مرتد یا منحط؟
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : شریعتی، “مجهولی مفید”(۱)
به شریعتی و پروژهی او، به اَشکال متفاوتی میتوان پرداخت : چه به قصد نقد، چه بهعنوان شرح، چه با نیت ثبت. فیلسوفانه، جامعهشناسانه، دیندارانه، مورخانه، انقلابیوارانه و… اما ظاهراً دستکم تا به حال نمیتوان نادیدهاش انگاشت. نمیشود او را به روی خود نیاورد. او همچنان هست. چه به عنوان علتالعلل شوربختیهای ما، چه به مثابهی طبیب جمله علتهای ما…
شریعتی یک بهانه است
(این را دانشجویی میگفت) بهانهای برای به یاد خود افتادن. اندیشیدن دربارهی خود، خود ملی، خود تاریخی، و خود مذهبی، دربارهی نسبت خود با روزگار ما، با معضلات و مولفههای فرهنگی و تاریخی و دینی ما، و نیز بهترین بهانه برای انداختن همهی تقصیرهای این روزگار به گردناش(این را هم خیلیها میگویند).
شریعتی در دسترس است
در دسترس همگان. جوانان، به بلوغ رسیدگان، و نیز پیرترها. در دسترس است، میتوان سربهسرش گذاشت، ناسزا گفت، تعریف کرد، هر جور که دل تنگمان بخواهد. کاملاً آزاد. هیچ کس یقهات را نمیگیرد. وقتی متهم میشود به گناهانی که دیگران مرتکب شدهاند، هیچ پیگرد قضایی ندارد. ممکن است هزار وکیل مدافع یا دادستان بر سر آدم منتقد یا پیرو بریزند، اما وکیل مدافعان و دادستانان طبق هیچ رساله و مرجع و قانون تدوین شدهای عمل نمیکنند. ممکن است حرف زدن از او حبس داشته باشد، اما حمله به او نه! وقتی جوانان بیست سال پیش، بعد ار بیست سال، یادشان میافتد که در تمامیی این بیست سال پیرو این اندیشه بودهاند، کسی معترضشان نمیشود. فوقاش این است که قلیلی که در این بیست سال از یاد او نکاهیدهاند و به یمن همین ذکر مدام گرفتار شدهاند، دادشان به هوا برود. اما همه این دادها و بیدادها به تداوم او کمک رساندهاند. بسیاری از پیرترها، هر وقت یاد جوانیشان میافتند، یاد شریعتی میکنند. برخی با نوستالژی، عدهای با خشم:
برخی خشن بودهاند و امروز بیزار از این همه خشونت، به یاد میآورند که شریعتی آنها را چنین خواسته بود. برخی متشرع بودهاند و امروز سرخورده از آن، به یاد میآورند که دستپروردگان او بودهاند. برخی صوفیمسلک بودهاند و به یاد میآورند که شریعتی آنها را به زندگی خوانده است. برخی تندرو بودهاند و به یاد میآورند که شریعتی به آنها گفته که برای عمل کردن هیچ وقت دیر نیست، بیمایه فطیر است. برخی بیدین بودهاند و به یاد میآورند که شریعتی آنها را به صراط مستقیم دعوت کرده است. کسانی سر در روزمرگی داشتهاند و به یاد میآورند که شریعتی چشمانشان را به دیگری و سرنوشت او باز کرده است. برخی با حج شدهاند حاجی. کسانی با “پس از شهادت” شدهاند چریک. قلیلی با “پدر، مادر ما متهمیم” سر برداشته و به جنگ با سنتهای موهوم برخاستهاند. بسیاری با “امت و امامت” شدهاند سربازان نظام ولایی. به نام “حسین وارث آدم” برخاستهاند و به یمن “مذهب علیه مذهب” پشت کردهاند به قدرت. هستند کسانی که با “هبوط” افتادهاند به “کویر” تنهایی و خلوت، و سالها سر در “گفتوگوهای تنهایی”ی خود دارند. همهی این تجربههای زیستشده، بهرغمِ تفاوتها و گاه تناقضات تراژیکی که با یکدیگر دارند، در یک چیز مشترکاند، و آن، حرکت است، جابهجا شدن. از نقطهای به نقطهای رفتن. حرکتی که زاییدهی دلهره و اضطراب در جان و روان افراد بوده است. میل به متفاوت بودن، آن قبلی نبودن. جور دیگری بودن. بد و خوباش موضوع دیگری است، نفس بودن، نه فقط نفس کشیدن. شدن، نه ماندن. درنتیجه، میتوان گفت که :
شریعتی معلم است
تعلیمِ تکان خوردن. تعلیمِ تکان دادن. آدم ناراضی بارآوردن. هنرمندی میگفت: شریعتی تا سی سالگیی ما خوب است، بعدش دیگر حرفی برای ما، به بلوغرسیدگان، ندارد. فیلسوفی میگفت اندیشه شریعتی اندیشه تهییج است و هیجان و از طمانینه فلسفی برخودار نیست. سیاستمداری میگفت: شریعتی برای نهضت خوب است و بهکار عصر سازندگی نمیآید. صحت و سقم این بحث بماند برای بعد، اما این هر سه، یک چیز را راست میگویند، و آن، ربط مستقیم شریعتی است با جوانی. با همان تعریفی که او از جوانی دارد. بیقالب آزاد و تشنه، غیرقابل پیشبینی و غیراستاندارد. همان خصایصی که شریعتی به داشتناش همواره مباهات میکرد. هم در اندیشیدن، هم در زندگی کردن خویش، همان خصایصی که او را به جوانی شبیه میکند. از جوانی نمیشود حرف زد، از جوانها باید گفت. شریعتی با سه تیپ بیستسالگی توانسته است رابطه برقرار کند :
۱. نسلی که در تدارک انقلاب بود : رادیکال، در جستوجوی تئوری راهنمای عمل، آرمانگرا و ارادهگرا.
۲. نسلی که انقلاب کرد، و خیلی زود رودرروی یکدیگر قرار گرفت : عملگرا، معطوف به قدرت، خواهان تغییرات ناگهانی و قطعی.
۳. نسل امروز که غیرانقلابی است، اصلاحطلب، واقعبین و عقلانی.
برای سری اول : شریعتی خاطرهی جوانی است. تلخ یا شیرین.
برای دومی : شریعتی تئوریسین انقلاب اسلامی است. مخالف یا موافق.
برای سومیها : شریعتی روشنفکری قالبناپذیر است، و در چالش مدام با هنجارهای مسلط، بیمتولی درنتیجه، جذاب، معمایی ناشناخته.
این سه رویکرد به شریعتی، در میان این سه نسل، بیشتر از آنکه محصول نوعی شناخت باشد، محصول نوعی اعتماد است. طبیعی است که بسیاری از جوانهای قبلی که تجربهی انقلاب و قدرت را به هم پیوند زدهاند و سپس سرخورده از این دو، پس از سالها فراموش کردن او، مدام به یاد نسبت خود با شریعتی بیفتند، و جوانی و جاهلی خود را با دعوت او پیوند زنند، و نیز طبیعی است که بسیاری به یاد آورند که با پیروی از این اندیشه به قدرت پشت کردهآند و ناقد آن شدهاند، و نیز طبیعی است که جوانان امروز همچنان به شریعتی بیندیشند، چرا که از او، درس اندیشیدن مستقل میگیرند. دعوت و شخصیت شریعتی را میتوان تکهپاره کرد، و تکهپاره فهمید، و سپس هر تکه را کرد پیراهن عثمان برای این فرقه و آن طایفه، این نسل یا آن نسل. برای انقلاب یا برای اصلاحات.
شریعتی شبیه حرفهایش است، و حرفهایش شبیه زندگیاش: جمع نقیضین. همزیستیی وجوه متضاد. تنوع و تکثر سرگیجهآور وجوه. حرفهای او را باید در ظل یکدیگر خواند و شنید، و این همه را در ظل زندگیاش. در غیر این صورت، صد جور آدم منتسب به او بیرون خواهد آمد. او در این گریز و گذار مداوم به دنیاهای گوناگون، مخاطب را دچار بهت و سرگیجه و خشم و شیفتگی پرتناقضی میکند که فقط اگر جان سالم از آن به در برد به آن دنیای ناممکنی خواهد رسید که دنیای تودرتوی هزارتوی شریعتی بود. شریعتی چند جور آدم در آن واحد است. پریروز مسلمان نبوده، دیروز انقلابی، امروز اصلاحطلب، و فردا عارف. او از آغاز، همیشه و بیگسست، همهی اینها با هم بوده است. او فرصت پیر شدن نداشته، و درنتیجه، امکان تغییر عقیده دادن نیز نه بیشتر، مثل بسیاری پس از خود.
شریعتی به سه عنوان اندیشیده است : انسان قرن بیستمی، انسان جهان سومی، و انسان ایرانیی مسلمان.(۲) مدام در حال رفتوآمد میان سه موقعیت. در وضعیت اول، منتقد مدرنیتهی موجود است، نگران ماشینیشدن انسان، مسخ و بیگانگیی او. در وضعیت دوم نقاد تقلید و اسیمیلاسیون، بیزار از خودباختگی در برابر غیر، حرف دیگران و تجربهی دیگران را از آن خود پنداشتن، هرچه از غیر رسد را نیکو دانستن. و در وضعیت سوم، نقاد سنت و جهل.
شریعتی روشنفکر است
محرک پرسشها و جدلهای جدید، پرسشها و جدلهایی هنوز معتبر. تغییردهندهی ذهنیت عمومی. طراح و ترسیمکنندهی افقهای جدید. نمایندهی همهی فراموششدهها، نقاد سنتهای باستانی، و ارتقادهندهی سطح آگاهیی اجتماعی. “نقاد یکسونگری، ثابتانگاری، و تکانگاری”(۳). او، در ترسیم چشمانداز و نیز در تحلیل شرایط و موقعیت تاریخیی جامعه، با دو گفتمان غالب در میان روشنفکران و نیز سنتگرایان، در کشاکش بود. از همین رو، اولیها او را منحط و تاریکاندیش میدانستند، و دومیها او را مرتد. یکی حکم انحطاط او را صادر میکرد، و دیگری حکم ارتداد او را.(۴)
روشنفکران، با مقایسهی وضعیت جامعهی ایران با موقعیت اروپای قرون هیجده و نوزده و بیست، به تکرار شعارهای عصر روشنگری میپرداختند، با این توهم که ره دویست، سیصد ساله را میتوان یکشبه طی کرد. سنتگرایان نیز هنوز در توهم ایام طلاییی سلطهی اسکولاستیک و اقتدار دستگاه رسمی دین به انکار ضرورتهای جدید زمانهی جدید میپرداختند. از نظر شریعتی هر دو، یکی به دلیل عقبماندن، دیگری به دلیل جلو بودن، ناتوان از برقراریی پیوندی و در انداختن طرحی جدید بودند، چرا که با ذهنیت عمومی و موقعیت اجتماعی و فرهنگیی جامعهی خود فاصلهها داشتند، پاسخهایی که به سوال اساسی زمانهی خود مربوط نمیشد. شریعتی بر این باور بود که طرح شعارهای قرون معاصر اروپا در جامعهی ایران، نارس، ارادهگرایانه، و بیهوده است، و نمیتواند راهگشای معضلات اجتماعی شود. نه تنها شنیده نخواهد شد، و حرفهایی خوب اما بیهوده خواهد ماند، که گاه روشنفکر را ملعبهی این دیکتاتور داخلی یا آن قدرت خارجی خواهد ساخت. تحقق دموکراسی، دفعتاً، ناگهانی، و از بالا میسر نیست، و حذف مذهب تاریخی و یا به حاشیه راندن آن، به مثابهی یکی از این موانع، به گونهای ولنتاریستی، شدنی نخواهد بود. شدنی هم باشد، تکرار مدل قزاقمنشانهی رضاخانی است. از سوی دیگر، مکرر و شفاف اعلان کرد عصر طلاییی قرون وسطی هم به سر آمده، درنتیجه، ما در جایی و موقعیت تاریخیای قرار داریم مشابهی دروان نخستین عصر مدرن و رفرم دینی، و ایجاد تحول در دینداریی جامعهی دیندار از الزامات اولیهی آن است.
شریعتی دیندار است
مبلغ دینداریی غیرمتمرکز. آزادسازیی تفسیر دینی از انحصار فقه و کلام. تعریف دوباره از رابطهی دیندار با اسطورهها، با وارد کردن دو فاکتور علم و زمان. مشخصات این پروژه: رویکرد انتقادی به آمریتهای مسلط و نهادهای سنتی اقتدار. نقش او : نه توجیه نهادهای موجود، بلکه نقد آنها. آزادسازیی معرفت دینی از منابع سنتیی دینیی اسکولاستیک قدیم(علم در خدمت کلیسا و آخرت)، اسکولاستیک جدید(زندانیی صنعت و سرمایهداری). شریعتی از آنها است که از یک سو نسبت به وضع موجود(چه اجتماعی و چه مذهبی و چه تاریخی) معترض است، و از سوی دیگر، یک شاید بعدی امیدوارش میکند. وضعیت اولیه او را به هنر نزدیک میکند، و دومین به مذهب. همین حالت و وضعیت دوگانه است که زندگی او را غیرمتعارف و غیرکلیشهای میسازد.
شریعتی مورخ است
توضیح انسان و امر اجتماعی از خلال زمان. شریعتی نسبت ما را با زمان حال، با گذشته، و آینده، تغییر میدهد. نه گذشتهگرایی، نه آیندهپرستی، نه زندانیی امر واقع. به گذشته سر میزند، در میراث فرهنگی و تاریخیی خود به کنکاش میپردازد، توشه بر میگیرد. به امروز میپردازد، به شناسایی مولفههای زمانهی خود میپردازد، به سراغ تجارب بشری میرود تا بتواند به ترسیم آینده بپردازد. از آینده نمیترسد. از آمدناش با همهی تفاوتها وحشت ندارد، اما در برابرش منفعل نیست، و در پیی فراهم آوردن اسباب و وسیلهای است تا بتواند به استقبال آن برود. خواهان ساختن بنایی است جدید، منطبق با نیازهای جدید ساکنیناش، بنایی که مصالح آن را از دیروز برگرفته، طرح آن معطوف به آینده و امیدهای فردا است، و ساخت آن برعهدهی تواناییها و استعدادهای آدمهای امروز خواهد بود.
شریعتی اتوپیست است
در نتیجه، به سیاست خارج از حوزهی اخلاق نمیاندیشد. دین را فقط برای آخرت نمیخواهد، باید به کار دنیایش نیز بیاید، دنیایی را که صرفاً بر محور خود نمیچرخد. مذهب را برای انسان مضطرب میخواهد، انسان را خلوتنشین معابد نمیداند. شریعتی، مذهب را به قلمرو عمومی نمیکشاند، مذهب، در اشکال سنتی و متصلب آن، در قلمرو عمومی بوده و هست. او فقط تلاش میکند ماهیت این حضور را، که میتواند بازدارنده باشد، تغییر دهد، تصفیه کند و متحول سازد.
شریعتی اخلاقی است
با انسان مجرد کاری ندارد، با انسان در وضعیت کار دارد. انسان در موقعیت. ما همیشه عادت کردهایم دو جور موعظهی اخلاقی بشنویم. با حالت تضرع و خواهش و التماس، و یا تحکم و چوب و چماق خط و نشان کشیدن. اخلاقی که شریعتی از آن حرف میزند، اخلاق ستیز است. اخلاق پرهیز در هر دو شکلاش شکننده و بیبنیاد است. در برابر اولین وسوسه در هم میشکند. اخلاقِ ستیز اخلاقی است که نه آنقدر غیرعقلانی است که نصحیت قانعاش کند که به سمت ممنوع نرود و نه آنقدر ضعیف که ترس بر جایش بنشاند. درنتیجه، به سراغ غیرمترقبه میرود و حفظ خود را در میانهی آتش تضمین میکند.
ما در دو وعده با او فاصله گرفتیم:
یکی در آن هنگام که انقلابی بودن و مکتبی شدن را در تهاجم و سرکوب و خشونت فهمیدیم، و دیگری امروز که داریم به این نتیجه میرسیم که سهم سیاست و اخلاق را باید از یکدیگر جدا کرد.
شریعتی و پروژهی او قربانیی محبوبیتاش است
شریعتی آدم محبوبی است، حتی اگر هیچ اجماعی بر روی افکار و نقش و زندگیاش نباشد. اما این محبوبیت درعینحال زندان او است. جسارت او، شورمند بودناش، صراحتاش در بیان آنچه که بخشی از حقیقت میپنداشته، کلام شاعرانهاش، تواناییاش در سخن گفتن، طنز رندانه، و نگاهی سبب سوراخکن، همگی موجب آن گشته که حرف و سخن و پیاماش را تحتالشعاع قرار دهد. برای ذهنیت سادهاندیش که عادت کرده است همواره شور و شعور را، مسولیت و آزادی را، فردیت و جمعیت را، در برابر هم، و نه در کنار یکدیگر، بفهمد، فهم کلام شریعتی و دعوتاش مشکلآفرین است. این است که یا در بهترین حالت و یا حسن نیت مجبور است او را به یکی از ابعادش تقلیل، تا او را بفهمد و دوستدارش شود، و یا در بدترین شکل، مغرضانه و بسیار عالمانه از آشفتگی و تناقض در دستگاه نظریی او، اسکیزوفرنی و چندپارگیی شخصیت، پروژه، و تفکر او سخن به میان آورد، هنرمندی رمانتیک و نه یک روشنفکر. تو گویی روشنفکری مرتبهای است دست نیافتنی و ملک طلق از ما بهتران، و نیازمند حکم کمیسیونی ویژه.
شریعتی چنانچه خود میگفت، یک مجهول مفید است :
“… من عادت کردهام، همیشه گوشههایی از من تاریک ماند، ماند که ماند! هر کس، هر “مَبلغی” از مرا دریافت کرد کافی است، دیگر چانه زدن و اصرار کردن که کمی بیشتر برگیر بیمعنی است. ویرانهای بزرگ هستم که مردم از همه رنگی و همه نیازی میآیند و از من هرچه را بتوانند و بخواهند برمیگیرند و میبرند، یکی آجر میبرد، دیگری سنگ، دیگری گچ، دیگری خاک برای زراعت یا کاهگل، دیگری کاشی شکستهای، سفالی، سردری، چوبی، تیری، چراغی، شعمدانی… که ببرند به کار خانهشان بزنند یا در بازار بفروشند و یا آن را بشکنند و آب کنند و طلا یا مسی اگر دارد معامله کنند!… هرگاه کسی حوض خانهاش شکست برداشت یا پلهی اطاقش ریخت و یا آجرهای دیوار منزلاش پایین آمد و یا باری برای مزرعهاش خواست، به سراغ من آید، و سر ستونی از من یا برجی یا پلکانی از بنای کهن و در هم ریختهی من بشکند و ببرد و با آن کار خود را راه بیندازد… اگر مجهول میمانم لااقل شادم که مفید هستم. مردم از من سود میبرند…” مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص ۵۰۲
اندیشهی شریعتی یک امکان است، یک دعوت است. لم ندادن در هیچ قطعیتی. طرح مدام “از کجا معلوم است؟”. تلنگر است. آدم ناراضی، اما امیدوار بار آوردن است. به هیچ صراطی مستقیم نشدن است، و در جستوجوی راههایی که روندگان آن کماند. اندیشهی اقلیت است، مشکوک به هر اکثریتی. مشکوک به هر مدی و آلامدی، چه متشرعانه، چه عالمانه، چه روشنفکرانه. همین است که برای بقای خود هیچ نیازی به اجماع ندارد.
پاورقی :
۱. تعبیری از شریعتی در مورد خودش. “اگر مجهول میمانم لااقل شادم که “مفید” هستم، مردم از من سود میبرند.” مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص ۵۰۲
۲. مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۲۴
۳. مجموعه آثار ۵ / انسان / ص ۲۱۰
۴. کتاب “طرحی از یک زندگی”، جلد دوم : نقدها و نظرها. به کوشش پوران شریعت رضوی که با تازگی از سوی انتشارات چاپ پخش (۱۳۸۳) به بازار آمده است.
تاریخ انتشار : ۲۸ / خرداد / ۱۳۸۳
منبع : روزنامه شرق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ