خشونتپرهیزی، از انقلاب تا اصلاح
رخدادهای چندی پیش در هندوستان و پاکستان که تصویری از خشونت آشکار اجتماعی را نمایان میکرد، لزوم بازطرح مباحثی نظیر عدمخشونت را که از عناصر استعاری گفتمانهای لیبرال است جدیتر ساخت. این اما در حالی است که هنوز هم عدمخشونت نسخهای است که سیستمها برای آدمها میپیچند و خشونت یگانه ابزار محافظت از هژمونی بوده و هست. یکی از جنبشهای بزرگ مبتنی بر عدمخشونت در قرن بیستم بیتردید جنبش استقلال هند به رهبری ماهاتما گاندی بوده است. اما پرسش اینجااست که گاندی از خود میراثی فکریـفلسفی بر جای نهاده است یا تاکتیکی سیاسیـاجتماعی؟ و نیز اینکه چرا او در سنتی انگلیسی این تز را به کار بسته است؟ از دیگر سو بحث بر سر این است که آیا عدمخشونت در جهانی مملو از خشونتِ سازمانیافته و ساختارمند که ویژگی اصلیاش تهی کردن ذهنیت سوژههای سیاسی است، حرفی خندهآور، مانند پروپاگاندای حقوقبشر در کشورهای جهان سومی نیست؟ اینها پرسشهایی است که در این گفتوگو با احسان شریعتی در میان گذاشتهام.
ج : منبع فکری جنبش عدم خشونت که گاندی نماد آن شد، از یکسو ریشه در سنت ادیان هندی، بودیسم و بهویژه جینیسم، دارد و اصل آهیمسا ahiṃsā (نیآزاری، عدم خشونت، غیابA اداتِ نهی + فعل HAN زدن، آسیب رساندن، کشتن). از سوی دیگر، عدم خشونت در تفکر حقوقیـسیاسی مدرن ریشه دارد. گاندی غیر از آنکه از متفکرین و نویسندگانی چون تولستوی متاثر بود، تفکر حقوقی خود را داشت و عدم خشونت در حقوق بشروـشهروند جدید یک اصل ناظر بر کرامت یا “شایستگی ذاتی” انسانی است.
ج : موقعیت، بافتار یا زمینه بیرونی مسلماً در اتخاذ چنین شیوهای نقش داشته است. ببینید، گاندی در برابر امپراتوری انگلیس ایستاد که سنتی متفاوت از سایر قدرتهای استعماری داشت. سنت انگلیسی مثلاً با سنت فرانسوی متفاوت بود. پس روش مبارزه ملتی که تحتاستعمار انگلیس بود قطعا با روش مبارزاتی کشورهایی که زیر استعمار فرانسه بودند نیز باید متفاوت میبود. در سنت انگلیسی پس از اینکه استعمارگریاش مورد مقاومت قرار گرفت و مستقل شدند، کشورهای تحتاستعمار سابق خود را باز در یک بازار مشترک جمع کرد و رابطه را قاطعانه قطع نکرد، در حالیکه در سنت فرانسوی اینطور نبود و سیاست سرکوب و همهجانبه قطع ارتباط ریشهای وجود داشت، و مثلاً در مورد الجزایر آرشیوها را بردند و اماکنی را سوزاندند و زمین سوخته تحویل دادند. به بیان دیگر، سنت انگلیسی، سنتی لیبرال است و اصلاً انگلیس مهد لیبرالیسم بود، در حالیکه میدانیم سنت دموکراتیسم فرانسوی، روحیهی جمهوریخواهانه رادیکال است و درکی که از لائسیته یا اصل عرفیبودن دولت داشتند تا حدودی مثل کمونیسم خشن بود. چنانکه حتی در سنت انقلابی ـژاکوبنیستیـ فرانسه تساهل نسبت به سایر کشورها در قبال اقلیتها، بهخصوص دینی، کمتر است. به این ویژگی توهمات و دعاوی رسالت “متمدنساز” استعماری در قبال اقوام “بدوی” نیز افزوده میشد. مشی گاندی یکی بازگشتی به ریشهی سنت هند داشت و یکی در بافتار یا کانتکست بیرونی واکنش یا ارتجاع بریتانیایی. او اما یک تحصیلکرده و روشنفکر مدرن برآمده از خود غرب و بریتانیا نیز محسوب میشد و طبیعی بود که در برابر استعمار یا کلنیالیسم انگلیس شیوهی متناسب با آنها را در پیش گیرد.
ج : یکی از جنبشهایی که در اروپا در آستانه و پس از دو جنگ بزرگـ که آن همه خسارات سهمناک جهانی در پی داشتندـ یدید آمد جنبش صلحطلبی یا پاسیفیسم بود. مخالفان جنگ، پاسیفیستها و آنارشیستها بودند که حتی بر خلاف سوسیال دموکراتها که برخیشان دنبالهروی جریانهای ناسیونالیست شدند، اساساً مخالف هرگونه جنگ بودند. همین الان هم گرایشهای پاسیفیستی و گرایشی از آنارشیستها که صلح طلباند، فعال اند. گاندی فیلسوف بزرگی نبود، اما پیامبرانه میخواست از این زمینههای فکری و سیاسی بهره برد و نمادی موفق شد. روشی پایه گذارد که میتواند به نحوی جهانشمول دستاوردی برای بشریت محسوب شود.
ج : بله. کارآمدی “ساتیا+گراها” (حقیقتـپابرجایی) یا مقاومت مدنی خشونت پرهیز، شروط و شرایط متناسب سیاسیـاجتماعی خود را میطلبد.
ج : گاندی، با وامگیری تعبیر فوکو، نوعی “معنویت سیاسی” آفرید. و این منش را از سنت هندی خویش گرفت. بینش هندی بینشی است که در آن نوعی هستیگرایی و حرمت و رعایت تمامی موجودات دیده میشود. شما الان در هند میبینید که پذیرش جهان و موجودات و حیوانات و غیره در چه حد بالایی است. جوری که همه حیوانات آزاد میزیند. در واقع، هیچ موجودی از جماد و نبات و حیوان و انسان حذف نمیشود. یعنی در هند ما با یک جهانـزیست و بومـزیست متفاوت سر و کار داریم. پس قابل فهم است که گاندی خواسته باشد از این سنت فرهنگی و ریشهی فکری بهره برد. بهخصوص که او در مطالعهای که در اقصاء نقاط کشور خود و بازبینی شیوههای مبارزاتی پیشین میکند، میدید که روش مقاومت مسلح سرکوب شد و نتوانست مردم را بسیج کند. این بود که او به این میاندیشید که با چه زبانی باید با مردم سخن گفت و چگونه میتوان تودههای عظیم هند را گرد آورد. پس غیر از جنبهی جهانشمول قضیه که ایدهی عدمخشونت میتواند چه پیام مهمی برای همهی ملل داشته باشد، پدیدهی خاص هندی است و بمثابهی تاکتیک مبارزه سیاسی در متن لیبرالمآبی چون رویکرد انگلیسی.
ج : خب مسلماً همیشه بینش فلسفی یا دینی است که به عنوان جهانبینی و پایه است و از آن ایدئولوژی و استراتژی بر میخیزد. ریشهها همیشه در تفکر است. ولی در عالم سیاست تفکر شرط کافی نیست و باید در شرایط متغیر تعیّن تاریخی و سیاسیـ اقتصادی به خود بگیرد. میخواهم بگویم در مواجهه با وضعیتهای مختلف شیوهها فرق میکنند. ممکن است همین روش گاندی در جای دیگر جواب ندهد، مثلاً در شمال افریقا در برابر فرانسه. بگذارید مثالی بزنم؛ فرانتس فانون که یک روانکاو انقلابی اهل جزایر آنتیل تحت استعمار فرانسه بود و بعدها به انقلاب الجزایر پیوست، بحثی دارد دربارهی خشونت در کشورهای استعمارزده. و تحلیل میکند که چگونه قهر انقلابی میتواند نقش مثبتی داشته باشد. در مقاومتی که استعمارزده میکند تحقیرشدگی و خشونت اعمالشده بر او پالایش و تصفیه میشود. البته سارتر هم این نکته را در جملهی معروفش رادیکالیزه کرده و گفته “وقتی استعمارزده یک استعمارگر را میکشد در آن واحد دو نفر آزاد میشوند؛ یکی استعمارزده و یکی استعمارگر!” و هانا آرنت بر این استدلال ایراد گرفته که سارتر با این حرفاش خشونت را توجیه و تشدید کرده است. میدانیم که در تاریخ فلسفه از زمان ارسطو است که خشونت همچون زور در تقابل با طبیعت قرار میگیرد. منظور از خشونت در نزد او به کار بردن یک امر مکانیکی در مقابل یک امر طبیعی است. نگاه به خشونت که آن را منفی قلمداد میکند وقتی است که خشونت کارکرد سرکوبگر داردـ یعنی امر غیرمشروع برای بسط سلطه همیشه دست به دامان خشونت میشود. حالا در کنار این درک، سه تعریف مثبت از خشونت هم وجود دارد: یکی نزد ماکس وبر است که بحث خشونت مشروع را مطرح کرده و دولت را متولی انحصاری آن دانسته است. در این تعریف جامعهشناختی، دولت خشونت نهاد انحصار خشونت است. دیگر، نزد مارکس است که به دنبال هگل همان دید هگلی را دارد که جنگ و خشونت در فلسفه تاریخ آندو همان امرمنفیای است که مثبت عمل میکند. انگلس خشونت را “ماما”ی تمام جامعهی کهنهی آبستن جامعهی نوین میخواند. تاریخ به وسیله انقلابات هر دم از نو زاده میشود. و در آخر، یکی هم همین بحث فرانتس فانون در رابطه با قهر انقلابی یا مقاومت مثبت در جوامع مستعمره است. این سه تعریف مثبت از سه شکل دیگر خشونت است. خشونتی که در نزد و نظر گاندی از آن پرهیز میشود خشونت بهعنوانِ یک راهکار و استراتژی است. جالب آنکه شریعتی که یکی از معرفان فانون در زبان فارسی است درعینحال شاگرد ماسینیون بود که ماسینیون خود رییس “انجمن دوستداران گاندی” بود؛ و هر دو جنبه را قبول و هر دو شخصیت را دوست داشت.
ج : در محتوا تفاهمی هست، و آن مسئلهی “دفاع مشروع” است. دفاع مشروع در فرهنگ فرانتس فانون، منافاتی با خشونتپرهیزی گاندی ندارد. گاندی هم خود یک انقلابی بود مانند عیسی مسیح. و گفته است که مقاومت مثبت را بر انفعال و سازش ترجیح میداده است. عیسی در جوهر با موسی فرقی ندارد. آن دو در دو موقعیت، زمینه یا کانتکست مختلف حرف زدهاند. موسی در برابر فرعونیتی مطلقه قرار داشت و عیسی از سویی در برابر یک شبه تمدن بزرگ سازمانیافته و از دیگرسو، بحران اخلاقی و مسخ ارزشهای دینی توسط روحانیت یهود. لذا یکی میگفت چشم در برابر چشم و دیگری میگفت دشمن خود را دوست بدارید. دفاع مشروعی که بتواند کرامت انسانی کسی را حفظ کند با عدم خشونتی که همین کار را انجام دهد، تفاوتی ندارند.
ج : نه در همه جا. آن خشونت دومی که آنرا دفاع مشروع (یا مقاومت یا “قهر” انقلابی) میخوانند، در میثاقهای حقوقبشر و معاهدات بینالمللی هم به رسمیت شناخته شده است. و اگر در انقلابی به کار گرفته شود، به لحاظ جوهری با انقلاب دیگر مبتنی بر عدم خشونت مباینتی ندارد. معنای خشونتپرهیزی این نیست که نمیتوان از خود دفاع کرد. بلکه بهعنوان یک استراتژی دایمی و پایدار در هنگام عمل و مبارزه سیاسی، باید خشونتپرهیزی را اصل قرار داد. چون این خشونت پرهیزی بهتر میتواند آگاهیبخشی داشته باشد و نیز تا جای ممکن میبایست از امکانات قانونی و روش مسالمتآمیز استفاده کرد.
ج : بله. تا آنجا که تجربه نشان میدهد قدرتها هستند که خشونت را بر مردم تحمیل کردهاند. پس خشونت یک استراتژی اثباتی نیست بل سلبی است. بنابراین خشونتپرهیزی در شرایط خاصی رخصت دفاع مشروع و مقاومت مثبت را هم میدهد.
ج : بله. اما در آنجا خشونت بهوجودآمده با نگرش گاندی تناقض داشت. چون انگلیسیها میگفتند که هندوها حمله کردهاند و این هم با استراتژی گاندی نمیخواند. گاندی با انگلیسی مواجه بود که اولاً خود را طلایهدار تمدن غرب و حقوقبشر و دموکراسی و لیبرالیسم و پذیرش تنوع میدانست. مهاتما معتقد بود که با همان روش خودشان باید دروغ آنها را افشا کرد و نشان داد که آن حرفهای فریب شدهاست و با عملشان تناقض دارد. به این معنا گاندی غرب ـبه رهبری انگلیسـ را شکست اخلاقی داد. تا آن زمان از نظر اخلاقی انگلیس میگفت ما داریم برای جهان وحشی تمدن میبریم و از نظر اخلاقی حرفی داریم. ولی با گاندی معلوم شد که آنها از نظر اخلاقی منحط و وحشی هستند. حتماً آن صحنهای که هندوها یکی یکی به سمت سربازان انگلیسیها پیش میرفتند و باتوم میخوردند و بر زمین میافتادند را خاطرتان هست. چنانکه عرض کردم اگر در کشورهایی که مانند ویتنام والجزایر و ..، مستعمره فرانسه بودهاند، دقت کنید میبینید که انقلاباتشان با خشونت پیش رفت چرا که فرانسویها روش خشونت را بر مقاومت تحمیل کردند و خشونت خشونت آورد.
ج : بله زمینه و ریشهی مشخص سیاسی و فرهنگی میخواهد. برای نمونه آن گاه که مانند مورد فاشسیم تصمیم به “نسلکشی” عمومی گرفته شود، باید وارد دفاع مشروع از حق حیات شد. عدم مقاومت مثبت و مسلح میتواند منفی هم باشد و مسالمت در همهی موارد جنبهی مثبت ندارد! در همین هند هم بهرغمِ اینکه گفته میشود بزرگترین دموکراسی جهان است، هنوز در بسیاری ابعاد جامعهای بس عقبمانده و غیرانسانی دارد و گرفتاریهای زیادی از فقر و آلودگی و فاصلههای وحشتناک نه طبقاتی بلکه “کاستی” دارد (که فرقش با طبقه در ایناست که راه ورود و خروج ندارد). منظور اینکه بینش هندی در تاریخ، گرچه در حوزه فردی و اخلاقی موفق بوده، در حوزه اجتماعی اما ناکامی بسیار داشته است. حتی گاندی نتوانست مبنای این شکافها را درهم بشکند.
ج : درست است که تمدن آمریکایی متفاوت است، اما با انگلیس ریشه مشترک دارد که همان “واسپ”باشد: “وایت آنگلوساکسون پروتستان”. ولی انگلیس یکی از خصوصیاتی که دارد شیوهی استعمارش است. در رأس همه همین آمریکا بود که در مقابلش ایستاد. مشخصهی تمدن آمریکایی پراگماتیسم است… در آمریکا در دورههای مختلف شاهد جنبشهای نافرمانی مدنی قویای هستیم. انقلاب آمریکا به قول آرنت در رسالهی “در انقلاب”، انقلابی بود مقید به قانون. در قیاس با انقلاب فرانسه که خودبنیاد و فراقانونی بود. پس از انقلاب امریکا دوره جنگ داخلی را داریم. در جنبش مدنی سیاهان هر دو نگرش پاسیفیستی مارتین لوترکینگ و مقاومت مثبت ملکم ایکس را داریم. به هر حال در آمریکا افکار پاسیفیستی همیشه مطرح بود. خاصه آنکه تا پیش از جنگ جهانی دوم تفکر حاکم این بود که نباید وارد جنگهای اروپای پیر شویم. در آغاز انزواگرا بودند. میخواهم بگویم عدم خشونت در آمریکا نیز زمینهی تاریخی داشته است. مثلاً آمریکا در بحث سکولاریسم ولائیسیته، هم عرفیترین کشور است، به این معنا که دو نهاد دین ودولت بهصورت کامل از یکدیگر تفکیک شدهاند و هم از سوی دیگر، مذهبیترین دموکراسی غربی است. به نحوی که در کلیسا سرودهای میهنی میخوانند و در کابینه پیش از آغاز کار دعا! از پیام جهانشمول عدم خشونت برای کل بشر در جهان مسیحی بهطور عام و در آمریکا بهطور خاص، بلحاظ نظری استقبال میشود، اما تناقض در اینجاست که از زمان جنگهای صلیبی قرون وسطی تا جهادگرایی ژرژـدبلیو بوش، آرمانها در عمل نقض شدهاند!
ج : بله او در آفریقای جنوبی وکیلی دموکرات و اومانیست است که به تبعیضهای نژادی معترض است و از روش قانونی استفاده میکند. ولی گاندیای که میآید به هند اول فرهنگ و جامعهاش را میبیند و به سراغ این میرود که خود را عوض کند و سپس چگونه توده را بسیج کند. به این معنا گاندیای که در هند است نوعی استحاله معنوی و فکری را تجربه میکند. او در هند تنوع و کثرت و شکاف قومیـدینیـطبقاتی را میبیند. و مجموعهی اینها آن پدیدهای میشود که ما میشناسیم . گاندی در دو بعد فکری و سیاسی با هم به پیش میرود و روش خود را پیدا میکند.
ج : رفرمیسم جنبشی کلی و مصداقهایش متفاوتاند. برای نمونه، جنبش سوسیالدموکراسی که در آغاز به کل جریان چپ کارگری اطلاق میشد بعدها محدود شد به حامیان رفرم سرمایهداری که بزرگانشان برنشتاین و کائوتسکی و.. بودند، یعنی احزاب سوسیالدموکرات کنونی اروپا که ان استراتژی را اتخاذ کردهاند. در آمریکا معنای لیبرالیسم با اروپا است متفاوت است و در هر کشور رفرمیسم معنا و مصداق متفاوتی دارد. در ایران خودمان هم رفرمیسم سنتی تاریخی است که از زمان وزرای اصلاحطلب چون قائممقام و امیرکبیر و مصدق در حکومتها از بالا مطرح بوده و گاه طرفدار اصلاحات ساختاری بودهاند اما در هر دوره امتناع گروههای اقتدارگرا و قدرتهای سنتی مواجه بودهاند. در دوره اخیر پس از انقلاب هم جریان اصلاحطلبی را یکی در آغاز انقلاب داشتیم که بحثهایی چون “مکتبی و متخصص”.. پیش آمد و میشود مشی مهندس بازرگان را بهعنوان نماد آن دانست؛ و دیگر اصلاحطلبانی که پیشتر موسوم به “خط امام” بودند و جناحبندیهایی که در حاکمیت شکل گرفت. میشود گفت نوعی بازگشت به مشی بازرگان و مصدق و امیرکبیر و… پیش آمده است.
اینکه مجموعه این نوع رفرمیسم با مشی گاندی چه نسبتی دارد؛ وجه عامترش این است که چه نگاه فلسفیای به عالمـوـآدم داریم؟ خشونتپرهیزی به آن معنایی که در بینشهای شرقی مثل عرفان خودمان مطرح است. در زمانهای که از پی تبعات پروژهی مدرن و فجایع زیستشناختی پیش آمده، نوعی دعوت به بازگشت به هستی و به سنتها مطرح شده است، جنبهی معنوی پیام گاندی و عدم خشونت فاز اولش بازگشت به معنویت و اخلاق و احترام به هستی و هستنده است که اتفاقاً او این آموزه را فراتر از حوزه اخلاق فردی در سیاست و حیات جمعی وارد کرده است. در رفرمیسمهای مختلف در دنیا یا حتی ایران نمیبینیم که آنقدر عمیق مشی خشونتپرهیز را فهمیده باشند. بین رفرم جدی و انقلاب معتدل نیز در عمل تناقضی نیست و تفاوت کمی است نه کیفی. از سوی دیگر، عرفانهای موجود هم غیرسیاسی بودهاند. ما در فرهنگ ملی و مذهبی خودمان سنت خشونت را داریم. از این درس “مروتـوـمدارا” که در عرفان مطرح است میتوان آموخت. این کار بلحاظ نظری تعمیق نشده است. پس از فجایع قرن بیستم، اعم از جنگهای جهانی و…، امروزه بیش از هر زمان دیگر نیاز به ترویج اندیشهی خشونتپرهیزی داریم. منظور این نیست که بهشکل کانتی قاعدهای کلی و عالمروا بسازیم که استثنایی نپذیرد. عدم خشونت به نظرم باید به عنوان خط مشی عمومی قرار گیرد و بینش و روش و قاعدهی کار دایمی شود. هرچند زندگی بهطور طبیعی خشونتزا است و نمیتوان این مفاهیم را مطلق و صرفاً بهصورت منطقی و صوری متناقض انگاشت.