مطهری گفت : شریعتی دروغ میگوید
دکتر محمدمهدی جعفری استاد دانشگاه و معاونت سابق آموزشی دانشگاه شیراز از جمله دوستان و نزدیکان دکتر شریعتی بود. او از سال ۱۳۴۶ تا چند روز قبل از سفر بیبازگشت دکتر شریعتی به لندن، همواره یار و همراه او بود. در زمینهی برخی مسائل و ابهامهای زندگی و مرگ دکتر شریعتی با دکتر جعفری گفتوگو کردیم. او در این گفتوگو به مسئلهی چاپ مقالهای به نام دکتر شریعتی در روزنامهی کیهان اشاره میکند، که بهرغم تکذیب، همچنان مطهری معتقد بودند که کار خودش است. متن کامل این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
ج : من قبل از آمدن به تهران با دکتر شریعتی آشنا شدم، که به گمانم در سالهای ۳۳ و ۳۴ بود. علت آشنایی ما هم در ابتدا به بهانه نوشتن جزوهای توسط ایشان تحت عنوان “مکتب واسطه” بود. سپس در سال ۱۳۴۰ که من لیسانس گرفتم و به مشهد رفتم، با دکتر شریعتی توسط دوستان تهران و مشهد بیشتر آشنا شدم. اما دیدار ما بعد از بازگشت ایشان از فرانسه بود. البته ایشان پس از بازگشت بازداشت شده و به زندان قزل قلعه منتقل شد، و ما هم به اتفاق چند تن از دوستان و مرحوم طالقانی در زندان قصر بودیم. بعد از آزادی از زندان در سال ۴۶، من به مشهد رفتم و با ایشان دیدار کردم. میتوانم بگویم از این تاریخ تا سال ۵۶ من و ایشان ارتباط بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتیم و ارتباط ما هرگز قطع نشد.
ج : مخالفتهای شهید مطهری با دکتر شریعتی ابعاد مختلفی داشت. من خودم در چند مورد هم شاهد بودم. من بارها خدمت شهید مطهری در دانشکده الهیات در منطقهی سرچشمه میرفتم. یکبار من در اتاق ایشان نشسته بودم که آقای حجتالاسلام سیدهادی خسرو شاهی از قم آمده بودند. آقای خسرو شاهی گفتند: “در قم یک نفر به نام انصاری(آن انصاری مشهور نبود) در منبر خود علیه دکتر شریعتی صحبت کرد. در مقابل هم طلبهها علیه آقای انصاری صحبت کردند و گفتند: کرباسباف! تو را چه به دکتر شریعتی”.
در مقابل شهید مطهری لبخندی زد و گفت: “طلبهها درست گفتند. دکتر شریعتی اشتباه دارد، اما در آن سطحی نیست که امثال او بفهمند یا بیان کنند”. ایشان معتقد بودند که دکتر شریعتی اشتباهات علمی دارد و مخالفت با وی در سطح اختلافات علمی است. از این مسئله خود دکتر شریعتی هم استقبال میکرد. اما مخالفتهای دیگری هم شهید مطهری داشت. به ظاهر این مخالفتها بر اساس دغدغه ایشان برای اسلام حقیقی بود که میگفت: دکتر شریعتی ضمن صحبتهای خود اسلام واقعی را تصویر کند. شهید مطهری معتقد بود اسلام از روحانیت جدا نیست، اما دکتر شریعتی میگفت: اسلام منهای روحانیت. اما منظور شریعتی از روحانیت، آن دسته از روحانیتی بود که به یک طبقه تبدیل شده بود و دکان دین را در اختیار داشتند. شهید مطهری هم اعتقاد داشت که روحانیت، چه علمای سنتیی قدمی و چه علمای جدید، همه از پاسداران اسلام هستند.
از نظر ایشان باید با علمای وابسته و درباری مبارزه صورت میگرفت، اما بههیچوجه نمیشد اسلام را منهای روحانیت به کار برد. شاید علت اصلی مخالفتها هم بر همین اساس بود. اما با گذشت زمان یک سری توهمها هم از رفتار و گفتار شریعتی در ذهن شهید مطهری شکل گرفته بود. مثلا در همان نامهای که برای امام خمینی نوشت. شهید مطهری شاید معتقد بود که رفتن شریعتی به اروپا بر اساس ماموریتی صورت گرفته است. اگر چه در همان نامه مینویسد که “دکتر شریعتی قصد دارد اشتباهاتاش را اصلاح کند” اما در آخر مینویسد: “خدا داند که برای چه ماموریتی به اروپا آمده است”. البته بعدها گفتند که شهید مطهری قصد نداشت این نامه را منتشر کند. اما ایشان طرفدار اصلاح بود و ایشان بود که دکتر شریعتی را برای ترویج نواندیشی دینی به حسینیه ارشاد دعوت کرد.
ج : من نمیدانم در چه جلسهای بود. اما نخستین نقدی که شهید مطهری از دکتر شریعتی داشت در رابطه با کتاب “حسین وارث آدم” بود. دکتر شریعتی زمانی که حسین وارث آدم را نوشت هنوز در مشهد بود. شهید مطهری هم معتقد بود که این بحثها در راستای اسلامشناسی نیست، بلکه “داستانپردازی” است. در سال ۵۰ دکتر شریعتی در تهران سخنرانی “شهادت” و “پس از شهادت” را انجام داد. دکتر شریعتی خودش به من گفت زمانی که حسین وارث آدم را مینوشتم به کلی از جامعه مأیوس بودم. به همین دلیل در آنجا امام حسین را همچون یک تندیس در نظر گرفتم، نه به عنوان فردی که هم تحرک دارد و هم در جامعه تحرک ایجاد میکند. لذا دست به دامن یک چیز خیالی شدم. اما در سال ۵۰ که حرکتهایی شروع شد، دکتر شریعتی با سخنرانی “شهادت” و “پس از شهادت” نشان داد که امیدوار شده است. دکتر شریعتی در شرایط مختلف صحبت میکرد. او قصد نداشت که اسلامشناسی را به طور سنتی بیان کند و هدف اصلی او هم خرافهزدایی و نشان دادن تشیع علوی راستین بود.
ج : من این مسئله را همان زمان یک بار برای شهید مطهری توضیح دادم. جلسهای در منزل دکتر “نکوفر” برگزار شد که من و شهید مطهری هم حضور داشتیم. پس از جلسه شهید مطهری بهطور خصوصی به من گفت: “دیدی رفیقت چه تیشهای به ریشهی اسلام زده است؟”. من گفتم: چه تیشهای؟ شهید مطهری گفت: منظورم در رابطه با مقالاتی است که در کیهان منتشر میشود. من داستان را برای ایشان توضیح دادم. دکتر شریعتی برای سخنرانی به دانشگاه اصفهان میرود. دانشجویان قصد داشتند متن این سخنرانی را بدون ویراستاری در نشریه خودشان چاپ کنند که ساواک خبردار شده و همه متنها را توقیف میکند.
بعد این متنها را در اختیار آقای احمدرضا کریمی، که در ارتباط با مجاهدین به زندان افتاده بود، گذاشتند تا آنها را ویراستاری کرده و برای چاپ، طبق نظر ساواک، تغییر دهد، بهطوریکه همه باور کنند این مقالات نوشتههای شریعتی است. سپس اینها بهصورت سلسله مقالات در کیهان چاپ میشود. حتی برای چاپ آن هم روزنامه کیهان را در نظر گرفتند، چون یک نشریهی غیردولتی بود. شهید مطهری توضیحات مرا نپذیرفت و معتقد بود که این مطالب را شریعتی یا در زندان نوشته است تا آزاد شود، یا اینکه قول داده پس از آزادی از زندان بنویسد که حالا اقدام به این کار کرده است. من به شهید مطهری گفتم: اینچنین نیست چون من این مسئله را از خود دکتر شریعتی پرسیدم و ایشان برای من توضیح داده است. شهید مطهری نارحت شد. اما در هر حال، این برنامه ساواک، برای بدنام کردن شریعتی بود.
ج : بله. اصلاً اینطور نبود. این متن کاملاً مسخ شده بود.
ج : در یک میهمانی افطار در مشهد که دکتر شریعتی و چند تن از علمای دیگر از جمله شهید مطهری، آیتالله خامنهای و دیگران هم حضور داشتند، در آنجا از او میپرسند که چرا تو به بحارالانوار و علامه مجلسی حمله میکنی. او هم پاسخ داده بود که “مجلسی” بهعنوان یک دانشمند محدث محسوب میشود و من به او اهانت نمیکنم. او بزرگواری است که اصلاً کسی دیگر همتای او نیست. اما محتویات بحارالانوار به گونهای است که به امام من توهین کرده است و چند نمونه آورده بود. از جمله به برخورد امام موسی کاظم با هارونالرشید و برخورد امام سجاد با یزید اشاره کرده بود. شریعتی گفت: این مطالب مرا ناراحت کرده و من هم به این علت که او با آوردن این روایتها بدون اینکه بگوید اینها دروغ است، ناراحت شدهام. از این رو باید تاکید کنم که دکتر شریعتی منکر دانشمندان دورهی صفویه و خدمات آنها نبود، اما میگفت چون تشیع به نام صفویه مشهور شده است و اگر کسانی بخواهند از آن پیروی کنند و آن را چهرهی واقعیی تشیع بدانند، باید اعلام کرد که در اشتباه هستند و این شیعهای که امام علی بنیان گذاشت، نیست.
ج : سعید نفیسی دانشمندی بود که از نظر تاریخ و ساختار متون فارسی را به خوبی میشناخت. او استاد مسلم این حوزه بود. در سال ۳۴ و ۳۵ کیهان ضمیمهای تحت عنوان کیهان فرهنگی(منظور مجلهی کیهان فرهنگی نیست) منتشر میکرد، در این ضمیمه سعید نفیسی خاطرات خود را بهصورت سلسله مقاله از افراد مختلف منتشر میکرد. اما برخی از بزرگان آن زمان از جمله مرحوم دهخدا به شدت سعید نفیسی را تخطئه میکردند.
حتی در آن زمان بحث این بود که بخشی از فرهنگ نوشته شده توسط پدر مرحوم دهخدا را هم سعید نفیسی به نام خود چاپ کرده است. یا اینکه وقتی در رابطه با “سید اشرف الدین گیلانی” مینوشت، او را دیوانه میخواند. او نسبت به بزرگان دیگر بسیار بیاحترامی میکرد. همچنین دانشجویان وی نیز میگفتند که نسبت به ارزشهای مذهبی بیاعتنا است. حتی کتابهایی را از کتابخانه مجلس به خانه میبرد و وقتی از او میخواهند کتابها را برگرداند میگوید: “کتابهای نفیس باید در خانهی نفیسی باشد”. در مجموع چنین مسائلی بود که روی نگاه شریعتی نسبت به سعید نفیسی هم تاثیر گذاشت.
ج : بله. ولی در جایی که در حال بیان هویت ملی ایرانیان است، نگاه او ملی است. البته این کتاب تاریخچهی نواندیشی دینی است، اما در آنجا مباحث ملی بسیاری را مطرح کرده است. ایشان در عین انترناسیونالیستی بودن، ملی هم هست.
ج : تا این حد نیست. در همان کتاب هویت ایران چنان از شاهنامه فردوسی تجلیل کرده است که جای هیچ بحثی را نمیگذارد. در آنجا میگوید شاهنامه کیفرخواستی بود علیه شاهان، و فردوسی در میان دو سنگ آسیاب “سلطنت ترک” و “خلافت عرب” گرفتار بود و برای اینکه هر دو را رسوا کند شاهنامه را نوشته است و در آنجا با زبان فارسی ملیت ایرانی را زنده کرد و نیز با بیان ایدئولوژی و جهانبینی تشیع خلافت عرب را رسوا کرد.
ج : این کتاب در سال ۴۹ یا ۵۰ نوشته شده بود و در این بحث نمیگنجد. اما در مجموع من چندان به مسئله تجدیدنظر در افکار شریعتی توسط خودش اعتقادی ندارم.
ج : ما هرگز شریعتی را نه مطلق میدانیم و نه معصوم. ما شریعتی را دردمندی میدانیم که نسبت به وضع موجود بسیار حساسیت داشت و میخواست با تمام توان این اوضاع را از طریق فرهنگی عوض کرده و اصلاحی در اندیشه دینی ایجاد کند. دکتر شریعتی این کار را با شناخت زمان انجام داد، اما با شتابزدگی. یعنی در واقع آنطور که خودش هم گفته بود، او همچون بیماری بود که فرصتی برای نالیدن یافته بود و معتقد بود اگر فرصت دوبارهای بیابد تمام کارهایش را اصلاح خواهد کرد.
لذا در سخنرانیهای ایشان اشتباهاتی در زمینهی تاریخی و نه عقیدتی به چشم میخورد و چنانچه در مقدمهی آن نامهای که مهندس بازرگان و شهید مطهری با همدیگر امضا کردند و قصد آنها هم اصلاح آثار دکتر شریعتی بود، تاکید میکنند که دکتر شریعتی در زمینهی توحید، نبوت، امامت، و ولایت اشتباهی ندارد، اما چون تحصیلکردهی غرب است، ممکن است در زمینهی ایدئولوژی اسلامی اشتباهاتی داشته باشد که ما کوشش میکنیم آن را برطرف کنیم. که البته ما این مسئله را نیز قبول نداریم. از نظر ما در آثار دکتر شریعتی از نظر تاریخی و از نظر استراتژیک و اجتماعی اشتباهاتی وجود دارد که اینها را باید در شرایط سالمی نقد کرد.
ج : ما میگوئیم که در نوشتن آن نامه همهی جنبهها در نظر گرفته نشد و در آن شرایط بخصوص بههیچوجه نوشتن چنین نامهای اصلا مناسب نبود. بعد از نوشتن آن نامه ما نزذ مهندس بازرگان رفتیم و توضیحاتی دادیم که منجر به پس گرفتن امضاء از سوی ایشان شد. مهندس بازرگان در آن نشستی که ما با وی داشتیم گفت: “من مثل دانشآموزی هستم که قبل از ورود به جلسه امتحان میگوید حتماً ۲۰ میگیرم، ولی بعد که از جلسه امتحان بیرون میآید معلم به او نمره ۱۰ میدهد”. ایشان ادامه داد: “…وقتی من در حال نوشتن این نامه در انجمن اسلامی پزشکان و در منزل دکتر کاظم یزدی بودم به نظر خودم پیروزیی بزرگی بدست آورده بودم، چون آقای مطهری در آنجا قبول کرد دکتر شریعتی در اصول عقاید هیچ اشتباهی نداشته است. اما بعد که این نامه را به دکتر سحابی نشان دادم، ایشان به شدت ناراحت شد و گفت که این چه چیزی است که نوشتهای. در اینجا بود که دیگر متوجه شدم که از نظر موقعیت زمانی اشتباه کردهام. (ایشان باز هم تکرار کرد که) نظر من همان است که در نامه آمده است و من فقط به دلیل شرایط روز امضای خود را پس میگیرم…”. اما به هر حال ما معتقدیم که اگر محیط سالمی پیدا شود، میتوان به نقد علمی دکتر شریعتی پرداخت.
ج : دکتر شریعتی هم همچون هر انسان دیگری تحت تاثیر شرایط روز قرار میگرفت و مطالبی مینوشت یا اینکه بیان میکرد که بیشتر در آن روز مفید و با ارزش بود. اما آن نقدی را که تحت عنوان استراتژیک مطرح کردم از این جهت بود که او هیچ برنامهریزی مشخصی برای آینده و دورنمای روشنی برای فردا بدست نداد. البته ایشان “چه باید کرد؟” را نوشت. اما چندان راهگشا نبود.
ج : نه اینکه کاملاً غیر قابل استفاده باشد. اما برنامهای که بتوان به آن متکی شد برای همهی زمانها در آثار شریعتی دیده نمیشود.
ج : بله. من هم همواره خواهان این هستم که کسی به نوشتن نسخه نپردازد. اما ایشان وقتی راهگشایی میکرد و راه را نشان میداد باز هم ممکن بود تحت تاثیر شرایط خاصی باشد و نتوان این راه را همیشه در پیش گرفت. اما نقد علمی ممکن است در اینجا وجود داشته باشد.
ج : کسی که همراه دکتر شریعتی به فرانسه رفت و سالها با همدیگر در یک منزل زندگی کرده و حتی در جلسهی دفاع از تز دکتری شریعتی هم حضور داشت، دکتر “محمدجعفر معینفر” است. ایشان مستقیماً برای من نقل کرده است که شریعتی در فرانسه در رشته تاریخ دانشگاه سوربن ثبتنام کرد. اما هیچ توجهی به رشته تحصیلی خود نداشت. بیشتر هم به مسائل کلی توجه میکرد، اما زمانی که قصد داشت از پایاننامه خود دفاع کند، که ترجمهی بخشی از کتاب “فضائل بلخ” بود. در جلسهی دفاع، استادان ایرادهایی گرفتند و دکتر شریعتی هم دفاع کرد، اما از آنجا که دفاع شریعتی را عمیق تشخیص ندادند، پایان نامه ایشان در سطح قابلقبول پذیرفته شد. بعد از این زمان گویا ایشان به همراه دکتر شریعتی و خانم شریعت رضوی به کافهای میروند و قصد داشتند مثلاً به دکتر شریعتی به خاطر این نمره دلداری بدهند، اما مشاهده میکنند که اصلاً این نمره برای شریعتی هیچ اهمیتی ندارد و ناراحت نیست. اما باید بگویم که شریعتی در رشته تاریخ ثبتنام کرده و در رشته مردمشناسی هم مطالعاتی کرد. به گفته دکتر معینفر در پاریس به دیدار سارتر رفت و با او صحبت کرد. پس از صحبت، سارتر به دکتر معینفر میگوید : “این شریعتی شما از افراد بسیار استثنایی است”.
ج : این اصلاً درست نیست. وقتی که ایشان فوت کردند به تهران با تلفن اطلاع داده شد. از آن طرف هم به آمریکا تلفن زدند تا پسرش احسان هم به لندن برود. آقای احمد صدر حاج سیدجوادی و دکتر ابراهیم یزدی و احسان به لندن رفتند. دوستان پاریس هم به لندن رفتند. در این زمان احسان نراقی برای خانوادهی ایشان پیغام فرستاد که هویدا گفته است که پیکرش را به تهران بیاورید و تشییع جنازه کنید و تجلیل کاملی هم از او انجام شود.
ما تا این پیغام را شنیدیم فهمیدیم که حاکمیت قصد دارد پس از مرگ ایشان را بدنام کند. از این جهت مخالفت کرده و به دوستانی که در لندن حضور یافته بودند تلفن کردیم و گفتیم که اگر امکان دارد اصلاً به تهران نیاورید. از این طرف هم خانماش به تهران رفته و در آنجا آقای عبدالکریم شریعتی گفت: “علی چند روز قبل از رفتن به خارج در منزل ما بود که قدم میزد و میگفت آرزو دارم در بستر نمیرم و بعد از مرگم نیز مرا در کنار بستر آن شیرزن کربلا، زینب دفن کنند”. ما این را بهعنوان وصیتنامه تلقی کرده و به لندن اعلام کردیم. در آنجا هم دوستان با امام موسی صدر تماس گرفتند و او هم با حافظ اسد تماس گرفت و ترتیبات داده شد تا در زینبیه دفن شود.
ج : خودش در ابتدا دوست داشت. اما وضعیت در آن زمان به گونهای بود که ما از آن حرفهایی که در منزل خواهرش زده بود تصمیم گرفتیم او را به ایران نیاوریم. از اینرو اصلاً به نماز نرسیده بود تا مثلاً شهید مطهری بخواهد نماز بخواند. شهید مطهری هم در یک جلسه سخنرانی در لندن گفت: “شریعتی هنرمند بسیار خوبی بود”. دانشجویان هم ناراحت میشوند. اما عکسالعمل دیگری من از ایشان نشنیدم.