سی سال مجادله
در مورد علی شریعتی و فراهم آوردن شرایط امکان علوم انسانی و میزان عمق، تازگی، و علمی بودن دیدگاههای دکتر، باید برای بررسی درست هر فکر و متفکری به مراجع، اساتید، و آثاری که یک نظریهپرداز آموخته و الهام گرفته و تداوم بخشیده توجه کرد، تا بعد بتوان با ابتکارات و ویژگیهای خود او و همچنین با ضعفهای محتمل کارش نیز آشنا شد. مثلاً در زمینهی تحصیلات شریعتی در جامعهشناسی و مارکسیسم و… میدانیم او هنگامی که از اروپا بازگشت از پای درس و بحثهای امثال ژرژ گورویچ و هانری لوفور و… از سویی، و ژاک برک و ماسینیون و… از سوی دیگر، برخاسته بود، بنابراین بسیاری از مباحث و نظریاتی که در حوزههای جامعهشناختی و تاریخ یا اسلامشناسیی تطبیقی و علمی مطرح میکرد، در زمان خود، و بهویژه در ایران آن روز، از نوترین مسایل در سطح دانشگاهی محسوب میشد.
حال آنکه، مراجع فکریی بسیاری از منتقدان آن روز دکتر، که مدعیی علمی نبودن نظریات او بودند، کدامها بودند؟ وقتی شریعتی ضرورت مارکسشناسیی علمی را به سبک ماکسیمیلیان روبل مطرح میکرد، بسیاری هنوز “علم” مارکسیستیی خود را از آکادمیهای شوروی و چین و…، آن هم با ترجمههای حزب توده و… میگرفتند! (نگاه کنید به نقدهای آن زمان روشنفکران از دکتر، مثلاً “چند مساله اجتماعی” مرحوم علیاکبر اکبری و… یا انتقادات مجاهدین از “علمی” نبودن “مارکس ـ وبریسم” دکتر و…)
شریعتی به ضرورت بهرهگیری از همهی علوم انسانی تاکید داشت: از جمله به حوزهی روانکاوی(مناظرهی سوسن شریعتی با دکتر صنعتی)، و در راس همه بهعنوان علم مادر خود فلسفه که حوزهی کار ماست. کویریات شریعتی را باید در قیاس با فیلسوفان اگزیستانس قرار داد و سنجید. پس، دچار ارعاب و موضع تدافعی در برابر دعاویی علمی نبودن نظریات شریعتی نباید شد، و تا کسی، نظری بالاتر و عمیقتر نیاورده، نباید تسلیم هر از راهرسیدهای که هنوز نه میزان آموزش و منابع و عمق و تازگی و… بحث خودش معلوم نیست، شد!
در همین جا باید از دوستان دانشگاهی و آکادمیسین خودمان انتقاد کنم که چرا تاکنون کمتر شریعتیشناسی را به عنوان منبع و موضوع و مادهی درسی و پژوهشی در سطح دانشگاهی مورد عنایت قرار دادهاند. هرچند تعداد همین رسالهها و سمینارها در دانشگاههای ایران و جهان نشانگر گسترهی توجه و علاقه و ضرورت سامانبخشی به این رشته از مطالعات است. بهخصوص نیاز به تهیه انواع “ریدز”ها و معرفینامههای معتبر علمی و دانشگاهی در این زمینه احساس میشود، بالاخص در حوزهی جامعهشناسی و تاریخ دین.
مثلاً اخیراً در قیاس دیدگاههای چارلز دیویس و شریعتی، درخصوص “الهیات رهاییبخش”. تمام تزهای دکتر در امر متدلوژی و بحثهای ساختارها و مناسبات و زیربنا و روبنا و کلاسیکهای جامعهشناسی از دورکهیم تا وبر و از مارکس تا بلوخ و لوکاچ و… را باید سرجمع کرد تا بعد بتوان به ارزیابی نشست.