دربارهی “شهادتهای مرگگونه”
پس از هجرت و شهادت دکتر شریعتی، همیشه این پرسش برایم مطرح بود که چرا برخی از دوستان، مرگِ چهرههای بزرگ و منتقدی را که (دچار) ایستِ “قلبی” کردهاند، “طبیعی” میخوانند؟ و چرا به جای توجه به مجموعهی علل، و بررسیی آن عوامل و شروط و شرایط “قبلی”ای که کار را به چنین نتیجهای کشانده، به دنبال یک ضرب و شتم و جرح و… مهلک، و شخص ضاربِ فراریاند؟ کافی است عکسهای دکتر شریعتی را پیش و پس از حبسِ هجده ماههاش در “کمیته مشترک ضد خرابکاری” با یکدیگر مقایسه کنید، خواهید دید که نیمی از قتل در همان سال ۵۴ صورت گرفته بود، و نیمهی دیگرش هم عبارت بود از خانهنشینسازی، سوءقصد برای لکهدار کردناش از طریق دستبرد به آثار و انتشار مخدوش آنها در بیشرمنامهی کیهان و…، تا گروگانگیریی زن و فرزند و…. خلاصه، تمام فشاری که یکجا برای از پای درآوردناش در سالِ ۵۶ بر وی تحمیل کردند.
نمونهی دیگر، پس از انقلاب، شهادت یکی دیگر از شاگردان شریعتی، زندهیاد مجید شریف، بود، که در دورانِ “قتلهای سیاسیی زنجیرهای”، ناگهان (دچار) “سکتهی قلبی” شد. باز برخی از دوستان، در آغاز، میان طبیعی “بودن یا نبودن” آن حادثه در تردید بودند. تا آنکه گروه تحقیق ریاست جمهوری، اطلاعاتی از نحوهی اعمالِ سکته را افشا کرد!
و اما در این ایام و در این خرداد بیرحم، آشکارترین نمونهای که در برابر چشم همگان رخ داد، و توسط دهها دوربینِ فیلمبرداری از همه سو ضبط شد(و نه پخش)، “شهادتِ مرگگونهی” هاله سحابی بود. باز مشاجرهی قضایی رفت پیرامون اینکه: آیا مشاهدهی یورش، پرت شدن جنازه مهندس به زمین، پرتاب شدناش به درون آمبولانس، و چنگ زدن و پاره شدن تصویرش موجبِ زنجشِ قلبیی هاله شد؟ یا آرنجِ مأموری معذور به پهلوی این پیرو زهرای مظلوم؟
هنوز بهت خبر هاله باورمان نشده بود، که ایستِ “قلبی و قبلی” سراغ هدی آمد، در اعتراض به آنگونه بزرگداشت مهندس و دخترش!
حکایت همچنان باقی است: دهها زندانی عقیدتی باز در اعتراض به شهادتهای هاله و هدی دست به اعتصاب زدهاند. اما پیش از آنکه چنان فجایعِ پر شکوهی بار دیگر مکرر و “زنجیرهای” شوند، کاری باید کرد. آیا قربانی دادن دیگر بس نیست؟ هنگامی که بهنامِ دینی، که اصلِ زندان و حبس را برسمیت نمیشناسد(چه رسد به “زندانیِ عقیده و تفکر سیاسی”)، چنین رفتارهایی صورت میگیرد، و بهنامِ دوستداری و ولایتِ امامی که در مورد اجحاف به زنی یهودی گفته بود:
خدایا! به کدامین گناه چنین ساده و سریع میمیرند؟ و ما چرا باید در چنین زمانهای زاده شویم، و شاهد این همه زشتی باشیم؟ هر چند پاسخات را از پیش میدانیم که: مگر به همان اندازه زیبایی نیآفریدیم؟ فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ؟
چه میتوان گفت؟ چه میبایست کرد؟ چگونه ماند؟ و چگونه مُرد؟ پاسخ همهی این پرسشها دیگر روشن است. پس، بیائیم در سالگرد معلم با شریعتی نجوا کنیم که :
۱. لاأضحَکَ اللهُ سنَّ الدَّهر، ءان ضَحَکَت/ و آل اَحمَد مَظلومونَ قد قُهِروا… ـ اگر روزگار بتواند بخندد، هرگز خدا نیشاش را به خنده نگشاید، که زادگان احمد قربانی ظلم شدند و شکستهی زور!”، علی شریعتی، “خداحافظ شهر شهادت”
۲. فَلَوْ اءَنَّ امْرَأً مُسْلِما مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا اءَسَفا مَا کَانَ بِهِ مَلُوما بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیرا، نهج، خ. ۲۷