقابلِ با علم، به تمامیتِ امرِ قدسی پناه میبرد.
بیآن که بخواهم واردِ حوزهی تخصصی بشوم، ذکرِ چند نمونه، از بحثهای کلامیای، که مستقیماً منجر به یک اتفاقِ اجتماعی میشود، میتواند روشنگر باشد. نظریهای که، به آن اشاره شد، و آن، تفسیر متفاوتی است که، سنتِ آنسلم، از مسلهی گناهِ نخستین عرضه میکند، متفاوت از قرائتِ اگوستینی. از نظرِ اگوستینِ قدیس، انسان با خوردنِ میوهی ممنوعه، ذاتا گناهکار است، بخششی نیست، رستگاریای نیست، مگر اینکه، خدا رحمتی کند. آنسلم، برعکس، میگوید: مسیح با مصلوب شدنِ خود، گناهانِ ما را خرید، و از اینجا به بعد، من این امکان را دارم که اسبابِ رستگاریی خود را تدارک ببینم. آنسلم، از انسانی سخن میگوید، که قادر و توانا است تا به رستگاریی خود بیاندیشد، و برخلافِ انسانِ قدیس آگوستین، محکوم و معذب نیست. او، در جستوجوی نوعی فلسفهی تجربی است، تا میانِ تاملات و زندگی، نوعی هارمونی برقرار کند، میان راسیو(ratio) و اتوریته (autorita). عقل که انسانی است و اتوریتهی متونِ مقدس و کلامی که رفرانسِ اصلیی مشروعیت است، میانِ حقیقتِ منطقی و حقیقتِ اخلاقی. فهمِ آنچه که بدان ایمان داریم، همان که میگویند: ایمان در جستوجوی فهمِ خویش.
آنسلم، اولین کسی است که، جایگاهِ عقل را، در میدانِ ایمان، تعریف میکند، اگرچه متنمحور است، اما، از آنجا که، در دورهی او، هنوز متونِ فقهی کاملاً جمعآوری نشدهاند، خصلتِ تفکر، بیشتر از آنکه مبتنی بر قرائت باشد، متکی بر بحث و جدل است. آنسلم، یک اپیستمولوژی متعین را فرموله نکرده است. با وجود این، او را اولین دانشگاهی پیش از تاسیس دانشگاه مینامند و نیز بنیانگذار اسکولاستیک. همان دانشگاهی که بر محور اسکولاستیک میچرخد، همان اسکولاستیکی که میشود رفرانسی برای برپاییی دستگاهِ انکیزیسیون. همان اسکولاستیکی که، قرن سیزدهم را، قرن سنتزهای بزرگ، و تحققِ دستگاههای نظری میکند (با چهرههایی چون توماس اکوینوس، اکهارت، دان اسکات، و گیوم دکام)، و البته، از قرنِ چهاردهم، راه را بر هرگونه نوآوری میبندد، و زمینهسازِ شکلگیریی جریاناتِ بدعتگذار (heretique) میشود.
مقصود اینکه، گفتوگوی عقل و ایمان، محصولِ گفتوگوی آنسلم است با زمانهی خود، و از همین رو، باید آن را در چهارچوبِ پروژهی گریگوری، پاپِ هفتم، فهمید، و کمکرسانِ آن پروژهای که، کلیسا را اربابِ جدیدِ دنیا میخواست، و نیازمندِ گفتمانی وحدتبخش بود. با وجود این، برهانِ آنسلمی، این توانایی را داشت، تا از چهارچوبِ زمانهی خود فراتر رود. استدلال و برهانِ آنسلمی، از قرنِ هفدهم به بعد، جورِ دیگری فهمیده شد: نه جستجوی معنا، بلکه، گشایشی به سوی معانیی متعدد، و آلترناتیوهای ممکن. تاملاتِ وجودشناسانهی او، راه را بر فهمِ حقیقت و آزادی میگشود، و بنابر همین تفسیر، رد پای او، در میانِ متفکرانِ مدرن نیز قابلِ شناسایی است.