بازگشت به شریعتیی وارونه
برای من که به مقولهی روشنفکری دینی علاقمندم، دکتر شریعتی، تنها نماد و قامت استوار اندیشه دینی است که قرائتی کامل از تفکر روشنفکرانه در حوزه دینی را به نمایش میگذارد. ضرورت داشته است که این قامت استوار شکسته شود، چرا که قامتی که او عرضه کرد، فاقد بلوغ دنیای جدید بود. اما نکته اینجاست که برای برقراریی مجدد اندیشه روشنفکرانه دینی، گریزی جز بازگشت به شریعتی نیست، اما البته شریعتی وارونه. اجازه بدهید در این مورد توضیح بیشتری بدهم.
به نظرم میتوان تفکر را از حیث سخنی که در آن جدی است، به دو گروه طبقه بندی کرد: تفکر ایجابی و تفکر سلبی. البته هر تفکری مستلزم وجود وجوهی ایجابی و سلبی است. اما در هر نظام فکری، یا دست کم در هر تاویل از هر نظام فکری، یکی از این دو وجوه است که جدی است. تفکر ایجابی، گشاینده امکانی برای زندگی است. تفکر ایجابی، طوری از بودن در این عالم را به روی انتخاب آدمی میگشاید. برای آنکه تفکری ایجابی باشد، ضروری است دستکم به دو دسته پرسشهای آدمی به نحوی سازگار با یکدیگر پاسخ دهد:
۱. به پرسشهای وجودشناختی آدمی نظیر معنای زندگی، مرگ، تنهایی، و زندگی اصیل پاسخ دهد. این قبیل پرسشها ناظر به هستی آدمی در جهان است.
۲. به پرسشهای ناظر به حیات جمعی نظیر اخلاق و سیاست و آنچه مربوط به عرصه عمومی اوست پاسخ دهد. این قبیل پرسشها ناظر به هستی آدمی با دیگران است.
اما تفکری که وجه سلبی “سخن جدی” اوست، به شالودهشکنی این دو ساختار اندیشه ایجابی اختصاص دارد، قطع نظر از آنکه خود جانشینی برای آن عرضه میکند یا خیر.
روشنفکری دینی علیالاصول یک پروژهی فکریی ایجابی است که مقرر است نحوی بودن در این عالم را برای مخاطب خود میسر سازد. مخاطب او در این جهان، طبقات تحصیلکردهی شهریاند که امکان بازتولید حیات معنوی در جهان سنت را نیافتهاند. در تاریخ روشنفکری دینی، تنها دکتر شریعتی است که در یک نظام بالنسبه منسجم، این هر دو خواست را تامین کرده است و با این تعبیر تنها قامت تمام و استوار اندیشهی روشنفکرانهی دینی است.
اما عدم بلوغ اندام فکری شریعتی، در نسبتی است که میان این دو بنیاد پیشگفته وجود دارد. شریعتی در روایت خود همواره وجه نخست را در پرتو وجه دوم تعریف کرده است. شریعتی با اولویت بخشیدن به باورها، اسطورهها، روایتها و نمادهای فرهنگی، در پرتو رویکردی تاریخمحورانه، و با جدی انگاشتن مفاهیمی مثل طبقه و اردوگاههای حق و باطل تاریخی، هستی اجتماعی و حتی تاریخی انسان را اولویت بخشیده است. او به پرسشهای وجودشناختیی آدمی پاسخهای موافق با هستیی اجتماعیی خاصی، که او مطلوب میانگارد، عرضه میکند.
از برخی یادداشتهای او در کویریات بگذرید، من به شریعتی چنان که در فاهمهی عمومی ما زنده است و اثرگذار اشاره میکنم.
اینچنین است که در فضای فکری شریعتی میتوان به نحوی پرشور مومن بود، اما نمیتوان در آن فضای فکری، با دغدغههای فردانی با امور مواجه شد. فرد از فضای تنفس اندکی در آن فضای گرم و پرشور بهرهمند است. بیشتر عشقِ همگانی است. اگر با این روایتی که از شریعتی عرضه میکنم موافق نباشید، اما نمیتوان از این واقعیت گذر کرد که پیوند شریعتی با جریان انقلاب، این روایت از شریعتی را تقویت کرد.
دکتر سروش در ایران پس از انقلاب، این بنای فراخ و استوار را ویران میکند. او گویی به یک نیاز عمومی برای تنفس در هوای آزاد پاسخی فراهم کرده است. گویی نحوی که شریعتی برای بودن در این عالم تدارک کرده بود، اعتبار خود را، به حق یا به ناحق، از دست داده بود.
در تفکر سلبیی مابعد او، گریز از آن خانهی تنگ ممکن شده بود، اما خانهای فراختر برای اقامت عرضه نشده بود. فرد آزاد اما خانهخراب، همان نقطهی عزیمت مطلوب برای وارونه کردن هرم شریعتی است. اینک به جای شروع از وجه جمعی و حیات جمعی انسان، میتوان از مسالهی خاص فردی و دغدغههای وجودشناختی فردی آغاز کرد، و از آن، نقطه عزیمت مطلوبی برای بودن او با دیگران ساخت.
اینچنین بود که دکتر سروش، زمینهساز تفکر جناب ملکیان است. او اینک فرد آزاد اما خانهخراب را نقطه عزیمت خود کرده است تا مسالههای اساسی و وجودشناختی او را پاسخ دهد. نحوه اصیل زیستن، دغدغهی مرگ، عشق، و امثالهم مسائلی است که او به آنها میپردازد.
اما، هم این و هم آن، برای آنکه یک تفکر تام باشند و بتوانند “طوری از بودن در این عالم” را پیش روی مخاطب خود بگشایند، نیازمند احیای همان نظام شریعتیاند. اما بازگشتی که پرسشهای وجودشناختی فردی نقطه عزیمت پاسخ به پرسشهای ناظر به حیات جمعی است، و با این تعبیر، نحوی وارونهسازی نظام شریعتی است. به این ترتیب است که میتوان شریعتی را تنها نماد کامل تفکر ایجابی روشنفکری دینی خواند، اما البته نمونهای اولیه که نیازمند بلوغ است و بلوغ آن با دگرگون کردن نقطه عزیمت سخن میسر است. چیزی که شاید در بستر آن حرکت میکنیم و میتوان به جد تحت عنوان “بازگشت به شریعتی وارونه” از آن یاد کرد.
دوستانی نگویند که در نظام هندسی شریعتی انسان نمونه و آرمانی مقدم بر جامعه آرمانی است. همچنانکه عرض کردم، سخن جدی در انگارهی او، همان جامعه آرمانی است و لباس انسان آرمانی پیشاپیش برای جامعه آرمانی دوخته و ساخته شده است. این نکته را از دلالات ضمنی و صریح انسان آرمانی بخوانید.
وارونهسازی نظام فکریی شریعتی، درست به خلاف رویکردهایی است که تصور میکنند شریعتی را پشت سرگذاشتهایم. وارونهسازیی یک نظام فکری، به همان میزان که فاصله گرفتن از یک نظام فکری را توضیح میدهد، توضیحدهندهی وابستگی و نیاز تام و تمام ما به آن منظومهی فکری نیز هست.
البته بازسازیی یک نظام تفکر، که بتواند طوری از بودن در این عالم را پیش چشم بگشاید، با نقطه عزیمت شریعتی ساده است. اما استوار کردن این نظام فکری با روایت وارونه، کار را بسیار دشوار میکند. میتوان از نقطه عزیمت یک مسئله اجتماعی به سادگی به الگوی مطلوب از فرد واصل شد. اما پاسخ گفتن به مسائل حوزه عمومی و اخلاق و هستی اجتماعی، از نقطه عزیمت مسالهی وجودشناختیی فرد، کار بس دشواری است، که حدیث پر فراز و نشیب آن را باید در تاریخ فلسفه مدرن از دکارت به بعد دنبال کرد.
اینچنین است که : باید به شریعتی بازگشت، اما این بازگشت به سادگیی ویرانسازیی آن نیست. کورهراههای پرمخاطرهای در مسیر این بازگشت وجود دارد.