شهروندی حق است، امتیاز نیست
ج : تصور و تعریف شهر و شهروندی در هر تمدنی مبتنی بر نوع تلقی جهانبینی و انسانشناسی آن فرهنگ از زندگی اجتماعی و سیاسی یا شیوه “با هم بودن” انسانها است. فرهنگها با سبک و زبان خاص خود هر یک درک متفاوت و خودویژهای از سپهر مناسبات و رفتارهای بینا ـ ذهنی جمعی آدمیان عرضه میدارند. در تحلیل نهایی اما، نوع انسان، ساحت مشترکی نیز دارد که تنها در آن بُعد میتوان به یک ارزیابی عمومی و داوری جهانروا در مورد حقوق و تکالیف شهروندان و دولتشهرها رسید. برای نمونه در چهار فرهنگ مرجع ایران و یونان و اسلام و مُدرن غربی، اگر بخواهیم در امر نظام قانون ـ بُنیاد و عدالتاندیشی حقوقی و اجتماعی به بررسی تطبیقی بنشینیم، برغم تمایزات آنها، وجه مشترکی مییابیم و آن برتر دانستن زندگی شهری نسبت به شیوههای زیست پیشا ـ شهری مانند شیوه زیستهای عشیرتی، قبیلهای، روستایی، و .. است.
مشخصه شهروندی در این چهار فرهنگ، یکی تعلق به یک نظام خاص تدبیری و مدیریت سیاسی که جامعه انسانی را از اجتماعات گلهوار حیوانات جدا میسازد، بر نوعی تساوی در برابر قانون میان انسانهای آزاد و برابر نیز مبتنی است، و در معنای دیگر، معاشرتپذیری، خوشذوقی و نرمخویی بیشتر، بویژه در حوزه زبان، و شیوه سخن گفتن است که ظرافت طبع و فرهنگ برتری را میرساند (شهرخویی، مدنیّت، پلیتس، سیویلیتاس).
در “ایرانشهراندیشی” باستان با مفهوم اوستایی عدل (“اَشَه”، راستی و درستی، اشوان ـ مقدس، اشو ـ بهشتی، در پهلوی، اهرو) سروکار داریم که با پیدایش نخستین نوع از امپراطوریها در تاریخ بشر، یعنی شاهنشاهی هخامنشی، شکلی از تساهل نسبت به تنوع قومی و دینی را شاهدیم (نگاه کنید به منشور کورُش) که امکان این “وحدتِ کثرت” را فراهم آورده بود.
در یونان اما مفهوم شهروندی دچار تحول معنایی مهم بالاتری شد: مثلا در “سیاست” ارسطو میخوانیم که:
از این تحول مهمتر انقلاب معرفتی است که در جهانبینی توحیدی ادیان ابراهیمی روی میدهد، که تساوی همگان در برابر خدای واحد باشد. در قرآن یکی از معانی “مسلمان” در برابر عرب بادیهنشین که در کفر و نفاق خشنتراند، مفهوم شهر و شهرنشینی یا مدنیت است که در برابر توحش جاهلی قرار دارد و متضمن مفهوم تمدن است.
اما همه این پیش ـ زمینه های فرهنگی و عقیدتی و اخلاقی در تاریخ تطور اندیشهی شهر و شهروندی، بدون این “گسست معرفتشناختی” که در عصر جدید رخ داد، ممکن نبود که به تعریف تحققیافتهی مفهوم شهروندی در عصر حاضر بیانجامد، گسستی که عبارت باشد از شناسایی”حق طبیعی” آدمی بعنوان مبنای حقوق مدنی که پایه علمی آن “ریاضیدیدن طبیعت” است.
در بدو امر به نظر میرسد که انسان در مسیر تکامل خود در هر مرحله، بیش از پیش، به حقوق خود وقوف یافته و آنرا به شکل علمی تحقق بخشیده است. اما آیا بهواقع، برغم همه پیشرفتها و دستآوردها، وضع موجود انسان معاصر در جهان، غامضتر و پیچیدهتر از این برآورد و اذعان بدیهی نیست؟ آیا با کسب هر حق و آزادیای که قدرت و تسلط او را بر طبیعت و بر دیگران گسترش بخشیده، خود او را مکلفتر و اسیرتر نساخته است؟ طرح چنین پرسشهایی خود نشانهی مرحله و حدّ پیشرفتهتری از رشد تاریخی و معرفتی است.
اما تا آنجا که به موقعیت ما مربوط میشود، آموزش و پرورش فرهنگ شهروندی، فقط آموختن و آموزاندن حقطلبی و درخواست آزادیهای مدنی نیست، چنانکه حاکمان تاریخ همواره در برابر حق بر تکلیف پای فشردهاند، بلکه همزمان، شناخت وظایف و الزامات شهروندی از جمله خشونتپرهیزی، تنوعپذیری و تساهل نسبت به دگراندیشی و آزادی مخالف، فرهنگ گفتگو، تبعیت اقلیت از اکثریت و ..، هم هست. زیرا در غیاب چنین کار آگاهیبخشی، محکومان، این جنبه از مسئله را هرگز نتوانند شناخت. و آنگاه است که خطر انفجار و قهقراء به وضعِ طبیعیِ “انسان چون گرگ انسان” و جنگ همه با هم، چنگ و دندان خواهد نمود.