فردید و نگاه ذاتگرایانه به غرب
نویسنده : احسان شریعتی
موضوع : اندیشه فردید درباره غرب
برای ورود به بحث پیرامون اندیشه و منش مرحوم دکتر سید احمد فردید، شاید بد نباشد از تجربهی آشنایی مستقیم خودم با او در دورهی پیش و پس از انقلاب شروع کنم. عجیب است که با آنکه از کودکی در محیط خانوادگی ما و نزد پدر و پدربزرگام، پیرامون غالب چهرههای فکری و روشنفکریی آن روزگار بحث میشد، به یاد ندارم جایی دکتر شریعتی چیزی دربارهی فردید گفته یا نوشته باشد، و من نخستین بار نام فردید را در اروپا از آقای حسن حبیبی شنیدم، که “استادی است که سالهای سال در دانشگاه تهران هایدگر را تبلیغ و تفسیر میکند”.
در فردای انقلاب به دعوت و با وساطت یکی از دوستانام مرحوم جهانبخش ناصر که از زمان دانشجویی در دانشگاه تهران با فردید رفت و آمد داشت، دیداری با ایشان داشتیم. از آنجا که تازه از فرانسه بازگشته بودم، از تحولات فکری ـ فلسفی اروپا پرسید و حین گفتوگو او را نسبت به فلسفهی غرب مطلع و بهروز یافتم. سپس در مورد دکتر شریعتی ابراز نظر کرد که:
“… دینشناسی او را در بست میپذیرم و هرچه از تجربهی اسلام اولیه و صحابه و امثال ابوذر و سلمان و… نوشته را هر وقت میخواندم لذت میبرم، اما هیچکدام از آنچه را که از مجموعهی علوم انسانی مدرن اروپا مطرح کرده، از فلسفه برگسون تا سارتر گرفته تا جامعهشناسی گورویچی و… را به هیچ وجه قبول ندارم!…”
در انتها از اوضاع سیاسیی عمومیی انقلاب هم بحث شد، و موضعگیریهای بدبینانهاش علیه شخصیتهای مطرح آن زمان، همچون سروش و شهیدان بهشتی و مطهری و… را که از او تصویری منفیبافانه و پارانوئیک به دست میداد، خیلی جدی نگرفتیم و حمل بر غیرسیاسی بودن او میکردیم. در آخر یک جلد از کتاب “هستی و زمان” را به زبان فرانسه به دوستمان داد که با کمک من بخواند.
دور دوم آشناییی جدیام با فردید زمانی بود که دربارهی موضوع “تبعات هستیشناسیی بنیادیی هایدگر” (و آزمون قرائت عرفانی ـ نظریی فردیدی) مشغول نگارش پایاننامهای در رشتهی فلسفه بودم، که با کمبود اطلاعات در مورد زندگینامه و کمی تعداد آثار مکتوب او مواجه شدم. بهطوری که تا مدتی بعد از شروع کار حتی در زمینهی سوابق تحصیلیی فردید در فرانسه و آلمان یا اینکه آیا “هستی و زمان” را به آلمانی خوانده یا نه و اینکه با توجه به سلسله مقالات مجله “سخن”، چگونه پیش از آمدن کربن به ایران با هایدگر آشنا شده و… دچار ابهاماتی بودم. این کمبود اطلاعات بیوگرافیک و بیبلیوگرافیک در سالهای اخیر در تصاویر متناقضی که حتی شاگردان فردید از وی در جامعه ترسیم کردند، نمایان است. هر چند شاید بتوان روشنترین تصویرها را لااقل به لحاظ فکری در آثار دکتر داوری یافت. و اما در باب مقایسهی دو نحوه نقد فردید و هایدگر از غرب و قیاس دو مفهوم غربزدگی فردید و غفلت از هستی هایدگر :
اولین اشکالی که نهتنها بر فردید بلکه بر خود هایدگر نیز وارد میشود، نوع نگاه “ذاتگرا”یانهای است که به غرب دارند. یهنی یک مفهوم نسبی جغرافیایی ـ سیاسی و حداکثر فرهنگی ـ تمدنی تبدیل به ماهیتی مستقل و اقنومی قائم به ذات میشود؟ و از زمانی که بشر کشف کرد که زمین گرد است، جهات جغرافیایی نسبی شدند و اگر از موضع ما شرقیها اروپا در غرب واقع شده است، از منظر امریکاییها چین و ماچین و شرق دور در غرب آنها قرار دارد. خلاصه این نوع نگاه ذاتگرایانهی فرهنگی (یا تمدنی) را در نگرش روشنفکران دیگر نیز چون شایگان و طباطبایی و دوستدار و… (به تبع سنت شرقشناسان بزرگ غربی همچون بورکهارت و شدر و…) باز مییابیم. دیدگاهی که توسط متفکرانی چون ادوارد سعید مورد نقد تبارشناختی فوکویی قرار گرفته است.
از پیامدهای این نوع نگرش که در مجادلات و تبلیغات و “جنگهای تمدنی ـ سیاسی” کاربرد دارد، این است که در ارزیابیهای مطبوعاتی هم شاهدیم که نوع تفکر فردیدی هایدگری گاه به عنوان منشاء نظریی انواع هویتطلبی و بنیادانگاری و اقتدارگرایی و خشونتورزی ارزیابی میشود. همانطور که دربارهی مناسبات هایدگر با ناسیونال سوسیالیسم به طور مزمن هر از چندی بحث قدیمی از سر گرفته میشود. میدانیم که در مورد مفهوم “فراموشی” یا “غفلت” از هستی، هایدگر میکوشد با تفسیر تکوین و سیر تاریخ فلسفه غرب که نهایتاً در نوع نگرش فلسفی ـ علمی ـ فناورانه انسان عصر جدید به هستی تجلی و خاتمه مییابد و در یک کلام در “تکنیک” که ماهیت آن نه امر تکنولوژیک بلکه در مفهوم “گشتل” نهفته، به همه معانی کلمه، اعم از چیدمان و داربست و حسابرسی و بازرسی و معارضهجویی و… نشان دهد که چگونه از آغاز تولد فلسفه سنتی و مدرسی در یونان، این طفل دچار چه عارضهای بوده و چگونه نسیان و غفلت و فراموشی “تمایز هستیشناختی” وجود و موجودآور را به ورطهی دوگانهانگاریهای ذهنی ـ عینی فروغلتانده است، به ویژه با دکارت و سربرآوردن سوژه جدید در مواجهه با ابژه، طبیعت و دیگران تا زمانی که “متافیزیک” برای کانت بدل به مساله میشود. فردید نیز “همسخن” با فیلسوف بزرگ قرن بیستم سعی میکند با طرح آفت “غربزدگی” نه به مفهوم جغرافیایی ـ سیاسی، آنچنان که در نزد آلاحمد مشاهده میشود، و نه حتی فرهنگی ـ تمدنی به معنای رایج کلمه، بلکه در مقام تحلیلی وجودشناختی و تراز تاریخی، این سنخ نگاه متافیزیکی غرب به عالم و آدم را که “فرعونیت نفس اماره” و “نیستانگاری هستی حق” مینامد، از منظر فلسفی به مبارزه بطلبد.
جنبهی دیگر کار فردید ریشهشناسی واژگان فلسفی است که در درسگفتارها و یادداشتهایی که بر برخی لغتنامهها نگاشته و در آثار پراکندهاش به صورت متفرقه موجود است، اقدامی ناتمام اما قابل توجه است. هر چند برخی از این ابتکارهای زبانی از نظر زبانشناسی جای پژوهشهای مستدل و مستند داشته باشد.
و بالاخره، جنبه اثباتی و ایجابی اندیشهی فردید طرح “حکمت انسی” اوست (که به رغم اشتراک و افتراق آن با عرفان نظری ـ وجودی قدیم سنخ ابن عربی و فلسفههای جدید اگزیستانس پس از کییرکهگور، معادل اندیشهی “رخداد از آن خودساز” یا تعلق متقابل انسان و هستی، یعنی همان “اریگنیس” هایدگری است)، در برابر وجه انتقادی و سلبی تفکر او که نقد از “غربزدگی” بود. بررسی این جنبه از تفکر او که بغرنجتر و مبهمتر است، نیازمند تفصیل بیشتری است.
و نهایتاً جنبهی دیگر این تفکر، ساحت اخلاقی ـ سیاسیی اندیشه و منش اوست، که مشکلسازتر است. فهم و تعریف فردید از برخی مفاهیم و نهادها و دستاوردهای عصر جدید، همچون اومانیسم و ایدئولوژی و دموکراسی و لیبرالیسم و…، گاه سست و گاه آشکارا تحریفآلود مینماید. مثلاً در خلط دو روند متفاوت در اندیشهی غرب، یعنی سوژهمحوری (یا سوبژکتیویسم دکارتی) با انسانگرایی (اومانیسم رنسانسی ـ اراسموسی) که البته ریشه در ارزیابی هایدگر دارد، نوعی تمایل به یکپارچهسازیی سادهسازانهي گرایشات متنوع غرب در سدههای اخیر مشهود است.
تاریخ انتشار : ۲۰ / خرداد / ۱۳۸۹
منبع : روزنامه شرق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ