منوی ناوبری برگه ها

جدید

جسور در زندگی، مستقل در اندیشه

 

سوسن شریعتی

 
 
 
نویسنده : سوسن شریعتی
 
موضوع : برای مجید شریف
 
 
مجید شریف همیشه می‌گفت :
 
“… من از شریعتی دو چیز را آموخته‌ام : جسارت را، و شک کردن را نیز…”
 
و همین دو آموزه، زندگی او را، هم‌چون آموزگارش، اگرچه پربار، اما کوتاه ساخت. یکی از اشکال متعدد و متضاد تجربه جوانی، متعلق به زمانه‌ای که گذشت: ملتهب، تراژیک، و رادیکال. او با جسارت و هیجان یک جوان شورمند، مدام در پی کشف وضعیت‌های جدید بود، و با شک و تردید یک متفکر، مدام همان وضعیت را زیر سوال می‌برد، و به آن سوظن پیدا می‌کرد. جسورانه به استقبال غیرمترقبه می‌رفت، و اندکی بعد مشکوک به اصالت‌اش می‌شد، و ناراضی برمی‌گشت. برای کشف حقیقت می‌دانست باید جسور بود، و به همه‌ی شاهراه‌ها، مشکوک. به هر دری باید زد و هیچ کدام را نهایی ندانست. پرهیزکار نبود و از خطا و از تغییر نترسید.
 
اما آنچه که در این تغییر و تغییرات اعتماد را برمی‌انگیخت دو چیز بود: شفافیت او، و گوش کردن به میل دل خود. نه چندان سیاست‌مدار که پنهان زیست کند، پنهان تجربه کند و پنهان تغییر، نه چندان سیاسی که بنابر ضرورت‌های بیرونی و اجتماعی، و بی‌اعتنا به ندای دل خود، این شود یا آن. روشنفکری که به صدای بلند فکر می‌کرد، به صدای بلند می‌پیوست و می‌گسست، به صدای بلند به نقد خود می‌نشست، از در میان گذاشتن تجربه خود نمی‌هراسید، و از پرداختن بهای آن سر باز نمی‌زد.
 
خلاصه زندگی مختصر او همین تعقیب و گریز بی‌وقفه‌ی خود بود با خود : چیزی از روشنفکری، چیزی از هنرمندی.
 
 
چیزی از روشنفکری :
 
اگر روشنفکری را مستقر نشدن در هیچ قطعیتی، جایگاهی، و موقعیتی، توجه به دیگری و دیگران، داشتن دغدغه‌ی سرنوشت هم‌نوعان خویش، و هم‌دلی با همه‌ی به حاشیه رانده‌شدگان بدانیم.
 
 
چیزی از هنرمندی :
 
اگر هنرمندی را عزیمت از خود، چرخیدن بر محور خود، رهروی تنها، نقادی‌ی واقعیت مشکوک بپنداریم، جایی میان واقعیت و تخیل.
 
 
همین بود که هم سراغ جبران خلیل جبران می‌رفت، هم سراغ نیچه. هم روژه گارودی را ترجمه می‌کرد، هم با رزا لوکزامبورگ سر و کارش می‌افتاد. هم خود را دوست‌دار شریعتی می‌دانست، و کتب او را سر جمع می‌کرد و تنظیم، و هم خود را متولی و مبلغ افکار او نمی‌خواست. از آن دست شاگردانی که می‌آموخت، اما مرید نمی‌شد، می‌پیوست اما مشروط. گفت‌وگو را دوست داشت اما سرسپردگی را نه. تردید می‌کرد، اما توبه نه. او هم دربدری غربت را تجربه کرد و هم لذت بازگشت و قربت را، بی‌هیچ دعای خیری، و باز مثل همیشه با صدای بلند، از تجربیات خود سخن گفت. به صدای بلند، از آرزوها و امید‌های خود حرف زد. به صدای بلند از وسوسه‌ی آینده‌ای روشن و… تا این‌که بالاخره مثل همیشه وفادار به خود، در همین قربت بازیافته و دیریافته هم مستقر تشد، و این البته عقوبت محتوم همان گوش سپردن به صدای دل جسور و ذهن مشکوک بود.
 
ای کاش این‌قدر با صدای بلند از زندگی خود و جلوه‌های گوناگون آن حرف نمی‌زد تا به زندگی‌اش در میان زنده‌ها ادامه دهد. اگر آن شفافیت غیرمتداول و نامتعارف را کنار می‌گذاشت، چنانچه رسم روزگار است، امروز حتماً هنوز در میان ما بود. و… امروز؟ سنگی در قطعه‌ی هنرمندان. روحش شاد و جسم مجروح‌اش آرام باد.
 
 
تاریخ انتشار : ۲۸ / آبان / ۱۳۸۳
 
منبع : روزنامه شرق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : یک بار / شروینedit

 

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × 1 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.