نیازِ زمانه : رنسانسِ فکری یا رنسانسِ ایدئولوژیک؟
در سالگشت شریعتی، مرور پروسهی حرکت وی، یادآور خاطرات پرفراز و نشیب و خوشایند و ناخوشایند بیش از دو دهه از تاریخ معاصر و کنونیی میهن ما میباشد. مام وطنی که سینهی گستردهاش رمز و رازهای قصهی پرغصهی تاریخ تلخ و شیرین، و سرشار از شکستها و عظمتها، خوشیها و داغها و مرارتهای این سرزمین پهناور را در خود پنهان داشته است. قصهی شریعتی نیز یکی از این اندوختهها است.
در نخستین گام، در بررسیی حرکت شریعتی، این نکته به چشم میخورد که، تأثیر شگرف و اساسیی حرکت وی در تاریخ یکی دو دههی اخیر کشورمان، امری است مورد توافق همهی موافقان و مخالفان وی، و همهی کسانی که به نوعی به تحلیل تاریخ کنونیی ما، بهویژه انقلاب اخیر ایران، پرداختهاند. این نقش تا بدانجا است که، به وی القابی چون ایدئولوگ انقلاب ایران، متفکر انقلابیی شیعه، معلم انقلاب، معلم رادیکالیسم اسلامی، فرانتس فانون انقلاب اسلامی، و… دادهاند. اینک ما، چه موافق و چه مخالف اندیشه و حرکت شریعتی، و همچنین چه موافق و چه مخالف تحولات سریع و پرفراز و نشیب کنونی ایران باشیم، باید به عنوان یک پدیدهی عینی و واقعی، به جایگاه خاص و اثرگذاریی ویژهی حرکت او، چه مثبت و چه منفی، در تاریخ کنونیی خود اعتراف کنیم، و در این رابطه است که میبایست، شخصیت، اندیشه، و حرکت شریعتی، بهطور عینی و منطقی، مورد بحث و بررسی قرار گیرد. ولی متأسفانه، ویژگیهای خاص او، و برخوردهای مشخصی که با وی صورت گرفته است، جای این بحث و بررسی را در آثار نویسندگان و محققان ما خالی گذاشته است. پرداختن به شریعتی، از این زاویهی وسیع، نیازمند به کتاب و رسالهی تحقیقیی مفصلی است که خارج از محدودیتهای این مقاله است، ولی، یکی از ضرورتهای تاریخ کنونیی کشورمان است، که به هرحال باید روزی، به شکلی تحقیقی و به دور از حب و بغضهای فردی و جمعی، به نگارش در آید.
شریعتی الهامبخش طیف وسیعی از جوانان و نیروی محرکهی اصلیی انقلاب ایران بوده، و اندیشههای وی تاکنون بهطور مستقیم و غیرمستقیم در افکار و اعمال این اقشار تأثیرگذاریی خاص خود را داشته است. این تأثیرگذاری در بخشی از این اقشار پررنگتر و مستقیم، و در بخشی کمرنگتر و غیرمستقیم بوده، و این حکایت همچنان، بهطور متناوب و متغیر، ادامه دارد.
اما اینک بیش از پانزده سال از حرکت او و کمتر از پانزده سال از وقوع انقلاب ایران میگذرد،و امروزه، بیش از پیش، برای الهامگیرندگان از اندیشهی او، و بهویژه آنان که تأثیرپذیری و پیرویی بیشتری از افکار او داشتهاند، این نکته ضرورت یافته است که، تکلیف پیوند خود و شریعتی، و مکانیسم این رابطه را مشخص کنند، چرا که، تغییر و تحولات این دهه، باعث پیدایش ابهامات و گنگیهایی در این رابطه گردیده است.
از آنجا که اندیشههای شریعتی مختص به یک سری مسائل آکادمیک و مباحث صرفاً ذهنی و تئوریک نبوده، بلکه حرکت فکریی وی مبتنی بر اندیشهای اجتماعی و در چارچوب یک “چه باید کرد” مشخص، قرار دارد، و امروزه اوضاع و احوال داخلی و بینالمللی دچار تغییراتی اساسی و مهم گردیده است، بازنگریی مجدد، و تبیین دوبارهی حرکت فکری اجتماعیی شریعتی، برای الهامگیرندگان از اندیشههای او، ضرورتی حیاتی یافته است، و کمبود این تبیین اساسی، در میان روشنفکران مذهبی (که یا پیرو شریعتی بوده و یا به نوعی و در سطوح متفاوتی از اندیشههای ایدئولوژیک و نظرات وی پیرامون “چه باید کرد” الهامات و تأثیراتی پذیرفتهاند)، باعث گردیده ابهامات، گنگیها، و تناقضاتی در تبیین رابطهی امروزین با اندیشههای شریعتی، و بهویژه با چه باید کردهای خاص وی، به وجود آید.
چنانچه، برخی در دنبال کردن چه بایدکردهای وی، و استمرار حرکت فکریاش، دچار ابهام و دوگانگیاند. برخی معتقدند دورهی شریعتی به پایان رسیده، و کارآییی افکار و “چه باید کرد”هایش، با تغییرات اجتماعیی کنونی، دچار ضعف گردیده است، و برخی دیگر نیز، همچنان معتقد به دنبال کردن رسالت وی، به همان شکل گذشته، و در ادامهی همان چه باید کرد اصلیی وی، یعنی رنسانس ایدئولوژیک، میباشند.
اما به راستی حقیقت کدام است؟ دورهی شریعتی به پایان رسیده و دیگر رهنمودی برای “تبیین مسئولیت روشنفکر در جامعهی کنونی”، و “چه باید کرد”، و “از کجا آغاز کنیم”، ندارد، و روشنفکر متعهد و میهن و ملت دوست جامعه ما، باید به دور از تغییرات اجتماعی همچنان روند گذشتهی حرکت شریعتی را در همان قالب ادامه دهد؟ و یا میباید پیوند و رابطهی جدیدی با شریعتی، اندیشهها، و “چه باید کرد”هایش برقرار سازد؟ و به عبارت سادهتر، آیا میبایست ما به زمان شریعتی برویم، یا، شریعتی را به زمان خود بیاوریم؟
برای پاسخگویی به سؤال مطرحشده، باید نگاهی کلی به دورهی شریعتی، و حرکت شریعتی، و نیز، دورهی کنونی و ضرورتهای آن، بیندازیم، تا مشخص گردد که، آیا در دورهی کنونی، فکر و حرکت شریعتی باز میتواند جایگاهی در رهنموددهی به روشنفکران دردآشنا داشته باشد یا خیر؟، و همچنین، در این دوره میبایست چه رابطه و پیوندی با اندیشه و رهنمودهای وی برقرار ساخت؟
در ترسیم شرایط عمومیی دوره شریعتی، و دورهی کنونی، و ترسیم کلیی حرکت وی، از آنجا که اکثر مخاطبان این مقاله با مسئله آشناییی کافی دارند، مطالب تنها بهطور تیتری و فهرستوار مطرح میگردد (طرح جزئیتر مسائل نیز خارج از حدود، توان، و تحمل این نوشتار است)، و شرح و بسط و تجزیه و تحلیل و کاوش کاملتر این عناوین، به مخاطبان عزیز واگذار میگردد.
(یک دهه: نیمه دوم دهه ۴۰ و نیمه اول دهه ۵۰)
ـ حاکمیت رژیمی غیرمذهبی. سعی در احیاء فرهنگ ایران باستان. و تبلیغ فرهنگ غرب در نظام آموزشی و تربیتی کشور.
ـ رشد ناگهانیی قیمت نفت (بر اثر جنگ ۱۹۷۳ اعراب و اسرائیل)، و حرکت تصاعدی برای مدرنیزاسیون کشور و تطابق فرهنگیی با آن.
ـ رشد سرمایهداریی وابستهی صنعتی و تجاری. رشد شدید طبقهی متوسط و اقشار بوروکرات در جامعه. سرکوب جریانات سیاسی و اوجگیریی عربدههای مستانهی قدرت در جشنهای دوهزار و پانصدساله. سعی در گسترش سلطهی پلیسی نظامی بر محافل دانشجویی و سیاسی.
ـ وجود جهانی بالنسبه سه قطبی (بلوک غرب. بلوک شرق. جهان سوم) و وابستگیی دولت ایرانی به بلوک غرب.
ـ پشت سر گذاردن تجربهی جنبش ملی شدن نفت (با انگیزههای عمدتاً ملی)، کودتای ۲۸ مرداد، و ۱۵ خرداد ۴۲ (با انگیزههای عمدتاً مذهبی).
ـ مذهبی و غیرسیاسی بودن اقشار وسیع مردم. وجود پایگاه نسبتاً وسیع ولی راکد روحانیت در مردم (ساکن بودن بیش از ۵۵% مردم در روستاها).
ـ تأمین حداقل رفاه نسبی در نیمهی دوم این دهه برای اقشار خردهپا، پایین، و متوسط شهری (با تزریق مقادیری از پول نفت به جامعه).
ـ رشد سریع فاصلهی طبقاتی. رشد سرخوردگیی مردم از فسادهای اداری و اجتماعیی همراه با مدرنیزاسیون. وجود ساختار شدیداً جوان جمعیت در ایران.
ـ از اوج و کارآیی افتادن رهبران ملی و حرکتهای پارلمانی. طرح مبارزات مسلحانه با الهام از تجارب برخی کشورها، و تب عمومیی چریکیی دههی ۶۰ و ۷۰ در جهان، در بین بخشی از جوانان و روشنفکران، و همچنین بنبست تدریجیی این مشیها به واسطه خوردن ضربات پیاپیی از رژیم.
ـ منفعل شدن بخشی از روشنفکران تحت ارعاب جو پلیسی رژیم، و رو آوردن به فعالیتهای فرهنگیی غیرجهتدار (فکری، ادبی، هنری).
ـ وجود برخی جنگهای زرگری روشنفکری، که توسط محافل وابسته نیز دامن زده میشد. منفعل شدن بخشی از طرفداران جنبش مارکسیستی به واسطهی تضادهای داخلی(توده، ضدتوده)، و جذب بخشی از طرفداران جنبشهای مارکسیستی به شیوهی چریکی و مسلحانه، و به دنبال آن، خوردن ضرباتی از رژیم، و خنثی شدن آنها از نظر سیاسی، و جذب گستردهی برخی دیگر از آنها به کار فرهنگی(تألیف و ترجمه).
ـ بهطور کلی، چپ، لائیک، و یا ملی بودن بخش وسیعی از روشنفکران.
ـ حرکت آهستهی بخشی از روحانیون جوان به سمت “سیاست”، به پیروی از آیتالله خمینی.
ـ غیرسیاسی و سنتی بودن بخش وسیعی از حوزههای کلاسیک مذهبی.
ـ حرکت آهسته و پراکندهی برخی از روشنفکران مذهبیی نشأت گرفته از محمد نخشب، و بهطور عمده، مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی.
ـ وجود جو غالب فرهنگیی روشنفکریی چپ و لائیک یا ملی، و بعضاً ملیی وابسته به دربار.
تحلیل مبانیی اجتماعی و بنیادهای فکری و حرکتیی شریعتی موضوعی گسترده و فراتر از حدود این نوشتار است. در این قسمت نیز، همانند موارد بالا، بهطور فهرستوار و تیتری، به ترسیم خطوط کلیی حرکت وی، بهویژه از دیدگاه اجتماعی و سیاسی(تا فکری و ایدئولوژیک) میپردازیم. حرکت شریعتی دارای خصایص و مؤلفههای دیگری نیز، بهویژه در درون کادر ایدئولوژیک و مفاهیم تئوریک طرحشده از جانب وی، میباشد، که میبایست در تحلیل جامعتری بدانها پرداخت.
در زیر بیشتر به رئوس کلیی حرکت شریعتی از دیدگاه “چه بایدکردها”ی اندیشهی وی اشاره میگردد:
ـ طرح آرمان والای انسانی و جهانیی عشق (عرفان)، برابری، آزادی.
ـ تکیه بر مردم به عنوان بستر اصلیی حرکت روشنفکر.
ـ تلقیی از مردم به عنوان افراد و اقشار قالببندی نشده.
ـ طرح نسبی بودن روشنفکر، و نقش زمانی مکانیی وی در جهان، و طبعاً در ایران.
ـ طرح مسئلهی جدایی و جزیرهای بودن روشنفکران در رابطه با مردم، و ضرورت ریشهیابی و حل بنیادیی این آفت.
ـ تحلیل آفتهای روشنفکران و حرکات روشنفکری در ایران، مانند: ذهنیگری، گم کردن جغرافیای حرف، عوضی گرفتنهای مختلف تضادها، تأثیر شدید اختلافات شخصی بر فضای روشنفکری، الیناسیون فرهنگیی چپ و راست، عدم درک شرایط اجتماعی و دورهی تاریخیی جامعه .
ـ طرح این اصل بنیادی و زیربنایی که، در ورای هر تمدن، حرکت، و انقلابی در جهان، یک پیشینه و خمیرمایهی قویی فکری و فرهنگی وجود داشته، و برای ایجاد هر تحول بنیادی و برگشتناپذیر، وجود یک اندیشهی قوی و نفوذیافته در اقشار و اعماق جامعه الزامی است.
ـ طرح سه تز عمده برای حرکت روشنفکران ایران در زمان خویش:
الف) بازگشت به خویش، و استخراج و تصفیهی منابع فرهنگی
ب) تکیه بر مذهب (در ایران)
ج) ضرورت رنسانس ایدئولوژیک، و تجدیدبنای تفکر اسلامی.
ـ طرح مبانیی اجتماعیی تکیه بر مذهب در ایران برای روشنفکران (جدا از مبانی فکری و شخصی و اعتقادیش) که بر چهار اصل استوار میباشد:
۱. ایجاد “سنخیت” بین روشنفکر و تودهی عموماً مذهبی.
۲. برداشتن “سد” عظیم و بازدارندهی مذهب سنتی، از برابر انرژیی متراکم مردم، با طرح تئوریی مذهب علیه مذهب.
۳. ایجاد یک “سنگر” هویتی، در برابر نفوذ فرهنگیی غرب.
۴. “انگیزه”زائیی قوی با طرح فرهنگ حماسیی تشیع سرخ علوی، برای ایجاد حرکت و روحیهی ایثارگری.(به عبارت دیگر، با این نگرش، مذهب و ایدئولوژیی مذهبی، جدا از مضمون “فرهنگی” و “اعتقادی”، دارای بار و هویت و رسالت خاص “سیاسی” نیز میباشد، که او، بهویژه با تکیه بر برخی الگوهای تاریخی، مطرح کرده است).
ـ کار به شکل درس و سخنرانی در جلسات عمومی و خصوصی، در دانشگاه، حسینیه، و منازل، و بهطور کلی، حرکت باز و پرهیز از شیوههای مرسوم حرکات مخفی و پنهانکاریهای ویژهی دههی ۶۰ و ۷۰ جهانی.
ـ بهکارگیریی شیوهی مشابهسازیی تاریخی، و بیان سمبلیک، برای شکستن سد سانسور رژیم پهلوی.
ـ سعی در طرح و برخوردهای فکری و انگیزهای، به جای برخورد عریان سیاسی با رژیم و شخص شاه (غیر از موارد استثنایی).
ـ با توجه به عدمپاسخدهیی شریعتی به مسئلهی اساسیی شیوههای نفوذ فکر و حرکتاش در میان مردم (م.آ ۳۳ ص ۱۲۹۹)، او بیشتر سعی در اثبات نظریی شیوه و متد حرکت اجتماعیاش برای روشنفکران داشت، و کمتر به تدوین “مکانیسم عملی” پیشبرد تفکرش در میان مردم پرداخت، چرا که، وی معتقد بود که “هنوز به این مرحله نرسیدهایم” (م.آ ۲۰ ص ۴۸۷)، و حرکت آیندهی جامعه ایران، هر چند مکانیسم خاصی بر آن حاکم نبود، درستیی متد او را ثابت کرد، ولی خود شریعتی عمیقاً به این مکانیسم نپرداخته بود.
در نخستین نگاه به تفاوتهای دههی اصلیی فعالیت شریعتی، و دههی بعد از او، این مسئله به وضوح به چشم میخورد که، بین این دوره و دورهی قبل، یعنی بین ما و شریعتی، یک نهضت و یک نظام فاصله است، فاصلهای که حتماً کوتاه و کوچک به نظر نخواهد آمد.
در این قسمت نیز، بهویژه، به خاطر همزمانیی این دوره و درک عینیی آن، نگاهی تیتری و فهرستوار به موضوع خواهیم داشت. طبیعی است که، نگاه کاملتر و همهجانبه، فرصت و مجال بیشتری میخواهد، و در بخشهایی نیز خارج از موضوع این نوشتار است.
ـ حاکمیت دولت مذهبی. سعی در احیاء اسلام کلاسیک در جامعه. وجود نظام آموزشیی مدافع و مبلغ مذهب.
ـ رعایت و کنترل حد و حدودهای اسلام کلاسیک، در عقاید و اخلاق و روابط، و در نظام آموزشی و اداری، و در سطح جامعه.
ـ قدرتگیریی بخشهای تجاری اقتصادی در جامعه. رشد سرمایهداری تجاری و صنعتیی مبتنی بر واردات و متکی بر صادرات نفت.
ـ افزایش شدید تورم، ضمن به کارگیریی برخی مُسکّنها.
ـ از دور خارج شدن جریانات سیاسی طی فعل و انفعالات پرفراز و نشیب دههی اخیر.
ـ جایگزینیی تقریبیی فضای فرهنگی، ادبی، و هنری، و اشراف و کنترل نسبی بر محافل فرهنگی و نیمهسیاسی. رشد نهضت اسلامگرایی و حرکات ضدغربی و استقلالطلبانه در منطقه، به دنبال نهضت اسلامیی ایران. تحولات سریع در عرصهی سیاست بینالمللی و دوقطبی شدن جهان (شمال/جنوب).
ـ پشت سر گذاردن تجربهی انقلاب، و تجربهی مذهبی متکی به روحانیون
ـ دو قطبی شدن نسبیی جامعه : در یک سمت، قشری با اعتقاد و وابستگیی مذهبی و پایبندی به شعائر اسلام کلاسیک، و در سوی دیگر، قشری سرخورده از ظواهر و تفکر نظری مذهبی (درصدبندی کمی و نسبی و لایهبندی اجتماعی این پدیده موضوعی شدیداً متغیر میباشد، که خوانندگان خود با تجربیات عینیی زندگی میتوانند به آن بپردازند. نکتهی دیگر، آنکه، باید دقت شود که در اینجا به طرح واقعیات پرداخته شده، و تحلیل بطلان و یا حقانیت این پدیدهها بحثی خارج از چارچوب این مقاله میباشد).
ـ تداوم حیات مذهب در رقیقترین شکل آن به عنوان شعائر دینی و یک نهاد سنتیی تاریخی در لایههای مختلف قشر دوم، و کاهش نفوذ روحانیون در همین قشر.
ـ خروج بازار (همانند روحانیون) از اپوزیسیون تاریخیی بعد از مشروطیت، و ایجاد وابستگی و پیوستگیی بیشتر با نهاد دولت.
ـ وجود تورم شدید اقتصادی با آثار سیاسی، اجتماعی، خانوادگی، و حتی عاطفیی آن.
ـ سرخوردگیی عدهی زیادی از جوانان به علت برخی جزمیتهای فکریی حاکم در حوزههای مختلف زندگی و ادبیات و هنر.
ـ پیدایش برخی سرخوردگیها از وجود رگههای فساد و ریا در میان سازمانها و ادارات دولتی و سنتی.
ـ عدم پذیرش و استقبال از رهبران و تفکرات و شیوههای سیاسی و اجتماعیی جریانات مختلف سیاسی.
ـ وجود نوعی بیاعتمادی به سیاست.
ـ سرخوردگی از هرگونه تغییر و تحول اجتماعی در قشر دوم.
ـ تمایل جهت برخی رفرمها و تغییرات اجتماعی و اقتصادی در میان اقشاری از مردم، اما عدم میل به نقش داشتن و مسئولیتپذیری.
ـ بهکارگیریی انرژی فراوان برای امرار معاش، و کاهش شدید اوقات فراغت در زندگی.
ـ وجود آرمانخواهیی مذهبی در رابطه با مسلمانان دیگر کشورها در میان قشر اول، که فصلی از خودگذشتگی را در طیی جنگ مرزیی گذشته در پشت سر گذارده، و همچنین گره خوردن این امید و ایمانها با موقعیتهای اجتماعی در میان بخشهایی از این قشر.
ـ پشت سر گذاردن تحولات سریع و عمیق سیاسی و اجتماعی در یک دهه.
ـ گسترش حرکت اجتماعی و سیاسی از محافل دانشجویی در دوره قبل، به سطح دانشآموزی در اوایل این دوره.
ـ شکست یا عدم کارآییی تفکرات و شیوههای مختلف سیاسی و اجتماعی.
ـ بیپشتوانگیی فکری و عملیی بخشی از روشنفکران، و معلق ماندن فکری و ارزشیی آنان، و رسیدن به نوعی نسبیگراییی افراطی.
ـ رشد سرخوردگی از سیاستزدگیهای افراطیی گذشته به شکل عکسالعملی در میان اقشاری از روشنفکران.
ـ سرخوردگی از مذهب سیاسی، و نفیی هر نوع ایدئولوژی (که به زعم آنان به توتالیتاریسم منجر میشود) در میان اقشاری از جوانان و روشنفکران
ـ بحران شدید روشنفکران چپ غیرمذهبی، با توجه به بحران شوروی و بلوک شرق.
ـ رشد یأس و سرخوردگی و انفعال اجتماعی، و درنتیجه، رکود حرکتیی آنان با توجیههای مختلف (که ناشی از بحرانهای داخلی و بینالمللی میباشد).
ـ تغییر عقربهی سیاست به فرهنگ (فکر ـ ادبیات هنر)، در اقشار وسیعی از روشنفکران داخلی و خارجی.
ـ کوتاهنگر شدن روشنفکران، و میل به دیدن سریع آثار مثبت و موفق عمل خود (و به علت منفی بودن این فرایند، آنان به بیاثری و ناکارآمد دیدن هر کاری میرسند، که این خود، ریشه در حرکت سریع انقلاب ایران، و برخی حرکتهای جهشیی دیگر در جهان، مانند تحولات پرشتاب در بلوک شرق دارد).
ـ وجود یک دوران گذار و انتقال، بهویژه در سطح بینالمللی، در بین روشنفکران (علاوه بر پارامترهای داخلی). مسئلهی فروپاشیی بلوک شرق و تجدیدنظرطلبیی رهبران آنان، بهویژه در مورد مسئلهی مذهب، دولت، مالکیت، غرب، و غیره، نقش مهمی را در این رابطه به عهده دارد.
برای پاسخگویی به این سؤال که: “ما به زمان شریعتی برویم و یا شریعتی را به زمان خود بیاوریم؟”، به عنوان مقدمه، دو جزء از سؤال بهطور کلی و گذرا، و نه کامل، مطرح شد، یعنی “زمان شریعتی” و “زمان ما”. اما برای پاسخگویی به این سؤال، مسئلهی سومی را نیز باید مطرح ساخت، و آن، متد و شیوهی برخورد با حرکتها و اندیشهها، از جمله، حرکت و اندیشهی شریعتی میباشد. خود شریعتی از این موضوع متدلوژیک تحت عنوان “فرم و محتوا” یاد کرده است.
مسئله فرم و محتوا، و تفکیک یا پیوند رابطهی این دو، خود، مسئلهای اساسی، و زاویهی دیدی بنیادی در برخورد با مفاهیم فکری و اجتماعی، و حتی اقتصادی و سیاسی است. چرا که، از این زاویهی دید و شیوهی نگرش، استمرار یک ایدئولوژی، مذهب، اندیشه، و یا هر نوع حرکتی در یک برههی زمانی، و در فرایند تغییر و تحولات مستمر اجتماعی و تاریخی، صرفاً در حفظ و پیگیریی پایهها، محتوا و جوهرهی آن نهفته است، نه در قشریگری و ظاهربینی و چسبیدن به ظواهر و قالبهای آن. نتیجهی دلبستگی و تعصب بر فرمها، دور شدن تدریجیی از محتوا، و حتی دور افتادن و ضربهزدن به اهداف و آرمانها، و نهایتاً، به بنبست رسیدن و نتیجهی عکس گرفتن خواهد بود. و آنچه که باعث رنگ باختن و از کارآیی افتادن فرمها و قالبها در حفظ محتوا و جوهرهی خاصی که حامل آن بودهاند، میگردد، همانا گذر از زمان و تغییر و تحول مجموعهای از اجزاء و پارامترهاست، که موجب تغییر مضمون و سیمای مجموعهای کلیت آن پدیده میگردد.
حال، بین زمانِ طرحِ اندیشه و حرکت شریعتی، و زمان ما، بیش از یک دههی پرفراز و نشیب فاصله است. به طوری که، سادهترین نگاه نیز، بین ما و او، یک نهضت و یک نظام فاصله میبیند. ندیدن این فاصله و تغییر بزرگ، ندیدن درهی عمیقی است که بین این دو زمان فاصله انداخته است، و سعی در تقلید قالبی، و پیرویی صوری، از حرکت شریعتی، جز فرو غلتیدن در سراشیبیی ذهنیگرایی، و پرتافتادن از واقعیتهای زمان و جامعه نخواهد بود.
پس، رفتن ما به زمان شریعتی، و تقلید و پیگیریی ظاهریی رسالت و “چه باید کرد”های مشخص و جزئیی عنوانشده توسط وی، تنها باعث غیبت ما از زمان و متن جامعهی خویش خواهد گشت، و این خود، یک سیر قهقرایی و یک نوع عوضی دیدن مسائل (که شریعتی همواره روشنفکران را از آن پرهیز میداد)، و نهایتاً، ترک زمان خود و آلام و محنتها و مرارتهای خاص ملتمان خواهد بود. مردم و ملتی که نجات، خوشبختی، سعادت، و کمال آنها، اوج آرمانهای شریعتی بود. این مسئله برای وی تا بدانجا ریشهای و بنیادی، جهتده و قطبنمایی بود، که او خود، از خدا میخواست تا او را از همهی “فضایلی که به کار مردم نیاید”، محروماش سازد. این نگرش تا اعماق تفکر وی رسوخ داشت، تفکری که شدیداً مردمگرا و اساساً انسانگرا بود. او بهطور بنیادی، و بر اساس یک نگرش توحیدی و انسانی، همهچیز را برای مردم، و در تحلیل نهایی، برای انسان، میخواست. همهچیز، حتی “مذهب”، در این راه، جز راه و وسیلهای بیش نبودند.
تلقیی وی از “مذهب”، به عنوان راه، و نه هدف، که ترجمان این اصل است که مذهب برای انسان است، نه انسان برای مذهب، فصل آغازین شروع یک زاویهی اختلاف بنیادیی بین نگرش او و نگرش سنتی و کلاسیک بود. زاویهای که، هرچه در متن و بستر آن پیش میرویم، فاصله و اختلاف بیشتر و فاحشتری را نشان میدهد.
هر چند تلقیی او از مذهب، به عنوان پاسخ به یک دغدغهی سیال و مشترک آدمی، که ریشه در اعماق اختیار و آزادی و آرمانخواهیی وی داشته، و میتواند مفهومی فراتر از قالبها و شکلهای تاریخیاش داشته باشد (شکلهایی که خود به برخی از آنها احترام و عشق خاصی داشت)، به او، آنچنان وسعتنظر و بلندپروازیی عرفانی میداد که، میتوانست فرمهای مختلفی را بر محتوای خویش ببیند، و جامههای مختلفی را بر تن معبود خویش بپوشاند (این خود مسئله عمیقی است که طرح و تفصیل آن مجال دیگری میطلبد).
حال، برای برقراریی پیوند جدیدی با نگرش “چه باید کردی”ی شریعتی، میبایست این شیوه و متد برخورد اجتماعی و فکری را در رابطه با “فرم و محتوا”ی حرکت خود شریعتی نیز به کار بست.
به اعتقاد نگارنده، محتوا و جوهرهی حرکت چه باید کردیی شریعتی (جدا از نظرات و اعتقادات و علایق فردیاش) در رابطه با نجات و سعادت مردم، که شاخصترین آرمان و جهت اصلیی حرکت اوست، بر این اصل محتوایی و جوهری استوار است که: هر حرکت و تحول اجتماعی باید از یک پایهریزیی فکری و فرهنگی، که بهطور “نسبی” در میان مردم نفوذ کرده و فراگیر گردیده، برخوردار باشد.
وجود یک خمیرمایهی فکری در ورای تمدنهای تاریخیی جهان، وجود رنسانس فکریی قبل از انقلاب صنعتی، و شکوفایی علمی و اقتصادیی جهان صنعتیی کنونی، وجود یک تخمیر فکریی قوی قبل از انقلاب فرانسه، وجود یک جنبش فکری و ادبیی قوی قبل از انقلاب اکتبر، و … و نمونههای مکرر تاریخیی دیگر، شریعتی را در این اعتقاد سخت پایبند و پیگیر کرده بود، و تفاوت شریعتیی دورهی جوانی (قبل از رفتن به اروپا) و شریعتیی دوران کمال (پس از بازگشت از اروپا)، در درک همین نکتهی محوری، و برنامهریزی بر اساس همین نگرش میباشد. (عوامل ذهنی و عینیی شکلگیریی این اصل در فکر شریعتی جداگانه قابل بررسی است).
اما شریعتی، در انطباق این تئوریی عام (یا محتوا) بر زمان خویش، به شکل لایهلایه و بهتدریج و پلهپله، از محتوا به فرم و قالب میرسد. در همین رابطه است که وی با بیانها و شیوههای مختلف سعی در اثبات نظرات و دیدگاه چه باید کردیاش برای روشنفکران دارد، و لایهلایه، و با زبانهای گوناگون، به طرح این سه تز، که به تدریج روشنفکر را از محتوا به قالب، و از اصل کلی به رهنمود جزئی، میرساند، میپردازد:
۱. طرح نظریهی بازگشت به خویش و استخراج و تصفیهی منابع فرهنگی.
۲. طرح ضرورت تکیه بر مذهب و کدام مذهب.
۳. طرح مسئلهی رنسانس ایدئولوژیک و تجدیدبنای تفکر اسلامی (با استدلالها و مبانیی اجتماعیی چهارگانهی “سنخیت”، “سد”، “سنگر”، “انگیزه”، که قبلا ذکر گردید).
اما، جوهرهی مشترک هر سه مسئلهی فوق، همان ضرورت وجود یک درونمایه و یک لایهی قویی فکری به عنوان زیرساخت و مربیی ملتها جهت پذیرش و عملیسازیی تحولات بنیادی است. شریعتی در انطباق این تئوری بر زمان و جامعهی خویش است که به “تکیه بر مذهب” و “تجدیدبنای تفکر مذهبی” میرسد. (مذهب در زمان وی هویتی هم سیاسی و هم فکری دارد). به عبارت دیگر، نقش عنصر “فکر” و “ایمان” (فکر و اندیشه به مفهوم کلی و ایمانِ به آن اندیشه) سازندهی”محتوا” در نگرش چه باید کردیی او، و “تکیه بر مذهب” و “رنسانس ایدئولوژیک” بیانکنندهی “فرم” و قالب خاص شریعتی برای جامعه و دورهی خویش میباشد. این موضوع جدا از اعتقادات و تمایلات شخصی و فردیی وی در رابطه با مذهب مطرح است. او، خود، در طرح خطوط حرکت اجتماعی، این تمایل و اعتقاد را، از مسئلهی رسالت اجتماعی تفکیک میکند، و برای آن دو، دو عرصهی متفاوت میگشاید، و در همین رابطه است که به روشنفکران غیرمذهبی نیز توصیه میکند که، اگر قصد نجات و خدمت به مردم این سرزمین را دارند، جدا از اعتقادات خودشان، باید، آشنا با مذهب، و اسلامشناس باشند. تأمل بر نکتهی اخیر، به صراحت روشنگر تفکیک فرم و محتوا در نگرش اجتماعی و چه باید کردیی او میباشد.
اما، حرف اصلی و نهاییی نگارنده، در تحلیل فرم و محتوای حرکت شریعتی، و در پاسخ به این سؤال که ما به زمان شریعتی برویم یا شریعتی را به زمان خود بیاوریم؟، و چگونگیی ایجاد پیوندی جدید با نگرش چه باید کردیی شریعتی، این است که:
اینک، با توجه به تغییرات اساسی، که در هر سه مؤلفهی “دولت” (و شرایط جهانی)، “مردم”، و “روشنفکران”، در زمان ما، نسبت به زمان شریعتی، پدید آمده، و در یک نگرش مجموعهای، باعث تغییر کلیی شرایط اجتماعیی ما نسبت به دورهی شریعتی، بهویژه در رابطه با نقش مذهب، گردیده است، روشنفکر ایرانی میتواند، و باید، با تکیه بر محتوای نگرش شریعتی، مسئلهی کلیتر “رنسانس فکری” (به طور عام) را جایگزین “رنسانس ایدئولوژیک” (به مفهوم خاصاش) نماید. بدین طریق است که ما دچار سیر قهقرایی و بازگشت به زمان شریعتی نخواهیم شد، و در واقع، شریعتی را به زمان خویش خواهیم آورد، با همان تکیه و تأکید محتوایی وی بر این اصل که، تا زیرساخت فکری و فرهنگیی پرنفوذ و فراگیری پدید نیاید، و به زاویهی دیدی انگیزهبخش مبدل نگردد، هر حرکتی ناکارآمد خواهد بود.
آنچه ما را از طرح خاص “رنسانس ایدئولوژیک”، به طرح عامتر “رنسانس فکری” میرساند، غور و بررسی در اوضاع و احوال زمان ما، و بهویژه، در علل چهارگانهای است که به زعم نگارنده در تحلیل پیوند مذهب و مردم در ایران (نه صرفاً مذهب به خودی خود و صحت و سقم فینفسهاش، دقت شود) در دیدگاه شریعتی وجود دارد.
حال، برای ما چه خوشایند و چه ناخوشایند باشد، نقش مذهب و حساسیت خاص آن در زمان ما، نسبت به دورهی گذشته، تغییر یافته است. در نظر نگرفتن این تغییر در لایههای مختلفی از اجتماع، بهویژه با توجه به ساختار جوان جمعیت در ایران و تکیه بر زندگیی اقشار مشخصی از افراد و جوانان جامعه، و در نظر نگرفتن خیل عظیم اقشار دیگر، جز تنیدن تارهای پیلهی ذهنیت، بر گرد وجود و اندیشه خویش، نخواهد بود.
رشد فرهنگ غربی و ویدئوگرایی و ارزشهای خاص آن (هر چند شدت هر پدیده به هیچ وجه دلیل بر دوام آن نخواهد بود) آشکارتر و عریانتر از آن است که به عمد و غیرعمد آنرا نادیده بگیریم و لاپوشانی کنیم. فضای رو به رشد فعلی، موجد فرهنگ و سنتی منفی است، که باعث پیدایش نسلی پوک و پوچ خواهد شد. پدیدهای که نه دولت و نه روشنفکران، حال از هر زاویهای، آن را به نفع خود نمیانگارند.
البته این گمان نیز سطحی و غیر تاریخی است که برخی تصور کنند (یا آرزو کنند!) که مذهب از جامعهی ایران ریشهکن شده و رخت بربندد، چرا که، همانطور که گفته شد، شدت یک پدیده، به هیچ وجه، دلیل بر دوام آن نبوده و نخواهد بود. و نه تنها در رابطه با مذهب، بلکه در رابطه با سیاست و فرهنگ و هنر و اخلاق نیز، جامعه ما، و جوامع دیگر، از این پستی و بلندیها زیاد دیدهاند. هر چند شرایط اجتماعی تأثیر و رنگ و بوی انکارناپذیری بر روند تاریخیی نهادهای مهم اجتماعی داشته و دارند، اما مذهب نیز در کلیتاش ریشه در اعماق آرمانخواهیی انسان و ریشه در اعماق تاریخ این جامعه و مردم دارد، ریشهای آنچنان پرنفوذ و عمیق، که بادهای سیاست و تغییر و تحولات سطحی و جوی، کمتوانتر از آناند که بتوانند آن ریشه را بجنبانند. شرایط اجتماعی و تحولات آن، در رشد و نمو و شکل و شمایل این نهال، تأثیراتی گوناگون، و این بار، اساسیتر از دفعات پیش، خواهد داشت، اما، ریشهها همچنان باقی خواهد ماند، چرا که، این نهال جدا از یک نهاد کهن تاریخی، ریشه در اعماق دغدغههای انسانی نیز دارد.
پس با پدیدهی سرخوردگیی از مذهب در میان اقشاری از جامعه، باید دقیق و دوبعدی برخورد کرد، و از هرگونه سطحینگری و سادهانگاری، چه در جهت نفی این پدیده، و چه در جهت اثبات آن، پرهیز نمود. واقعیات تاریخی ما، و فراز و نشیبهای آن، بهویژه در صد سال اخیر، این درس را به هر نوآموز این کلاس آموخته و خواهد آموخت.
اندکی از اصل مطلب دور افتادیم، گریزی که ناگزیر بود. همانطور که گفته شد، اینک میبایست نگرشی دوباره بر علل اجتماعیی (نه اعتقادی و فردی) تکیه شریعتی به مذهب، در حرکت اجتماعیاش، داشت. عللی که تحت چهار عنوان “سنخیت”، “سد”، “سنگر” و “انگیزه” مطرح شد. با یک نگرش عینی و مجموعهای به اوضاع و احوال کنونی، میتوان دریافت که، اینک جایگاه و حساسیت نقش مذهب در رابطه با آن چهار مسئولیت ویژهی تاریخی، که در زمان شریعتی ایفاء نمود، تغییر نموده، و بهطور محسوسی کاهش یافته، و حداقل اینکه، فراگیریی خود را در این نقشآفرینیها از دست داده است.
خوانندگان خود میتوانند به تحلیل این نقش در چهار رابطهی یادشده (سنخیت سد ـ سنگر ـ انگیزه)، بهویژه با نگرش به حال و آینده، نه صرفاً گذشته، بپردازند. و گمان نمیرود که اثبات این نظر نیاز به غور و بررسیی فراوانی داشته باشد که دیگر نمیتوان صرفاً با همان عناصر و الگوها و تکیهگاهها به سنگرسازی در برابر نفوذ فرهنگ غرب در میان اقشار مختلف پرداخت، و یا به انگیزهزایی در سطح بالا دست زد، و یا اساساً دیگر نیازی در حد بالا، و اولویتی نخستین، برای شکستن سد خرافات و سنتهای باقیمانده از گذشته قائل بود.
البته تأکید میشود که نباید افراط و تفریط نمود. این چهار عامل بهطور نسبی تغییر کردهاند، نه آنکه بهطور کامل منتفی گشتهاند. از اولویت نخست خارج گردیدهاند، نه آنکه کاملاً از دستور کار کنار رفتهاند. زیادهروی در این برداشت، جز سطحینگری و سادهانگاریای که بهانه به دست بهانهجویان و عوامفریبان خواهد داد، نیست.
بر این مبنا، اینک رنسانس فکری در اولویت اول و کلی قرار خواهد گرفت (بنا به دلایل اجتماعی و تاریخی)، و رنسانس ایدئولوژیک (مذهبی) به یک اولویت ثانوی تبدیل خواهد شد. بدون آنکه از دستور کار خارج گردد (باز به دلایل اجتماعی و تاریخی).
در تحلیل نهایی، آنچه باعث این تغییر و تحولات، و تغییر درجهی اولویتها میگردد، عبارتند از:
* تغییر برخی قطببندیهای اجتماعی و فرهنگی، و تغییر قطب مذهب از اکثریت مطلق جامعه، به اکثریت نسبی، و تغییر هویت سیاسی ـ انگیزهایی فرهنگیی مذهب، به هویت بیشتر فرهنگی و فلسفی.
* چشمانداز آیندهی اجتماعی مبتنی بر چند “قطبی بودن آینده”، به لحاظ فکری و فرهنگی و اجتماعی، و وجود این گمان که هویت غالب در آیندهی چندقطبی، هویتی ملی ـ مذهبی خواهد بود. (طرح و تفصیل این نظر احتیاج به بحثی جداگانه دارد).
* امکان و احتمال بازگشت تفکرات سنتی، به خاطر نفوذ فراگیر و تاریخیی آن در پروسهی تغییر و تحولات اجتماعی (آن چنان که در بلوک شرق به چشم میخورد).
* نیاز به یک جهانبینی و بنیاد فکری، جهت آرماندهی و انگیزهبخشی برای روشنفکر، و خودسازیی فکری و انسانیی وی. این بنیاد فکری میتواند به دور از هر نوع سیستمگراییهای پیچ در پیچ و جزئی، که در پی خود داشته است، باشد.
* نیاز منطقهای اسلامگرایی (بنیادگرایی مذهبی!) به طرح و تدوین مذهب و تئوری مذهب علیه مذهب. چرا که بسیاری از مناطق مسلماننشین در روندی متفاوت با روند کنونیِ اقشار وسیعی از جامعهی ما، تمایل به مذهب، با هویت سیاسی ـ فرهنگی دارند، در حالی که مذهب در بسیاری از مردم جامعهی ما هویتی فرهنگی یافته، و یا خواهد یافت، و بار سیاسیی خود را کاهش داده، و یا خواهد داد.
دقت بیشتر و کاوش گستردهتر در پنج نکتهی فوق، ما را به نتیجهگیریی نهایی از بحث فرم و محتوای حرکت شریعتی نزدیکتر خواهد ساخت. با توجه به این نکات است که باید رنسانس فکری را فراتر از رنسانس ایدئولوژیک (مذهبی) مطرح کرد، و از آن سو نیز رنسانس ایدئولوژیک را نه طرحی منتفیشده، بلکه، با توجه به برخی از همین نکات (نکات سوم و چهارم و پنجم)، به عنوان اولویت دوم در کادر رنسانس فکری مطرح ساخت. بنابراین، نه رنسانس ایدئولوژیک از دستور کار خارج میگردد، و نه در اولویت اول و به مثابه حیاتیترین ضرورت عنوان میشود، بلکه به عنوان یک اولویت دوم ارزیابی شده و مورد توجه قرار میگیرد. این تغییر درجه، به علل اجتماعی صورت میگیرد، یعنی به علت تغییر میزان نقش و تأثیرگذاریی سیاسی و اجتماعیی آن (که مهمترین وظیفه و رسالت روشنفکر در این رابطه است)، و تغییر هویت اجتماعیی آن به هویت فرهنگی، از اولویت اول خارج میشود. اما، به علت ریشههای عمیق تاریخی و انسانی، و نیز دلایلی که در نکات سوم تا پنجم مطرح گردید، از دستور کار خارج نمیشود، و به اولویت دوم مبدل میگردد.
بنابراین، رنسانس ایدئولوژیک میبایست با مصرفِ اکثراً “داخلی ـ مذهبی” بهطور آرام، سنگین، و پیوسته دنبال گردد. حرکتی که در بخشی از رنسانس عمومیی فکری جای میگیرد. “رنسانس ایدئولوژیک” در زمان شریعتی، بهویژه با ادبیات خاص و تکیهی او بر برخی الگوهای تاریخی ـ مذهبی، نقشی “سیاسی ـ اجتماعی” داشت، و در دورهی کنونی نقشی “فرهنگی ـ انسانی” دارد. رنسانس فکری نیز بر اساس آرمانهای ایدئولوژیک ، ولی بر پایهی نیازهای این دوره، و با زبان و ادبیات خاص آن، خواهد بود. (شرح و بسط رابطهی رنسانس فکری و رنسانس ایدئولوژیک، که شریعتی آن را مهمترین وظیفهی دوران خویش میدانست، و ناتمام نیز ماند، بحث مستقلی میطلبد).
* فلسفهی وجود رنسانس فکری، دقیقاً مبتنی بر همان نگرش عام اجتماعی ـ تاریخی، و اندیشهی کلیی چه باید کردیی شریعتی است، که هر تحول اجتماعی میبایست یک پیشزمینهی گستردهی فکری و انسانی داشته باشد (انالله لایغیر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم). رنسانس فکری بر این باور است که روشنفکران ایرانی، که زمان زیادی نیز از عمر تاریخیشان در جامعهی ایران نمیگذرد، خود، همانند دیگر بخشها و ساختارهای اقتصادی و سیاسیی جامعه، از نوعی عقبماندگیی خاص کشورهای جهان سوم (کشورهای جنوب فعلی) رنج میبرند.
روشنفکر ایرانی دارای ویژگیهای مثبت، و نیز، خصیصههای منفیی خاصی است، که میتوان به نوعی مشابهاش را در دیگر بخشها و نهادهای جامعه دید، بخشهایی همچون دولت و سیاست (در مسائلی چون مکانیسم توزیع قدرت، مسئلهی حقوق بشر، حقوق زنان، و…)، اقتصاد و مالکیت (در مسائلی چون انباشت سرمایه، زنجیرهی تولید، الگوی مصرف، فرهنگ تولید، و…)، مردم و فرهنگ (در مسائلی چون دریافت ضروریات شهروندی، و احساس حقوق و وظایف اجتماعی، از جمله در مسئلهی دموکراسی، احساس خودآگاهیی ملی، و درک منافع ملی، و گذشت و تلاش در جهت ایفای وظایف فردی در این رابطه، و…).
روشنفکر جهان جنوب، تافتهی کاملاً جدابافتهای از جامعهی خویش نیست. هر چند نباید این نکته را نیز ناگفته گذاشت که، روشنفکر در ایران از دیگر بخشهای یادشدهی جامعهی ما گامهای بلندی جلوتر است، و شاید بتوان گفت، نسبت به آن بخشها، پیشرفته محسوب میشود. ولی به هر حال، به عنوان یک نیروی جهان سومی، از برخی ضعفها و عقبافتادگیهای خاص این جوامع رنج میبرد، که باید در جهت حل بنیادیی آن، گامهایی اساسی بردارد. و از آنجا که اندیشه و نقد، بارزترین خصیصهی روشنفکری است (جدا از خاستگاه و تکیهگاه اجتماعی، و نیز ویژگی تلاش و ایثار در این قشر، که در آنها نیز میبایست دگرگونیهایی صورت دهد)، بنابراین، تحول و تکامل در نگرش و اندیشه، مهمترین گام در این روند خواهد بود.
با نگاه و برشی دیگر، میتوان نکتهی فوق را چنین عنوان کرد که: روشنفکر ایرانی اینک میرود تا دوران خامی و نوجوانیی خود را پشت سر نهاده، و پا به مرحلهی بلوغ و پختگی بگذارد. دوران گذشتهای که برایش مملو از تازگی و تجربه و تب و تاب و بدین سوی و آن سوی شتافتن و آمال و آرزوهای دور و دراز داشتن و… بوده است، و دورهی جدیدی که بر تجربهی گذشته استوار است، و نوعی پختگی و جهاندیدگی و اول و آخرهای حوادث و دوست و دشمنان را دیدن و حس کردن و پشت سر نهادن، در خود اندوخته دارد.
با این نگرش، برخی معضلات روشنفکران در جامعهی ما، نه “ضعف”، بلکه “نقص”هایی است که میبایست به تدریج، و با رشد سنی و عقلیی این قشر، برطرف گردد. بر این اساس، برخی خصیصهها و نقصهای گذشته، ضرورت طبیعیی ناپختگی و کمتجربگیی خاص سن تاریخیی روشنفکری در ایران بوده است. نقصهایی که گریزی از آنان نیست، و با اندکی مسامحه، میتوان آن را خصیصهی عادیی رشد طبیعیی هر پدیدهای دانست. هیچ پیر و هیچ جوانی، بر کودکی و نوجوانی خود خرده نمیگیرد، و غبطه نمیخورد که چرا بازیگوشی کرده، و یا حریصانه و خوشباورانه و پرانرژی، این سوی و آن سوی، به دنبال سیراب کردن عطش کسب هویت و خودپایهگی و ترسیم و پیگیریی آیندهی زندگیاش بوده است. اما، هر جوان میانسالی، و هر جهاندیدهای نیز، از برخی حوادث گذشته و فرصتهای از دسترفتهاش، که با اشتباهکاریی ناشی از ضعف رفتاری، نه نقص طبیعیی خود، باعث آن گردیده، نیز با حسرت و افسوس یاد میکند.
تاریخ روشنفکریی ما، این نقصها و ضعفها را، که معمولاً به شکل در همتنیدهای، اشتباهات، آفتها و بیماریها را میزایند، در خود پیچیده دارد. و فلسفهی وجودیی رنسانس (فکری، اقتصادی، سیاسی، و…)، و طرح و بررسیی جامعتر و گستردهتر آینده، و رهیافتها و ایدهآلها و آرمانهای مطلوب آن، با بهرهگیری از این تجارب، خواهد بود.
و اگر روشنفکر، به تحلیل و نقد و بررسیی اندیشهها، رهیافتها، و آرمانهای گذشتهی خویش نپردازد، و طرحی نو درنیاندازد، و به بازسازیی اندیشه و تفکر در جامعهی خویش دست نزند، موتور هر حرکت و دگرگونی و رشد و توسعهای خاموش خواهد بود. این اصل مهمترین جوهرهی تشکیلدهندهی تفکر اجتماعیی شریعتی بود که، مردم و “انسان” را محور بستر اصلیی هر حرکت اجتماعی و تاریخی و روشنفکر را معلم و پیشگام آن دانسته، و دگرگونیی اندیشه و برخورداری از یک پیشزمینهی عمیق فکری و آرمانی، و ایمان و ایثار در راه آن را، نقطهی شروع و بتون بنای هر معماریی اجتماعی تلقی میکرد.
* ابعاد مختلف رنسانس فکری را میتوان چنین خلاصه کرد: بازنگریی فکری و سیاسی در “نگرش” ـ “روش” ـ “اهداف”.
روشنفکر جامعهی ایران، در دورهی کنونیی حرکتاش، میبایست به یک بازنگریی اساسی و تدوین مجدد اندیشهی خود، در “نگرش” و شیوههای برخورد و نتیجهگیریهای رایج و مرسوماش، در رابطه با تاریخ گذشته و حال ایران و جهان دست زند. او میبایست مجدداً، و با دیدی بازتر و شیوهای عامتر، به تحلیل تاریخ گذشتهی کشورش، و مسیر حوادث جهان، بپردازد، و مسائل مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی را مجدداً مورد ارزیابی قرار دهد.
تاریخ ایران، بهویژه تاریخ معاصر آن، مشروطیت، جنبشهای پس از آن، حکومت پهلوی، جنبش ملی شدن نفت، کودتای ۲۸ مرداد، حرکت ۱۵ خرداد، و حرکتهای مذهبیی پس از آن، مبارزات مسلحانهی گروههای سیاسی، حرکت شریعتی، انقلاب اسلامیی اخیر، و حوادث بعد از آن، و… میبایست در این رنسانس فکری مورد ارزیابیی مجدد و درسآموزیهای جدید قرار گیرد. همچنین، در یک نگرش اقتصادی، میبایست اقتصاد ایران پس از مشروطیت، دوران رضاشاه، دورهی ملی شدن نفت، و… حکومت کوتاه مصدق، پس از اصلاحات ارضی، و رشد تدریجیی صنایع مونتاژ در دههی پنجاه و به دنبال افزایش قیمت نفت، و دههی پس از انقلاب، با دیدی بازتر، و با ریشهیابیی علل ساختاریی عقبماندگیی اقتصادی، و عدم شکلگیریی پایههای اولیهی رشد و توسعهی مورد تحلیل و تجربهگیری قرار گیرد.
همچنین میبایست سیر فرهنگ و اندیشه در تاریخ معاصر ما مجدداً ارزیابی و دوبارهنگری گردد. مسائلی چون پایههای فکریی مشروطیت، خطوط فکریی پس از مشروطیت، مانند خطوط مذهبی، ملی، ملی ـ مذهبی، لائیک، چپ، و… و لایههای مختلف هر یک، سرشت و سرگذشت هر کدام از این اندیشهها و دستاوردهای عینی و ذهنی و مثبت و منفی هر یک، مسئلهی مذهب و کارکردهای فکری و سیاسیی آن در این دوران، تأثیرات فرهنگ جهانی بر فرهنگ داخلی، چه فرهنگ غرب صنعتی، و چه فرهنگ مارکسیستی بر فرهنگ روشنفکری، و تأثیرات سیاسیی آنان بر تاریخ معاصر ایران، مسئلهی رفتارشناسیی فرهنگی و مردمشناسیی ویژهی جامعه ایران، و خصایص ملی و تاریخیی مردمان این مرز و بوم، و…
در یک طرح گسترده میتوان گفت: بازنگری در نگرش بر تاریخ ایران، میبایست در سه بعد اقتصادی، سیاسی ـ اجتماعی، و فرهنگی، و در هر یک با توجه به سه طیف مردم دولت روشنفکران صورت گیرد. تحلیلی که با دیدی بازتر و با در نظرگیری افقهای جدیدتری که هر روزه بر اثر پیشرفت اندیشه در سطح داخلی و جهانی و یا بر اثر رخدادهای اجتماعی و جهانی به روی روشنفکر باز میشود، صورت میگیرد.
همچنین میبایست در “نگرش” بر تاریخ جهان نیز بازنگری صورت گیرد و حوادث جهان مخصوصاً حوادث سالیان اخیر پس از فروپاشی بلوک شرق با دیدی تجربهاندوز به رشته تحلیل درآید. شاید در مسائل جهانی این موضوعات مهمتر به نظر آید:
بازنگری و تحلیل همهجانبه مکانیسم پیدایش جهان صنعتی کنونی غرب ماهیت و هویت کنونی نظام سرمایهداری در غرب و کارکردهای آن و تحلیل مجدد و فراگیر پدیدهای که “امپریالیسم” نامیده شده است بررسی نوع شکلگیری و ریشهیابی علل فروپاشی بلوک شرق تحلیل چگونگی رشد آزادی و ریشهیابی مسئله دموکراسی در جهان غرب بررسی علل عقبماندگی جهان جنوب و تحلیل راههای مختلف رشد و توسعه و بهویژه برخی الگوهای توسعهیافته دهههای اخیر ـ تحلیل انقلابات مهم تاریخی و تجربهگیری از دستاوردهای مثبت و منفی کارکردهای آن تحلیل علل و چگونگی رشد و یا افول مبارزات در جهان سوم هم در بعد فکری و هم در رابطه با شیوهها و مکانیسمهای حاکم بر آن بررسی وضعیت کنونی مذهب در جهان و تحلیل نقش سیاسی و اقتصادی آن در تحولات کنونی بینالمللی و…
بُعد دیگری از رنسانس فکری را بازنگری در “روش”ها تشکیل میدهد. روشنفکر ایرانی میبایست در طیی این رنسانس فکری، به ارزیابیی مجدد و اندوختهگیری از حرکتها و مبارزات روشنفکران و رهبران گذشتهی جریانات ملی و مذهبی و چپ، شیوههای فکری و عملی، و روشهای مخفی و علنی، فردی و جمعی، ایدئولوژی و سیاسی، ادبی و هنری، و شیوههای پارلمانی و مسلحانه، و “تودهای مردمی”ی آنان بپردازد. تاریخ معاصر ایران مملو از این حوادث، و آغاز و انجامها و تجارب خاص آن است. بررسیی آزمایش عملیی این “روش”ها، و ارزیابیی نقاط مثبت و منفیی هر یک، روشنفکر ایرانی را در ترسیم حرکت آتیی وی، و ابداع شیوههای نوین حرکتی، یاری خواهد رساند. در این نگرش جهانی بر تجربهی عملی و کارکردهای مثبت و منفی هر یک از این روشها در غرب و در جهان جنوب (که میبایست دقیقاً تفکیک شوند) نیز دید روشنفکر را بازتر خواهد نمود.
بُعد دیگر این رنسانس فکری، بازنگری در “اهداف و آرمانها” میباشد. به نظر میرسد روشنفکر ایرانی، در سیر تاریخیی خویش، و در گذر از دوران کودکی به نوجوانی، و از آنجا به دوران پختگی و کمال، اینک در حال عبور از دوران “اهداف موعودطلبانه”، به دوران “آرمان مطلوبطلبانه” است. دوران ایدهآلطلبیی اتوپیایی گذشته، که ضرورت طبیعیی مرحلهی رشد سنی و عقلی و تجربهی روشنفکر گذشتهی ما بوده، نقش مثبت تاریخیی خود را در یک گام به پیش بردن روشنفکر و جامعهی ما به انجام رسانده، و عمر تاریخیاش به پایان رسیده است، و استمرار آن حالت، تنها نتیجهی عکس داشته، و نقشی مخدر و انحرافی بازی خواهد کرد.
اینک، ایدهآلخواهیی موعودطلبانه، میبایست جای خود را به یک آرمانخواهیی مطلوبطلبانه بدهد، تا بتواند همان نقش مثبت و حرکت را در زمان ما ایفا نماید (مطلوبطلبی و واقعگرایی، با حفظ ایمان، و جهتگیری به سمت آرمانها و موعودهای فکری و انگیزهای و ایمانی).
رنسانس فکری، در این بخش، از اهمیت و اولویت بسیار مهمی برخوردار است، و به لحاظ عملی نیز نخستین گامهای پیشروی در مسیر این دگرگونیِ فکری است. بنابراین، توجه بیشتر و صرف انرژی افزونتر برای پیشبرد این بخش از رنسانس، ضرورت مبرمی برای روشنفکر خواهد داشت.
در این راستا، روشنفکر مسئول میبایست به یک نگرش و بازنگریی عمیق در اندیشهها و تصورات خود، در رابطه با اهداف و آرمانهایی چون: خردگرایی و مبانی آن، آزادی، قانون و حقوق، استقلال و ملیت، عدالت و رشد و توسعه، عشق و انسانیت، و… بپردازد، و با یک بازنگریی مجدد، به پایهریزیی عمیق و گستردهی مبانیی این اهداف “مطلوب”، و تصحیح و تکمیل دیدگاههای بعضاً محدود و ناقص، و ذهنی و گنگ گذشتهی روشنفکران این مرز و بوم، از این مفاهیم بنیادی، دست زند.
تلقیی گذشتهی بخش مهمی از روشنفکران جامعه ما از این مفاهیم بسیار محدود بوده است، مثلاً آزادی در ذهن روشنفکر ما در اندازههای یک تعریف و تعبیر کوچک و ضعیف، و در حد داشتن آزادی برای ابراز نظرات و انتشار نشریات و یا در حد برگزاریی انتخابات بیش نبوده است. تفکر چپ نیز(با تأثیرات خاص خود بر تفکر مذهبیی مترقی) آزادی را اساساً مسئلهای روبنایی تلقی میکرد، که با حل مسئلهی طبقات، و از بین رفتن استثمار، خودبخود حاصل میشود، و اصالت و هویت مستقلی ندارد، و اساساً، ذهن بخش مهمی از روشنفکران ما، از ریشهیابیی تاریخی و فرهنگی، و درک ابعاد مختلف آزادی، بهویژه مکانیسمهای نهادی شدن آن، که نوع مهمی از برخورد اندیشهها و خطوط فکری و سیاسی در رفتار اجتماعیی آن را باعث میگردد، تهی است.
در هدف و آرمان “عدالت” هم، همین فقر اندیشه به چشم میخورد. آرمان عدالت، همانند آزادی، که چه شورشها و چه حماسهها و ایثارها و چه نقشهای مثبت و تکاندهندهای در تاریخ ما بازی کرده، در ذهنیت روشنفکر ما، تعریف و وضوح بسیار کمی دارد، و در حد چند تعریف آرمانگرایانه از استثمار، نفی مالکیت خصوصی، محو طبقات، و ایجاد جامعهی بیطبقه خلاصه میشود.
بخش مهمی از روشنفکران ما اساساً دید کاربردی و عینی، و حتی تصویر عینی و مادی، از آنچه میطلبند، نداشته و ندارند. و اینک، “رنسانس فکری” باید مسئولیت تصویرسازی، ارائهی تعریف کاربردی، مرحلهبندیی عینی و اجرایی، و شیوههای کلیی دستیابی به این اهداف و آرمانها را به عهده گیرد، تا بتواند همان نقش حرکتآفرینی که ایدهآلطلبی و نارضایتی از وضع موجود و حرکت به سمت وضع مطلوب در تاریخ بشر داشته است، را مجدداً به عهده گیرد.
روشنفکر مسئول ایرانی اینک میبایست به ارزیابیی مجدد، و تحلیل گستردهی این مفاهیم بنیادی، دست زند، و با تغییر تلقیهای سطحیی گذشته از هر یک از این مفاهیم، به تعمیق اندیشه و تفکر خویش یاری رساند، و از سویی، طی یک گفتگو و دیالوگ روشنفکری، که اینک بهطور غیرمستقیم و به شکل طبیعی و خودبهخودی از طریق مجلات و نشریات بین روشنفکران در گرفته است، به نهادی کردن پایهها و مبانیی رنسانس فکری در جامعهی روشنفکری بپردازد. استمرار این روند است که میتواند مبانیی یک تفکر عمیق و خمیرمایهی فکریی لازم برای اقشار جوان و دیگر افراد جامعه را شکل دهد.
روند رنسانس فکری، به عنوان یک ضرورت تاریخی، در جامعهی ما آغاز گشته است. بخشهایی از آن، مثلاً در مورد خردگرایی، و یا در رابطه با آزادی و روند آن در تاریخ ایران، و ضرورت و مکانیسمهای نهادی شدن آن، بهطور خودبهخودی، در دیالوگهای روشنفکری در حال رسیدن به یک فصل مشترک عمومی است، و بحث و کاوش، با اختلاف زاویهی دید فراوان، و با تمامیی کم و کاستیها و گنگیها و ابهاماتش در دیگر موارد (همچون مسئلهی عدالت و موضوع رشد و توسعه و الگوهای آن، مسئلهی ارزیابی و نگرش مجدد به روشنفکر و چه باید کردهای وی و…)، در حال تداوم است.
روشنفکر ایرانی، و بهویژه روشنفکر مذهبی، که مردم و انسان دوستی را از شریعتی و اسلافش آموخته، و معنای حیات خویش را در تلاش در این راستا دیده، و ضرورت دگرگونیی اندیشه به عنوان پایهی نخستین معماری و حرکت اجتماعی را به عنوان یک دستاورد مهم تاریخی (در سطح داخلی و جهانی) دریافته است، اینک میبایست در استمرار جوهره و محتوای حرکت وی، فرم و قالبِ “رنسانس فکری” را به مثابه کارآترین قالب و ضروریترین شیوه جهت دستیابی به آرمانها و اهداف ملت و میهندوستانه و ایدهآلهای بلند انسانی او برگزیند. و با همان حس و حال، و با همان انگیزه و ایمان، آن را عملی مذهبی، خدایی، و ایدئولوژیک بداند، و در مسیر طرح و تدوین و تعمیم این “مباحث بنیادیی ملی” گام بردارد. شاید با اندکی آیندهنگری بتوان دستاورد و محصول نهاییی این رنسانس را، در بخش مهم و اکثریتی از روشنفکران ایرانی، یک “ایدئولوژی ملی ـ مذهبی” دانست.