اسلام برای ایران یا ایران برای اسلام
نویسنده : رضا علیجانی
موضوع : ـــــ
در این گزارش سعی میکنم نظریهی سه مرحوم انقلاب بزرگ ایران، مرحوم مطهری، مرحوم شریعتی، و مرحوم بازرگان را دربارهی ملیت و ناسیونالیسم بررسی کنم.
در رابطه با مرحوم بازرگان، از او جملهای بسیار معروف در این رابطه وجود دارد. بازرگان میگوید: “… ما میخواهیم از طریق اسلام به ایران خدمت کنیم، اما برخی دیگر میخواهند از طریق ایران به اسلام خدمت کنند…” این جملهی معروف بازرگان بیانگر دو رویکرد متفاوت است. ریشه تفاوت این دو رویکرد هم جنبهی مذهبی دارد و هم جنبهی سیاسی، یعنی هم به نظریهی دینی و هم به نظریهی سیاسی برمیگردد. در نظریهی دینیی مهندس بازرگان، مذهب برای انسان است نه انسان برای مذهب. این یک فرق بزرگ بین نواندیشان دینی و بسیاری از سنتگرایان است. ریشه دوم نوع تلقیای است که در رابطه با ملیت و ملیگرایی به یک معنی وجود دارد. در نظر بازرگان مذهب برای خدمت به انسانها است و در ایران بالطبع مذهب در جهت خدمت به ایرانیان است. میخواهد آنها را از قید و بندهای نامناسب نجات دهد و آنها را به رفاه، آزادی، عدالت، تعالی، و مکارم اخلاقی برساند. اما در نظریهی سیاسیی بازرگان، به علت تجربهای که دارد، رویکردش کاملاً کارکردی، پراگماتیسمی، و عینیگراست. بازرگان نظریهپرداز نبود، او علوم سیاسی نخوانده بود، او یک مهندس بود. مهندس بیشتر از جنبهی کارکردی، کاربردی، و پروژهای و اقدام و مهندسی اجرایی به پدیدهها و وقایع نگاه میکند، و در پس ذهناش، در هر نظریهپردازی، جنبهی تحققی و عینیی قضیه وجود دارد. بازرگان میخواست اهداف و آرمانهایش را در چارچوب و مقیاسی به نام ایران اجرا کند، همانطور که سازمانهای سیاسی آن زمان هم کلمهی ایران را در پایان نام و عنوان خود داشتند.
هرچند بعضیهایشان انترناسیونالیستی فکر میکردند، اما درعینحال به صورت ناخودآگاه و خود به خودی این نام را یدک میکشیدند، مانند حزب توده ایران، جبهه ملی ایران، نهضت آزادی ایران و… اینکه ما کلمهی جمهوری اسلامی ایران را به کار میبریم، طبیعی است که این جمهوری اسلامی میخواهد در مقیاس و مختصات جغرافیایی و مردمیی خاصی به نام ایران تحقق پیدا کند. به این معنی بازرگان نگاه ملی دارد. جدا از جنبهی دینی خود که مذهب را برای انسان میخواهد، در اینجا هم او به صورت عینی، کاربردی و کارکردی هر نظر و برنامهای را که دارد برای مردم ایران میدهد. البته طبیعی است که برخی اهداف او جهانی و انسانی است اما درعینحال عمدهی نظرات، رفتارها، و عملکردهای سیاسی و فردیی او در رابطه با ایران و مردم ایران است، نه مردم عراق، افغانستان، کشورهای خلیج فارس و… او هدف خود را نجات ملت، رشد و توسعه سیاسی، اقتصادی، عمرانی، و پیشرفت ایرانیان در بستری از مردمسالاری و دموکراسی میداند. او این نگاه خود را با نگاه دینی نیز هماهنگ میکند. او به حدیث حبالوطن منالایمان استناد میکند: وطندوستی بخشی از ایمان است.
البته بازرگان با وطنپرستی افراطی و هنر نزد ایرانیان است و بس، همیشه مرزبندی روشن و مشخصی دارد. به یک معنی، او ناسیونالیست به معنی ایدئولوژیک نیست، اما او ملتگرا و ملیگرا است. او به هویت و منافع مردم ایران میاندیشد. اما یک نکته مغفول در این حوزهی اندیشهی بازرگان، “مردمشناسیی انتقادی” او است. اگر شریعتی در کویرات خود یک دید منفی و عصیانی نیچهوار روی انسانها دارد، بازرگان در مردمشناسیی انتقادی خود به جامعه و مردم ایران با این دید نگاه میکند. این یکی از حوزههای مغفول و ناشناخته در حوزهی اندیشهی بازرگان است، که در بخشی یا کلیهی آثارش وجود دارد، یعنی یک بحث و نظر منتشرشده در آثار و نگاه بازرگان است. شاید بتوان گفت نسل بعدیی نواندیشان پس از بازرگان نوعی نگاه مردمستایانه دارند، اما برخی از نسلهای باقیمانده از مشروطیت، یعنی نسل دوم مشروطیت، نگاه انتقادی و تلخکامانه اما واقعی به مردم دارند. بازرگان در بسیاری از آثارش به لزوم یک انتقاد از خود ملی اشاره میکند، و نیز اراده و عزمی برای اصلاح خود ملی، که نقصانهای زیادی را با خود حمل میکند. این نگرش انتقادیی بازرگان به مردم همیشه در آثارش به چشم میخورد، و بیش از ۵۰ سال تکرار میشود. به نظر میرسد این موضوع ارزش توجه جامعهشناسان را دارد تا به کاوش پیرامون آن بپردازند. به نظر بازرگان بدون شناخت خود ملی و نژادیی ایرانیان، طرح و اجرای برنامههای اصلاحی یا انقلابی فاقد اعتبار است و ناکام خواهد بود.
او از اینکه مردم ایران یا روشنفکراناش همهی گناهان را به گردن گذشتگان میاندازند یا استعمار خارجی و همهی وظایف را به گردن آیندگان محول میکنند و از مسئولیتها، تواناییها، و قدرت خود بهره نمیبرند، رنج میبرد، و عصبانی است. او تحولات رفتاری قوم ایرانی را چون رسوبات تدریجیی دریاها میداند که در طول تاریخ شکل گرفته و به ناخودآگاه قومی و ملی و بومیی ما مبدل شده است. او تکوین خصایص و منشهای کنونی ما را در جغرافیای خاص ایران، معیشت زراعتی و تاریخی ایرانیان، و نیز عدم امنیت، تهاجم، و استبداد همیشگیی تاریخ ایران ریشهیابی میکند. معیشت کشاورزی نوعی معامله با طبیعت است؛ سرما، گرما، و تگرگ همگی خارج از ارادهی انسانها قرار دارد، کار کشاورزی نظم و دقت وافری نمیطلبد. کشت و برداشت را میتوان روزها پس و پیش کرد، اهمیت زمان، دقت، و نظم مخصوص زندگیی صنعتیی شهری است، عوامل غیرارادی طبیعی، ناپایداری، و عدم امید و اطمینان نسبت به آینده، ویژگیی زندگیی کشاورزی است. از سوی دیگر استبداد، تهاجم، و ناامنیی دائمی هم خود از دیگر عوامل ناپایداری، به خود فرورفتن، و عدم امید به آینده، و عدم ثبات به برنامهریزی، و کار درازمدت است. از نظر بازرگان، ده سمبل ایران است، در خود فرورفته و بینیاز، خودبین و خودخواه و بیاعتنا، و به هرحال همهی این عوامل، دست در دست هم، روحیات خاصی را برای قوم و مردم ایران به ارمغان آورده است، که بازرگان به تندی و صراحت خاصی جلو چشم همگان قرار میدهد. تنبلی، راحتطلبی، و فرار از کار. بازرگان میگوید: مانند مرغ عروسی و عزا که در شادی و غم قربانی میشود، کار نیز به بهانهی سیاسی و انقلابیگری یا دیانت و عرفان و شعر از آن میگریزیم.
بازرگان میگوید: کار در مملکت ما توسریخور است و ایرانیان به قول سیدجمالالدین اسدآبادی در صنعت کلام و حرف پیشرفته هستند، و یک درصد آن را صرف تلاش نمیکنند. بازرگان ویژگیهای دیگری نیز برای ایرانیان برمیشمارد: بینظمی و شلختگی، سلب مسوولیت از خود، و فرار از چارهجویی به امید، اصلاح خود به خود امور، معتقد به شعار زور، و زود و همهچیز را از دولت خواستن، و برای خود مسئولیتی قائل نبودن، تقلید بینظیر ایرانیان، مغرور به خود و قوم برتر انگاشتن خود، تن به کار ندادن مگر با چوب و زور و فلک، تملق و ریا، نه تسلیم شدن و نه مقاومت کردن (یعنی “ریا” نه تسلیم شدن است و نه مقاومت کردن)، تمرین محرومیت کشیدن، مبالغه در فحش و تعارف، خودبینی و خودخواهی، تکرو بودن، عدم روحیهی کار جمعی و مشارکت در اجتماع، تفرقه و انشعاب، روح صوفی بودن و شاعری که بازرگان معتقد است تنها محرک ایرانیان برای فداکاری و دادن جان و مال و مذهب، خدا و آخرت و اهداف معنوی است. در ادامه میشود افزود ضعف مفهوم ملیت، وطن، و ملت. بازرگان اشاره میکند که حتی سلاطین خارجی را جزء سلسلههای خود دانستن و نام دشمنی همچون چنگیز را بر فرزندان خود گذاشتن، همچنین بیتوجهی زمان، قرار و حساب و کتاب و بیمیلی برای برنامهریزی برای کارهای درازمدت و دیربازده. اما در کل، وی خصایل ایرانی را در یک کلام خلاصه میکند: “سازگاری ایرانی” (و کتابی نیز به همین نام دارد). شاید بتوان نظر بازرگان در مورد روحیهی ایرانی را در شعر حافظ خلاصه کرد که میگوید: “با دوستان مروت با دشمنان مدارا”.
البته بازرگان پیش از انقلاب و در مواردی پس از انقلاب، به پیدایش نسلی نو و ایرانیی دیگری در این سرزمین اشاره میکند، که در ۴۰ سالهی اخیر شکل گرفته است، نسل ۳۰ تیر، نسل فداکار دههی ۵۰، نسل سرافراز انقلاب، و نسل مقاوم جنگ. البته این دیدگاه بازرگان بعدها مورد انتقاد افرادی چون شریعتی و محمد هادی جعفری و دیگران قرار میگیرد. او نیز میگوید: من در این مقولات قدری مبالغه کردم، اما حرف اصلی، کلی، و قالب همان است که گفتم. در نگاه بازرگان روحیات ایرانی متناسب با حکومتهای ایرانی بوده و حکومتها هم معلول و هم موجد همین روحیات بودهاند. البته نگاه تلخ و منفیی بازرگان تا به آنجاست که میگوید بعثت پیامبران همه در شرق بوده است. به علت همین ویژگیهای افراطی و تفریطی مردمان، نیکیها در اوج و پستیها در قعر است. در غرب مردم به اعتدال حیوانی، یعنی تعادل غریضی، نزدیکتر هستند.
از این رو مذهب از شرق به غرب رخنه میکند، یعنی این آسیبشناسی مرحوم بازرگان در رابطه با روحیات ایرانی به طور خاص گاه به کل شرق تعمیم داده میشود. اما بازرگان نگاه راهبردی و مثبتی نیز ارائه میدهد، چراکه بشر مغلوب مطلق طبیعت و جغرافیا نیست و وضع معیشتی ما و جهان هم دگرگون شده است. او معتقد است ایرانی با هوش سرشار و قدرت انطباقی که دارد میتواند به اصلاح و جهش بپردازد، و سازگاریی منفی و منفعل ایرانی به سازگاریی مثبت و فعال تبدیل شود. او همچنین به این همه تجمل و ولخرجی و تفریح اعتراض میکند، و میگوید: این همه تجمل و ولخرجی در این سرزمین از حرام نیز حرامتر است، و عاقبت جز ضعف و هلاکت نخواهد بود. او برای ایرانیان به دنبال کیمیای اجتماع است و معتقد است میتوان در دوران صنعتی بر این خصایص غلبه کرد. بازرگان شاید خود سمبل یک ایرانیی نجیب در بعد مثبت آن است، سازگاری ایرانی ملایم، اما پیگیر با تلاش و پشتکار. در مجموع بازرگان حب وطن را همسو با ایران میداند و در مقابل هم نمیداند. او خود را ایرانیی مسلمان مصدقی میداند. بنابراین فردی ملی است، اما با افراطیگری مخالف است، و درعینحال نگاهی کاملاً انتقادی و اعتراضی به روحیات ساختهشدهی مردم ایران در طول تاریخ دارد. خود او با سماجت خاصی سعی میکند با این روحیات مبارزه کند. اما مرحوم بازرگان دیدگاه نظری و دستگاهمندی در رابطه با ناسیونالیسم ارائه نکرده است. شاید مهمترین محصول بازرگان در این عرصه زندگی و رفتار خود او باشد. اندیشهی او را میتوان از عمل و منشاش استنتاج کرد: ایرانیی صادق، سالم، پرکار، و سرباز وطن.
اما در خصوص مرحوم مطهری. مرحوم مطهری همانند شریعتی عنصر نظریهپردازی بیشتری در آرا و نظرات خود داشت. بررسیی آرای مرحوم مطهری به طور عام و به طور خاص در رابطه با ملیگرایی فرصت و مجال بیشتری میطلبد. در اینجا میتوانم خلاصهوار به برخی اصول کلی و اصلی آن اشاره کنم، اما قبل از آن باید به دو نکته اشاره کرد: نظریهپردازی مرحوم مطهری و شریعتی در زمانهای صورت میگیرد که نظام سیاسیی حاکم، یعنی رژیم پهلوی، خود مروج ملیگرایی است. برای درک بهتر نظریات شریعتی و مطهری باید بستر زمانیی آنها را در نظر بگیریم. به نوعی آنها دنبال ارائهی یک نظریهی بدیل در مقابل یک نظریهی رسمی بودند، که در نظام سیاسی و رسانهای آن زمان تبلیغ میشد. در آن دوران، بهویژه پس از انقلاب سفید شاه و مردم، این ایدئولوژی با شدت و حدت بیشتری تبلیغ میشد. ایدئولوژیی خدا، شاه، و میهن، که در عمل خدا و میهن نیز در حاشیهی شاه قرار میگیرند. یک نوع ایدئولوژیپردازی که جشنهای ۲۵۰۰ساله نمونه و نمادی از این اندیشه است. این ایدئولوژی میخواهد با تکیه بر ایران باستان در برابر ایران پس از اسلام و نشانههایی از فرهنگ ایران قدیم در برابر فرهنگ اسلام و با تاکید بر محوریت سلطنت و شخص شاه به یک نظریهپردازی برسد و ایدئولوژیسازی کند. ایدئولوژیای که میخواست توسط حزب رستاخیز تبلیغ شود. در این ایدئولوژی خدا و میهن هم در سایهی شاه قرار میگیرند.
بر این اساس است که شاه میگوید: اگر کسی نمیخواهد عضو حزب رستاخیز شود، و به عبارتی نمیخواهد این ایدئولوژی را بپذیرد، میتواند از ایران برود. یعنی ایرانی بودن با شاهپرستی و تسلیم به قدرت مطلقهی شاه یکی میشود، در این بستر زمانی است که مطهری و شریعتی در آن نظریهپردازی کردهاند. اما نکته دومی که باید به اجمال به آن اشاره کنم، این است که خود مرحوم مطهری در زندگیی فکریی خود سه فصل یا سه لایه دارد.
در دوره اول مرحوم مطهری معمولاً پاسخگوی اندیشهی چپ بوده است. این دورهای است که اندیشههای تقی ارانی و حزب توده در ایران در حال تبلیغ است و مرحوم مطهری سعی وافری دارد که به آنها پاسخ دهد. دورهای که نقد اندیشههای مارکسیستی و ماتریالیستی بحث میشود.
فصل دیگر پاسخگویی به شبهمدرنیسم است، شبهمدرنیسم پهلوی. در این دوره مرحوم مطهری بحث حقوق زن یا بحث خدمات متقابل ایران و اسلام و مباحثی نظیر آن را دارد. در آن دوره در جامعه مساله تبعیض در قوانینی در خصوص زن رواج داشت، برخی فیلمهای سینمایی نیز در این خصوص ساخته میشد و بعضی مجلات مانند زن روز در رابطه با این مسائل مطلب مینوشتند. مرحوم مطهری برخلاف جو رایج روحانیون، با جرات و جسارت وارد پاسخگویی به این حوزهها میشود، و برای مجلهی زن روز نیز مطلب مینویسد. به نظر من لایهی دوم زندگی مطهری لایهی برجستهی دورهی زندگیی ایشان است.
در این دوران او با مرحوم بازرگان و انجمن اسلامی مهندسین و این نوع افکار مرتبط است. مرحوم مطهری به تهران آمده و عمدتاً در انجمنهای اسلامی دانشجویان سخنرانی میکرد. وی در این لایه منتقد روحانیت نیز است، و مقالهی “مشکل اساسی سازمان روحانیت” نوشته میشود و ایشان خواهان رفرم در حوزهها میشود، و بحث مرجعیت شورایی را نیز پس از فوت آیتالله بروجردی مطرح میکند.
دوره سوم، به دورهی حسینیه ارشاد برمیگردد. در این دوره او عمدتاً به پاسخگویی و نقد آرای دیگر نواندیشان دینی مانند شریعتی میپردازد.
ویژگی هر سه دوره روحیه نقد است. یک دوره جواب مادیگراها را میدهد، یک دوره جواب شبه مدرنیستها را، و یک دوره نیز دغدغهی خلوص دین را دارد و به نقد آنچه انحراف میپندارد، میپردازد.
کتاب خدمات اسلام و ایران مرحوم مطهری متعلق به دوران دوم زندگی ایشان و یکی از پرفروشترین کتابهای ایشان است. این کتاب با مقدمهای به امضای انجمن اسلامی مهندسین چاپ میشود، مقدمهای که عزتالله سحابی نوشته است. در این کتاب مرحوم مطهری سعی میکند دیدگاه و نقد خود را نسبت به ایدئولوژیی رسمی که به تدریج در حال تبلیغ است در دهه ۴۰ مطرح کند. ایشان، همانگونه که از نام کتاب برمیآید، به خدمات متقابل اسلام و ایران میپردازد.
از نظر ایشان مردم ایران آزادانه اسلام را پذیرفتهاند و خود به اسلام خدمات بسیاری کردهاند. اولین ایرانیان، ایرانیانی هستند که در یمن مسلمان میشوند و آنها با برخی از کسانی که مرتد میشوند، میجنگند. ایشان فهرست گستردهای از خدمات را که ایرانیان به اسلام کردهاند، ارائه میدهد، و سعی میکند همهی آنها را مستند ارائه دهد و با بررسیی سیر فرهنگ اسلامی نقش برجستهی ایرانیان را در حوزههای مختلف تمدنی و فکری نشان میدهد، نقشی که ایرانیان در پیشرفت اسلام در هند، در آسیای جنوب شرقی، در آفریقای شرقی و شمال آفریقا، در مغرب، و جایجای جهان داشتهاند.
همچنین ایشان با بررسی حوزههای مختلف معارف و فرهنگ اسلامی، چون قرائت و تفسیر، حدیث، فقه، ادبیات، کلام و فلسفه، همچنین صنعت و دیگر رشتههای علمی، نقش گستردهی ایرانیان را مستند نشان میدهد. او نسبت مردم ایران با اسلام را صمیمی میداند و تحت عنوان صمیمیت ایرانیان نسبت به اسلام به بحث میپردازد.
او همچنین به خدمتی که اسلام به ایرانیان کرده است نیز میپردازد، و ایشان این بحث را در همین کتاب تحت عنوان کارنامهی اسلام در ایران مطرح میکند. او میگوید اسلام باعث میشود برای نخستین بار ایرانیان فکر و ایدهای واحد پیدا کنند، و احساس برادری میان آنها به وجود آید. اسلام جلوی نفوذ و توسعهی ادیان دیگر چون مسیحیت را در ایران میگیرد.
اسلام حصار مذهبی و سیاسیای را که گرداگرد ایرانیان کشیده شده بود و نمیگذاشت ایرانی استعداد خویش را در میان ملتهای دیگر بروز دهد یا از محصول اندیشهی ملل مجاور یا دوردست استفاده کند در هم شکست. ایشان توضیح میدهد که برخلاف نظری که میگویند ایرانیها فقط در حوزهی نظامی استعداد دارند، تمدن پس از اسلام نشان میدهد ایرانیان هوش، لیاقت، و استعداد در همهی حوزهها دارند، و این ناشی از تاثیری است که اسلام در شکوفاییی استعداد ایرانیان داشته است. او میگوید اگر حملهی تازیان نبود تا حصاری را که موبدان دور استعدادهای ایرانی کشیده بودند بشکند، آیا ابنسینا و خیامی بودند که دانشنامه و هزاران کتاب را به فارسی بنویسند؟
ایشان این جریانات را محصول شکستن حصارها توسط شمشیر اسلام میداند. به نظر ایشان برخی توصیفهای ایران قدیم مبالغهآمیز است و بیشتر استعداد ایرانیها با ورود اسلام شکوفا شده است. ایشان میگوید ورود اسلام از منظر قدرتهای سیاسی و نظامی در ایران یک تهاجم بود، اما از نظر توده مردم یک انقلاب بود. همچنین ایشان بر نقش دیگری در کارنامهی اسلام در ایران تاکید میکند، و آن، این است که اسلام جهانبینیی ایرانی را دگرگون ساخت، خرافات ثنوی را با تمام بدبینیهای ناشی از آن از دماغ ایرانی بیرون ریخت. ثنویتی که از خصوصیات تفکرات ایرانی شناخته میشد، و چند هزار سال سابقه داشت. ثنویتی که زرتشت نیز با آن مبارزه کرد و شکست خورد. آیینی که خود زرتشت به آن آلوده شد.
همچنین ایشان معتقد است که اسلام توحید را در ایران، در همهی ابعاد خود، جایگزین و ریشهدار کرد، همچنین اسلام روحانیت موروثی، طبقاتی، و حرفهای را منسوخ ساخت، و از حالت اختصاصی بیرون آورد، و اصل را بر پایهی دانش و پاکی قرار داد، از هر صنف و طبقهای که باشد. همچنین از نظر ایشان اسلام این فکر را که پادشاهان آسمانینژاد هستند برای همیشه ریشهکن ساخت، و بالاخره اسلام به زن شخصیت حقوقی داد، تعدد زوجات، به شکل حرمسراداری و بیقید و شرط، را منسوخ کرد. تفصیل این مباحث در این گفتار کوتاه میسر نیست و خوانندگان خود میتوانند به این کتاب مراجعه کنند. اما در ابتدای این کتاب ایشان به نظریهپردازی نیز میپردازد و سعی میکند با مفهومسازی نظر خود را دربارهی ملیت و ملیگرایی ارائه دهد. آنچه به صورت اجمالی به دست میآید این است که نظر مرحوم مطهری عمدتاً واکنشی است، واکنشی در برابر ملیگرایی افراطی و ملیگرایی باستانی که در آن زمان در فضای سیاسی و اجتماعی ما تبلیغ میشد.
ایشان موفق نمیشود از آن حد و حدودها و مرزها عبور کند، و نظریهای مستقل ارائه دهد. از نظر ایشان ملیگرایی نوعی منطق احساسیگرایی است. او در صفحهی ۱۴ کتاب خود ملیگرایی را نوعی منطق احساسیگرایی میداند و میگوید ملیت از خانوادهی خودخواهی است که از حدود فرد و قبیله تجاوز کرده و شامل افراد یک ملت میشود، و خواهناخواه عوارض خودخواهی را به همراه دارد. یا در جایی در صفحه ۹، ایران قبل از اسلام را به جاهلیت پیش از اسلام تشبیه میکند. به جز یک جمله، که در یک جا میگوید: ناسیونالیسم اگر جنبه مثبت داشته باشد، یعنی موجب همبستگی بیشتر و روابط حسنهی بیشتر و خدمت بیشتر به آنان که زندگی مشترک داریم، ضدعقل و منطق نیست، و از منظر اسلام مذموم نیست. اسلام نیز برای کسانی که طبعاً حقوق بیشتری دارند، مانند همسایگان و خویشاوندان، حقوق قانونیی بیشتری قائل است. به جز این پاراگراف، در همه جای کتاب، ملیگرایی را به عنوان یک امر منفی و خودخواهانه و با منطق احساساتی معرفی میکند.
به نظر میرسد نظریهپردازیی ایشان عمدتاً تحتتاثیر نظریهی رسمی باشد. ایشان یک نوع از ملیت را که ملیتگراییی قومی و خاک و خونی و نژادپرستانه است به عنوان همهی “ملیت” میگیرد و آن را نفی میکند، و به همین دلیل، برخوردهای شدید با جنبشهای ملیی ایرانیان میکند. مثلاً در یکجا میگوید: خوشبختانه از آغاز اسلام تاکنون کسانی که به بهانهی تجدید آداب و رسوم کهن ایرانی سر و صدایی به پا کردهاند، با عکسالعمل شدید ملت ایران روبهرو شدهاند. بابکها، سندبادها، و مازیارها به دست کسانی چون ابومسلم و افشین ایرانی و سربازهای بیشمار همین کشور کشته شدند، و از نابودی بابک شادمانی میکند. در اینجا من نمیخواهم به نقد دیدگاه تاریخیی مرحوم مطهری بپردازم، ولی برخورد عکسالعملی کاملاً مشهود است.
برخوردی که ایشان با زبان فارسی دارند نیز قابل تامل است. ایشان در این کتاب مطرح میکنند که زبان فارسی را عمدتاً ترکان غزنوی و خلفای بنیعباس در ضدیت با اعراب مرکزی زنده نگه داشتند. البته چرا بحث به اینجا رسید، به نظر من به دلیل احساس و منطقی است که در پس ذهن عمل میکند و میخواهد به هر طریق ممکن در مقابل تبلیغات رسمی دستگاه، حتی علیه زبان فارسی، برسد.
مرحوم شریعتی نیز نگاهشان نسبت به ملیت برگرفته از دین است. آیهای در قرآن است که مرحوم مطهری و شریعتی به آن پرداختهاند، آیهی ۱۳ سورهی هجرات…ای مردمان ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و… مرحوم مطهری و شریعتی دو برداشت کاملاً متفاوت از این آیه دارند.
مرحوم مطهری در کتاب ذکر شدهی خود چندین بار به این آیه استناد میکند و آن را دلیل رد ملیتگرایی در اسلام میداند. ایشان در بحثی معتقدند پیامبر به شدت با واحد قبیله و ایل اعراب که به آن تفاخر میکردند با استناد به این آیه مبارزه کرد. ایشان معتقد هستند که با تکیه بر تقوا، قبیلهگرایی و طایفهگری رد میشود، و در واقع از نظر مرحوم مطهری این آیه سندی بر رد ملیگرایی است.
از نظر او اسلام نگاه فراملیگرایی دارد و در فصلی از کتاب تحت انترناسیونالیسم اسلامی اشاره میکند که این مساله امری مسلم در اسلام است، و ملیت و قومیت در اسلام هیچ اعتباری ندارد. و ایشان دلایلی میآورد که حاکی از دیدگاه جهانشمولیی اسلام است.
از همین جا میتوانیم بحث را به نظرات دکتر شریعتی منتقل کنیم. شریعتی نیز در همان بستر زمانی و اجتماعیی مرحوم مطهری به نظریهپردازی میپردازد. از نظر شریعتی تمدن جدید سه پایه دارد: یکی فلسفهی عقلی، دیگری اخلاق طبیعی، و سومی هم سیاست ملی، که در برابر انترناسیونالیسم کلیسایی مطرح شده است.
شریعتی در جایی میگوید که ما نیاز به بازخوانیی مترقی از ملیت داریم. در اینجا است که مسیر برخورد شریعتی با دیگر متفکران آن دوران مشخص میشود. او میگوید باید راهی برای کشف ملیت پیدا کنیم. بنابراین او در عکسالعمل با تئوریی رسمی قرار نمیگیرد، و میخواهد خود نیز به ملیت بپردازد. او تئوریی بازگشت به خود را مطرح کرده و میخواهد به کشف مجددی در رابطه با ملیت برسد، که آن را دارای ماهیتی مترقی و انسانی میداند. اما در دیدگاه شریعتی ملیت چیست و چه رابطهای با مذهب دارد؟
شریعتی در جاهای مختلفی در مجموع آثار ۲۷ این بحث را مطرح کرد که: ملیت همچون “شخصیت” است و مذهب نیز چون “عقیده”، و تحلیلی عمیق و پیچیده از این دو ارائه میدهد. افراد میتوانند شخصیتهای متفاوتی داشته باشند، در حالی که عقاید متفاوت دارند، و اسلام نیز در حوزههای تمدنی مختلف دارای شخصیتهای گوناگونی شده است، و در هرجا یک رنگ و بو دارد. او اعتقاد دارد که: مذهب، عقیده ما، و ملیت، شخصیت ماست. و بین این دو تعامل برقرار بوده است. شریعتی اسلام ایرانی را از قول دیگران تفسیر کرده است. او از قول عبدالرحمن بدوی، اسلام ایرانی را اسلام معنوی، و ایرانیان را قوم پر ملکات معرفی میکند. شریعتی میگوید: سهروردی، عطار، مولوی و… احجار کریمهی کوهستان فرهنگیی عظیم ما هستند، که در آنها فرهنگ ایرانی را بیفرهنگ اسلامی جستن همان قدر محال است، که فرهنگ اسلامی را بیفرهنگ ایرانی جستن محال است.
تاریخ انتشار : ۶ / شهریور / ۱۳۸۹
منبع : روزنامه شرق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ