منوی ناوبری برگه ها

جدید

شریعتی و مارکسیسم

درباره شریعتی
یرواند آبراهامیان

.

نام مقاله : شریعتی و مارکسیسم
نویسنده : یرواند آبراهامیان
ترجمه : حمید احمدی
موضوع : ــــــــــ
مناسبت : سالگرد شهادت شریعتی
گروه‌بندی : موافقان _ انتقادی



بیست و نهم خرداد، سالگرد دکتر علی شریعتی (۱۳۱۲ ۱۳۵۶) یکی از مؤثرترین چهره‌های دگراندیشی دینی در عالم اسلام است. تأثیرگذاری شریعتی در ذهن و زبان دگراندیشان دینی، در بسیج نسل جوان دهه ۱۳۵۰ و درنتیجه در زمینه‌سازی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ انکار نشدنی است. شریعتی، یکی از آن دست شخصیت هاست که برخی او را یا به شیوه مرید و مرادی دوست دارند، یا منتقد او هستند. برخی او را از نزدیک ندیده‌اند و آثار او را خوانده‌اند و وی را بزرگ می‌شمارند؛ بعضی کسان که او را مخصوصا از زاویه دید رسمی و اداری دیده‌اند (و از جمله آن هاست دکتر جلال متینی، رییس دانشکده و دانشگاهی که دکتر شریعتی در آنجا تدریس می‌کرد) گفته‌اند که او درجه دکتری نداشت.

از عهده تدریس برنمی آمد و… بسیاری، شریعتی را مروّج مارکسیسم اسلامی و جمعی مبلّغ وهابیت انگاشته‌اند و دکتر حمید عنایت، استاد علوم سیاسی و مترجم قدر اول که خود اهل نظر و داوری بود، در کتاب معروف اندیشه سیاسی در اسلام معاصر نوشته است:

“… علی شریعتی، محبوب‌ترین و مردمی‌ترین مبلغ رادیکالیسم اسلامی، که هم معلم بود، هم سخنران و هم نظریه پرداز، نفوذی در ایران جدید داشته که هیچ متفکر مسلمان دیگری در هیچ نقطه از جهان اسلام نداشته است…”
حمید عنایت / اندیشه سیاسی در اسلام معاصر / ص ۲۶۸

صرف نظر از این نفی و اثبات‌ها، آن چه انکارکردنی نیست، تأثیر ژرف دکتر شریعتی بر بازشناسی و بازسازی تفکر شیعی و تأثیر آن‌ها بر روی ذهن و زبان دگراندیشان مذهبی در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ است.

از آنجا که نه تنها بعضی از محققان و صاحب‌نظران علوم اجتماعی، بلکه هم چنین تشکیلات سیاسی و امنیتی رژیم پهلوی، شریعتی و اتباع او را “مارکسیست اسلامی” می‌خواندند، به همین دلیل، ما در اینجا نقل نوشته‌ای را از دکتر ارواند آبراهامیان (به ترجمه حمید احمدی) در این خصوص بی‌ مناسبت نمی‌دانیم. (سیدحسن امین)***

در وهله اول، دیدگاه شریعتی در قبال مارکسیسم متناقض به نظر می‌آید. گاهی شدیداً به محکوم کردن آن می‌پردازد و گاهی نیز در جای دیگر مفاهیمی را از آن آزادانه به عاریه می‌گیرد. این تناقض ظاهری، باعث می‌شد که بعضی‌ها او را از نظر سیاسی ضدّ مارکسیسم قلمداد کنند، دیگران تصور می‌کردند که او مارکسیستی ا ست که عقاید واقعی خود را تحت پوشش اسلام پنهان می‌دارد، افراد دیگری هم بودند که او را یک فرد مبهوت و یک روشنفکر متحیّر معتقد به خط سوم قلمداد می‌کردند.

این تناقض ظاهری، هنگامی برطرف می‌شود که بدانیم از نظر شریعتی سه مارکس و بنابراین سه تعبیر مارکسیستی جداگانه وجود دارد.۱

۱. مارکس جوان، قبل از همه، یک فیلسوف منکر وجود خدا بود که از ماتریالیسم دیالکتیک حمایت کرده و منکر لاهوت، روح و مبدأ و معاد می‌شد. به گفته شریعتی این جنبه مارکس از سوی سوسیالیست‌ها و کمونیست‌های اروپایی بیش از حد بزرگ شد، زیرا آن‌ها برای مبارزه با کلیساهای ارتجاعی خودشان، خودبه خود تمامی اشکال مذهب را تقبیح می‌کردند.

۲. مارکس دوم، مارکس کامل و رشدیافته بود که به عنوان یک دانشمند اجتماعی فاش می‌ساخت که چگونه فرمانروایان به استثمار زیر دستان و محکومان خود می‌پردازند. چگونه قوانین “جبر تاریخی” و نه “جبر اقتصادی” عمل می‌کنند و به چه طریق روبنای هر کشور و به‌ویژه ایدئولوژی و نهادهای سیاسی غالب آن، بر زیربنای اقتصادی آن اثر متقابل دارد.

۳. مارکس سوم، مارکس مسن‌تر و اساساً سیاستمداری بود که یک حزب انقلابی خلق کرد و غالباً پیش‌بینی هایی می‌کرد که از نظر سیاسی مقتضی بود، امّا مسلماً با متدولوژی اجتماعی او مطابقت نمی‌کرد. به گفته شریعتی، این نوع مارکسیسم “مبتذل” در نهایت باعث بدنامی و بی‌ اعتباری مارکسیسم “علمی” می‌گردید. از نظر او، انگلس موضوعات عمده و اصلی را تحریف می‌کرد. احزاب طبقه کارگر، همراه رشدشان، “نهادینه” و “بوروکراتیک” می‌شوند و استالین جنبه‌های خاصی از مارکس جوان و پیر را به زبان مارکس کامل و رشدیافته برگزید تا مارکسیسم را به سطح عقیده‌ای جزمی درآورد که هیچ چیز را به جز ماتریالیسم تنگ‌نظرانه اقتصادی قبول نداشت.

شریعتی از این سه نوع مارکسیسم، نوع اول و سوم را به صراحت رد می‌کرد، امّا بسیاری از نظریات مارکس دوم را می‌پذیرفت. او تأکید می‌کرد که انسان بدون داشتن مقداری اطلاع از مارکسیسم، نمی‌تواند تاریخ و جامعه را درک کند. او با این نظر موافق بود که جامعه به یک پایگاه اجتماعی اقتصادی و یک رو بنای سیاسی ایدئولوژیک تقسیم می‌شود.

او حتی موافق بود که اغلب مذاهب را باید در مقوله دوم قرار داد، چون فرمانروایان با دادن وعده‌های آن جهانی، به تخدیر ذهن توده‌ها می‌پرداختند. او این نظر را قبول داشت که تاریخ بشری، تاریخ مبارزه طبقات بوده است. به گفته خود او، از دوران قابیل و هابیل، بشر در دو اردوگاه متضاد قرار گرفته است: در یک طرف مستضعفین و مردم، در طرف دیگر مستکبرین یا فرمانروایان قرار گرفته اند.

او هم چنین این نظریه را رد می‌کرد که مارکس انسان را یک حیوان بدگمان، خودپرست و بی‌ علاقه به آرمان‌ها قلمداد می‌کرده است. شریعتی حتی مارکس را می‌ستود، زیرا کم‌تر از اغلب “ایده آلیست‌های خودپسند و مؤمنان به اصطلاح مذهبی”، “ماتریالیست” بود.

امّا شریعتی مارکسیسم “نهادینه شده”ی احزاب رسمی کمونیستی را رد می‌کرد. او مدعی بود که احزاب مذکور شوق انقلابی خود را از دست داده و در برابر قانون آهنین بوروکراسی، سر تسلیم فرود آورده‌اند. او این احزاب را مورد انتقاد قرار می‌داد، چون حاضر به پذیرش این واقعیت نبودند که مبارزه عصر حاضر، نه مبارزه میان سرمایه‌داران و کارگران، بلکه مبارزه‌ی میانِ امپریالیست‌ها و جهان سوم است. او هم چنین احزاب کمونیست و سوسیالیست اروپا را متهم می‌کرد که به جنبش‌های آزادی‌بخش ملی نظیر الجزایر، تونس، و ویتنام، کمک نمی‌کنند.

شریعتی در نقد جنبش کمونیستی، مسایلی علیه حزب توده، سازمان مارکسیستی عمده ایران، مطرح می‌سازد. او می‌گفت که حزب توده بدون توجه به این مسأله که ایران، برخلاف اروپا، رنسانس، اصلاح، انقلاب صنعتی، و گذار به سرمایه‌داری را طی نکرده، بلکه با “شیوه تولید آسیایی” بیش‌تر انطباق داشته، درصدد بود مارکسیسم را به‌طور اتوماتیک در جامعه ایران پیاده کند. او هم چنین مدعی بود که حزب توده نتوانسته مارکسیسم واقعی را به عموم تعلیم دهد و حتی آثار کلاسیکی نظیر کتاب سرمایه را به فارسی ترجمه نکرده است. بلکه در عوض، با انتشار نشر آثار جنجال برانگیزی نظیر مفهوم ماتریالیستی انسانیت، ماتریالیسم تاریخی و عناصر ماده، با احساست مذهبی کشور به خصومت برخاسته است.

به هرحال، مخالفت شریعتی با حزب توده و مارکسیسم، به تماس‌های مستقیم قبلی او با فرانتس فانون مربوط می‌شود. از نظر مارکسیست‌های کلاسیک، ناسیونالیسم، ابزار طبقه حاکم برای دورکردن توده‌ها از سوسیالیسم و انترناسیونالیسم به حساب می‌آید. از نظر شریعتی، خلق‌های جهان سوم نمی‌توانند امپریالیسم را شکست بدهند، بر از خود بیگانگی اجتماعی فائق آیند و بدون از دست دادن مناعت طبع خود، به اخذ تکنولوژی غرب بپردازند؛ مگر این‌که در وهله اول میراث ملی و فرهنگ مردمی خود را بازیابند.

او در یک سلسله سخنرانی تحت عنوان”بازگشت”، به طرح این مسأله پرداخت که روشنفکران ایرانی باید ریشه‌های ملی خود را بازیابند و این ریشه‌ها در اسطوره نژاد آریایی نهفته نیست، زیرا این اسطوره‌شناسی، توده‌ها را بی‌ حرکت نگه می‌دارد، بلکه در تشیّع یافت می‌شود که در بیش‌تر بخش‌های فرهنگ مردمی سیطره دارد.۲

مسأله مهم این است که شریعتی در عقایدش از بحث‌های شدید روحانیون علیه چپ مبنی بر این‌که مارکسیست‌ها ملحد و کافر هستند و کافران ضدّ اخلاق، فاسد، گناهکار و شریر می‌باشند، استفاده نکرد. او برعکس، در بحث از مارکسیسم می‌گفت: مسلمان واقعی بودن، به داشتن اعتقاد فردی به خدا، روح و زندگی اخروی بستگی ندارد، بلکه بیش‌تر به در پیش گرفتن “عمل صحیح در راه ایمان” متکی ا ست. شریعتی می‌گوید: “کفر را در قرآن نگاه کنید، همواره تعریف کفر و دین تعریف به عمل است، نه تعریف به ذهنیت. “ارأیت الذی یکذب الدین”، دیدی آدمی را که اصلاً تکذیب دین می‌کند، یعنی مذهب را نفی می‌کند. خوب چه کسی ا ست که مذهب را نفی می‌کند؟ آن کسی که متافیزیک را نفی می‌کند؟ خدا را نفی می‌کند؟ روح را نفی می‌کند؟ قیامت را نفی می‌کند؟ این‌ها را تکذیب می‌کند؟ عقیده به این‌ها ندارد؟ خیر! تمام تعریف در این سوره، تعریف به عمل است.”۳

پاورقی :

۱. برای یافتن نظریات شریعتی در مورد مارکسیسم، نگاه کنید به: علی شریعتی، جبر تاریخ، (ب. ن، ۱۳۵۲)، صص ۷۰ـ۷۵؛ بازگشت‏ (ب.م، ۱۳۵۶)، ص ۷۰ـ۱۶۱.

۲. علی شریعتی، بازگشت، ص ۴۹

۳. علی شریعتی، اسلام‏شناسی(۲)، مجموعه آثار ۱۷، قلم، تهران، ۱۳۶۲، ص ۱۵۵.


تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۹۱
انتشار در : روزنامه مردم‌سالاری
منبع : سایت اینترنتی آفتاب

ویرایش : شروین ۰ بار / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

8 − سه =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.