اگر دنبال تشنگی هستید با خودتان آب نبرید
مصاحبه با سوسن شریعتی / مصاحبه کننده : محبوبه حقیقی
موضوع : شب، سکوت، کویر
مقدمه :
گفتوگوی ما از جایی شروع نشد. شروعاش شاید جایی است که دستگاه ضبط صدا را روشن کردم. قبلا با کویرزادهای متولد فرانسه قرار گفتوگویی درباره کویر گذاشته بودم، بهانهای هم که برایش تراشیدم این بود که او نزدیکترین نسبت را با مردی دارد که زیباترین نوشته را درباره کویر، دستکم به زبان فارسی، دارد. تمام تلاشام را کردم تا بگویم گفتوگوی ما به پدرش مرحوم علی شریعتی مربوط نمیشود، چون میدانستم از آقازاده بودن پرهیز میکند. اما ناگزیر کویر، شریعتی بود و هر چه سوسن شریعتی از فلسفه کویر تصویر کرد، روی شنهای رواناش ردپای علی شریعتی بود، و عجیب اینکه این ردپا، در دیاری که ردپاها را میبلعد، بعد از گذشت چهار دهه مانده است.
از جایی به بعد وقتی از کویر میگفتم و میشنیدم، دیگر نمیدانستم از کدام کویر حرف میزنیم، جغرافیای کویر یا کتاب کویر؟
خواندن این گفتوگو هم میتواند شما را به کویر ببرد یا برای همیشه رویای دیدناش را از ذهنتان پاک کند، به قول سوسن شریعتی: “بسته به این است که نگاه تو چگونه باشد.”
مصاحبه :
س : من میخواستم این سوال را بپرسم که ـ چون بارها دیدهام ارادتمندان دکتر مثل پدرم هر وقت کسی قصد رفتن به حج دارد به او توصیه میکنند کتاب حج مرحوم دکتر را حتماً همراهاش ببرد و در طول سفر بخواند ـ آیا شما خواندن “کویر” را به مسافران کویر، پیشنهاد میکنید؟ ظاهراً با این مقدمه پاسخ من منفی است.
ج : جواب از آنجا شروع میشود که کویر کتاب توریستی نیست، چرا که در کویر سخن از جغرافیا نیست. کویر کتاب تاریخ است یا تاریخی است که در صورت جغرافیا بیان شده است.
س : ولی خواندناش آنقدر آدم را از خود بیخود میکند که مخاطب دلش میخواهد برود و در آن جغرافیا گم شود.
ج : بله، شریعتی جغرافیای کویر را، جغرافیای زیست خودش را که مزینان باشد، بهانه میکند برای این که نقبی بزند به تاریخ انسان ایرانی و تمدن ایرانی.
باز جمله زیبایی دارد که میگوید: این کتاب، قصه تاریخ من، جغرافیای من، وطن من، فرهنگ من، و خود من است. بنابراین درست است که نقطه عزیمت جغرافیایی است به نام کویر، ولی به بهانه این جغرافیا، شریعتی این همانی میکند بین موقعیت کویری با تاریخ من، تمدن من، و خود من.
بنابراین کتاب کویر میتواند:
۱. کتاب تاریخ باشد و نه جغرافیا
۲. تاریخی است که در آن سخن از کاریز است و سخن از لایههای تمدنی که روی هم انباشته شده و احتیاج به یک مقنی دارد که بتواند از آب بیرون بیاورد، پس نقد تمدنی است که به برهوت نزدیک میشود و در حال از بین رفتن است. در نتیجه مقداری بوی نوستالژی و حسرت میدهد. خیلیها کویر را نوستالژی انسانی میدانند که دارد دیروزش را از دست میدهد، و برای این، دو دستی به آن چسبیده است(همان مزینانی که نمادین شده).
۳. اما نکته سوم این است که کویر یک تجربه اگزیستانسیل و فردی هم هست. تجربه عبور از کویر، تجربه عبور از برهوت است. یعنی جایی که هیچ آبادی نیست. در نتیجه جایی است که تجربه یکهگی و تنهایی و بیصاحبی است. برای همین است که میگوید: کویر را حتماً با هبوط بخوانید، چرا که هبوط در کویر است. بنابراین صحبت از نوعی فلسفهی خلقت هم هست. فلسفهی انسانی که به خدا “نه” میگوید و در برابر امر قدسی عصیان میکند و در نتیجه پرتاب میشود به یکهگی و تنهایی. بنابراین این کویر نه تنها تاریخ است و جغرافیا نیست، بلکه تجربه یکهگی و تنهایی انسان است. وقتی به همه دیروز و به همه نیروهای امنیتبخش، از جمله امر قدسی، میگوید نه، محکوم است که برود و از کویر بگذرد. به همین دلیل شبیه میوه ممنوعه است، چرا که کسی که تجربه عبور از کویر را دارد، مثل کسی است که میوه خودآگاهی را خورده و میوه خودآگاهی از نظر شریعتی پیششرط هبوط است. میوه خودآگاهی را که خوردی تنها میشوی و پرتاب میشوی به برهوت. خب حالا از همه این حرفها نکته دیگری بیرون میآید که اگر این سه لایه جغرافیا، تاریخ و این تجربه فلسفی در کویر باشد، وقتی برگردیم به بحث دعوت توریستی ـ اگر این سمبلیسمها را رعایت کنیم ـ مثل این است که میگوییم: ای توریست! تو بیا و میوهی ممنوعه را بخور. مثل این است که میگوییم: ای توریست! بیا و در آن جا تجربه یکهگی را از سر بگذران.
س : این تجربههایی که شما از آن صحبت میکنید برای اینکه بگویید به کویر نباید رفت و اگر نتیجه بگیریم که اساسا این گفتوگو عکس اهداف بدیهی یک نشریهی گردشگری است، از قضا برای نسل امروز بسیار جذاب و وسوسه کننده است.
ج : اگر جذاب باشد خیلی خوب است. جمله جالبی است که دکتر در گفتوگویی فرضی با خودش دارد دو سوال خیلی زیبا میپرسد که به بحث شما مربوط می شود. مخاطب فرضی میگوید: اگر کویر خوردن میوه ممنوع است و به هر کسی نباید داد و با هر کسی نباید تقسیماش کرد، پس مرض داشتی چاپاش کردی؟ چرا چاپ کردی؟ اگر نباید خلوت را در میان گذاشت، چرا از کوچه بیرون آمدی؟ چرا کتاب کویر را به کوچه آوردی، و تجربه اگزیستانسیل خودت را؟
بعد پاسخ میدهد که : “… به امید شنیدن صدای پایی از خانه بیرون آمدم…”
و بعد میگوید : “… مگر هر کس به چنین امیدی زنده نیست؟…”
درست است که کویر خوردن میوهی ممنوعه و میوهی آگاهی است، ولی من نمیتوانم این را برای خودم نگه دارم. دلم میخواهد یکی این صدا را بشنود. اما میگوید: “در آبادی سخن از کویر گفتن غلط است.” به همین دلیل سخن از کویر در نشریه کار غلطی است و مثل این است که ما یک مقدار به شریعتی پشت کرده باشیم.
جمله زیبای دیگری هم دارد که میگوید: “… سخن از کویر گفتن در آبادی مثل این است که این راز سر به مهر را سر کوی و برزن برملا کنید…”
پارادوکس اصلی این است که پس بالاخره باید درباره خوردن میوهی ممنوعه سخن گفت؟ آیا باید دعوت کرد به خوردن میوهی ممنوعه؟ یا فقط باید نگهاش داشت برای خواص و برای آنها که میوههای مجاز را خوردهاند و حالا نوبت میوهی ممنوعه است. چرا کویر میوهی ممنوعه است؟
این جاست که پرسش اصلی پیش میآید که : چه تفاوتی است بین سنت دینیای که در جستوجوی خدا به کویر میرود، با تجربه کویر شریعتی که از جنس عصیان علیه امر قدسی است؟
حتی تجربه جغرافیاییاش. چون (برای مثال) در فرهنگ مسیحی چیزی داریم به نام “پدران کویر”. از قرون چهارم و پنجم سنتی در مسیحیت پیدا میشود که مهاجرت به کویر است. چهرههای برجستهای را در بین پدران بیانگذار کلیسا داریم که تجربه زیست در کویر را داشتند. کسانی مثل سنت آنتوان و دیگران تجربه کویر را ضروری میدانستند، برای اینکه معتقد بودند خدا در کویر در دسترستر است.
س : مثل همان حرف دکتر که : “… در کویر به مرز عالم دیگر نزدیک میشویم…”
ج : به تعبیر ـ فکر میکنم ـ یکی از آیات انجیل، در کویر مارهای سوزان هستند و عقرب و تشنگی. بنابراین تجربهی کویر، تجربهی تشنگی است و نزدیکی با امر قدسی.
اما شریعتی وقتی میگوید خوردن میوهی ممنوعه، یعنی تو به کویر که میروی میوهی ممنوع را میخوری. یعنی همان میوهای که تو را در “برابر” خدا نگه داشت. حال آنکه کویری که مسیحی میرفت برای پیدا کردن خدا بود. آیا شریعتی در رفتن به کویر با دست پر برمیگردد یا با دست خالی؟ آیا کویر تجربه حیرت، پرسش، تنهایی، و بریده شدن از امر قدسی است یا برعکس تجربهی پیدا کردن خداست؟ معلوم نیست شریعتی در کویر خدا را پیدا کرده باشد. اینجا من به جملهی خود دکتر برمیگردم که میگوید:
“… برای چی من به کویر دعوت کنم، چون من که رفتم به کویر، میخواستم بروم به چشمهی آب، ولی دست خالی برگشتم و کوزههای آتش با خودم آوردم…”
س : فکر نمیکنید این کوزههای آتش همان چیزی است که باید به دست میآوردند و این معنیاش بریدن از امر قدسی نیست؟
ج : نه من نمیخواهم بگویم بریدن از امر قدسی. منظورم این است که شریعتی در جستوجوی امر قدسی به کویر میرود. چون دیگر هبوط کرده است. چون هبوط بریدن از امر قدسی است یا مجازات شدن توسط امر قدسی.
این کتاب دینی است، منتها از جنسِ دیگری است، انسان دیگری از آن سر میزند، انسانی که تجربیه کویر را از سر میگذراند و به تعبیر شریعتی انسان بریده از امر قدسی است، و در کویر به جستوجوی بازیافت امر قدسی میرود. به این دلیل شبیه تجربه مسیحی است. تفاوتاش در چیست؟
اینجا چهار شق در کویر هست :
اول، کویر نقد تاریخِ ماست،
دوم، موقعیت جغرافیایی ماست،
سوم، تنهایی انسان مدرن است
و چهارم، این که کویر پشت کردن به بهشت است، و شریعتی از این موضوع خوشحال است، و میگوید: چه خوب! من کویر را ترجیح میدهم به بهشت بیخبری. اگر چه در بهشت خدا بود و در دسترس. اما پیششرط انسان مذهبی مدرن، عصیان علیه امر قدسی است.
س : یعنی همان آگاهی و خودآگاهی؟
ج : بله، پیششرط تجربهی امر قدسی، عصیان علیه امر قدسی است. در تلاش برای بازیافتن امر قدسی، در این کویر، جستوجو برای بازیافتن خویشتنی است که منبعد خودت باید بسازیاش. آن خویشتن سنتیی کلاسیک نیست. تجربهی کویر شق چهارمی پیدا میکند و آن خلق دوبارهی خویشتن است. یعنی انسان در کویر تجربه خدایی را از سر میگذراند، قرار است خودش خالق خودش باشد.
انسانی که قرار است خودش خالق خودش باشد باید از کویر عبور کند. تعبیر دکتر این است که شرط عبور از کویر یک هاراگیری است، یعنی باید یک خودکشی کنی، باید از خویشتن عبور کنی. شرط اولِ بازگشت به خویشتن، عصیان علیه خویش است. چیزی که نمیفهمند آنها که میگویند بازگشت به خویشتن شریعتی یعنی ارتجاع. حسرت برای دنیای از دست رفته، غلط است. چرا که این خویشتنی که شریعتی از آن سخن میگوید، خویشتنی است که خودت میسازی، نه خویشتن تاریخی عصر حجر. خویشتنی که باید پس از تجربه کویر کشفاش کنی و دوباره بسازی. به این دلیل است که میگوید کویر قصهی جان کندن و خلق دوبارهی خویشتن است. باید جان بکنی، و دوباره خودت را خلق کنی. بنابراین اول باید آن خویشتنِ تاریخیات را دفن کنی تا دوباره بسازیاش. و میگوید: “…من اکنون دستاندرکار خلق خلقت ثانویی خویشام…”. در نتیجه، تجربهی کویر تجربهی خدایی است، یعنی چگونه انسان خدا میشود، چگونه انسان خالق میشود و به این دلیل شبیه خدا میشود. به این دلیل شریعتی معتقد است که: فلسفه خلقت و تبعید انسان این است که انسان بتواند این بار خالق خویش شود و به این دلیل شبیه خدا شود و این بار رفیق خدا شود.
س : دکتر کویر را پس از بازگشت از اروپا نوشتند، در حقیقت بعد از زندان انفرادی، چون بلافاصله بعد از بازگشتشان دستگیر میشوند. فکر نمیکنید کویر دستاورد زندان است، دستاورد انفرادی و آن تنهاییی بینظیر انفرادی؟
ج : ممکن است. حتماً همین طور است، اما شریعتی آنطور که جوانیاش هم نشان میدهد اولین بار نیست که دچار حیرت و ترس میشود. خودش از دو تجربه خودکشی سخن میگوید که هر دو هم پیش از نوشتن کویر است. یکی در دوره جوانی، ۱۵ـ۱۴ سالگی که میگوید با مترلینگ آشنا شدم: “…وقتی شمعی را فوت میکنی، دودش به کجا میرود؟!…” ترسیدم، خدای سنتی در ذهن من ریخت و من چنان از اینکه خدا نیست، ترسیدم، که میخواستم بروم کوه سنگی خودم را بکشم، ولی مولوی مرا نجات داد. دومین بار در فرانسه است، وقتی در برابر تجربه مدرنیته غربی قرار میگیرد، دچار ترس میشود. چرا؟ چون میبیند خدا دور و برش نیست و احساس وحشت و تنهایی میکند. وقتی شما شریعتی قبل از کویر را نگاه کنید، میبینید بیشباهت نیست، این یک تداوم است در شریعتی. قصه حیرت و میل به تجربهی جاودانگی و بازگشت به امر قدسی. و درعینحال، خسوف و کسوف قدسی را، تا آخر همیشه با خودش داشته است. این دغدغه با شریعتی تا آخرش ادامه دارد.
شما اگر آخرین نوشتههای شریعتی را در سال ۵۶ بخوانید، باز میبینید همین تم در آن تکرار میشود. میگوید من همیشه از یک تناقض رنج بردم، و آن تناقض بین جایگاه اجتماعی من و موقعیت انسانی من است. دو دنیایی که مجبورم به موازات هم پیش ببرم، ولی این دو با هم درگیرند. همهی این حرفها برای این است که بگوییم تجربهی عبور از کویر برای شریعتی میل به جاودانگی است، جاودانگی فراری که مدام از جلویش میرود و این یک تنش مداوم است بین انسان و خدا. تعریف دینداری از نظر شریعتی همین است. به این معنا شریعتی دیندار است. در کویر نرفت که مدیتیشن کند و بعد هم الحمدلله همه چیز به خوبی و خوشی بگذرد.
س : اتفاقی که الان خیلی میافتد این است که هر کس میخواهد عارف باشد و باور کند به مرحلهای از عرفان دست پیدا کرده، چند روزی به کویر میرود و معتکف میشود.
ج : بله! معتکف میشود و بعد هم رستگار بیرون میآید! اما شریعتی در کویر و بعد از آن میگوید دین یعنی این، یعنی جستوجوی امر قدسی و نه الزاماً همیشه یافتناش. این تعریف کییرکهگاردی از دین است. میل به قطعیت انسانی را تعریف میکند، نه خود قطعیت را. کویر مسیری است که انسان ناگزیر است تنها برود و برای همین میگوید دستاندرکار خلقت خویشم. و به همین دلیل در محضر خدا مینشیند، در موقعیت برابر. آخرین یادداشتاش در کویر، سرود آفرینش، را بخوانید. میگوید: “در آغاز هیچ نبود، کلمه بود، و آن کلمه خدا بود و کلمه بیزبانی که بخواندش و بیاندیشهای که بداندش چگونه میتواند بود؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود و با “نبودن” چگونه میتوان “بودن”؟…انسان را آفرید و این نخستین بهار خلقت بود…»
یعنی خدا اگر انسان رو به رویش نباشد، که صدایش کند و بخواندش، چه فایدهای دارد؟ بعد میگوید: برخواهم گشت و جهان دیگری خواهم ساخت، جهانی که من و خدا در آن دستاندر کار خلقت جدیدی خواهیم بود.
این دینداریای که شریعتی در کویر از آن سخن میگوید، دینداریی انسانی نیست که سرسپردهی امر قدسی است. دینداریی انسانی است که در برابر امر قدسی عصیان میکند و بها و کفارهاش را میدهد ولی انسان جدید سر میزند. خدا را حذف نمیکند، اما همدستی و همداستانی انسان و خدا را برای خلق این جهان جدید الزامی میداند. نسبت جدید بین انسان و خدا، دیگر نسبت سرسپرده و رعیت نیست، بلکه نسبت دو خِرَد است. به همین دلیل است که کمی بوی کفریات میدهد، و بوی حسرت و نوستالژی و عاشقانه، و به همین دلیل حیف است که آن را فقط به اساماسهای عاشقانه تبدیل کنیم.
س : اما دلیل جذابیتاش در این سالها، و برای نسل این سالها، این اساماسهای عاشقانه نیست. اتفاقاً من فکر میکنم عصیانگری کویر جذاباش کرده است.
ج : بله، برای این که بو میکشد و میبیند صحبت از انسان جدیدی است. کویر خلق راه سوم است، نه بازگشت به راه اول، که دینداریی سنتی است. شریعتی در این کتاب و کتاب مونولوگها که باید به آن دقت شود، دو جملهی کلیدی دیگر دارد: یکی میگوید: من چه کنم؟ از یک طرف خشتمالهای اصفهاناند، از یک طرف آجرپزیهای مدرن، و راهی که پیش روی من است سنگلاخ است. دیگر خشتمال اصفهان وجود ندارد و این آجرپزیهای مدرن هم مزخرفاند و اصلاً به من نمیآید. من مجبورم راهی را که میروم خودم سنگفرش کنم. باید از جنس دیگری باشد. بنابراین نکته اول اینکه تجربه کویر نهایتاً تجربه خلق راه سومی است که خودت باید آن را سنگفرش کنی. نکته دوم جملهای است که در مونولوگها میگوید، همان که در اولش مطرح کردم، خیلیها وقتی کویر را میخوانند، میگویند چه ربطی بین شریعتی کویر و شریعتی شهادت است؟ کویر را که میخوانند بریده از دنیا میشوند و ذن و مدیتیشن و… اما شهادت را که میخوانند سلاح به دست میگیرند که: “بمیر یا بمیران”.
شریعتی پاسخ میدهد که : برای شما در تضاد است، برای من در تضاد نیست. میگوید عین هم هست. چون فقط کسی که در کویر غسل شهادت کرده است میتواند برود و کشته شود. کسی که حاضر است بمیرد، از نظر شریعتی، حتماً باید از کویر عبور کرده باشد، چون کسی که از کویر عبور نکرده، زندگی را دودستی چسبیده است. پس خلق راه سوم از یک سو و در هم تنیدگی ساحت اجتماعی و ساحت فردی از سوی دیگر، در خود کویر هست.
از این روست که ما نباید این کتاب را از طریق کات کردن از فازهای دیگر زندگی شریعتی بفهمیم. معلوم میشود تمام کسانی که فکر کردند شریعتی با درآوردن کویر تمام شد و با سیاست خداحافظی کرد، به خطا رفتند. چون به فاصلهی یک سال، شریعتی مصلح اجتماعیی حسینیه ارشاد شد، و همه کسانی که فکر کردند شریعتی که آن طور در حسینیه ارشاد فریاد میزند، فقط میخواهد چریک بسازد، به خطا رفتند، چون شریعتی تاکید کرده بود که پیششرطش کویر است. بنابراین، انسان اجتماعی نمیتواند تجربه عبور از کویر را منتفی بداند، و نهایتاً همهی ما باید میوهی ممنوعه را بخوریم، و نهایتاً همهی ما باید به این کویر برویم. پس ای توریست! بیا! برو کویر را ببین! چون اگر نبینی حیف است.
س : چقدر این جغرافیا در درک این تاریخ موثر است؟ چقدر رفتن به دل کویر، مشخصههای کویر آدم را به این درک میرساند؟ آیا میشود با رفتن به این جغرافیا، بین این تاریخ و جغرافیا و انسان، نسبت برقرار کرد؟
ج : همه چیز به این بستگی دارد که نگاه تو به قصه چگونه است. چون باز هم به قول شریعتی در کتاب کویر “…بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد، نه آنچه به آن مینگری…”. مثلاً وقتی میگویند فلان زاهد تارک دنیای مسیحی میرود به کویر برای اینکه به یک تجربهی دینی نزدیک شود، یک اراده و پیشآگاهی او را دعوت میکند به اینکه خشکی را، محرومیت و مار و عقرب و تشنگی را به تجربیات اگزیستانسیل تبدیل کند. اینجا اصلاً ارادهای معطوف به اینکه جغرافیا را به یک تجربهی فردی تبدیل کند وجود دارد.
بنابراین طبیعی است که میتوان ربط ایجاد کرد. هر انسانی برای هر کاری نیاز به پیشزمینههایی دارد. بیشک کسی که غنای درونی دارد، وسط باغهای شمال هم میتواند این تجربهی تنهایی را داشته باشد. الزاماً لازم نیست “دور و بر”ت برهوت باشد تا بفهمی تجربهی دینی چیست، تجربهی عمق چیست، تجربهی تنهایی چیست،…
س : آیا این تجربهها در کویر بیشتر و عمیقتر نیست؟ چون هرچه نگاه میکنی هیچ چیز دور و برت نمیبینی؟
ج : چرا، پیششرطی که میتواند یک ویزیت توریستی و جغرافیایی را به یک تجربه درونی تبدیل کند، این است که شما نگاهات را به معنایی معطوف کنی و از اول با ارادهای به آن سمت بروی، وگرنه توریستی هستی که گرمات میشود و تشنه میشوی. طبیعتاً خود جغرافیای کویر به تعبیر شریعتی تو را هل میدهد به سمت اینکه موقعیت خودت را در نسبت با طبیعت درونیتر کنی. چون آنچه در بیرون میبینی کم است. و بهقول شریعتی گز و طاق و خس وخاشاک و افق برهوت است. خب مجبوری سرت را بالا بگیری. به همین دلیل میگوید در کویر آنچه میروید درخت خیال است. بعد که میروی بالا- نه بالای سمبلیک، همین آسمان، شروع میکنی به سفر در آسمان، راه شیری، کهکشانها. به قول خودش شاهراه علی، راه کعبه باز میشود. یعنی وقتی زمین چیزی ندارد، اتوماتیک میروی بالا، و این خودبهخود کمک میکند که شما در این مطلق عدم و مطلق برهوت همه نیازهای خودت را پرتاب کنی به آسمان و در آن همه چیز میبینی. کویر خودش این درس را به شما میدهد. یا برعکس مجبوری بروی پایین، در کاریز دعوت به بالا نیست، دعوت به پایین است. میروی به عمق. لایههای اولیه چیزی نیست، بنابراین تو را وادار میکند چیزی را از اعماق کشف کنی. البته مقنی لازم است تا بتواند کاریز فرهنگی و کاریز وجودی ما را بکاود. شاید به یک معنا دعوت به این موضوع است که حقیقت از زمین میجوشد. باید زمین را شخم بزنی تا بیرون بیاید. کاریز یکی از المانهای مهم کویر است. آبهای زیرزمینی برای اینکه در مقابل این برهوت مقاومت کند، مدام به زیر رفته است. یاد میگیری به مشاهدهی سطحی بسنده نکنی. تشنگی تو را خود کویر میتواند رفع کند، اما باید برایش زحمت بکشی. یا اشاره به تک درختانی که میرویند یا حیواناتی که آنجا میزیند. این تکدرختها بهرغم خشونت زمانه باقی میمانند. میگوید باید از تکدرختان تنهایی که میمانند یاد گرفت، چون برهوت و کویر یعنی محکومیت به نابودی و مرگ. اما اگر بهرغم این بمانی، شاهکار کردهای.
یک نخبهگرایی هم در این ایده هست و در نقد دموکراسی. دموکراسی یعنی متوسطها یعنی توزیع عادلانه قدرت و امکانات و ثروت و اینها. در نتیجه، در این توزیع عادلانه همه تقریباً در یک مایه رشد میکنند و جلو میآیند. اما در موقعیتهای محرومیت، همه از بین میروند، و تک و توک باقی میمانند و آنها دیگر خیلی برجستهاند. بنابراین کویر تجربهی نخبه است. تجربهی متوسط و میانمایه نیست. اما به خزندهها، مار و سوسمار و … هم حمله میکند. میگوید تنها کسی که میتواند رو به آسمان بردارد درخت است. در کویر فقط دو چیز میماند: یا خزنده یا درخت. که اگر بتواند، بلند میشود و درختی میشود که رو به آسمان دارد.
س : این خیلی خوب است که دیگر نمیدانیم در مورد کدام کویر صحبت میکنیم. به نظر شما راز این جاذبهی کویر چیست؟ مثلاً از هر کسی بپرسی که کویر چرا زیباست، اولین پاسخ این است که آسمان شباش بینظیر است. اما بهعنوان نمونه من هرگز شب در دل کویر نبودهام، اما روز بودهام. اینقدر وهمانگیز و عجیب و غریب است که آدم دلش می خواهد آنجا گم شود، پودر شود، تمام شود. شما که این قدر در این کویر گشتید، بگویید رازش چیست که اینقدر جذاب و تماشایی است؟
ج : همین نکاتی که شما گفتید، همین هراسی که به وجود میآید، یا میل به اینکه به این عدم بپیوندید ـ چون عدم خودش یک دعوت وسوسهانگیز است، بیا نابود شو و بپیوند به یک عدم. تشخصی که جغرافیای کویری برای تو ایجاد میکند ـ وقتی هیچ تکیهگاهی نیست که به شما کمک کند و این شما را دچار اظطراب میکند، شما در معرض عدم هستید. خود مرگ وسوسهانگیز است.
س : پس برای همین است که “…به مرز عالمِ دیگر نزدیکتر میشوی…”؟
ج : بله، اینجا همان تجربهای است که باعث میشود عابد مسیحی برود آنجا و ضروری میشود که در بیابانی شبانی کنید و زائر باشید. به تعبیری، وقتی هیچ المان غیر طبیعی نمیآید فاصله بین زمین و آسمان را بردارد، وسوسهانگیز است. خود عدم وسوسهانگیز است، چنان که یکی از گرایشات انسان انهدام خود است، یعنی گرایشی در انسان وجود دارد که سر به سر مرگ و عدم بگذارد.
اگر عقلانی و متوسط باشید سر باز میزنید، میخواهید خودتان را به یک آبادی برسانید. ولی گاه سپردن خود به دعوتی که در کویر وجود دارد، حتی به لحاظ جغرافیایی، به یک تجربه معنوی و فردی تبدیل میشود. اما این خطرناک است که بگوییم بیا برو کویر تا دیندار شوی. اگر میخواهید با کویر شریعتی بروید، قرار نیست بروید آنجا دیندار شوید. قرار است بروید آنجا تجربهی خلق جدیدی را از سر بگذرانید، همچون انسان. اگر راست میگویی برو و تجربهی موجودی که قرار است منبعد خودش خودش را خلق کند از سر بگذران. بیشک آنجا نسبتات با امر قدسی تغییر خواهد کرد. تجربهی کویر از نظر شریعتی، بله، در یک کلام تجربهی نسبت بین خالق و مخلوق است. در نتیجه، تجربهی کویر تجربهی تحقیر شدن انسان در برابر خدا نیست، اتفاقاً تجربهی سر برداشتن انسان در موقعیت در برابر با خدا قرار گرفتن است. قرار نیست بگویی من در مقابل این کهکشان چقدر کوچکام، من مثل پشهای هستم در این آسمان، خیر! قرار نیست شما از آنجا عبور کنی و آن درخت بشوی یا آن مقنی، یا آن خیالپرداز در سفر کهکشان بشوی.
س : الان که به این خصوصیات و دریافتها از کویر اشاره میکنید، میخواهم بپرسم اساساً میتوانید ویژگی و خصلتهای خاصی را برای مردمان کویر معرفی کنید که بشود آنها را با این ویژگیها شناخت؟
ج : ذاتگرایانه نمیشود برخورد کرد، که مثلاً ذاتاً ایرانیها یا ذاتاً کویریها این گونهاند، اما نوع زیست، خود جغرافیا، یکی از المانهای مهمی است که به شما کاراکتر خاصی میدهد و خصلتهایی را به شما تحمیل میکند. خود شریعتی از خصلتی از مردمان این منطقه صحبت میکند که غرور است و میگوید بسیار مردمان مغروری هستند. این خصلت مردمان کویر است. یکی از دلایلاش همان تجربهی یکهگی و بریدگی از غیر و به خودبستگی است که اسماش میشود غرور. یعنی شما مجبوری اکتفا کنی به آنچه که داری. هر چه شما را در نسبت با غیر قرار میدهد یک انعطافپذیری به وجود میآورد. حتی خودباختگی و میل به شبیه دیگران شدن. اما مردمان روستاهای کویر دیگری را ندیدهاند و دیدن دیگری مهم نیست. خصلت دوم اینکه یک خشونت در نوع کلامشان هست، حتی وقتی دارد محبت میکند. برای اینکه او مجبور است برای هر چیزی مبارزه کند. من نمیخواهم بحث مردمشناسی کنیم. من فقط مشاهدات شخصیام را میگویم. مشاهدات شخصیام یک نوع خشونت رفتاری است که در آن یک نوع صلابت هست، حتی وقتی سخن از عشق است. خصوصیت دیگری که در شریعتی هم دیده میشود. مثلاً در گفتوگوهای تنهایی وقتی به سارتر میرسد میگوید چقدر لوس، چقدر خنک. یکی از المانهایی که در سخنان شریعتی در گفتوگوی تنهایی هست. یعنی جاهایی که درباره شکنندهترین احساسات انسانی سخن میگوید، یکی از ترسهایش این است که لوس و بیمزه شود.
این خصلت مردمان کوچه و بازار کویر هم هست. یعنی در اقتدار زیبایی میبیند و در اینکه در دسترس نباشد، در نتیجه، یک خشونت همیشه در رفتار و گفتارشان هست، حتی وقتی میخواهند محبت کنند.(با لهجه روستای پدری تعارفات اهالی کویر را میگوید، خشونتاش را نمیشود نوشت):
“… اه بگیر دیگه، بخور دیگه، الان میمیری، جون میدی…”
با تحکم میگوید: “میخواهی بمیری؟”
یا وقتی میخواهد غذا تعارفت کند، میگوید: “اه بخور دیگه، اگر نه که میاندازم جلوی سگ…”
یعنی میخواهد بگوید این غذا برای من اهمیتی ندارد. این خصلت خشونت رفتاری نشان میدهد چقدر همیشه مجبور بوده احساساتاش را درونی کند. اکثراً خیلی ناطقهای خوبی هستند، خوش سخناند. چیزی که برای من جالب است و تفاوتی که با موقعیت شهری و شاید روستاهای مناطق دیگر حس میکنم، راحت بودن روابط زن و مرد است. عدم تشرع ـ من محدود به روستای خودم صحبت میکنم ـ در حوزهی دینداریشان ابداع میکنند. در نتیجه، نسبت زن و مرد بسیار آزاد است. رابطه بین زن و مرد اصلاً تعریفی را که در شهر دارد، ندارد. خیلی راحت با هم دست می دهند تا نیمه شب با هم گفتوگو میکنند و هره کره. روابط از این نظر خیلی آزاد است. از خلال بده- بیجه(دوبیتیهای خراسان) که دوبیتیهای عاشقانه دارند، دوبیتی عزا و غربت دارند که دکتر هم همیشه چندتایشان را میخواند، مشخص میشود تم اصلی مردمان کویر یکی غربت است، چون اینها را معمولا برای اجباری (سربازی) به دوردست میبرندشان که شهری بوده که شاید دیگر هرگز از آن برنگردند:
غریبی گریههای زار داره / غریبی دردسر بسیار داره
بیا دار فلک زنجیر و وردار / که غربت خاک دامنگیر داره
یا مثلاً دکتر خودش میخواند:
ازینجا تا به تهرون خیلی راهه / تو اون جا زرد و من اینجا ذلیلم
به قربون دل تنگات بمیرم / مزینون خراب آتش بگیره
و… از این حرفها.
تمهای عاشقی خیلی زیبایی هم دارد. دکتر این را با موزیک خاصی هم میخواند:
شو آیم، امشو آیم، هر شو آیم / زنم انگشتر و در را گشایم
اگر همسایهگون احوال پرسند / غریبم، سائلم، پی آتش آیم
این را که اکثراً هم زنان میخوانند، نشان میدهد چقدر از خلال دوبیتیها به عشق زیبا پرداخته میشود. در عزا هم همین است، دوبیتیهای بسیار سوزناکی دارند.
نوع تغذیهشان را هم که نگاه کنید، به شدت عدم تنوع دارد، چون طبیعت چیزی در اختیار شما نمیگذارد. در نتیجه، شما مجبوری با چند المان بازی کنید و البته سبزیهای خوشبو. طبیعتاً تمام محصولاتی که به گوسفند مربوط میشود، مثلاً اشکنه که هم با کشک و هم با ماست درست میشود. همه چیز هم تند است. یعنی مزههای متوسط ندارند، باید بسوزاند و داغونت کند. آش “دکرده” یعنی آشی که در آن چیزی میرود چیزی شبیه راویولی است که خمیری است که در آن انواع و اقسام سبزیجات گذاشته میشود. یعنی همه چیز ورسیونهای مختلف ترکیب خمیر و ماست است، حالا ماست با سبزی، یا ماست با رب است، و سبزیهای معطر که کوهی است: ترکیبی از زیره، مرزه، آویشن و تخم گشنیز که به غذا کمی مزه میدهند.
س : با این چیزهایی که گفتید خیلی مزه میدهند؟
ج : بله، این ترکیب، فوقالعاده است. این ذائقه به کم نمیرود. ذائقه فقط با این جور چیزهاست که فعال میشود. با ادویه فراوان و گیاهان کوهی تیز و تند. خود این هم خصلت است. تیزی و تندی خصلت است. خصلت انسان کویری. در آن یک نوع گریز از متوسط است. چه مزه متوسط، چه روابط متوسط، و چه احساسات متوسط. همه چیز باید سوزان باشد.
س : مهمترین چیزی که کسی که به کویر میرود باید همراهاش داشته باشد، چیست؟
ج : طبیعتاً اگر دنبال تشنگی است، آب نباید داشته باشد. اما اگر میخواهید تصویری را که مردمان کویر خیلی از آن اذیت میشوند، میگویم که بدانید، حداقل اگر ولایت ما اینطور بروید مسخرهتان میکنند. توریستی که حتماً مورد مضحکهی مردمان ولایت ما قرار میگیرد توریستی است که با خودش کلاه لبهدار دارد، تا پوستاش نسوزد. کرم ضد آفتاب را فراموش نمیکند. چون آفتاب چنان پوست را میترکاند که صورتشان لک میآورد. حتماً عینک آفتابی دارد. لباس سفید میپوشد، چون لباس تیره آفتاب را جذب میکند. و اسپری آب که تازگی آمده است که مدام فشفش کنند. اگر شما برای مخاطب توریست مینویسید، باید بگویید همهی اینها را داشته باشند، اما اگر این کارها را میخواهید بکنید، لطفاً کتاب کویر شریعتی را نخوانید.(میخندد)
س : میخواهم از شما چند ویژگی کویر را بپرسم برای کسی که ندیدهاش. تا با جوابهای شما یک تصویر داشته باشد. مثلاً میخواهم بپرسم صدای کویر چیست؟
ج : صدای کویر…(سکوت طولانی) خیلی چیزها. گاهی صدای شغالی است که از دور زوزه میکشد، گاه صدای جیرجیرکهایی است که غایباند. گاه صدای زوزه باد و سکوت است.
س : اما سکوت خیلی عجیبی است، وقتی با کسی که در فاصله کمی از شما ایستاده حرف میزنی، باید بلند حرف بزنی، چون احساس میکنی صدا به او نمیرسد.
ج : بله، آن سکوت به معنای سبکی نیست. چیز خیلی سنگینی است، میافتد رویت، چیزی است که به تو فشار میآورد. احساس میکنی در برابر یک حضور نامریی قرار داری. شاید این صدای همان حضور نامرئی است.
س : رنگ، بو، و مزه کویر؟
ج : بو، بوی آویشن است. مزه، مزه تند و تیزی است، مزه فلفل و میسوزاند. رنگ کویر کبود است. به افق کویر که نگاه کنید، چیزی که میبینید کبودی است.
س : آدم همیشه در کویر دور را نگاه میکند، وقتی توی جنگل هست، حتما جلوی پایش را نگاه میکند. اما در کویر چیزی ندارد برای نگاه کردن.
ج : بله، هیچ چیز مانعت نمیشود. دکتر هم توضیح میدهد: یا به بالا میرود یا به افق. شما را در معرض یک گشودگی یا خلاء قرار میدهد. گاه میتواند خلاء باشد، به معنی عدم، و گاه میتواند گشودگی باشد، دعوت باشد. کویر یکسره تو را دعوت میکند: دعوت به مرگ، دعوت به عدم، دعوت به سراب… دکتر هم اشاره میکند که شما در کویر فقط در معرض دعوت به زمین یا آسمان نیستی، دعوت به سراب هم هست. و این تجربه تراژیکی است در کویر. شما هر بار با دعوت سراب جلوتر میروی، ولی آب نیست. به همین دلیل از دل کویر همیشه تجربهی قدسی بیرون نمیآید، تجربهی سراب هم هست.
تاریخ انتشار : ۸ / اردیبهشت / ۱۳۸۹
منبع : مجله نگاره شماره ۳۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ