امید همچون ضرورت
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : نقد کتاب
“بازپسین گفتوگو”، مصاحبههای بنی لوی (beny levy) است با سارتر در آخرین سالهای زندگیاش كه پس از مرگ او در سال ۱۹۸۰در مجله نوول ابسرواتور به چاپ رسید، و چندی است توسط جلال ستاری ترجمه شده و نشر مركز در اختیار خوانندگان قرار داده است. چنانچه مترجم محترم در مقدمهای كوتاه بدان اشاره كرده، اهمیت این گفتوگو در شفافیت سارتر در نقد خویش است، و نیز صراحت لهجه لوی، “جوانی كه سارتر او را پس از مه ۶۸ شناخته” در جدل با استاد. سارتر هفتاد و پنج ساله، بیمار و نابینا، پس از نزدیك به سیسال تسلط بر فضای روشنفكری فرانسه، در این سالهای پایانی دهه هفتاد، مدتها حاشیهنشین است و جای خود را به چهرههابی چون اشتراوس، فوكو، و لاكان داده است.
اگزیستانسیالیزم از نفس افتاده، و ساختارگرایی شده است مد روزگار. فیلسوف ِانتلكتوئلِ چپِ سالهای پس از جنگ در این بازپسین گفتگوها هم ایدههای فلسفیاش را به پرسش میكشد، و هم رفتارها و انتخابهای سیاسیاش را: از امید و ضرورت آن میگوید و نومیدی و اضطراب اولیه در آثارش را تقلید ازكییر كهگور و مد آن زمان میداند. برخلاف گذشته خشونت و ضرورت آن را نقد میكند. نیت انقلابی را مهم میداند و نه الزاماً روشهای انقلابی را. مدافع استقلال روشنفكر در قبال حزب است. نسبت الزامی ترور و برادری را منتفی میداند، و بر وابستگی هر فرد به همه افراد و نه بر وجدانهای فینفسه مستقل تكیه دارد.
به همه این تجدید نظرها باید نوعی گرایش و توجه به خصلت متافیزیكی میراث دیانت (به خصوص دیانت یهودی) نیز اشاره كرد. سارتر در این گفتوگو آشكارا با اشاره به تفكر موعودگرایانه به عنوان امكان اعطای قدرت اخلاقی به انقلاب اشاره میكند، و این امر كه این خصلت تفكر یهودی و ادیان ابراهیمی را میتوان برای غیر یهودیان نیز تجویز كرد. سارتر مذهبی؟ همین سوال منشاء جنجال بزرگی میشود.
این گفتگو كه تحت عنوان “اكنون، امید” توسط لوی به چاپ رسید، هیاهوی بسیاری در فرانسه به راه انداخت و دانستناش برای خواننده این ترجمه لازم است، و متاسفانه در مقدمه كتاب به آن هیچ اشارهای نشده است. ماجرا به موقعیت و شخصیت مصاحبهكننده، بنی لوی، بر میگردد. بنی لوی كیست؟ بنی لوی یك مصریتبار یهودی است كه از یازده سالگی مصر را ترك كرده و پس از چندی همراه خانوادهاش در فرانسه مستقر میشود. در مدرسه عالی (ecole normale superieure) شاگرد آلتوسر است. در سالهای آغازین شصت به عضویت در “اتحادیه دانشجویان كمونیست” در میآید و كمی بعد رهبری “اتحادیه جوانان كمونیست ماركسیست لنینیست” را بر عهده میگیرد.
بعد از ۶۸ به عنوان یك مائوئیست از بنیانگذاران جریانی به نام “چپ پرولتری” است، گروهی كه در سال ۷۰ غیرقانونی اعلام میشود و او را وادار به زیست مخفی میكند. لوی تا ۱۹۷۳ یك انقلابی حرفهای است. پس از آشنایی با سارتر در حوادث مه ۶۸ ، از ۱۹۷۳، لوی منشی خصوصی سارتر است، سارتری كه تقریباً نابیناست و دیگر قادر به نوشتن نیست. قرار است برای سارتر گوش باشد و چشم. لوی، از این تاریخ كه مردی است سی و پنج ساله تا پایان عمر سارتر یعنی تا سال ۱۹۸۰، منشی او باقی میماند.(و البته به یمن وساطت او، ملیت فرانسوی میگیرد) چنانچه در این گفتوگو نیز مشهود است، لوی نقشی بسیار موثرتر از حد یك منشی در این سالهای پایانی زندگی سارتر بازی میكند. جوانی است متفكر، دینامیك، فارغ التحصیل برجسته مدرسه عالی و كاملاً مسلط بر آراء سارتر. در نتیجه، فقط ضبط صوت نیست و به شنیدن سخنان استاد بسنده نمیكند.
خود او نیز طی این سالهای منشیگری دستخوش تغییر است و این تغییرات را موضوع بحث و جدل با سارتر میكند. لوی انقلابیِ افراطیِ ماركسیت لنینیستِ مائوئیست، و بنیانگذار روزنامه “خواست مردم”، در اثر آشنایی با آثار لویناس، بازگشت به میراث یهودی را در دستور كار خود قرار میدهد و مطالعه متون مقدس یهودی را آغاز میكند.(او همان كسی است كه سالها بعد، در دهه ۹۰، مركز پژوهش و مطالعات لویناس را در اسرائیل بنیانگذاری میكند.)
اعتراضاتی كه چاپ این مصاحبهها به دنبال داشت، همگی بر محور یك موضوع میچرخد: “سارترِ پیرمردِ بیمارِ كمحافظهِ مغشوش، كاملاً توسط این انقلابی سابق و مذهبی ِ جدید، بازی خورده و تحت تاثیر تغییرات منشی خود قرار گرفته”. در تمامی این مصاحبه البته رد پای اثرگذاری این منشی خوشفكر و ذینفوذ محسوس است و از زبان سارتر میشنوی كه بر رابطهای برابر تكیه دارد. یكی از معترضین اصلی البته سیمون دوبوار است كه از اساس منكر این تغییر مواضع شد و به صحت و سلامت این مصاحبه شك داشت.
امانوئل تود، ژیزل حلیمی و… و دیگرانی بسیار، كاملاً بر این مصاحبهها تاختند و گفتگوها را محصول رندیهای لوی دانستند، محصول سوءاستفاده لوی از تنهایی و بیماری سارتر و جذابیت همیشگی جوانی برای او. با این همه، بهرغم همه این تغییر مواضع، در تمامی مراحل این مصاحبه، یك چیز بیتردید است: سارتر همچنان به خود وفاداراست. همچنان خواهان تغییرات بنیادین، معترض به وضع موجود، افشاگر ِمیانمایگی بورژوازی و…
آشنایی با جنجالی كه پیرامون این مصاحبه به وجود آمد، این حسن را دارد كه از خود بپرسیم: “آیا باید آدم پیر و خرفت و قاطی باشد تا تغییر كند و با این صراحت تغییرات خود را با مخاطبیناش در میان بگذارد، یا نه میشود تغییر كرد و سالم بود و با صداقت اعلان كرد؟” این پرسشی است كه همه انقلابیون رادیكال دیروز میتوانند از خود بپرسند و لاپوشانی را بگذارند كنار. میتوان دیروز خود را نقد كرد و نه توجیه. میتوان دیروز خود را به پرسش گرفت، بی آنكه به آن پشت كرد. به دلیل همه این آموزههای مثبت، این مصاحبه را باید خواند. سارتر سخناناش را با این جملات به پایان میرساند:
“… بههرحال، من حداكثر تا پنج سال دیگر خواهم مرد… دنیا زشت و بد و یاس آور مینماید. این نومیدی آرمیده مرد كهنسالی است كه در چنین دنیایی، خواهد مرد. اما حقیقت این است كه من پای میفشرم و میدانم كه امیدوار میمیرم، اما این امید را باید پیریزی كرد…”
همهی بحث این است : دیگر هیچ اتوماتیزمی در امیدواری نیست، از این به بعد باید آن را پیریزی كرد.
تاریخ انتشار : ۱۲ / آبان / ۱۳۸۷
منبع : هفتهنامه شهروند امروز / شماره ۷۰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ