جنبشِ دانشجویی نباید کارکردِ انتخاباتی داشته باشد
۱۶ آذر ۱۳۹۲ مصادف شده است با ۶۰ سالگی حادثهای که بعدها «روز دانشجو» نام گرفت. ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲، نیروهای کماندو با همراهی گارد ارتش شاهنشاهی برخلاف تمامی اصول حقوقی و اخلاقی وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شدند و با تحریک دانشجویان خشمگین از حضور ریچارد نیکسون، نایب رئیس جمهور وقت آمریکا در ایران و در نهایت ایجاد نا امنی به روی آنان آتش گشودند. نتیجه این رفتار شهادت سه دانشجوی دانشکده فنی به نامهای آذر شریعترضوی، احمد قندچی، و مصطفی بزرگنیا و زخمی شدن جمع زیادی از دانشجویان در آن روزبود. یک روز پس از این حادثه نیز کماندوها با همراهی پلیس در دانشگاه تهران مستقر میگردند تا ریچارد نیکسون دکترای افتخاری خود را از دانشگاه فنی دانشگاه تهران دریافت کند. ۷ سال بعد از این حادثه بود که برای اولین بار کنفدارسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور این روز را روز دانشجو نامید. ۶۰ سالگی این حادثه بهانهای شد برای این که ۶۰ سال جنبش دانشجویی پش از این حادثه را بازخوانی کنیم. برای بازخوانی این جنبش به سراغ دکتر احسان شریعتی، فیلسوف معاصر ایرانی رفتیم. او خود از دانشجویان فعال در داخل و خارج از کشور بوده است و از سویی با یکی از کشته شدگان حادثه ۱۶ آذر ۳۲ نیز نسبت فامیلی دارد. آذر شریعت رضوی دایی وی بوده است و این نسبت فامیلی همواره به او نسبت به ماجرای ۱۶ آذر و جنبشهای دانشجویی انگیزهی مضاعفی داده است. احسان شریعتی در ۱۲ شهریور ۱۳۳۸ در مشهد متولد شد. وی فرزند اول دکتر علی شریعتی است که تحصیلات اولیه را تا پنجم دبیرستان در ایران گذراند و سپس از ایران خارج شد و سال آخر دبیرستان را در آمریکا گذراند. در سال ۱۳۵۶ دیپلم فلسفه را در آمریکا گرفت. در همان سال پدرش درگذشت و وی پس از مرگ پدر دیگر به آمریکا بازنگشت و به فرانسه رفت. در سال ۱۳۵۷، دیپلم دوماش را در رشته ادبیات و علوم انسانی گرایش فلسفه دریافت کرد و در نهایت وارد دانشگاهی در شهر اکس ان پروانس در جنوب فرانسه شد و رشته فلسفه را انتخاب کرد. وی در سال ۱۳۶۱ از مقطع کارشناسی ارشد وارد دانشگاه سوربن پاریس شد و تا مقطع دکترا را در همین دانشگاه ادامه داد. وی در تمامی سالهای تحصیل همواره در زمره فعالین دانشجویان نیز محسوب میگردید.
ج : کودتای ایران هم بعد خارجی داشت چرا که یک کودتای انگلیسی آمریکایی در کشور رخ داده بود و هم یک بعد داخلی داشت که تثبیت دیکتاتوری در داخل کشور بوده است. دانشگاه در حقیقت در مقابل دو بعد استبداد داخلی و استعمار خارجی مقاومت می کند. البته نباید این موضوع را از خاطر بود که شاه در ماه های پس از کودتا رفتار تهاجمی از خود نشان می داد و رفتار تحریک آمیزی نسبت به دانشجویان داشت و حتی اغراق نخواهد بود اگر بگوییم شاه سعی در آشوب در دانشگاهها داشته است تا به دنبال آن سرکوب را انجام بدهدتا بتواند مصادف با آمدن نیکسون به ایران بیش از پیش نشان بدهد که دانشگاه در صورت عدم کنترل دولت و حکومت بر آن، پایگاهی است برای کمونیسم و حضور خود و دستگاه سرکوبش را لازم نشان دهد وبا همین بهانه پلیس را وارد دانشگاه می کند که این خود برای دانشجویان و دانشگاهیان به شدت تحریک آمیز بود.
اما به طور کلی دانشگاه و بازار در آن مقطع دو پایه نهضت ملی بودند و دانشجویان نیروهای فعالی محسوب می شدند که بعد از کودتا نیز همچنان فعال بودند و باید سرکوب می شدند و حادثه ۱۶ آذر هر دو بعد داخلی و خارجی را با خود حمل می کرد.
ج : کودتای ایران شاید اولین حلقه از زنجیره کودتاهای سازمان سیای آمریکا بود که بُعد بین المللی به مسائل ایران و حادثه کودتا میبخشید. بنابراین هم در منطقه که مصدق نقش پیشگامی داشت و تبدیل به مدل شده بود و بعدها جمال عبدالناصر و دیگران از وی الهام گرفتند، خود امپریالیزم به مسألهی ایران بُعد بینالمللی میبخشید. از ایران تا ویتنام و البته آمریکای جنوبی، انزجار روشنفکران و جامعه جهانی از رفتار سیاست خارجی جدید آمریکا فراگیر میشود تا می رسد به جریان می 1968 فرانسه؛ کما اینکه در امریکا و اروپا بازتاب مییابد. تمرکز این جنبش ماه می ۶۸ بیشتر در خود فرانسه بود، و این رخداد بُعدی ضدامپریالیستی نیز داشت و کمی بعد جنبش دانشجویی توانست بدل به اعتصابی سراسری شود، یعنی کارگران نیز به جنبش پیوستند. و دیگر منحصر به فرانسه، آمریکا و یا یکی ازکشورهای دیگر نبود، یک بحران سراسری و مسألهی جهانی شد. بدون این که بتوان ارتباط مستقیم آشکاری بین ۱۶ آذر ۱۳۳۲و می ۱۹۶۸فرانسه یافت، نمی توان منکر رابطهی ذاتی اما غیرمستقیم این دو واقعه با یکدیگر شد. در دههی ۶۰ در اروپا و جهان بدون تردید ارتباطی ماهوی بین اکثر جنبشهای دانشجویی در اقصی نقاط جهان وجود داشت.
ج : پیش از آن در جریان نهضت ملی، دانشگاه یکی از دو پایهی اصلی حرکتهای سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ بود. شاخههای دانشجویی نهضت ملی و حزب توده در دانشگاه حضور داشتند و فعال بودند. دانشگاه پیش از رخداد ۱۶ آذر پایهی مقاومت و همراه جبهه ملی بود و مثلآ تصاویری از دایی ما، آذرشریعت رضوی، که در حادثهی 16 آذر شهید شد، وجود دارد که نشان میدهد او در میتینگ ها و تجمعهای پیش از سال ۳۲ نیز حضور فعالی داشته؛ دانشجویان حضور فعالی داشتند و نیروی بیدار جامعه و پشتیبان رهبران ملی بودند. اما تفاوت مهم حادثه ۱۶ آذر ۱۳۳۲ با اتفاقات قبلش این بود که این دانشجویان نبودندکه به بهانه اعتراض و تظاهرات دانشگاه را ترک کردند، بلکه پلیس بود که وارد دانشگاه شد و امنیت دانشگاه و دانشجویان را مختل ساخت.
دانشگاه فضای زندهی تمام آن برهه زمانی بود و جنبش دانشجویی در اینجا هم قصد روشنگری داشت نه اغتشاش. دانشجویان هیچگاه نمی خواستند فضای التهاب و درگیری ایجاد کنند، اما دانشگاه همیشه زنده و معترض بود و این گونه نبود که ناگهان بعد از کودتا دانشجویان تصمیم بگیرند وارد عرصه شوند. دانشگاه یکی از مراکز اصلی فعالیت سیاسی پیش و پس از کودتا بود و پس از آن دانشجویان به شکل رادیکالتر و البته متشکلتری وارد مبارزات سیاسی میشوند. قبل از آن فعالیت سیاسی و صنفی همواره وجود داشت و احزاب و نهادها هم شاخههای دانشجویی داشتهاند و حتی اساتید و مسئولین دانشگاهی که گرایشات ملی و عدالتخواهانه داشتند هم در کنار دانشجویان بودند و دانشگاه همیشه پایگاه فرهنگ و آموزش در ایران بود و ارتباط خوبی با روشنفکران و سایر اهل هنر و اندیشه و فرهنگ، چه در بخش مذهبی چه غیرمذهبی، وجود داشت و افکار جدید و ایدئولوژیها از این کانال ارتباطی وارد جامعه می شد.
ج : جنبشهای دمکراتیک و مدنی در جامعههای گوناگون ماهیت و مطالبات یکسانی دارند، اما از نظر ژئوپلتیک در شرایط متفاوتی بسر میبرند. ممکن است تحت سیطره یک نظام طرفدار غرب باشند یا این که تحت نفوذ اردوی سوسیالیسم موجود باشند، ولی ماهیت این جنبش ها بلحاظ خواستها و مطالبات یکسان است. ببینید همین امروز هم خواستهای عمومی اکثر جنبشهایی که در جهان به وجود آمده است، ماهیت مشابهی دارند. اگر به مطالبات طبقه متوسط و دانشجویان و جوانان در کشورهای عربی و مصر و ..، توجه کنید با درخواستهای مشابهی مواجهه میشوید، آزادیهای اجتماعی،چشماندازهایی تاره در جامعه ،جلوگیری از فساد طبقه حاکمه، مقابله با استبداد و ..، از اصلیترین این خواستهها است.ممکن است این دولتها متحد آمریکا باشند همچون بحرین که شکل خاص به خود می گیرد، و یا در یمن و مصر و لیبی و سوریه با متحدین متفاوتی در هر مورد، شکلی دیگر. اما خواستها در مقابل طبقه حاکم مشابه است. در مورد ایران هم پیش از انقلاب و هم بعد از آن جنبش دانشجویی ماهیت واحد خود را حفظ میکند. پیش از انقلاب ما با دولتی وابسته با مدرنیزم تحمیلی روبهرو هستیم و صورت مسأله از نظر فرهنگی متفاوت بود با کارکرد جنبش دانشجویی پس از انقلاب که با یک نظام بومی و دینی مواجه هستیم.
ببینید زمانی که میگوییم جنبشهای دانشجویی نمیتوانند از هم جدا بمانند یادآور تفاهمی می شود که در دهه 60 میلادی جنبشهای دانشجویی در کنار هم داشتند. و این همراه بود با نوعی دوقطبی بودن جهان و همسویی در مقابله با استعمار غرب که سمبلش انگلستان و آمریکا بودند ، جنبشهای دانشجویی آلمان و فرانسه و ایتالیا برای مثال، از همان دسته هستند،می 68 فرانسه تا می رسند به رشد بادرماینهوف در آلمان و جنبشهای دانشجویی ایتالیا که همگی از ماهیت یکسانی برخورددار بودند و همینطور جنبشهای دانشجویی در ایران نیز بههمینگونه، گویا همگی یک زبان مشترک دارند و حتی اهداف مشترک را دنبال می کنند اما امروزه احساس میشود که جنبشهای دانشجویی بیش از آن چنان نگاه دوقطبی جهان وطنی، نگاهی ملی و مطالبهمحور را دنبال میکنند. شاید حتی این جنبشها خودشان هم علاقهمند باشند به یکدیگر نزدیک شوند،اما عملا امکانش وجود ندارد، چرا که با تعریف شما گویی به همان وضعیت جهان دوقطبی دهه 60 بازمی گردیم.
مسلم است که در هر کشور صورتبندی جنبش مطالباتی ملی با کشور دیگر فرق دارد و این که از نظر ژئوپلتیک متحدان و پشتیبانان جهانی نظامهای حاکم کیستند و مردم در واکنش چه میگویند مطمئنآ موقعیتهای متفاوتی میسازد، برای مثال همان اتفاقات می 1968 را که بررسی کنیم به رویدادهای بلوک شرق و اروپای شرقی و ورود ارتش سرخ به چکسلواکی بر میخوریم که با واکنش روشنفکران کشورهای غربی همراه میشود. اما همین غالب این روشنفکران بهدلیل همپیمانی کشورهایشان با آمریکا نوع خاصی از ادبیات داشتند و جنبش های دانشجویی غربی با توجه به نگاه سوسیالیستیای که داشتند، نوک تیز حملهشان علیه امپریالیسم و استبداد سرمایهداری داخلی بود، به خلاف همتایان شرقی خود که ادبیات ضدتوتالیتر داشتند. بنابراین در همان برههی دههی 60 هم هر کدام از این جنبشهای دانشجویی در شرق و غرب ویژگی خود را داشتهاند و در عین حال با یکدیگر هم در تعامل بودهاند. امروزه ما در دوره ای قرار گرفتهایم که روند جهانیشدن و به وجود آمدن نگاه و ابزارهای ارتباطی جهانی سبب شده که باصطلاح همه در یک «دهکده»ی جهانی زندگی کنیم و از آب و هوا گرفته تا تغییرات زیست محیطی و اقتصاد سیاسی همگی به یکدیگر مرتبط شدهاند. اکنون هم در اقتصاد با جابه جایی های جدی و انتقال سرمایهها که در جهان اتفاق افتاده است و در وضعیت فعلی تغییرات جدی در مرزها روی داده است و سهولت آمد-و-شد و …، و به طبع، موقعیتهای سیاسی و نظامی تغییر کرده، و در زمینهی فکری و فرهنگی و آموزشی هم تحولات کیفیای صورت گرفته، و دیگر با فیلترینگ و پارازیت نمی توان در مقابل گردش آزاد اطلاعات ایستاد. تفاوت روستاییان دوران حاضر را با دوران گذشته را بشکل محسوسی می بینید. در نتیجهی تمامی این تغییرات و اتفاقات، اعم از آشنایی با سبک زندگیهای جدید و بمباران اطلاعاتی و آگاهیهایی که به مردم منتقل میشود، دیگر نمی توان گفت که این آدم ها و ملتها مانند گذشته در حصارها و کشورهای جداگانه زندگی میکنند. مردمان صاحب دغدغههایی یکسان و مشابه شده اند که آنان را ساکنان یک دهکده مشترک میسازد، و به معنای واقعی، اکنون جهان را میتوان کشوری با ایالات متنوع دانست؛ گذشته بهیچوجه چنین نبود. اردوگاهها و مرزها جدی بودند. شاید با وامگیری تعبیر ژان ژاک روسو که «انسان آزاد آفریده شده است، اما همه جا در زنجیر است»، بتوان گفت همه مردم در همه جای جهان مشکلات مشترکی دارند و بهعنوان شخصی که سالهای زیادی در کشورهای اروپایی زندگی کردهام، میتوانم راجع به این مشکلات ساعت ها صحبت کنم. در ایران این تصور وجود دارد که خروج از کشور به معنای رسیدن به بهشت است. مردم همه نقاط جهان با مشکلات خاص خود در گیر هستند، درگیریها از جنس و سطح متفاوتی است اما در تحلیل نهایی، ذات و ماهیت این مشکلات در جهان یکسان است. به دلیل عدم تقسیم صحیح منابع ثروت و فقدان آگاهی و کاردانی و ..، در جهان همچنان تفاوت های بنیادی در پیشرفتن و عقب ماندن کشورها وجود دارد و این شکاف به قطببندی میانجامد و خود مانعی برای رفع تعارض و درگیری و.. می شوند. اگر در گذشته این قطب بندی با اردوگاههای غرب و شرق و گرایشات سوسیالیستی و کاپیتالیستی معنی پیدا میکرد، اکنون این شکاف به نوع دیگری وجود دارد: شمال و جنوب، و در همین راستا، جنبش های اعتراضی جهانی که زمانی«ضدجهانی» بمعنای جهان موجود بودند، اکنون به « جهانیدیگرخواه» تبدیل شدهاند. ولی در نهایت، درخواست برای توسعه و عدالت در همه جای جهان میان آدم ها مشترک است و همچنان در تمامی نظام ها این نوع مشکل وجود دارد و در این میان دانشجویان و جوانان به عنوان آگاه ترین اقشار جامعه موظف اند که این دانش ها و آگاهی ها را کسب و منتقل کنند. متآسفانه سیستم آموزشی ما بشدت گرینشی، تخصص و فن و علمزده است، اما یک بُعد معرفت، رسالت علم است و دانشجو زمانی که وارد دانشگاه می شود باید به این مهم نیز بپردازد و این همان بخشی است که به علوم انسانی همچون فلسفه و جامعه شناسی و … بیشتر مربوط میشود و دانشجویان نیز در این میان نقش مهم و موثری دارند.
ج : بله من معنا و حضور دانشجو و جنبش دانشجویی را در چارچوب رسالت دانشگاه قابل تعریف میدانم. دانشجو قرار است به دنبال دانش باشد و این شبیه تعریف فیلسوف است، فیلسوف دوستدار فرزانگی و حکمت است و دانشجو بنا به تعریف به دنبال دانش است و دانش تعریفی دارد و سوفیا بهمعنای حقیقتجویی و آگاهی عملی و خودآگاهی است که به شاخههای مختلف تقسیم میشود، مثلآ نوعی از دانشی به هستی یعنی کلیترین امر می پردازد، خود فلسفه، یا استعلای هستی، الهیات و یا دانش طبیعت که ریاضیات و علوم تجربی باشند؛ مجموع این دانشها رسالتی دارند و برای نمونه در فلسفهی یونان برای دانش و آموزش، پایدئیا، تعریفی داشتند که با رسالت خود تعین مییافت. در شرق هم بنا به تعاریف ملی و دینی و علوم قدیمهی ما، فرزانگی و علم و معرفت تعاریف خود را دارند. در دورهی جدید با نهادهای مدنی پس از مشروطه و تاسیس دانشگاه با کارکرد نو، این علم پائی در سنت دارد و پایهای در تمدن جدید و دانشجو باید با نقش و رسالتش در همین فرهنگ و محیط و جایگاه تعریف شود.
ج : بله، دانشگاه و دانشجو و در عینحال جنبشهای دانشجویی تافته جدابافتهای از جامعه نیستند، دانشجویان از میان مردم بر خاسته اند و مشکلات جامعه را در دانشگاه و محیط علمی مطرح میکنند. بنابراین، در مرحلهی اول اگر جنبش دانشجویی را با همین تعریف صنفی بسنجیم، وظیفهی دفاع از نهاد دانشگاه که نهاد فرهنگ است را در قیاس با سایر نهادها برعهده دارند و موتور حرکت ماشین فرهنگ در کشور ما قشر دانشجو هستند.
ج : جنبش دانشجویی را می توان به پیش از انقلاب و پس از انقلاب تقسیم کرد. جنبش دانشجویی پیش از انقلاب با نوعی نظام سلطنتی و رژیم کودتا سر-و-کار داشت و پس از انقلاب اتفاقات جدید دیگری برای دانشگاه پیش آمد. انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها هم یکی از این عوارض بود. همچنین برههی حساس دیگر، دوران اصلاحات و تآثیر آن بر جنبش دانشجویی پس از انقلاب بود.
بنابر این تقسیمبندی، جنبش دانشجویی پیش و پس انقلاب متفاوت است و پیش از انقلاب، تقسیم دیگر به دو دورهی پیش از کودتا و پس از کودتا است. پیش از کودتا، بویژه در دورهی نهضت ملی، دانشگاه یک نهاد فرهنگی است مانند سایر کشورها که در آن اتحادیه های دانشجویی بتدریج شکل میگیرد و میکوشند بهصورت قانونی و مسالمتآمیز فعالیت کنند. بعد از کودتا جنبشهای دانشجویی تمایل پیدا میکنند به نوعی پشتجبههی مبارزات قهرآمیز شدن و بسیاری از مسئولین حرکتهای رادیکال و چریکی سالهای بعد از دانشگاه میآیند. ۱۵ خرداد 1342 در ان برهه مبارزات را قهرآمیزتر و میکند. کنار گذاشتن تعداد بسیاری از اساتید دانشگاه و یا تبعید آنان خود-به-خود موضع جنبش دانشجویی را رادیکالتر میکند. تا آغاز انقلاب همین رویه مسلط است، اما حوادث دیگری رویمیدهد که وضع جنبش دانشجویی را کاملا دگرگون میکند.
ج : ارتباط دکترشریعتی با دانشجویان بسیار جدی و صمیمی بود؛ ارتباط وی با دانشگاه به دو دوره تقسیم میشود: اول، نوع تدریس در دانشگاه مشهد که سبک جدیدی از آموزش را نشان میدهد. در این مقطع ایشان خود محیط دانشگاه حضور دارد؛ و در مرحله بعد دورانی است که حق تدریس در دانشگاه را ندارد. روش تدریس ایشان به شکلی متفاوت از روشهای سنتی است، و سعی می کرد دانشجو وارد حوزه تحلیلگری شود و من شخصآ خاطرم هست که برای هر برگهی امتحان دانشجویی که تصحیح میکرد، شخصیت قائل میشد و سعی میکرد با مطالبی که در حاشیهی آن مینوشت، با دانشجو وارد گفت-و-گو شود. کلاسهای او جلسات زندهای بود که میکوشید در آن محیط فکری فعال ایجاد کند. البته آن زمان هم ایدئولوژیها و مکاتب مختلف از انواع مارکسیسم گرفته تا ناسیونالیسم و اگزیستانسیالیسم و …اسلام گرایی بهشدت در محیط دانشگاه رقابت داشتند و محیط مولدی در مشهد زمانی که دکتر در دانشگاه بود، وجود داشت؛ بهخصوص اینکه او در تئاتر و سینما و نفاشی و .. محیط هنری-فرهنگی، در کنار هنرمندان و روشنفکران و .. دانشجویان حضور داشت و بعد که به تهران آمد، در حسینه ارشاد هم ارتباط گستردهای با دانشجویان سراسر کشور بهوجود آمد. بدنبال همین تعامل و مناسبات بود که تآثیر شریعتی بر جنبش اجتماعی از طریق دانشجویان غیرقابلانکار ارزیابی میشود. بخصوص اینکه شریعتی و همفکرانش زمانی که درپاریس بود، در کنفدراسیون دانشجویان خارج و جبهه ملی فعال بودند و از زمان خداپرستان سوسیالیست تا نهضت آزادی، با بنبست امکان فعالیت اصلاحی و قانونی و مسالمتآمیز پس از کودتا، در فکر پایهریزی نوعی سازمان رهاییبخش نوین بودند مانند الجزایر و فلسطین و ..، همراه چهرههایی چون چمران و یزدی و … اما پس از اینکه دکتر به ایران میآید و متن جامعه را مطالعه میکند، و بیشتر با توجه به وجه مذهبی فرهنگ جامعه، در پاسخ به پیشنهادات دانشجویان و دوستان انقلابی آن زمان خود مبنی براینکه متون کلاسیک ادبیات انقلابی جهانی و اروپایی را ترجمه کند، این گزینه را انتخاب میکند که روی تاریخ ایران و اسلام کار تحقیقی انجام دهد (اسلامشناسی تاریخی) و طرح هایی چون «چه باید کرد؟» و «از کجا آغاز کنیم؟» را پی گیرد.
ج : همین طور است ، حتی زمانی که خود بنده هم بهعنوان دانشجو در خارج از کشور بودم، این رابطه وجود داشت. پس از انقلاب شاید حادثهی مهم این بود که اصلا جو انقلابی با یک فاصله زمانی، بتدریج فروکش کرد و شاید بیارتباط با انقلاب و جنگ و انقلاب فرهنگی و حوادث دهه ۶۰ از سویی، و از سوی دیگر، تغییرات ساختاری سیاسی-ایدئولوژیک در جهان و در رأس آن افول مارکسیسم ارتدکس و ..جهانسومی، که پیشقراول ایدئولوژیهای رهاییبخش آن دوران بود، این مناسبات جهانی درهمتنیدهی جنبشهای دانشجویی را دچار گسست کرد.
ج : نوعی بحران ایدئولوژیک در سطح جهانی که به آن گشت پارادایمی می گویند پیش آمد. با توجه به اینکه اردوی سوسیالیسم «موجود» دچار فروپاشی شد و ایدئولوژی ارتودکس مارکسیست-لنینیستی زیر سوال رفت و این پارامتر مهم بود زیرا بسیاری از اسلوبها و مدلهای سنتی فعالیت جمعی را هم زیرسوال برد.
ج : هر دورهای به تعبیر اپیستمولوگها پارادایمی دارد و اندیشهورزانی چون فوکو آن را«اپیستمه»ی دوران،به معنای «صورت بندی معرفتی» هر دوره میدانند که بر اساس آن، «گفتمان»ها شکل میگیرد، زمانی که از پی رخدادی یزرگ، دوره عوض شود، صورتبندی مسايل هم عوض میشود. ما تغییر این صورتبندی معرفتی را در زندگی و تلاش خود دیدهایم. این اپیستمه در دورهای صورتبندی انقلاب بود، در دوران فعلی پارادایم متفاوت است و هنوز تحلیل قطعی آن نهایی نیست. چراکه در میانهی این دوران بسر میبریم. از مشخصات آن میتوان به پیچیدگی و بعرنجی و نسبیت و عدم قطعیت و تردید اشاره کرد . همان پسامدرنی که در علوم انسانی مطرح است؛ و در واقع، بیاعتقادی به فراروایاتی چون علم و عقل و آزادی و عدالت و حق و …بشر، باشد؛ یعنی هر چه قرار بود انسان را نجات دهد، زیر سوال رفت.چراکه بشر دید به نام آزادی و حقوقبشر، نظام کاپیتالیستی و امپریالیستی به وجود آمد، و به نام عدالت نظامهای کمونیستی و سانترالیستی و توتالیتر، و در نتیجه، امیدهای پیشین رخت بربستند و آرایش اقطاب قبلی جهان برهمریخت و اینک شاهد انواع جدیدی از جنبشهای اعتراضی هستیم.
ج : پس از انقلاب، جنبش دانشجویی را بیشک میتوان به دو دوره تقسیم کرد: قبل و بعد «اصلاحات»؛ که جنبشدانشجویی فعلی با این دوران در هم تندیده و نقش آن در حرکت اصلاحی و رویدادهای آن قابلانکار نیست.
جوانان و دانشجویان به طور خاص در اتفاقات اخیر هم نقش و تآثیر بسزایی داشتند، جنبش دانشجویان و جوانان مستقل از احزاب سیاسی و استراتژیهای کلاسیک عمل کردند. آن هم در شرایطی که همه به بن بست رسیده بودند. هم پروژه رفرم از بالا با توجه به شکست 8 سال پیش به بن بست رسیده بود و هم پروژهی قهرآمیز و انقلابی قبل از آن. بنابراین نوعی حالت میانه و معلق و بنبست سیاسی بر کشور حاکم بود. در این مرحله، خود دانشجویان و جوانان چه در دوم خرداد ۷۴ و چه در انتخابات 92 حود انگیخته و حتی میشود به شوخی گفت «خودسرانه» عمل کردند و بدون اینکه وارد چهارچوبهای مفهومی استراتژیهای کلاسیک شوند، خواستهی خود را پیش بردند. این گرایش و گروهها، نه اتیکت اصلاحطلبان حکومتی را داشتند و نه خواستار براندازی بودند. در واقع، با تاکتیکهای غریزی و خودجوش و بهرغم توصیه ی بزرگان و صلاح و مشورت ها مبنی بر ضرورت حزم و احتیاط، کار خود را پیش بردند. شاید از نگاه بسیاری از ما که متعلق به نسل قبلی هستیم رفتار آنان توجیه منطقی نداشته باشد، اما آنان با همین روشها تغییر-و-تحولی را وجود آوردند و بنبستهایی را باز کردند. البته باید تذکر دهم که این تحرک همچنان به حافظه و تجربهی نسلهای پیش احتیاج دارد و احساس میشود میان این نسلها فاصلهی عمیقی افتاده، و این انقطاع موجب تکرار اشتباهات گذشتگان تواند شد.
ج : این اشتباه است. ناکامی هم در برههای از همینجا آغاز میشود که بخواهند نقش حزب را بازی کنند. ایراد ساختاری پس از انقلاب و تعطیل و گشایش کنونی دانشگاه در این بود که شاخههای دانشجویی احزاب و سازمانها که منحل و ممنوع شد، تنها یک گروه باقی ماند و آنهم انجمنهای اسلامی و تحکیم وحدت بود. وابستگی بودجهی انجمنها به دولت باعث شد که این نهاد منعکسکنندهی گرایش جناحهای حاکمیت شود و این ایرادی است که محدودیتهای ساختاری به انجمنها تحمیل میکند.
شکل درست برای نیافتادن به این ورطه، استقلال انجمن ها و اتحادیه های دانشجویی داخل دانشگاه است که اکنون هم این بحث مطرح شده است که اجازه دهیم دانشگاهها با انتخابات داخلی در اختیار خود کارکنان و اساتید و دانشجویان قرار گیرد . نهادهای دانشگاهی مستقل باشند تا بتوانند تنوع فکری خود را نمایندگی کنند و دوگانگی و نفاق در آنها به وجود نیاید. این که دانشجو اعتقادی به دین و ایدئولوژیای نداشته باشد و تنها برای استفاده از امکانات وارد نهادهای مذهبی، اعم از رسمی یا منتقد، شود، مشکل ساز و بهواقع، اشاعهی فرهنگ تزویر است. اگر امکان فعالیت برای همه تفکرات، ملی و عدالتطلب، وجود داشته باشد که جنبهی ضدمذهبی هم ندارد، شاید این مشکل تا حدودی حل شود. برای مصالح مقطعی نباید دانشجو درگیر دوگانه زیستی شود. باید نهادهای دانشجوی مستقل به وجود بیایند که هزینههای آن با خود دانشجویان باشد و از حق عضویت دانشجویان تامین شوند. اصل این نهادها باید بر خودکفایی نهاد و نهضت دانشجویی باشد.
ج : بله همین طور است. دولت موظف است استقلال علمی و خودگردانی مدیریتی و علمی به دانشجویان بدهد. دانشگاه باید در تصمیمات و سیاستگذاریها، متناسب با انتخاب و ترکیب فکری و گرایشات واقعی بدنهی دانشجویان و اساتید و کارکنان دانشگاه، استقلال خود را حفظ کند. این همان وضع مطلوب دانشگاهها خواهد بود. در دانشگاه این فضای باز هنوز ایجاد نشده است که ما صنف اساتید داشته باشیم و این که روسای دانشگاه انتخابی باشند نه انتصابی. دولت جدید این وعده را داده است که در دانشگاهها دخالت نکند و این وعدهی دولت باید فضایی مسئولانه میان دانشجویان و دانشگاهیان ایجاد کند تا دانشگاه مستقل شود و اساتیدصنف مستقل داشته باشیم و دانشجویان هم مسائل و موارد مربوط به خود را در اتحادیههای خود مطرح کنند. اولین خواسته های دانشجویان نه سیاسی بلکه باید صنفی باشد. از خواستههای صنفی ساده مانند امکانات زیستی گرفته تا علمی فراهم شود و خواسته های عمومی دانشجویان مد نظر قرار بگیرد. دانشجویان باید بتوانند راجع به چشمانداز کار دانشگاه و سیاست گذاری علمی و فرهنگی آن نظرات خود را طرح کنند و حتی برای سرنوشت خود تصمیم بگیرند. بعد از این می توان مسائل کلانتر اجتماعی را مطرح کرد و آن را در ارگانهای خاص تشکیلاتی به شکل علمی تر بررسی کرد. ازدانشجو انتظار میرود با توجه به دانشی که کسب می کند، راجع به مسائل نظر تخصصی بدهد. این که باید فضایی ایجاد شود تا دانشجویان نظرات کارشناسانهی خود را در سیاست ، اقتصاد ، مدیریت ، و راه حل بحرانهای فرهنگی-اجتماعی ارائه دهند و این نظرات نباید به شکل تبلیغاتی و سطحی و یکسونگرانه مطرح شود، بلکه باید کوشید تا به صورت علمی و نظری مطرح شود.
جنبش دانشجویی باید ایجاد حساسیت کند و نوعی خودآگاهی بهوجود آورد.قشر دانشجو در ابتدا باید به خودباوری برسد و بپذیرد که رسالتی معنوی دارد و جنبشی اجتماعی است. پس باید و شاید که ارتباط خود را با سایر جنبش های جهانی دانشجویان برقرار و حفظ کند. این که بتوانند از صاحبنظران سایر جنبش های دانشجویی جهان دعوت کنند به ایران بیایند و در سمینارهای پژوهشی و کار-گروههای دانشگاهها حاضر شوند و..، گفتگویی شکل گیرد. خلاصه شدن جنبشهای دانشجویی به کادر و کارکردهای انتخاباتی ظلم به تواناییهای جنبش دانشجویی است. این که به همه گروهها در دانشگاه اجازه دهیم بدون واهمه حرف خود را بزنند و بتوانند آرا و عقاید خود را آزادانه و با ایمنی بیان کنند، موجب پویایی محیط دانشگاه و تحرک دانشجویان میشود و یکی از مهم ترین وظایف جنبش دانشجویی ایجاد نهاد نقد و نظر و همین که به عنوان «کرسیهای آزاداندیشی» رسما مطرح شده، اما در عمل بصورت جدی اجرا نشده است.
من به شخصه نه بهعنوان کسی که با یکی از شهدای ۱۶ آذر نسبت نزدیک خانوادگی دارم، بلکه به عنوان کسی که خود را به دلیل شرایط کاری و آموزشی در کنار و حتی عضوی از مجموعهی جنبشهای دانشجویی میدانستهام، همیشه در این فکر بودم که سمیناری تشکیل شود و بتوانیم از متفکرین و صاحب نظران داخلی و خارجی فعال در تجربههای جنبش دانشجویی دعوت کنیم تا دستآوردهای جنبشهای دانشجویی در جهان را به بحث و نقد و نظر بگذاریم و حتی نشریه یا مجله ای منتشر کنیم. این ایده بارها مطرح شده است اما بهخاطر فقدان نهاد مستقل و جابهجا شدن مدام مدیریتها هیچگاه پیگیری نشد و نتیجه اینکه در ۶۰ سالگی ۱۶ آذر این ایده و طرح همچنان بهشکل بالقوه خود باقی مانده است.