از اورشلیم تا مونیخ
تا ابد میتوان پرسید: کشتارِ المپیکِ مونیخ، در سپتامبر ۱۹۷۲، که طیی آن یازده ورزشکارِ اسرائیلی، توسطِ گروهِ فلسطینیی “سپتامبرِ سیاه” به گروگان گرفته شدند، و سپس، در لحظهای از ترس و وحشت و استیصال، به وسیلهی همان فلسطینیها قتلعام شدند، جوابِ قتلِ عامِ فلسطینیها از سوی ارتشِ اسرائیل در سالهای پیشین بوده است، یا اینکه، برعکس، کشتارِ سرانِ فلسطینی، از فردای همان روز، به دستِ نیروهای موساد، تحتِ عملیاتی به نامِ “خشمِ خدا”، و بمباران کمپهای پناهندگانِ فلسطینی، پاسخِ اسرائیلیها بوده است به کشتارِ مونیخ؟ فلسطینیها، در مونیخ، قبل از مردن، یازده ورزشکار را کشتند، و اسرائیلیها، به دنبالِ آن، در کمپها، و در اثرِ بمباران، لااقل دویست نفر را، و طیی سالها، لیستِ بلندبالایی از چهرههای برجستهی فتح را، در کشورهای اروپایی، و نیز سوریه و لبنان. اما، فلسطینیها چرا در مونیخ یازده ورزشکارِ اسرائیلی را کشتند؟ قبل از شروعِ عملیات، توضیحاش را داده بودند: شکنجهی فلسطینیها، قتلِ عامِ فلسطینیها، غصبِ سرزمینِ آنها توسطِ دولتی، که شده است مدافعِ منافعِ آمریکا در منطقه، و از همین رو، چشمهایی که بر جنایت بسته میشود. توضیحِ گروگانگیرها این است: “ما را نادیده میگیرید؟ کاری میکنیم که نتوانید منکر شوید. جانِ یازده ورزشکار در گروِ آزاد کردنِ ۲۳۴ زندانیی فلسطینی در زندانهای اسرائیل”. نخست وزیرِ اسرائیل، گلدا مایر، هرگونه مذاکره را رد میکند. “محمد داوود عده”(ابو داوود) مغزِ اصلیی عملیاتِ مونیخ، که سالِ گذشته، در ژوئیه ۲۰۱۰ مُرد، و تنها بازماندهی گروهِ هشت نفرهی عملیات مونیخ بود، جایی گفته است: “پیانیست باشد یا ورزشکار، هر اسرائیلی، یک سرباز است”. اسرائیلیها لابد میگویند: “جنگ منطقِ خودش را دارد. کودک و پیر نمیشناسد. هر فلسطینی، یک تروریست بالقوه است”.
اسپیلبرگ، در فیلمی به نامِ “مونیخ”، میکوشد زاویهی دیدِ سومی به کشتارِ مونیخ پیدا کند. تلاشی برای فهمِ منطقِ خشونت. تلاش برای نزدیک شدن به منطقِ درونیی دو طرفِ متخاصم. در این دوقطبیی فلسطین ـ اسرائیل، کدام نگاه مشروعیت دارد؟ انتخابِ نگاهِ سوم ممکن است؟ در شرایطِ جنگ، بیطرفی، از کدام جنس و نوع، میتواند دعوتی به خروج از گردونهی خشونت شود؟ ابو داوود از اسپیلبرگ دلخور بود، که در فیلم “مونیخ”، که در سال ۲۰۰۶ به روی صحنه رفت (یعنی چهار سال قبل از مرگ این آخرین بازمانده مونیخ)، به نامِ آرزو برای صلح، فقط قرائتِ اسرائیلیها را شنیده است، و سفیرِ اسرائیل، از “مونیخِ” اسپیلبرگ دلخور است، چرا که، یک گروهِ تروریستی، همچون گروهِ سپتامبرِ سیاه را، با عملیاتِ دفاعی یک دولت مقایسه کرده، و این دو را در یک سطح قرار داده است. از این بدتر: اسپلبرگ نوشتنِ سناریوی فیلم را به کسی مثلِ تونی کوشنر سپرده است. یهودیای که مواضعِ ضداسرائیلی دارد. از این فیلم، هیچکس راضی نیست. نتیجهاش اینکه، کم میفروشد، و یک شکستِ تجاری محسوب میشود. آیا این میتواند دلیل مشروعیتِ فیلم باشد؟
یک سوال؟ برای اینکه اندیشه به صلح ممکن باشد، باید گذشته را نادیده گرفت، یا باید بعد را رها و نادیده گرفت؟ جنایت را نادیده گرفت، یا انتقام را؟ آیا اصلاً صلح فقط وقتی ممکن است که دیروز فراموش شود، یا برعکس، تنها راه این است که هیچگاه فراموش نشود؟ برای اینکه فراموش نشود، چه باید کرد؟ انتقام، یا قرار گرفتن در موقعیتِ برابر و مقتدر، و آنگاه مذاکره و…؟ انسانِ ضعیف و قربانی، راهِ دیگری جز انتقام ندارد. تا فرا رسد زمانِ پاسداشتِ خاطرات. اسپیلبرگ، خود، موسسِ بنیادی است به نام بنیاد شوآ: تا نسلکشی هرگز فراموش نشود، تا نسلکشی هیچگاه تکرار نشود.
*. کتابی به همین نام، اثرِ ابو داوود، از رهبرانِ اصلیی عملیاتِ المپیکِ مونیخ