پيراهن يوسف و تاوان جوانی
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : برای باطبیها
احمد باطبی را دوبار دیدهام. یکبار بهصورتِ عکس، و همین دیروز به شکل زنده. برای چند لحظه، استوار اما تکیده و محزون به پشت تریبون آمد، تشکرکرد و رفت. و من، با وجود اینکه میدانستم آدم زنده با عکساش خیلی فرق دارد، از دیدن او و این همه تفاوت به وحشت افتادم. درست است که پنج سال از آن عکس کذایی گذشته، و آدم، هر آدمی، دستخوش تحول است و زمانپذیر، اما باید احمد باطبی را ببینی تا تفاوت اشکال متعدد گذر زمان را بفهمی. زمان آدم آزاد و آدم زندانی یک جور نمیگذرد، و تأثیر آن بر تار و پود جان و روح یکی نیست. این را نیز میدانستم.
پدرم در سال ۵۱ که به زندان رفت، چهل ساله بود، و مثل همهی چهلسالهها، سرحال و محکم و مشکین مو. یک سال و نیم بعد برگشت، با حال و روز یک مرد ۶۰ ساله. همان اندک مویی که داشت یک دست سفید، باد کرده، عضلات صورت همه افتاده، و با حلقهای سیاه بر دور چشمان محزوناش. جوری شبیه احمد باطبی در همین دیروز، و من همانجا فهمیدم که آدمها بر دونوعند : قبل از حبس و پس از آن.
راستی باطبیها در زندان چه میکنند؟ در این سالها که بر جوانی آنان گذشته است، چه کردهاند؟ درست است که در زندان قرار نیست حلوا پخش کنند. آدم را برای خوش گذرانی که به حبس نمیفرستند. آدم را به زندان میفرستند تا فکر کند و بفهمد که دنیا دست کیست؟ بفهمد که همه جا، همهچیز را نمیشود گفت. هر چیزی که به دستاش افتاد را نباید علم کند. دانشجو کارش تحصیل علم است و فن، نه دخالت در کار بزرگترها.
اما این حرفها را باطبیها نمیدانستند. این نبایدها را که نفهمیده بودند. برای فهم این حرفها آدم باید سن و سالی داشته باشد، و چند دست پیراهن پاره کرده باشد. چه پیراهن خود را، چه مال دیگران را. آنها هم طرف جوانی را گرفتند و مثل همهی همسن و سالهای خود احساساتی و بیعقل. در آن محشر کبرا، از خود بیخود شدند، و حالا دارند در خلوت حبس، تاوان جوانیشان را میپردازند. در این سالها که در دارالتأدیب معتکف شدهاند، حتماً آموختهاند که گوشهایشان را بگیرند، برای فهم این درسها چهارده سال لازم نیست.
باطبیها را رها کنید : آنها قول میدهند منبعد هرجا که شلوغ بود، راهشان را کج کنند و بروند. قول میدهند که دیگر گرد هیچ طیف و طایفهای نگردند.
تاریخ انتشار : ۱۷ / آبان / ۱۳۸۲
منبع : روزنامه شرق
ــــــــــــــــــــــــــــــــ