تگزاسِ خاطرات
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : حافظه، موزه، یا لابراتوار
“… اندك، اندك انسانها فراموش میكنند كه آدمیزادند. باید “آدم بودن” را در خود به یاد آوریم…” دکتر شریعتی
تاریخ همچون علم وقتی نتواند پا بگیرد، میماند خاطره. خاطره را تا دیر نشده، وقتی نگذاری در میان گذاشته شود، میشود غمباد. غمباد هم به محضی كه امكان بروز پیدا كند، میشود انفجار، كارزار. میشود تگزاس خاطرات، یا به عبارتی منجر میشود به موقعیتهای تگزاسی: دو به دو، روبروی هم ایستادن، و شلیك كردن. هر كه زودتر شلیك كند، برنده اوست.
موقعیت خاطرات ما به خصوص خاطرات اجتماعی و سیاسیمان و نحوه حكایتشان شكل و شمایل دوئل را پیدا كرده است: شلیكهای ناگهانی در سر بزنگاهها. از خاطراتی كه مراكز مختلف پژوهشهای تاریخی نشر میكنند، تا خاطراتی كه در مطبوعات گهگاه چاپ میشوند، هر دو همین خصلت تگزاسی را دارند: بزنگاهی، زخمزننده، و صفبندی شده، نه در راه منافع شهر، بلكه برای نجات جان خویش، یا از میان بردن رقیب.
اینكه چرا خاطرات اجازه طرح شدن پیدا میكنند، دلایل بسیاری دارد. یكی از آن دلایل میتواند در هم ریختن اجماع بر سر سكوت باشد. (زِ هر طرف که شود كشته، سود اسلام است) اینكه چرا این اجماع در هم ریخته است نیز دلایل بسیاری دارد. یكی از آن دلایل میتواند شكلگیری كانونهای رقیب در قدرت باشد، شكاف افتادن در یكپارچگی آغازین قدرت كه سدی بود برای فوران خاطرهها. تا زمانی كه بر سر سكوت اجماع باشد، همه تاریخ (تاریخ معاصر) با خاطراتاش میرود زیر سایه دیسكورهای كلان، “اساساً ـ اصولاً”های فلسفی و استدلالات جامعهشناسانه.
دیسكورهای فلسفی، صفبندیهای سیاسی و فرهنگی جابهجا میشوند و شكل میگیرند، بیآنكه دانسته شود طی چه مكانیزمی و براساس كدام نقاط عزیمت ـ زیست شده و تجربی. جا به جایی دیسكورها، محصول یك مجموعه اتفاقات اجتماعی و تاریخی است، همانی كه شناختاش میشود علم شدن انسانها. اما در غیبت چنین شناختی، از ایدهها انتقام گرفته میشود. از ایدههایی مثل چپ و راست، ایدئولوژی، مذهب، اتوپیا… بیآنكه به حاملین این ایدهها پرداخته شود.
دلیل دیگر این حشر ناگهانی خاطرات، اهمیت پیدا كردن فردیتهاست و خروج از كلیتهایی چون ملیت، مذهب، حزب و دسته، و در یك كلام هویتهای دستهجمعی چرخیده بر محور این ایده و آن آرمان و… دیگر كمتر كسی حاضر است مسئولیت جمعی ماجرایی را بپذیرد. همبستگیهای دیروز در هم ریخته و دلبستگیهای جدیدی جایش آمده است و پس از سكوتهای طولانی، هركس به دیروز خود جور دیگری مینگرد. این است كه ما كمكم با حشر خاطرات روبرو میشویم. اشباح، یكییكی سر بر میدارند و به جنگ هم میپردازند: “تو همونی كه یه روز”. گریزی از خاطرهها نیست.
یا بدل میشوند به حسرت یا شكل و شمایل كابوس را میگیرند. یا آنها دست از سر ما بر نمیدارند یا ما رهایشان نمیكنیم. یا مدام در حالِ به یاد آوردنایم، یا یكسر در معرض فراموشی. اصلاً تكلیف روشن نیست كه چه چیز را باید به یاد آورد و چه چیزهایی را بهتر است فراموش كرد. خاطرات وجهی افشاگر و قاضی دارند و از همینرو ذكرشان مسالهساز میشود و برخی دوست دارند فراموش شود، فراموش كنند، و برخی دوست دارند به یاد آورند. خاطراتی كه مراكزی چون مركز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ میرساند یا گهگاه در مطبوعات طرح میشود نیز از این خصلت تهی نیست. دست یك نسلی دارد رو میشود. اما آیا اینها تاریخ است؟ (حتی اگر از هیچی بهتر باشد.)
چند خصلت میتوان برای این نوع ذكر خاطرات قائل شد:
۱. خصلت پارتیزانی دارند، جانبدارانه. وقتی كه متهم است، معترض میشود كه: آقا تو به سخن بپرداز و نه به سخنگو. یعنی چه پروندهسازی؟ این كارهای تودهایها بود. با پروندهسازی تاریخی سراغ اندیشه نمیتوان رفت و قس علیهذا. بر عكس اگر خود در مقام قاضی یا قربانی بنشیند همه چیز بر عكس است. شروع می كند به یادآوری و ذكر خاطرات : “تو همونی كه یك روز و…”. در همین سال اخیر ، چندین پرونده توجهات را جلب كرد، مثلاً پرونده انقلاب فرهنگی.
همگی طمئنیههای فلسفی و سیاستمدارانه و رفاقتی را به كناری گذاشتند و یكدیگر را نشانه رفتند. نامها برملا شد، مسئولیتها روشن شد. همبستگیهای دیروزین بدل شد به صفكشیهای جدید و… یا پرونده خرداد شصت كه مدتی است در نشریه چشمانداز از خلال خاطرات بخشی از دستاندركاران بررسی میشود: “كی بود، كی بود، من نبودم.”
۲. خصلت طوماری دارند. طومار بستهای كه آرامآرام بستگی به شرایط و زمانه باز میشود. تا اینجایش را همه گفتهاند: زمان باعث فراموشی میشود. اما همیشه چنین نیست. گاه زمان بر عكس عمل میكند، موجب یادآوری میشود. یا به این دلیل كه از ثبت كردن حادثهای و خاطرهای سر باز زدهاند یا ثبت كرده بودهاند و نخواستهاند در میان بگذارند، یا اینكه تغییر كردهاند، و با نگاه دستخوش تغییر در یادآوری دیروز متوجه اهمیت موضوعی شدهاند كه در گذشته به نظرشان بیاهمیت بوده است. زمان نهتنها موجب فراموشی نشده كه خود تذكری شده است، گشایشی.
سایه روشنهایی كه هر بار و در هر دوره بر بخشی از آن نور میافتد و بخش دیگر را به تاریكی میبرد. برای مثال خاطرات دكتر سروش در مورد سالهای اقامتاش در انگلیس و ماجرای مرگ شریعتی و… همین خصلت طوماری را داشته است. طی این سی سال، هر بار وجه تازهای از آن خرداد ۵۶ به یاد میآید، نه متفاوتتر، بلكه كاملتر. و یا پرونده انقلاب ایران در صدا و سیما كه هر سال ما با ابعاد جدیدی از آن روبرو میشویم.
۳. خصلت ایزوله، معلق و در خود دارند. عناصری تكهتكه، با زیستی سیال در میان زمانههای مختلف، بیربط و پیوند با عناصر دیگر بیرون از خود. یادآوری میشوند، اما نه در نسبت با دیگری، یادآوری میشوند به قصد مشروعیت بخشیدن به خود و وفادار ماندن به خویش، به منظور ساخت و ساز یك هویت. خاطرات قربانیانِ جنگ، قربانیانِ قدرت و… غالباً از همین نوع و جنس هستند. مقصود اینكه حافظه اگرچه امكان ثبت حادثه است، اما “موزه نیست، بلكه یك لابراتواراست”.
حوادث ثبتشده در این لابراتوار كه ناماش میشود خاطره، مدام دستخوش فعل و انفعال و پردازشهای جدید است و به همه این دلایل تاریخ را نمیتوان به آن تقلیل داد. “تاریخ، علم ِنسبی امر ِنسبی است و آگاهی تاریخی عبارت است از توضیح انسان و امر اجتماعی از خلال و با تكیه بر عنصری به نام زمان”(برودل). ذكر خاطرهها لازماند تا ما یكسر در نغلتیم به مفاهیم مجرد خیر و شر، و بدل نشویم به مقولات جامعهشناسی. لازماند تا معلوم شود آدمها چگونه ایدهها را زندگی میكنند و یا برعكس ایدهها چگونه انسانی میشوند. لازماند تا معلوم شود كه ما چگونه ما میشویم : “اَمسَیتُ كُردیاً و اَصبحتُ عربیاً”
لازماند تا وجه انسانی “آگاهی تاریخی” لحاظ شود. لازماند تا دیگری بداند و رنج در میان گذاشته شود. لازماند تا از حسرت و چرخیدن بر محور دیروز، بدل شوند به یادآوری برای فردا. لازماند تا با یادآوری، امكان فراموش شدنشان میسر شود، مجلس عزایی و ختمی. لازماند تا مسئولیتها برگردن گرفته شوند. به همه دلایل میتوان ابراز خوشحالی كرد از اینكه بالاخره ما امروز داریم به یاد میآوریم. از اینكه بالاخره در كنار تاریخ ایدهها، جا دارد برای تاریخ آدمها هم باز میشود. از اینكه دور، دورِ “پروست” است و زمانهای از دست رفتهاش. به یاد میآوریم تاریخچهها و قصههای فردی را. اما اینها تاریخ نیست.
با یكی از رفرمیستهای مذهبی امروز و انقلابیون تندروی مذهبی سابق صحبت میكردم، میگفت : ما در بسیاری از حوزهها تحت تاثیر چپ و فرهنگ چپی بودیم و هیچ ارتباطی به نگاه مذهبی نداشت. مثلاً نگاه توتالیتاریستی، حزبانگاری، سیستمسازیهای نظری، نفرتهای طبقاتی، و مستضعفپرستی و…
با یكی از انقلابیون چپ (فدائی)سابق و رفرمیستهای لائیك امروز صحبت میكردم، میگفت : ما در بسیاری حوزهها تحت تاثیر فرهنگ مذهبی بودیم، كه هیچ ارتباطی واقعاً به ماركسیسم نداشت : زندگیستیزی، بیاعتنایی به لذت و شادمانی، تقوی، و در یك كلمه فرهنگ شهادت، فنامحوری، و…
تاریخ ما كجاست؟ در میانه این دو خاطره. همان چیزی كه هیچ كدام از اكتورها حاضر نیستند بر عهده بگیرند.
تاریخ انتشار : ۱۸ / آبان / ۱۳۸۷
منبع : هفتهنامه شهروند امروز / شماره ۷۱
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ