شریعتی در خاطراتِ یک دوست
از ابتدای انقلاب تاکنون افکار شریعتی از زبانهای مختلف به رشته نقد و تحلیل درآمد، اما شنیدن صحبتهای یک دوست که شریعتی دردها و دغدغههایش را با او تقسیم میکرد و اهداف و آرمانشان از یک جنس بود، در جای خود شنیدنی و شیرین است. پرویز خرسند، محرم و یار شریعتی، که تا واپسین فعالیتهای او در کنارش بود، الا موقع مرگ، از او می گوید. مطلب پیش رو حاصل گفتوگویی طولانی با او است، که هر بار سخنی از شریعتی به میان میآید، هنوز چشمان او از یادش تر میشود.
ج : دکتر دارای دورهای است که در آن دوره حضوری بالقوه داشت، یعنی من میدانم استاد شریعتی یک پسر دارد، این پسر تنها پسر او است، نبوغ دارد و ابوذر را ترجمه کرده است. در دوره دانش آموزی این آدم رهبر دانشجویان بوده، یعنی در حالی که خود هنوز یک دانش آموز بود در نهضت ملی، رهبر دانشجویان میشود. در پاریس هم با کسانی مانند سارتر، فانون، ماسینیون و… ارتباط دارد در صورتی که خیلی افراد در آنجا بودند، اما این ارتباط با بزرگان را نمیتوانستند داشته باشند. یادم می آید با امیر پرویز پویان (پایهگذار چریکهای فدایی خلق) با مسعود و مجید احمدزاده که اینها هر کدام در دوره خود غولی بودند و اگر زنده میماندند واقعاً از چه گوارا بزرگتر بودند (مخصوصاً مجید احمدزاده)، شریعتی اینها را دقیقاً میشناخت و پس از شهادت آنها به خوبی از آنها یاد میکرد چرا که می دانست آنها چه تحفههایی بودند. از طرفی ما از شریعتی خبر داشتیم، میدانستیم که میآید و او را خواهیم دید اما در اثنای سال 1341 که من در آن زمان فعالیتهای بسیاری کرده بودم و مشهور شده بودم و… شریعتی آمد و من او را از روی چهره شناختم. و او هم همین طور. البته این اولین ملاقات ما در مشهد صورت گرفت. کانون را بسته بودند و جلسات کانون را در خانه ما برگزار می کردند، یعنی جلسات دهه محرم هر دفعه در خانه یک نفر تشکیل میشد. در آن جلسات شریعتی چهره مرا شناخت و بعد آن نامه را در وصف من نوشت.
ج : سال ها گذشت و پس از دورههایی دیگر چهره شریعتی برایم شناخته شده بود و او هم مرا می شناخت. زمانی از ترس ساواک به تهران فرار کردم و اتفاقاً حتی یک ریال پول هم نداشتم یعنی اگر شب یکی از دوستان مرا به خانهاش دعوت نمیکرد و به من شام و مکان نمیداد باید کنار خیابان یا مسجد میخوابیدم.
در تهران به خانه شیخ حسین لنکرانی که مرجع تقلید بود و زندگی فقیرانهای داشت، رفتم. او فردی روشنفکر و آزاده بود و اجازه نمیداد او را با لقب آیتالله بنامند. او به شدت به من علاقهمند بود. او مریدهایی داشت که مرتب در آنجا آمد و شد میکردند و برخی از آنها افراد متمولی بودند. یکی از این مریدان ثروتمند حاجی محمدی بود که فیلمساز بود و اتفاقاً برای اولین بار فیلم محمد رسولالله (ص) را به ایران آورد. او میهمانیای ترتیب داده بود. حاج شیخ حسین لنکرانی به من اطلاع داد که من هم در آن میهمانی دعوت شده ام و به خاطر اینکه من در این میهمانی تنها نباشم استاد محمدتقی شریعتی را نیز دعوت و به خاطر اینکه استاد شریعتی تنها نباشد، فخر الدین حجازی را هم دعوت کرده بود. استاد شریعتی هم بدون اطلاع دست دکتر علی شریعتی (پسرش) را گرفته و با خود آورده بود و من برای اولین بار کنار او نشسته و به کلامش گوش دادم.
ج : من در این میهمانی میدانستم که در سال اول دانشگاه او استادم خواهد بود و این سال یعنی 1343، سال اول تدریس او در دانشگاه بود. تا قبل از این در روستاها و در مقطع ابتدایی برای بچه ها معلمی می کرد و همچنین تا پیش از این میهمانی من با او هم کلام نشده بودم و این میهمانی آغاز آشنایی من با دکتر شریعتی شد تا اول مهر که من وارد دانشگاه شدم. بدین ترتیب اولین ساعت شروع دانشجویی من در رشته ادبیات آغاز شد و او نیز اولین ساعت تدریساش در درس اسلامشناسی را آغاز کرد. در آن زمان درس اسلامشناسی جزء درس های دانشجویان در دانشگاه مشهد نبود و دکتر شریعتی این درس را به این دانشگاه تحمیل کرد.
ج : من محرم او بودم و از تهیه سیگارش گرفته تا مراقبت از او که شامل هشدارهایم درخصوص اینکه از ۱۰ نفر اطرافیان شما ۹ نفرشان ساواکی هستند، برعهده من بود و به او هشدار میدادم که مراقب خودش باشد و تا این حد به او نزدیک بودم. بعد هم در دوره زندان که با هم بودیم و در مقدمه کتاب «من و یگانه و دیوار» به آن اشاره کردم، این دوره از اول بهمن شروع شد که باید خودم را به زندان معرفی می کردم و مدت آن یک سال بود.
ج : وقتی در مشهد استاد بود، رژیم با شریعتی کاری نداشت. یعنی حساسیت رژیم در آن زمان هنوز برانگیخته نشده بود. اما قبل از رژیم و بیش از رژیم رئیس دانشکده دکتر جلال متینی که البته سواد چندانی نداشت و خودش هم به آن اقرار میکرد، اولین مانع او بود. به این صورت که دانشجویان کلاس دکتر که باید ۵۰ نفر میبود، گاهی به ۲۰۰ نفر می رسید و دکتر متینی عملاً با این بهانه که چرا حضور و غیاب نمیکنید و دانشجویان مرتب در سر کلاس حاضر نمیشوند به دکتر گیر میداد. شریعتی هم میگفت ۱۵۰ دانشجو برای شما و ۵۰ دانشجو هم که حضور دارند برای من و در ثانی کسانی که دوست ندارند در کلاس حضور داشته باشند چرا مجبورشان کنیم تا حاضر شوند و کسانی که عاشق هستند جلوی آنها بگیریم؟
ج : دکتر حرف های ضدرژیم نمی زد و حرفهای او عقیدتی بود. تا سیاسی. او اسلام را راحت باز میکرد یا اسطوره را می شناساند و تحلیل می کرد و این زبان شریعتی بود. به رژیم کاری نداشت و این خود دانشجویان بودند که تشخیص میدادند. شعرا و نویسندگان ما در آن زمان این زبان را بلد بودند، حتی صادق چوبک که در شرکت نفت کار می کرد. او در نوشته هایش نمیتوانست طنز ضدحکومتی ننویسد. شرکت نفت هم آن را چاپ می کرد و صدایش را در نمی آورد.
ج : شریعتی بسیار زندانی کشید اما به مدت ۸ ماه بعد از سال ۱۳۳۲ به خاطر نهضت ملی در قزل قلعه زندان بود. البته بعداً من و شریعتی وقتی به حبس محکوم شدیم هیچ گاه هم سلولی نبودیم و هر دوی ما رگ خواب نگهبانان یا حتی شکنجهگران را میدانستیم.
ج : زمانی که کتاب “فاطمه فاطمه است” را تنظیم می کردیم سه شبانه روز طول کشید. ما باید حداقل اندکی میخوابیدیم، اما شریعتی تکان نمیخورد و کار میکرد. شب سوم نزدیک صبح سیگارمان تمام شد. چون هر دوی ما بدون سیگار نمیتوانستیم کار کنیم، از فرصت استفاده کردم و به دکتر گفتم یک چرت کوتاهی بزنیم تا مغازه ها باز شوند. بعد سیگار بخریم و شروع به کار کنیم. من حتی نگفتم ما سه شب است که غذا نخوردیم و باید غذا تهیه کنیم، فقط گفتم سیگار تهیه کنیم. برای اولین و آخرین بار شریعتی تند حرف زد و گفت: خرسندجان تو فکر می کنی اگر من و تو چشمانمان را به هم بزنیم، باز هم حسینیه مال ماست و باز هم میتوانیم کار کنیم. به نسل آینده چه بگوییم؟ بگوییم خوابمان میآمد و چشمانمان را بستیم و کارمان را ناتمام گذاشتیم. آیا نسل آینده ما را میبخشد. تا این حد که من پذیرفتم و البته برخلاف تصوری که وجود داشت او خود را بزرگ نمی دانست و از خود تعریف نمیکرد.
ج : شریعتی یک ایدئولوگ بود. ۳۰ سال از مرگ او گذشته است و در این مدت بلوک شرق فرو پاشید، و سرمایه داری بیشتر از آن. او اگر زنده بود قطعاً رویکردی متناسب با اوضاع و احوال اکنون داشت.
ج : البته چون فضای حال را تجربه کرده بود، قطعاً او نیز رشدیافته تر از گذشته میبود، همین طور که ما به شکلگیری حال حاضر کشورهای شرق و غرب واقفیم و امکانات اکنون را می شناسیم، او نیز همین علم را می داشت و آگاهیبخشی او بر همین اساس بود. اما یک چیز مسلم است. او اگر میبود مصمئناً استاد انقلابی میشد که آن را به شکلهایی که بتواند خود را حفظ کند، ترویج میکرد. یعنی شعور انقلابی را مهمتر از خود انقلاب برای مردم میدانست.
ج : شریعتی در اولین حرفهایش در اولین جلسات درساش گفت که من اطمینان دارم عمر درازی نخواهم داشت. او ۷ سال از من بزرگتر بود و در سن ۴۴ سالگی فوت کرد. بنابراین فرصتی نداشت. او اصلاً وقتی نداشت که برای شخصی مثل حکیمی و دیگران درخصوص اثبات حرفهایش سند و مدرک تهیه کند. وقتی از او برای اثبات حرفهایش مدرک میخواستند او بر میآشفت و میگفت: مثل اینکه عمر شما دراز است، ولی من فرصت این کارها را ندارم و… شریعتی یک جامعهشناس است، وقتی که لازم است فیلسوف است، وقتی ضرورت ایجاب میکند روانشناس و… ولی در یک سخنرانی ممکن است هر سه را داشته باشد. او وقتی در سپاه دانش تدریس میکرد در مورد منحنی تعلیم و تربیت سخن می گفت و او اینچنین بود.