استراتژیی آگاهیبخش ـ آزادیبخش ۴
نقطهٔ ممیزهٔ استراتژیِ شریعتی، نسبت به دیگر استراتژیهایی که بر شمردیم، مانندِ پارلمانی، پیشرفت گرا، مسلحانه، و…، یا استراتژیهای تلفیقی، تکیه بر آگاهی و خودآگاهی است. شریعتی معتقد است تا جامعه آگاه نشود، هیچ کاری به نتیجه نمیرسد، یا اگر تغییرات و تحولاتی هم صورت گیرد، پس از مدتی به حالتِ اولِ خود باز میگردد. به نظرِ نگارنده، مزیتِ استراتژیِ شریعتی نیز در همین نقطه است. او میگوید هر حرکت و انقلابِ اجتماعی نیازمندِ یک پشتوانهٔ فکری است و باید بر عنصرِ آگاهی، آن هم آگاهیِ همگانی، نه آگاهیِ نخبگان و پیش گامانِ جامعه، استوار باشد. البته این نکته، ممیزهٔ استراتژیِ شریعتی است اما همهٔ آن نیست. این نکته و ممیزه را باید در کلِ دستگاهِ فکری و مرحله بندیِ او از استراتژیاش و همچنین نگاهِ دیالکتیکیِ وی در نظر گرفت. با این پیش فرض که نقطهٔ ممیزهٔ استراتژیِ شریعتی تکیه بر آگاهی و همگانی کردنِ آن است، به متنِ استراتژیِ او میپردازیم. در این رابطه به ۱۰ نکته که از آثارِ شریعتی استخراج شده است، اشاره میکنیم :
شریعتی، دو مرحلهٔ کارِ فکری و کارِ اجتماعی را در اندیشهٔ خود از یکدیگر تفکیک نمیکند. البته ممکن است زمانی بیشتر بر عنصرِ فکری تکیه کند و در موقعیتی دیگر بر فعالیتهای اجتماعی و عملی تاکید نماید. از نظرِ او حرکتِ پیامبر هم دو مرحله داشت : مکی و مدنی. در هر حال او این دو مرحله را با هم میبیند و از یکدیگر جدا نمیکند. البته منظور از کارِ فکری فقط نوشتن نیست. “کارِ فکری” در اندیشهٔ شریعتی، خود نوعی عمل محسوب میشود. او میگوید حرف زدن هم در جایِ خود عمل است، ولی حرف زدنِ پویا، مانندِ خودِ شریعتی. شریعتی در طول چند ماه به تمامِ دانشگاههای ایران رفت و سخنرانی کرد. در حسینیهٔ ارشاد سخنرانی کرد. یک گروهِ تئاتر تشکیل داد و به دنبالِ ساختنِ فیلمِ سینمایی بود و… کارِ فکریِ او نیز این طور نبود که در خانه بنشیند و مقاله بنویسد. کارِ فکری هم با عنصرِ پویایی و دینامیسم و بسطِ اجتماعی همراه است. کارِ فکریِ شریعتی هم، مخفی یا محفلی نبود بلکه بسیط، گشوده، اجتماعی و پویا بود.
او خود در این مورد میگوید :
در جایی دیگر میگوید :
شریعتی به دیالکتیکِ حرف و عمل معتقد است. اتکایِ بیشتر به یکی از این دو ـ نه حذفِ یکی از آنها ـ نیز به ارزیابی از شرایط یعنی یک کارشناسیِ سیاسی باز میگردد. فتوا و فرمولِ فراتاریخی وجود ندارد که برای اجرا در همهٔ طولِ تاریخ ارائه شده باشد. در اصولِ کافی آمده است که کسی از ابوذر پرسید ما باید چه موقع تقیه کنیم ؟ ابوذر در پاسخ میگوید، مومن خودش بهتر میداند چه موقع باید تقیه کند. یعنی من نمیتوانم فرمولِ کلی بدهم. مومن باید در “موقعیتِ” خود تشخیص دهد که باید تقیه کند یا نه.
شریعتی آگاهی بخشی را، که وظیفهٔ اصلی و اساسیِ روشنفکر میداند، انتقالِ تضادها از عینیتِ جامعه به ذهنیتِ مردم تفسیر میکند. باید دقت کرد که در اینجا هدف ارائهٔ استراتژیِ عامِ شریعتی است و نیز طرحِ این نکته که خودِ او تا مراحلی از آن استراتژی را عمل کرد. شریعتی تا مراحلِ آخرِ استراتژی که خود ترسیم کرده را طی نکرده است. برای نمونه پیامبر و مارکس هم تا آخرِ آنچه که خود گفته بودند، نرفتند. با ارائهٔ یک تصویرِ کلی میتوان گفت که استراتژیِ شریعتی، تلفیقِ فکر و عمل و همچنین آگاهی بخشی است. آگاهی بخشی هم به معنای “انتقالِ تضادها از عینیتِ جامعه به ذهنیتِ مردم” است. باید دقت کرد که تضادها در عینیتِ جامعه هم نسبی هستند. برای نمونه شریعتی به نسبی بودنِ روشنفکر معتقد است. در رمیِ جمرات ممکن است روشنفکرِ یک جامعه بُتِ اصلی را که موردِ اصابتِ سنگ قرار میدهد، استبداد بداند، روشنفکری دیگر در جائی دیگر آن را استثمار یا استحمار تشخیص دهد. بنابراین اگر شریعتی در ایران نبود و مثلاً در استرالیا بود، ممکن بود کاری دیگر انجام دهد. استراتژیِ “عامِ” شریعتی آن نیست که خودش در آن مرحلهٔ تاریخی، در ایران، انجام داد.
چنان که گفته شد شریعتی به نسبی بودنِ روشنفکر، تلفیقِ کارِ فکری با عمل و ضرورتِ وجودِ آگاهی و پشتوانهٔ فکری برای هر حرکتِ اجتماعی اعتقاد داشت. شریعتی هر جا که قرار میگرفت کارِ فکریاش را انجام میداد، اما بسته به شرایطی که در آن قرار میگرفت، جهت و درون مایهٔ آن تغییر میکرد. شریعتی در بحثِ رمیِ جمرات معتقد است پیدا کردنِ تضاد یا شکافِ اصلی بستگی به شرایطِ هر جامعه دارد. در ایران ( منظور ایرانِ دههٔ ۵۰ است که شریعتی خود در آن به سر میبرد ) باید اول نجاتِ اسلام و سپس نجاتِ مسلمانان در نظر باشد. وی در م. آ ۱۰ مطرح میکند که اگر ما اسلام را نجات ندهیم و فقط در فکرِ رهاییِ مسلمانان باشیم، یعنی تنها به آزادسازیِ سیاسی ـ اجتماعی بپردازیم ولی سنت را نقد نکنیم، سنت ـ چه استبدادی و چه واپس گرای مذهبی ـ دوباره باز میگردد و خود را بازتولید میکند.
حال باید با بازخوانیِ استراتژیِ شریعتی در آن برهه ببینیم که آن استراتژی برای دههٔ هفتاد هم قابلِ اجراست ؟ پاسخ ممکن است مثبت یا منفی باشد ولی در هر حال شریعتی کسی را به پیروی از راهِ حلِ پیشنهادیِ خود تا ابد ملزم نمیکند. او معتقد است مخاطبِ استراتژی، مردم و انسانها هستند و فکرِ انسانها نیز با تغییرِ شرایط تغییر میکند. شریعتی در عینِ حال دیالکتیکی فکر میکند و بینِ اندیشه و ساختارِ ـ اقتصادی، سیاسی، نژادی، زبانی و… ـ رابطهٔ دیالکتیکی برقرار مینماید. او میگوید :
روسو میگوید : “برای مردم راه نشان ندهید و تعیینِ تکلیف نکنید، فقط به آنها بینایی ببخشید، خود راهها را به درستی خواهند یافت و تکلیفِ شان را خواهند شناخت”.
علتِ ناکامیِ انقلابِ مشروطهٔ ما جز این نبود که، رهبران بیآنکه به مردم آگاهیِ اجتماعی و بیناییِ سیاسی داده باشند، به هدایتِ خلق و راهِ حلِ نهایی پرداختند و یک بارِ دیگر ـ همچون پیش و پس از آن ـ دیدیم که ثمرهٔ تحمیلِ انقلاب بر جامعهای که به آگاهی نرسیده و فرهنگِ انقلابی ندارد، جز مجموعهای از شعارهای مترقی، اما ناکام، نخواهد بود…”
در صفحاتِ اولیهٔ مجموعه آثارِ ۴، اگر تعدادِ کاربردِ کلمهٔ “ناگهان” را بشماریم، تعجب میکنیم. و در آن ترکیباتی مانند “معجزهٔ آگاهی”، “عاملِ معجزه گرِ آگاهی”، “ آگاهیِ همراه با عشق و ایمان” و “معجزهٔ آگاهیِ توأم با عشق و ایمان” به کار رفتهاند. در اینجا باید دقت کرد که انسان شناسیِ شریعتی دیالکتیکی است و فقط عنصرِ خِرد در آن راه ندارد، بلکه خِرد با احساس، عشق و ایمان نیز همراه است.
نکتهٔ سوم کشفِ مسالهٔ اصلی است. تلفیقِ فکر و عمل و تکیه بر آگاهی، عناصرِ عامِ این استراتژی هستند که جزئیاتاش را “شرایط” مشخص میکند. شریعتی معتقد است که روشنفکر باید مسالهٔ اصلیِ جامعهاش را کشف کند و بر شکافِ اصلیِ آن تاکید ورزد و نباید تضادها را عوضی بگیرد. آیا مثلاً مشکلِ ما نداشتنِ پارلمان، قانون، چریک و پیشتاز یا طبقهٔ کارگر است ؟ در تاریخِ ما هر کس برای باز کردنِ قفلِ جامعه و معضلِ عقب ماندگیِ آن از کلیدی بهره برده است. تجربهٔ تاریخی نشان داده است که کلیدِ شریعتی تا حدی توانست این قفل را باز کند و حرکتِ وسیعِ اجتماعی به راه اندازد، اگر چه این حرکت ناتمام ماند. شریعتی برای کشفِ مسالهٔ اصلی با دیدی دیالکتیکی به مساله مینگریست. او از گورویچ نقل میکند که “جامعهها وجود دارند، نه جامعه”. بنابراین اگر جامعهها وجود داشته باشند، این جامعهها شرایطِ مختلف و در نتیجه استراتژیهای گوناگون خواهند داشت.
در اینجا باید عناصرِ ثابتِ استراتژی را حفظ کرد و به تنوع خط مشیها و تاکتیکها توجه نمود. شریعتی معتقد است دورهٔ عوضی گرفتنها تمام شده است. روشنفکر نباید در سطحِ تضادهای عوضی مانندِ ماجرای ریش در روسیه، تغییرِ خط در ترکیه یا نداشتنِ قانون در ایران، بماند. او میگوید اگر کسی فهرستی از اشتباههای روشنفکران را در تشخیصِ تضادهای اصلیِ جامعه در کتابی جمع کند، به روشنفکران خدمت کرده است ! البته هر اختراع، اکتشاف و آزمایشی که به نتیجه نمیرسد، حداقل بینتیجه بودنِ راهِ رفته را میتواند به ما نشان دهد. پس باید راههای اشتباه را هم شناسایی کنیم.شریعتی میخواهد به جایِ رفتن به راههای بیحاصلِ گذشته، در دههٔ ۵۰ اعلام کند که جامعهٔ ایران، یک جامعهٔ مذهبی است. در این جامعه استحمار مسالهٔ اصلی است و دیالکتیک در جامعهٔ ما منتظر و “منجمد” شده است. عینیت در این جامعه پیش میرود، اما ذهنیتِ آن عقب مانده و شرایط را متصلب نگه داشته است. بنابراین در شرایطی که دیالکتیک، منجمد و فضا هم بسته است، و هیچ استراتژیِ دیگری نیز پاسخ گویِ تضادها نیست، هنگامِ حرف زدن و آگاهی بخشی است. اگر کسی بخواهد در این جامعه حرکت کند، حتی اگر غیرِ مذهبی هم باشد، باید با مذهب آشنا گردد و از آن راه اقدام نماید.
به این نکته باید توجه کرد که شریعتی قصدِ مذهبی کردنِ جامعهٔ ایران را نداشت، بلکه جامعه، خود، مذهبی بود. او فقط این جامعه را توصیف کرد. فضای سیاسی و مبارزاتی در جامعهٔ ایران، از کودتای ۲۸ مرداد به بعد، مرتب مذهبیتر شده است. نهضتِ مقاومتِ ملی نسبت به نهضتِ ملی و نهضتِ آزادی در مقایسه با جبههٔ ملی مذهبیتر بودند. این روند در دههٔ ۵۰ نیز ادامه یافت. یکی از علتهای رشدِ حرکتِ مذهبی در ایران را میتوان ساختِ سنتیِ آن و نیز رشدِ شبه مدرنیسم یا حرکتِ شتاب دارِ آن و همچنین بن بستِ دیگر مشیها و… برشمرد. شریعتی میگوید :
در جایی دیگر میگوید :
و باز طرح میکند :
و نیز :
و یا :
و یا میگوید :
و یا :
و این همان واقعهای است که در جامعهٔ ما اتفاق افتاد.
شریعتی در نامهای که به آقای میناچی نوشته، دربارهٔ اختلافاتِ داخلیِ ارشاد سخن گفته است. او میگوید:
باز میگوید :
و ادامه میدهد :
همچنین میگوید :
بر همین اساس شریعتی با مارکسیستها، “جبهه” ای برخورد میکرد و میگفت مارکسیسم رقیب و سرمایه داری دشمن است. جایی هم از آنها چنین یاد میکند : “کسانی که در اندیشه مختلفایم و در عمل متفق…، نا همفکرانِ همراهام.” ( م. آ ۴، ص۳۴۳ ). او با توجه به تضادهای اصلیای که در جامعه میبیند با آنها “برخوردِ جبههای” میکند.
او باز میگوید :
در همهٔ نمونههایی که آمد، شریعتی بر تضادِ اصلیِ استحمار و شکافِ مهمِ سنت ـ مدرنیته که در جامعهٔ ما در نوعِ چالش با مذهبِ سنتی تعریف میشد، تکیه و تاکید دارد.
باز میگوید :
این تاکید، ممیزهٔ استراتژیِ شریعتی در دههٔ ۵۰ است. او تاکید دارد که : تا ما بنیادِ فکری نساختهایم، نباید به کارِ سیاسیِ صرف بپردازیم. او باز در تبیینِ این استراتژی چنین میگوید:
این عبارت نشان میدهد که شریعتی در استراتژی به تقسیمِ کار نیز معتقد است که بعداً توضیح خواهیم داد.
او هم چنین میگوید : “حقیقت را با گلولهٔ کلماتِ آتشین بر سپاهِ سیاهِ دشمن شلیک کردن، خفتهها را بیدار کردن… مگر پیامبران که تاریخها را دگرگون کردهاند و زمانها را خلق و تمدن ها را بنیاد، جز پیام را ابلاغ کردهاند ؟ ( بعد در ادامه میگوید ) کارِ روشنفکر هم همین است : ابلاغِ پیام” (همان). دربارهٔ اینکه کدام قسمت از سخنانِ شریعتی استراتژی و کدام بخش تاکتیک است توضیح داده خواهد شد. چرا که مثلاً یکجا میگوید کارِ روشنفکر فقط حرف زدن است. ولی جایِ دیگر میگوید من حرف و عمل را از هم تفکیک نمیکنم.
تا اینجا به سه نکته از متنِ استراتژیِ شریعتی اشاره شد:
۱. استراتژیِ شریعتی تلفیقی از کارِ فکری و عملی است.
۲. او به آگاهی و انتقالِ تضادها از عینیتِ جامعه به ذهنیتِ مردم معتقد است. البته این تضادها، فقط اقتصادی نیستند بلکه ممکن است تضادِ سنت ـ مدرنیته یا سنتِ عقب ماندهٔ مذهبی و مذهبِ راستین باشد.
۳. روشنفکر باید تضادِ اصلی و آنچه که مانعِ اصلیِ حرکتِ جامعه است را کشف کند و آن را به خودآگاهیِ جامعهاش وارد کند؛ بهویژه جامعهای که دیالکتیکِ آن منجمد شده است. شریعتی عاملِ اصلی در جامعهٔ ما را مذهبِ سنتی شناسایی کرد. به همین دلیل نیز به بحثِ “تکیه بر مذهب” وارد شد. او میگفت هم اکنون باید روشنفکر حرف بزند تا بتواند مذهب را از حالتِ سنتی درآورد و انجمادِ دیالکتیکِ منجمدِ جامعه را بشکند.
نکتهٔ چهارم، بازگشت به خویش است. تصفیه و استخراجِ منابعِ فرهنگی، شناختِ ملیت و مذهب، و شناختنِ غرب در همین رابطه قرار دارد. تضادِ اصلی که باید از عینیت به ذهنیتِ جامعه منتقل شود، عقب ماندگیِ فرهنگی و استحمار و مذهبِ سنتی است. برای حلِ این معضل باید به خویش بازگشت. برای بازگشت به خویش باید از یک طرف از عناصرِ تاریخیِ خویش استفاده کرد و از سوی دیگر فرهنگِ مسلط و اثرگذارِ معاصر یعنی غرب را خوب شناخت. با شناختِ دیگری است که خود را میتوان شناخت.
شریعتی در این باره میگوید :
او در نامهای به احسان، برنامهای دقیق برای غرب شناسی مطرح کرده است:
۱. تاریخِ غرب و البته بیشتر با تکیه به تحولِ اجتماعی و سیرِ تمدنِ اروپا.
۲. سیرِ حرکتِ تفکرِ غرب با تاکید بر عصرِ رنسانس تا زمانِ حاضر ( در اینجا نیز همان دیدِ دیالکتیکی را دارد. شریعتی معتقد است که هم تاریخِ عینی و هم سیرِ تاریخِ فکریِ آن را موردِ بررسی قرار داد ).
اما برای پرهیز از محدود اندیشی، مجرد بینی و کوتاه فکریِ روشنفکرانِ دنیای سوم، که سوسیالیسم، فلسفه، جامعه شناسی و دیالکتیک و مسائلِ انسانی را تنها در حول و حوشِ مارکس و انگلس میشناسند و نه از سیرِ اندیشه تا مارکس خبر دارند و نه از آنچه در یک قرن پس از مارکس طی شده است، لازم است مطالعه به شکلِ جامعِ زیرِ صورت گیرد:
الف ) شناختِ رنسانس با تکیه بر ریشههای اقتصادی ( رشدِ طبقهٔ شهرنشین و تجارتِ جهانی و نیز رابطهاش با شرقِ اسلامی یعنی ریشههای فرهنگی و فکریاش ).
ب ) شناختِ پروتستانیسم، لوتر و کالون در مقایسه با اسلام و نقشی که در پیشبردِ تمدنِ صنعتی و رشدِ علمی و مادیِ اروپا و انفجار در تعقلِ بستهٔ قرونِ وسطایی و کاتولیک داشتند.
ج ) شناختِ میخهای اصلیِ خیمهٔ فکری و فرهنگیِ غربِ معاصر : بیکن، کانت، دِکارت، هِگِل، فیشتِه، نیچه، اشپنگلر، ِاسپینوزا، پاسکال، بِرگْسون، شیلر، کی یرکه گارد، یاسْپِرس، هایدگر، سارتر، ولتر، روسو، ماکس پلانگ، داروین.
د ) شناختِ جریاناتِ اجتماعی و متفکرانِ سیاسی و اجتماعی در غرب ـ انقلابِ کبیرِ فرانسه، انقلابِ صنعتیِ انگلستان، انقلابِ اکتبرِ روسیه، داگجریسم ( طرفدارانِ برابریِ مطلق ). سوسیالیستهای اخلاقی در آلمان، کمونیستهای فرانسه، کمونیستهای مسیحی، داگجریستهای انگلیس، مارکسیسم، سوسیال دموکراسی، آنارشیسم، سَن سیمون، پرودن، استوارت میل، مید، گورویچ، دورکهیم،ِمان، ِاریک فروم. و در شرق : لائوتزو، کُنْفسیوس، هندوییسم، بودیسم، میتراییسم، زرتشت، فلسفهٔ ثنویتِ عمیقِ مانوی و کمونیسمِ مزدکی…”
در بازگشتِ به خویش، ملیتِ ایران نیز مطرح میشود. بحثِ مذهب و ملیت و نقشی که ملیت در بازگشتِ به خویش دارد، بهویژه در دورهٔ جدید و دورانِ ما، برجستگیِ خاصی پیدا کرده است. در دورانِ شریعتی عنصرِ مذهب نسبت به ملیت در جامعه در سطحی بالاتر قرار داشت. در حالی که الان در جامعهٔ کنونیِ ما سطحِ مذهب قدری تنزل پیدا کرده است و عنصرِ ملی نسبت به موقعیتی که در رژیمِ پهلوی داشت ( ایران گرایی باستانی ) از ارزشی بالاتر برخوردار شده است. تغییرِ شرایط و تغییرِ تحلیل از شرایط در همهٔ مولفههایی که در رابطه با استراتژی گفته شد باید تاثیر بگذارد.
نکتهٔ بعدی رنسانسِ فکری و پروتستانتیزمِ اسلامی و به تعبیرِ اقبال تجدیدِ بنا و تجدیدِ نظر در کلِ دستگاهِ مسلمانی است:
هم اکنون شنیدنِ این سخنان برای ما معمولی و تکراری است، در حالی که در دههٔ ۵۰ این حرفها تازه و با دیگر استراتژیها متفاوت بود.
شریعتی در این مورد میگوید :
شریعتی راجع به پروتستانتیسم زیاد بحث کرده است. جواد طباطبایی مدعی بود که شریعتی پروتستانتیسمِ مسیحی را به کلی نفهمیده است. این در حالی است که به نظر میرسد او حتی کتابهای شریعتی را به طورِ سطحی هم نخوانده باشد. شریعتی در کتابِ ریشههای اقتصادیِ رنسانس یا مقالاتِ دیگرش به طورِ کامل ریشههای فکری، سیاسی و اقتصادیِ پروتستانتیسمِ مسیحی را در اروپا توضیح داده و به شرحِ قسمتهایی که بازخوانی کرده، برای دورهٔ تاریخیِ خود، پرداخته است. آقای یوسفی اشکوری هم مقالهای در این باره نوشته است که در کتابِ “ما و غرب” آمده است.
ششمین نکته در استراتژیِ شریعتی، طرحِ ایدئولوژی به جای فرهنگ است. شریعتی در پیشبردِ استراتژیِ خود به دستگاه سازیِ فکری و طرحِ ایدئولوژی به جای فرهنگ پرداخت. آن نوع ایدئولوژی که هم اندیشه، هم انگیزه، هم فکر و هم ایمان ببخشد. شریعتی دورانِ خود را “دورانِ تکوینِ ایدئولوژی” نام گذاری کرد. او معتقد بود باید این کار انجام شود، در غیرِ این صورت همهٔ تلاشها به هدر خواهد رفت. خودِ او در این راه تا مراحلی پیش رفت. وی در پایانِ عمرش گفت : ما هم اکنون به نقطهای رسیدهایم که باید بیانی فلسفی و عرفانی از اندیشهٔ دینی داشته باشیم. او همچنین میگوید :
سپس طرح میکند که یک روشنفکر از منظرِ فلسفه، ادب و هنر و ادبیات هم میتواند رسالتش را انجام دهد ( البته با تقسیمِ کاری که شریعتی بدان معتقد است ) و در نامهای به احسان میگوید :
هم چنین در یکی از نامههایی که در پایانِ عمرش نوشته است، میگوید:
بدین ترتیب شریعتی از مرحلهٔ “ ابرازِ” هویتِ نواندیشیِ دینی جلوتر آمده و معتقد است که ما توانستهایم خود را به عنوانِ یک نِحلهٔ روشنفکریِ مذهبی تثبیت کنیم و ادعا نماییم که قرائتی دیگر از مذهب نیز وجود دارد. حال باید این قرائت را “تعمیق” بخشید و بعد از “ ابرازِ” هویت، به “ احرازِ” اجتماعیِ آن نیز پرداخت.
او در این باره میگوید :
شریعتی باز به مرحلهٔ تکوینِ ایدئولوژیک اشاره میکند و میگوید:
وی باز در جایی دیگر راجع به ایدئولوژیِ اسلام و دورانِ بحرانیای که در حالِ طی کردنِ آن است و نشانههای بلوغِ آن، که کم کم آشکار شده است، میگوید :
حرکتِ اجتماعی باید همیشه دارای مبانیِ فکری باشد، ولی تعیینِ چارچوبها و دستگاه سازیها یک مرحله است که باید از این مرحله عبور کرد. همیشه نباید در مرحلهٔ جنینی باقی ماند، ولی این خود یک مرحله است که باید طی شود و آن تبدیلِ فرهنگ به ایدئولوژی است.
نکتهٔ هفتم “ اجتماعی شدن” و گسترشِ مردمیِ این استراتژی و نهادسازیِ فرهنگی و ایجادِ جریانِ فکری است. شریعتی تنها به نشستن در خانه و نوشتنِ مقاله اعتقاد نداشت. او معتقد بود که باید موج ایجاد کرد و آن را به جریان تبدیل نمود و بسطِ اجتماعی داد. وی در حسینیهٔ ارشاد برنامهٔ “چه باید کرد ؟” را طرح کرد؛ البته “چه باید کردِ” حسینیهٔ ارشاد را، نه “چه باید کردِ” عامِ خود را. این “چه باید کرد” برای ایجادِ یک “دانشگاهِ اسلامیِ نوگرا ” در آن زمان بود. در این طرح، ایجادِ گروههایی مانندِ تاریخ، فرهنگ، ترجمه و… در نظر بود. کتابخانه، گروهِ تئاتر و… نیز درست کردند. بر طبقِ اسنادِ ساواک شریعتی به دنبالِ فیلم سازی نیز بود و به همین دلیل با بعضی از کارگردانهای آن دوره واردِ مذاکره شده بود. شریعتی واردِ همهٔ عرصههای کارِ فکری میشد تا موج ایجاد کند. در همین رابطه او به پیشگام سازی یا به قولِ خودش “ امتِ خیر” نیز معتقد بود.
ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر… او میگوید باید جمعی پیشگام وجود داشته باشد که حرکت را شروع کند و پیش ببرد. ولی برای شریعتی این امتِ خیر یا پیشگام سازی استراتژی نیست، بلکه تاکتیک است. او اعتقاد ندارد که عدهای همهٔ کارها را به نیابت از طرفِ مردم انجام دهند، بلکه معتقد است اصلاً همه جا خودِ مردم باید کارها را پیش ببرند. گروهِ پیشگام باید فقط حرکت را آغاز کند. هر چند ممکن است در طولِ تاریخ بینِ نخبگان و مردم فاصلهای وجود داشته باشد که رفع هم نشود، اما بر اساسِ “دیالکتیکِ جادوییِ” آرمان و واقعیت، همیشه باید به شکلی آرمانی به دنبالِ حذفِ این فاصله بود تا کم شود. البته باز فاصلهای جدید به وجود میآید و این حرکت نیز باز ادامه مییابد. اساسِ این نگرش مبتنی بر ارتباط و اصالت دهی به مردم است. شریعتی معتقد بود که روشنفکر باید در جلوِ مردم، ولی چسبیده به آنان، حرکت کند. پس این محور دو بخش دارد : پیشگام سازی و نهادسازی.
چند نمونه از این دو بخش را در آثارِ شریعتی جست و جو میکنیم:
در جایی دیگر میگوید :
بر طبقِ اسنادِ ساواک، شریعتی در یک جلسهٔ خصوصی گفته بود که دانشجویانِ تهران مغزِشان مانند گوشتِ منجمد است و هیچ نمیفهمند ! اما دانشجویانِ شهرستانی خیلی خوب مطالب را درک میکنند. به دانشکدهٔ نفتِ آبادان در خوزستان که رفتم اصلاً خسته نشدم. از ساعتِ ۲ بعدازظهر تا ۸ شب پرسش و پاسخ داشتیم. آنها به قدری مطلب را خوب میگرفتند که من اصلاً خسته نمیشدم. شریعتی نسبت به مخاطباناش حساس بود. وی باز میگوید:
او میگوید :
همچنین میگوید :
باز در اسنادِ ساواک، سخنی از قولِ شریعتی آورده شده، که در مجلسی گفته است:
یک منبع ساواک به نامِ یکشنبه که آدمِ هشیار و تیزی نیز بوده و پیش از آنکه ساواک از هدفِ شریعتی آگاه شود، مرتب خطراتِ شریعتی را گوشزد میکرده است، گفته بود که منظورِ شریعتی از دانشجویانِ دانشگاهِ تهران، شرکت کنندگان در حسینیهٔ ارشاد است. او میخواهد آنها را جمع کند و به روستاها بفرستد. (شبیه کارهایی که طلبهها میکردند و برای تبلیغ به اطراف و اَکْنافِ کشور میرفتند).
این منبع همچنین در گزارشِ خود میگوید:
شریعتی در جایی میگوید :
او در ادامه توضیح میدهد که اگر حسینیه را ببنیدید، ِاشکال ندارد، آنگاه هر خانهای یک حسینیه میشود. ما هویتِ خود را ابراز و احراز کردهایم و حرکت و نهضت راه افتاده است. در جایی هم میگوید که این جریان از آسیای جنوبِ شرقی شروع شده و تا غربِ آفریقا پیش رفته و میگوید ما اگر برای این جریان سبزی هم خُرد کنیم، کارِ خودمان را کردهایم.
وی میگوید :
در اسنادِ ساواک دستورِ جمع آوریِ کتابهای شریعتی آمده است. همچنین چند سند از این اسناد گزارش از کارخانجات، پادگانها یا حتی فلان روستاست که از دست به دست شدنِ کتابهای شریعتی در این مکانها حکایت دارد.
شریعتی تئوریِ حزب را نیز مطرح کرده است. او در کتابِ “شیعه یک حزبِ تمام”، شیعه را به عنوانِ یک حزب با همهٔ ویژگیهای آن، یعنی ایدئولوژی، استراتژی، تاکتیک ـ و همهٔ چیزهایی که یک حزب دارد ـ طرح میکند. او امتِ خیر را یک “حزب” میداند. البته این نکته در استراتژیِ عامِ شریعتی وجود دارد و او خود به این مرحله نرسید. او میگوید :
مهمترین چیزی که شریعتی همیشه بر آن تاکید میورزید، ارتباط با مردم بود، آن طور که خود میگفت : “پل زدن با مردم” و “حلِ معمای ناگشوده با مردم” یعنی بسطِ تودهای. از نظرِ او باید این کار، همیشگی و در همهٔ مراحل، صورت گیرد. اگر کسی بخواهد با دیدِ شریعتی به کارِ فکری مشغول شود، باید بسط پیدا کند، زیرا تئوریِ شریعتی نخبه گرا نیست، بلکه مردم گراست و نگاهِ عام دارد. مشابهِ این نگرش بعد از انقلاب در آیت الله طالقانی وجود داشت. با استمرارِ گفتارِ شریعتی به این سخنانِ آیت الله طالقانی میرسیم که کارها را به مردم بسپارید. شما چه کارهاید ؟ مردم انقلاب کردند، همهٔ کارها باید دستِ مردم باشد.
شریعتی دیدی فراگیر و جبههای نیز داشت. وقتی که جریانِ پیکار در درونِ مجاهدین پیش آمد، شریعتی میخواست نقدی بر پیکار بنویسد، ولی وقتی به یادِ پوزخندِ حسین زاده ـ بازجوی ساواک ـ افتاد، این کار را انجام نداد. او در تئوری پردازیِ خود، مارکسیسم را رقیب میداند نه دشمن. این تعابیر، دیدِ جبههایِ وی را نشان میدهد. ولی مهمتر از همه بسطِ تودهای و مردمی است که شریعتی خود به صراحت میگوید که به این مرحله نرسیده است و برای آن برنامهای ندارد. وی میگوید:
پس شریعتی در طرحِ استراتژیاش به این کار معتقد بود، ولی خود به این مرحله نرسید. شریعتی باز میگوید:
در مجموعه آثارِ ۳۳ ظاهراً به یک جلسهٔ پرسش و پاسخ و سخنانی که بینِ یک پرسش گر و شریعتی رد و بدل شده، اشاره شده است. البته در این بحث که شریعتی آن را به صورتِ پرسش و پاسخ تنظیم کرده، دقیقاً معلوم نیست که او خودش با خودش بحث میکند یا سیرِ یک پرسش و پاسخِ واقعی را نقل میکند. به هر حال پرسش گر به دانشجو و نخبه بودنِ مستمعانِ شریعتی در حسینیهٔ ارشاد اشاره میکند.
شریعتی در پاسخِ او میگوید :
گسترش و عمقِ مردمی، حلقهٔ نهاییِ همهٔ حلقههای پیشین است. شریعتی معتقد است که همهٔ روشنفکران در این رابطه مشکل دارند و باید این مشکل برطرف شود. ولی شریعتی خود به این مرحله نرسید و راهِ حلی برای آن ارائه نداد.
شریعتی در مجموعه آثارِ ۲۰ به شکلی بسیار فشرده “چه باید کردِ” خود را طرح کرده است. او میگوید:
۱. ذخایرِ عظیمِ فرهنگیِ جامعه مان را استخراج و تصفیه کند. ( بعد شریعتی در این باره توضیحاتی میدهد )
۲. تضادهای اجتماعی و طبقاتی را از بطنِ جامعهٔ موجود، به قدرتِ هنری، نویسندگی، گویندگی و دیگر امکاناتی که در اختیار دارد، واردِ وجدانِ جامعه نماید.
۳. میانِ “جزیرهٔ انتلکتوئل” و “ساحلِ مردم”، که از هم دور افتادهاند، پل بزند.
۴. سلاحِ مذهب را از دستِ سنتیها درآورد و مذهب را بازخوانی کند.
۵. یک رنسانسِ مذهبی بکند.
۶. “پروتستانتیسمِ اسلامی” بکند و این انرژیِ عظیمِ متراکم را در خدمتِ حرکتِ اجتماعی دربیاورد…”
بعد اضافه میکند :
ده نکتهای که توضیح داده شد، تصویری کلان از استراتژیِ شریعتی بود:
۱. استراتژیِ تلفیقی، کارِ فکری، کارِ عملی
۲. آگاهی بخشی، انتقالِ تضادها از عینیتِ جامعه به ذهنیتِ مردم
۳. کشفِ تضاد و شکافِ اصلی که در ایرانِ زمانِ شریعتی استحمار و مذهبِ سنتی است ۴. بازگشت به خویش : تصفیه و استخراجِ منابع فرهنگی ـ تکیه بر ملیت و مذهب، و شناختنِ غرب
۵. رنسانسِ فکری و پروتستانتیسمِ اسلامی
۶. دستگاه سازیِ فکری و طرحِ ایدئولوژی به جای فرهنگ
۷. اجتماعی شدن و ایجادِ جریان و نهادسازی
۸. پیشگام سازی
۹. حزب سازی
۱۰. پل زدن، گسترش و عمقِ مردمی.
به طورِ خلاصه باید گفت استراتژیِ شریعتی، حرکتی درازمدت، فکری، و سیاسی است. آگاهی بخش و آزادی بخش است. تا سر حدِ امکان علنی و گسترده است. فراگیر و جبههای است. در کارِ فکریاش، هم هویت و هم آرمان وجود دارد. سنت، قدرت و مدرنیته را نقد میکند. به تربیتِ پیشگام و نهادسازی معتقد است ( نهادسازی در آن زمان نهادسازیِ فرهنگی مانندِ کتابخانه سازی، ساختنِ گروهِ تئاتر، سینما و فیلم سازی و… بود ). به ضرورتِ ساختنِ حزب رسیده بود و دغدغهٔ بسطِ اجتماعی داشت.
در پایان، برای روشنتر و دقیقتر شدنِ استراتژیِ شریعتی، توجه به چند نکته ضروری است. این نکتهها در لا به لای بحثها مطرح شدند، اما برای توجه و تاکیدِ بیشترِ بر آنها، در اینجا به همهٔ آنها در کنارِ یکدیگر اشاره میشود :
چنان که گفته شد شریعتی هیچ فضای بازی را تجربه نکرد (سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۶). اگر او میتوانست در فضایی باز فعالیت کند، به نظر میرسد که تا حدی روشِ خود را تغییر میداد، زیرا حرکت در فضای بسته و باز با هم یکسان نیستند.
اگر مراحلِ استراتژیِ شریعتی پیش میرفت، مراحلی که گاه او از آنها با عنوانِ مرحلهٔ مَکّی، مرحلهٔ مَدنی یاد کرد؛ تکیه گاههای او نیز به طورِ قطع تغییر مییافت. اگر جامعهای، برای مثال روستایی ـ فئودالی با فرهنگی کاملاً سنتی و دیالکتیکی منجمد بینِ ذهنیت و عینیت و همراه با اقتدارِ شدیدِ مذهبی تغییر کند و به جایی برسد که دیگر مذهب اقتدارِ سابقِ خود را نداشته باشد، به طورِ طبیعی استراتژی یا تاکتیکِ افراد نیز به همان اندازه تغییر میکند زیرا صورت مساله تا حدی دگرگون شده است. البته اصلِ عامِ ضرورتِ کارِ فکری و آگاهی بخش یا حفظِ نسبتِ همیشگیِ کارِ فکری و عملی، ثابت و استوار است، اما با تغییرِ شرایط، تکیه گاهها نیز تغییر خواهند کرد.
استراتژیِ عامِ شریعتی را نباید با الگوبرداری از عملِ شخصیِ او تدوین کرد. البته شریعتی توانمندیهایی خاص داشت. او خود به تقسیمِ کار رسیده بود و میگفت که روشنفکر اگر سیاستمدار است، نباید فلسفه ببافد و اگر فیلسوف است، نباید کارِ سیاسی بکند. این انتخاب با توجه به ویژگیهای شخصیِ هر فرد است.
نکتهٔ دیگر مرحلهٔ زمانی است که هر فرد در آن قرار دارد. نه مرحلهٔ شریعتی و نه شخصِ شریعتی را نباید به همهٔ مرحلهها و همهٔ اشخاص تعمیم داد. همه نبوغ و تواناییِ او را ندارند. چنان چه به تقسیمِ کار اعتقاد داشته باشیم، بر اساسِ یک استراتژیِ کلان، هر کس سرِ جای خود مینشیند. نمیتوان از همه انتظار داشت که یک کار را انجام دهند. بنابراین مرحلهٔ خاصِ زندگیِ شریعتی و ویژگیهای شخصیِ او را باید از استراتژیِ عاماش تفکیک کرد و مشخص نمود که کدام ویژگیها فقط به خودِ شریعتی اختصاص دارد و این کاری نیست که همه قادر به انجام آن باشند.
از منظرِ “زمان” و “مرحله” برخی ویژگیها متعلق به جامعهٔ بسته و بعضیها مربوط به جامعهٔ باز هستند. همچنین گفتیم که خودِ شریعتی هم تا مراحلی از استراتژیِ خودش، و نه همهٔ مراحلِ آن، را پیش رفت مثلاً شریعتی خودش به تبیینِ بحثِ ملیت نرسید، خودِ او به مرحلهٔ حزبی نرسید، و یا به مرحلهٔ گسترش و بسطِ اجتماعی و وصل شدن به مردم نرسید، همچنین شریعتی به فضای باز نرسید، اینها نکات و ملاحظاتی است که اگر ما بخواهیم منصفانه و واقع گرایانه ـ و نه فُرمالیستی و مقلدوار ـ با استراتژیِ شریعتی برخورد کنیم، باید در نظر بگیریم و نیز باید این را بدانیم که هر استراتژی، تاکتیکهای مختلفی دارد.
استراتژیِ شریعتی در یک کلمه “ آگاهی بخش ـ آزادی بخش” است. اما ساختنِ حسینیه، کتابخانه و فیلم تاکتیک میباشد. در استراتژیِ آگاهی بخش ـ آزادی بخش، آگاهی عنصرِ ثابت است، اما این آگاهی همیشه رنسانسِ مذهبی نیست، بلکه زمانی ممکن است رنسانسِ فکری، بحث از جامعهٔ مدنی یا سخن از پارادایمها و سرمشقهای فکری باشد. باید معضل و مانع اصلیِ ذهنی که جلوِ حرکتِ جامعه را گرفته است، شناسایی کرد. شاید تعبیرِ دقیقتر برای آزادی بخشی، هم کلمهٔ “رهایی بخش” باشد یعنی نوعی از آزادی که در آن عدالت هم وجود دارد و به وسیلهٔ آن خود و جامعه را از همهٔ مانعها و قید و بندهای رشد و تعالی میتوان رها کرد. در این تعبیر معنویت هم جای میگیرد. یعنی به وسیلهٔ معنویت و عرفان و اخلاق هم از یک سری قید و بندها ـ زندانِ چهارم ـ به تعبیرِ شریعتی میتوان آزاد شد. در این تعبیر، آزادی مفهومی عامتر از آزادیهای سیاسی و اجتماعی پیدا میکند.
پایهٔ چهارم از چهار پایهای که برای استراتژی مطرح شد، عاملِ استراتژی است. هر فرد، حزب، مکتب، مُصلحِ اجتماعی یا نظریه پردازی پس از طرحِ استراتژی، عامل و فاعلی نیز برای آن در نظر میگیرد. مانندِ : روحانیت، پرولتاریا، انتلکتوئل، تحصیلکردگان و باسوادها، چریک، سیاستمداران و پارلمانتاریستها، تودهٔ مردم و…
یک وجهِ تشابه بینِ دکتر شریعتی، آیت الله طالقانی و آیت الله خمینی وجود دارد. آنها هر سه دیدی مردم گرا داشتند. البته یک تفاوتِ جدی بینِ شریعتی، طالقانی و آقای خمینی وجود دارد و آن اینکه آن دو بعد از نقدِ سنت به مردم توجه میکنند، اما آقای خمینی به مردم در وضعی که هستند یعنی وضعِ موجودِ آنها توجه دارد. اما این نقطه یعنی توجه به مردم و به قولِ عامیانه در دست داشتنِ نبضِ مردم، یکی از ممیزههای حساسِ استراتژیِ ایشان ـ آقای خمینی ـ است.
شریعتی “روشنفکر” را عاملِ استراتژیِ خود میداند، نه روحانیت، تودهٔ عوام، تودهٔ گستردهٔ مردم ( البته او بعد از نقدِ سنت و در مرحلهٔ نهایی به تودهٔ مردم معتقد بود. )، پرولتاریا، چریک، انتلکتوئل به معنیِ تحصیلکرده و سیاستمدار و پارلمانتاریست را. حامل و فاعلِ استراتژیِ شریعتی “روشنفکر” با تلقیِ خاصی که او از روشنفکر دارد، است. از نظرِ شریعتی روشنفکر یک مشخصهٔ اساسی دارد و آن “بینش و نگرشِ انتقادی” است. او به وضعِ جامعه آگاه است، میتواند هم باسواد و هم بیسواد باشد، البته اگر باسواد و تحصیلکرده باشد بیشتر میتواند خدمت کند. روشنفکری هم نسبی است یعنی روشنفکری امری مطلق نیست. او معتقد است یکی ممکن است در فرانسه روشنفکر باشد اما اگر به ایران بیاید تاریک فکر محسوب شود و اوضاع و احوالِ اینجا را نفهمد و قادر به تشخیصِ تضادها نباشد. بر این نکته میتوان اضافه کرد که حتی در مرحلههای مختلفِ تاریخی هم روشنفکری امرِ نسبی است. مثلاً اگر کسی که در دههٔ ۵۰ روشنفکر بوده است، در ۲۰ سالِ اخیر دچارِ تحولِ فکری و ذهنی نشده باشد، حتی اگر در زمانِ خود حرفهای درستی میزده است، هم اکنون روشنفکر محسوب نمیشود. او دیگر نمیتواند تضادها را پیدا کند. بنابراین هم سیالیتِ مکانی و هم سیالیتِ زمانی در روشنفکر وجود دارد. اگر ما با خودِ شریعتی هم فُرمالیستی برخورد بکنیم، دچارِ همین مشکل میشویم.
شریعتی در یکی از وصیتهایش مخاطبانِ خود را دانشجویان، طلبهها، زحمت کشان و هر انسانِ آزاده، معرفی میکند. او در این وصیت یکی از مخاطبانِ خود را طلبهها ـ که در سطحِ پایینِ حوزهها قرار دارند ـ میداند، نه روحانیت، علما و مراجع را. کسانی که در دههٔ ۵۰ و ۶۰ تحلیلِ طبقاتی میکردند، معتقد بودند که تکیهٔ شریعتی بر خرده بورژوازی و طبقهٔ متوسط است. البته شریعتی نیز با صراحت اعلام کرده بود که در این جوامع طبقهٔ متوسط امکانِ حرکت دارند.
شریعتی دربارهٔ روشنفکر یعنی عاملِ استراتژیِ خود، میگوید:
و چنان چه آمد به “نسبیتِ روشنفکر” ( م. آ ۲۰، ص۴۷۸ ) نیز اعتقاد داشت.
او دربارهٔ روشنفکر میگوید :
و نیز میگوید :
در جایی دیگر میگوید :
او باز میگوید :
همچنین میگوید :
شریعتی باز مطرح میکند که :
جای دیگر میگوید :
بعد چند سطر پایینتر میگوید :
حال باید دید که انتقالِ تضادها چه ارتباطی مثلاً با طرحِ رنسانس، ایدئولوژی و پروتستانتیسمِ اسلامی دارد. در پاسخ باید گفت : از نظرِ شریعتی مانع و چالشِ اصلی در جامعهٔ ما، مسائلِ فکری و دینِ سنتی بوده است. ما مشاهده کردیم که مبانیِ استراتژیِ شریعتی چون حلقههای مرتبطِ یک زنجیر، به هم پیوسته هستند : کارِ فکری ـ کارِ سیاسی، کارِ فکری ـ کارِ عملی، کارِ تلفیقی، کشفِ تضاد، انتقالِ تضادها و… در مرحله و حلقهٔ کشفِ تضاد است که او به طرحِ رنسانس و پروتستانتیسمِ اسلامی میپردازد. اما این حلقه، همان گونه که اشاره شد از برخی مقدمات و حلقههای قبلیِ استدلالی برخوردار بود. و خود فینفسه و بدونِ مقدمه و بی غایتی مشخص، هدفِ فینفسه نبود. برای تحلیل و تبیینِ استراتژیِ شریعتی باید دانست که او از کجا شروع کرده که به اینجا رسیده است. در غیرِ این صورت برداشتی غیرِ دیالکتیکی از رنسانسِ فکریِ موردِ نظرِ او به وجود میآید که با دستگاهِ فکریِ وی معارض است.
شریعتی در جای دیگر میگوید :
او باز میگوید :
البته شریعتی خود به مرحلهٔ ارتباط با مستضعفان و تودهٔ مردم نرسید. دربارهٔ این مرحله باید به تدوین و تدقیقِ استراتژی یا حداقل تعیینِ تاکتیک شود.
شریعتی در حینِ تدوین و پیشبردِ استراتژیِ خود، حاملان و فعالانِ بقیهٔ استراتژیها را نیز ـ مانندِ روحانیت ـ نقد کرد تا روشن شود که چرا او بر روی پرولتاریا، چریک و یا روحانیت تاکید ننمود. دربارهٔ نقدِ شریعتی بر روحانیت به طورِ مستقل بحث خواهیم کرد. در اینجا فقط به صورتِ گذرا بدان میپردازیم. شریعتی علاوه بر منظرِ استراتژیک، از منظرِ فکری و ایدئولوژیک و نیز خصلتی و رفتاری نیز روحانیت را نقد کرده است.
در دورانِ شریعتی، روحانیونِ مبارز هم وجود داشتند. مجاهدین، نهضتِ آزادی و حتی برخی از دوستانِ شریعتی در جاما معتقد بودند که او تضاد را گم کرده است و آن قدر که به روحانیت حساسیت نشان میدهد، به شاه نمیپردازد. آنها اعتقاد داشتند که در آن موقع باید جبههای برخورد کنند. هر چند شریعتی با روحانیتِ مبارز ارتباطِ خوبی داشت، ولی کلِ روحانیت را موردِ نقد قرار داد. در آن هنگام روحانیونِ مبارز در حوزهها در اقلیت بودند. مجاهدین و نهضتِ آزادی معتقد بودند که از طریقِ روحانیت میتوان تودهای شد. راهکارِ آنها با راهکارِ شریعتی فرق داشت. البته روحانیتِ عقب مانده و بسیار سنتی از اساس خارج از موضوع بودند. شریعتی حتی به روحانیتِ سیاسی و مبارز نیز نقد داشت.
او در این باره میگوید :
در یک جمع بندی، شریعتی معتقد است که این گروه از روحانیان در حوزه در اقلیت به سر میبرند و بیشتر نفوذِ آنها روی بخشی از مردم، روشنفکران و دانشجویان است. همچنین این گروه خالق هیچ اندیشه، فکر و جهان بینیِ جدیدی نبودهاند، در حالی که استراتژیِ شریعتی بر رنسانسِ فکری استوار است. شریعتی اعتقاد دارد که چون روحانیت از اساس این مسائل را درک نمیکند، واردِ آنها نیز نمیشود. به همین دلیل به آنها تکیه نمیکند. شریعتی سید جمال و عَبْدُه را نیز نقد کرده است. او معتقد است اشتباهِ سید جمال در این بود که قصد داشت با برقرار کردنِ ارتباط با قدرتِ سیاسی و از بالا، فعالیت کند. عبده نیز قصدِ همکاری با روحانیت را داشت، در حالی که از نظرِ شریعتی این هر دو ـ قدرتمندان و روحانیان ـ طرفدارِ حفظِ وضعِ موجود هستند.
بدین ترتیب شریعتی به تودهای شدن از طریقِ روحانیت اعتقاد نداشت. شریعتی راه و طریقِ بسطِ مردمیِ خود را “روشنفکران” میدانست و البته در این مورد دچارِ نزدیک بینی بود. وی در این باره میگوید:
شریعتی پیش بینی کرده بود که نواندیشیِ دینی بر سنت غلبه خواهد کرد، در حالی که این گونه نشد. او حسابِ خود را از روحانیت به مفهومِ عامِ آن جدا کرد. وی ضمنِ اینکه با روحانیتِ مبارز ارتباط و دوستی داشت و حتی دعواهای ما بینِ شان را دعوای توی خانه میدانست ولی هیچ اتکای تاریخی نیز بر آنها نداشت. او در مجموعه آثارِ یک اعلام میکند که چشمِ امید داشتن به روحانیت، نوعی ساده لوحی است. اگر آبی نمیآورند سبوی مان را نشکنند، سپاسگزاریم. در اینجا او از اینکه با اتکای به روحانیت، یک حرکتِ اجتماعیِ عمیق، همراه با آگاهی و رنسانسِ فکری را بتوان انجام داد، اعلامِ نا امیدیِ تاریخی میکند. در اسنادِ ساواک جلدِ ۲، صفحهٔ ۲۳۰، میگوید : “در سالِ ۱۳۳۴ کم کم از امیدی که به روحانیت داشتم، دور میشدم.”
پس از کودتای ۲۸ مرداد شریعتی به این جمع بندی رسید که برای روحانیت، حفظِ مذهبِ سنتی و حفظِ موقعیتِ خویش ( روحانیت به مفهومِ عامِ آن، نه تک تکِ افراد ) مهمتر از پیشبردِ نهضتِ ملی، ملی شدنِ نفت و مبارزه با استعمار و استبداد است. آنها اصلاً به فکرِ این حرفها نیستند.
در دورهٔ زندان، یک ساواکی به نامِ احمد کریمی را در سلولِ شریعتی انداختند. این مامورِ ساواک، گزارشی مفصل دربارهٔ تحلیلِ اندیشههای او نوشته است. وی در این گزارش نظرِ شریعتی را دربارهٔ نهضتِ روحانیت و رهبرانِ روحانی چنین آورده است:
هر چند گفتنِ این جمله در سلولِ انفرادی آن هم به فردی همچون کریمی، ممکن است بر اساسِ برخی مصلحت اندیشیهای تاکتیکی باشد، اما جدا از برخی مصادیق، نظرگاهِ عمومیِ شریعتی نیز فاصلهای با نظرِ ذکر شده در این سند ندارد. قبلاً دیدیم که شریعتی از همین منظر حرکتِ عبده را نقد میکرد.
بدین ترتیب شریعتی در تبیین و توضیحِ استراتژیِ خود، فاعل و حاملِ آن را روشنفکر میداند و با دیگر گروهها “تضاد ـ وحدتی” برخورد میکند، چه با مارکسیستها، چه با روحانیتِ مبارز و چه با نیروهای دیگر، ولی در عینِ حال در متنِ استراتژیِ خود نیز میخواهد نهاد و جریان بسازد. حال ممکن است این جریان به یک یا چند حزب هم منجر بشود ( که شریعتی خود به این نقطه نرسید ). او میخواست این جریان عاملِ رنسانس و آگاهی شود و حرکتِ اجتماعی را پیش برد. به همین دلیل بود که شریعتی در نظریه پردازیِ خود تلاش کرد تا هم با خِردِ طیفِ روشنفکران ارتباط برقرار کند و هم شور و احساس و عاطفه را در آنها برانگیزد. او در بحثهای حسینیهٔ ارشاد سعی میکرد هم با اندیشهٔ مخاطبان و هم با احساس و انگیزهٔ آنها رابطه برقرار کند.
شریعتی در یک جا به مخاطبان، دوستان و امیدهای فردایش میگوید: