منوی ناوبری برگه ها

جدید

شریعتی و آرزوی تحولِ اساسی‌ی روحانیت

درباره شریعتی
دکتر سید علی‌اصغر غروی

.

نام مقاله : شریعتی و آرزوی تحولِ اساسی‌ی روحانیت
نویسنده : دکتر سید علی‌اصغر غروی
موضوع : نگاهِ شریعتی به روحانیت
گروه‌بندی : موافقان _ تشریحی



پیش از آنکه به بحث اصلی بپردازم، یعنی تبیین دیدگاه شریعتی نسبت به روحانیت شیعه، بهتر است چند سطری را به معنای کلمه‌ی روحانیت اختصاص دهم و سپس طبقه یی که با این نام یا وصف پدید آمده و در طول تاریخ اسلام – با مذاهب مختلفش – نقش ایفاء کرده است. در همه زبان‌های دنیا و ادیان گوناگون، انسان را متشکل از دو بعد مادی و معنوی یا جسمی و روحی دانسته‌اند، در ادیان ابراهیمی – که قرآن برآیند اندیشه‌ی همه‌ی پیامبران آن است – جسم، قالب یا کالبد یا ظرفی است که خدای تعالی هسته یی یا پاره یی از وجود خود را در آن جای می‌دهد و این هسته باید در این ظرف و به واسطه و وسیله‌ی آن رشد کند و قابلیت رجوع و لحوق به مبدأ خود را بیابد. انبیاء الهی که خود را مبعوث از طرف پروردگار معرفی کرده‌اند، این وظیفه را بر عهده گرفتند و اعلام کردند که هدفشان ارائه راه کار و تمهید طریق است برای بشر تا او را به نقطه اوج کمال برسانند و ظرفیتی به او عطاء کنند که در جایگاه خلافت الهی قرار گیرد و قابلیت اتصال مجدد به مبدأ خود را بیابد. و بر این نکته‌ی اساسی پای فشردند که چنین قابلیتی محقق نمی‌گردد مگر آنکه انسان صفات خالق خود را در سرشت خود نهادینه سازد و در رفتار و گفتار خود متجلی نماید. مجموعه‌ی داشت و احراز این صفاتِ جمالِ ربوبی را خُلق حَسَن خواندند و بشر را به کسب آنها دعوت نمودند.

از پسِ انبیاء، کسان دیگری در قبال مکتب انسانی _ اخلاقی ایشان از یک سو، و ضرورت تعالی و کمال انسان از سوی دیگر، احساس وظیفه کردند و کم‌کم – در گذر زمان – تبدیل به یک طبقه‌ی ویژه شدند که در اهل سنت نام _ رجال دین _ بر خود نهادند و در شیعه _ روحانی یا طبقه‌ی روحانیت _ خوانده شدند. جالب است که این نام‌گذاری در شیعه هماهنگی و تجانس کاملی دارد با مسؤولیت و وظیفه یی که این گروه برای خود تعریف نموده و بر عهده گرفته است. یعنی ارشاد مردم به سمت کمال معنوی و احراز صفات ربوبی و ایجاد جامعه یی اخلاقی و روحانی و زمینه‌سازی برای تحقق انا الیه راجعون.

حال ببینیم در یکصد سال گذشته، با چشم پوشی از چند استثناء انگشت شمار، آیا این طبقه به وظیفه‌ی اصلی خود، که خود مدعی صیانت و پاسداشت از آن است عمل کرده است یا نه؟ این سؤالی است که بسیاری از متفکران مسلمان به آن پاسخ منفی داده‌اند از جمله مرحوم دکتر شریعتی. او معتقد است و به صراحت بر این معنی انگشت اتهام نهاده است که روحانیت شیعه خصوصاً بعد از تشکیل دولت به ظاهر شیعه صفویان، تبدیل به یک نهاد سیاسی شده که دین را ابزار وصول به اهداف دنیوی خود نموده است.

در “شیعه، یک حزب تمام” می‌گوید:

“… درد ما این است که تمام اندوخته‌ها و ارزشهای متعالی الهی را که تنها روزنه‌ی امید نجات ماست، و تمام رهبران و پیشوایان و ائمه‌ی معصوم ما شیعه، که “یاد” و “خاطره‌ی” هر کدام از آنها می‌تواند آموزنده‌ی بزرگ‌ترین درس انسانیت و آزادی برای همه‌ی زمین و زمان باشد، به صورتی مسخ کرده و به شکلی در آورده‌اند که عامل اسارت ما گردیده اند…”
مجموعه آثار ۷ / شیعه / ص ۱۳

شریعتی البته اراده‌ی اصلاح داشت و می‌خواست روحانیت شیعه به جایگاه اصیل و اصلی خودش باز گردد و نقش اساسیش را در تربیت معنوی مردم و رشد اخلاقی جامعه به عهده بگیرد و از وادی تشیع صفوی به ساحت تشیع علوی گام نهد.

“… از این همه قرائن پیداست که تشیع صفوی و ولایت ابوسفیانی ریشه‌ی همه‌ی پریشانی‌های ما و دشمن اصلی شیعه و ولایت علوی است…”
مجموعه آثار ۷ / شیعه / ص ۱۵
“… اگر می‌خوانم، می‌جویم، می‌یابم، و می‌گویم، انگیزه‌ام دردی است که ریشه در جانم دارد، و اگر از این همه، سربتابم، درد با جان یکی شده، خواهدم کشت. بیماری مرگ آوری هست که به تاریخ و فرهنگ و مذهب و مردممان، هجوم آورده است، و یک لحظه غفلت، همه‌چیز را نابود خواهد کرد. این است که آرام نمی‌یابم، چرا که درد شدیدتر از آن است که فرصت آرامشی بدهد. و بیماران، به مرگ نزدیک‌تر از آن‌که بتوان به خوش آیند و بدآیند دیگران اندیشید…”
مجموعه آثار ۷ / شیعه / ص ۱۷۲

و باز در جایی که آه از نهادش بر آمده از دست تشیع صفوی، گفته است:

“… تشیع صفوی، مذهب راه حل یابی است برای گریز از مسئولیتها. مذهب تجلید و تذهیب و تجلیل قرآن، نه تحقیق و تفسیر قرآن. تقدیس قرآن اما نه برای بازکردن و خواندن قرآن. توسل یکسره به کتاب دعا، برای بستن قرآن، چرا که گشودن قرآن سخت است و مسئولیت‌آور…”

آنچه امروز از انحطاط اخلاقی که جامعه را فروگرفته و هم‌چون خوره به جان مردم افتاده، شاهدیم، نشان از آن دارد که روحانیت ما از انجام رسالت خود غافل گشته و راهی جز آن‌که وظیفه‌ی او است می‌پیماید. در ص ۱۵۱ “مذهب علیه مذهب” می‌گوید:

“… پارسایی و زهد و قناعت و صبر و توکل… و بسیاری از این اصطلاحات، درست، به همان اندازه که امروز، انحطاط آور و منافی با شخصیت انسانی و رشد و قدرت و برخورداری و پیشرفت زندگی و استقلال روح و اراده‌ی انسان می‌نماید، و ذهن‌ها را فلج ساخته و احساس‌ها را به ضعف و فقر و رنج و تن دادن به بدبختی و خو کردن به ناتوانی و زبونی آلوده کرده و عادت داده‌اند، در فرهنگ راستین اسلام، مترقی و منطقی و انسانی معنی می‌دهند، و این فاصله، شگفت و باورنکردنی میان معنایی که امروز برای این اصطلاحات ساخته‌اند، و روح و مفهوم نخستین آنها، آن‌چنان که قرآن و پیامبر بیان می‌کردند، و مجاهدان و اسلام فهمان نخستین می‌فهمیدند، فاصله‌ی میان پستی و جهل ما، و سربلندی و آگاهی آنان را تفسیر می‌کند، و در حقیقت، این دو رویه‌ی متضاد در هر یک از این کلمات – که هر کدام بار سنگین عقیده‌ای اصولی را حمل می‌کند نشانه‌ای است از تضادی که خود اسلام بدان گرفتار شده است: تضاد میان اسلامی که هست و اسلامی که بود…”

شریعتی در ص ۱۶۹ همین کتاب برنامه‌ای عملی را به روحانیت شیعه جهت اجرائی کردن ارائه می‌دهد، تا از ناکار آمدی و ناتوانمندی در آید و به پویایی و اثربخشی برآید. وی می‌گوید:

“… این نسل دارد از دست می‌رود (اگر از دست نرفته باشد)….. اگرمی دانید که اسلام راستین می‌تواند به او پاسخ این نیازها را بدهد، اگر معتقدید که تشیع راستین علوی به او چنین سلاحی را می‌بخشد، برای او، برای اسلام و برای تشیع کاری بکنید…”

آنچه شریعتی را از روحانیت به‌طور اعم دل آزرده کرده بود، روش تبلیغی و نوع نگاه آن به اسلام بود. وی می‌گفت روحانیت ما به جای پرداختن به قرآن و اصالت دادن به متن، به بازگو کردن و گسترانیدن خرافاتی همت گمارده که هیچ جایگاهی در متن کتاب و سنت قطعیه رسول و امام ندارد، و همین خرافات است که ملت ما را از قافله‌ی تمدن بازداشته است.

در “تشیع علوی” می‌گوید:

“… خیلی ساده، روحانی صفوی راهش را بلد است، او متخصص “کلاه شرعی” است. او “بر قامت زور، ردای تقوی می‌پوشاند” و بر سر کفر، کلاه شرعی می‌گذارد! روحانی صفوی کارش توجیه دستگاه صفوی است و ناچار است برای همکاری “مؤمنین متشرع” با دستگاه “حکومت غیر شرعی” راهی پیدا کند و برای این کار باید تکنیکی اختراع کند که بتواند پول حرام را حلال کند!…”
مجموعه آثار ۹ / تشیع علوی و تشیع صفوی / ص ۱۱۸

دکتر شریعتی روحانیت منحط و درباری را به بیانات مختلف وصف کرده و همت گمارده است تا حوزه‌های علمیه امروز جهان تشیع را از این پدیده فساد انگیز و مانع تعالی فکری و رشد اخلاقی مزکی و مبرا سازد. در ص ۱۲۰ همان مصدر می‌گوید:

“… مگر با آن همه نفرتی که پیغمبر و علی از خرید و فروش انسان داشتند، همین روحانیت اموی و عباسی و صفوی _ به نام فقه سنت و یا فقه اهل بیت! _ در زیر عنوان روشن و مترقی “عتق” (آزاد کردن برده، که تنها باب مشخصی است که در آن، فقه اسلامی از برده سخن می‌گوید)، قرن‌ها “اصل بردگی” و حکم خرید و فروش برده را رسماً و علناً و در حوزه‌ی علمی اسلام، تدریس نمی‌کردند…”
مجموعه آثار ۹ / تشیع علوی و تشیع صفوی / ص ۱۲۰

شریعتی در ساحت اندیشه دینی خود، حوزه‌های علمیه یی را ترسیم کرده بود که روحانی و مجتهد آن در پهنه و عرصه اجتماع، به اصلاح بنیانهای اخلاقی – انسانی مردم می‌پردازد. در ص۲۳۲ تشیع علوی در مقایسه مجتهد علوی و صفوی می‌گوید:

“… مجتهد _ به معنای کوشنده و محقق آزاد _ بر اساس روح و جهت مذهب و منطق علمی و بر مبنای اصول چهار‌گانه اسلامی (کتاب، سنت، عقل و اجماع) می‌تواند، این نیاز تازه‌ی زمان، شرایط تازه‌ی حقوقی و اقتصادی و اجتماعی را بررسی و حکم تازه استخراج و استنباط نماید…”
مجموعه آثار ۹ / تشیع علوی و تشیع صفوی / ص ۲۳۲
“… بنابراین، اجتهاد آزاد باعث می‌شود که، مذهب در احکام خاص خودش، در یک جامعه خاص و عصر خاص، منجمد و متوقف نشود و روح و بینش مذهبی و نیز فرهنگ و فقه اسلامی، دائماً با یک بینش متحول و با یک تحقیق علمی آزاد و اندیشه باز، قوه استنباط علمی و روح متحول و متکامل و تحقیق و فهم مترقی مذهب و حقوق در حال تکامل، در ذهن و در جامعه، در دوره‌های متناوب تاریخی، تحول وتکامل پیدا کند…”
“… بنابراین، اجتهاد آزاد عاملی است که مذهب را از ماندن در قالبهای منجمد و ثابت قدیم، مانند مذاهب چهارگانه اهل سنت، نجات می‌دهد، اما اجتهاد در تشیع صفوی عبارت است از یک ادعای بزرگ و لقب بسیار بزرگ بدون محتوی، یک مقام رسمی دینی است، شبیه به پاتریارش یا اسقف و کاردینال، درست بر خلاف مجتهد در تشیع علوی که یک متفکر محقق نو اندیش و متحول و پیشتاز زمان و همگام با سیر تاریخ و آگاه از “حوادث واقعه” و رویدادها و مشکلات و مسائل و تحولات حقوقی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و عملی و فکری عصر خویش است – چون باید باشد و این لازمه‌ی مسئولیتش است – مجتهد صفوی، هرچه کهنه‌تر و منحط‌تر و عقب مانده‌تر است، مجتهد‌تر است!…”

و همین معنی را در ص ۱۲۸ همان مصدر به زبانی دیگر آورده است که چگونه شیعه صفوی در برابر شیعه علوی قد علم کرده تا او را کاملاً از حَیّز انتفاع بیاندازد و خود به منافع مادی دنیویش که برای وصول به آن برنامه ریزی کرده دست یابد:

“… امام شیعه را _ که در تاریخ بشری و در چشم مؤمن و کافر، مسلمان و غیر مسلمان، مظهر تقوی، عدل، حق طلبی، علم، آزادی، نجات، رهبری نهضت و مقاومت در برابر ظلم و جهل و اشرافیت و استبداد و نماینده انسانیت، فخر و فضیلت و شرف و مروت و پاکدامنی و آگاهی و آزادگی و آشتی ناپذیری با زشتی و ستم و دروغ است _ موجودی ضعیف، عاجز، متملق، ترسو، خودپرست، فرصت طلب، منزوی، باج ستان، مخالف شهدا، مانع مردم ناراضی و ستمدیده‌ای که در اندیشه مبارزه‌اند، محافظ رژیم خلافت در برابر جناح‌های تند و حتی شیعیان سازش ناپذیر، مبلغ رضا و تسلیم در برابر وضع موجود، فتوی دهنده بر خلاف شرع و به نفع دستگاه حاکم به عنوان “تقیه”!…”

شریعتی طالب یک تحول اساسی، عقلی، علمی و کاربردی در حوزه‌های علمیه بود به نحوی که روحانیون در آمده و بر آمده از این دستگاه عریض و طویل دینی بتوانند موجبات تغییرات ریشه یی در اخلاق نسل کنونی و نسلهای بعدی، حداقل شیعیان، را به‌وجود آورند و اگر بشود، جهان اسلام را متحول سازند. از این رو بی‌ پروا با آنچه که مانع و سد راه می‌دانست برخورد می‌کرد و به نقد می‌کشید. مثلاً در ص ۵۹۴ “روش شناخت اسلام”، در خصوص تقلید بی‌ حاصل و تقلیدی که منجر به بی‌ دینی می‌شود می‌گوید:

“… همین “تقلید” را نگاه کنید: آدمی که مثلاً مقلد آیت‌الله آقا سید ابوالحسن بوده، بعد کم‌کم قدری شعور و سواد و عقل پیدا می‌کند و می‌گوید: ولش کن. و همه را می‌اندازد دور (چون می‌بیند “چرند” است. او یا همین‌طور در مرحله‌ی روشنفکری می‌ماند و یا از مرحله‌ی روشنفکری بالاتر می‌رود و به مرحله‌ی ایدئولوژی می‌رسد. و باز به تقلید بر می‌گردد؛ اما تقلید دوم یک تقلید آگاهانه‌ی انقلابی است. (درحالی که) تقلید اول یک “تابو”ی موروثی است، که از ترس می‌کند، و وقتی که آن ترس خیالی، در پرتو شعور و عقل، از او می‌رود، آن‌را ول می‌کند…”
مجموعه آثار ۲۸ / روش شناخت اسلام / ص ۵۹۴

او برای وصول به این هدف آرزوهایی را در سر می‌پرورانید و روزهای نه چندان دوری را می‌دید که همه به ریسمان الهی که قرآن است چنگ زده‌اند و سنگ زیرین بناء شکوهمند جامعه اسلامی را در جایگاه خود نصب نموده اند. در ص۴ “چه باید کرد” می‌گوید:

“… اگر لیاقت آن‌را داشته باشیم که از این آتش قَبَسی بگیریم و ارمغان این نسل کنیم، می‌توانیم آتشی برافروزیم و امیدوار باشیم که در این رکود و سکوت و تفرقه، حرکت و امید، هدف و گرما و روشنائی ایجاد کنیم و نسلی بسازیم، درخشان و نیرومند، بر مبنا و اساسی که علی با سکوتش، با جهادش و با رنجش برای ما گذاشته است…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۴
“… این همه‌ی امیدی است و همه‌ی تلاشی است که در حد خودمان، هر چند اندک، در جستجویش هستیم و امیدواریم که روزی برسد و آن روز خیلی دور نباشد که به‌جای “بدبینی ها” و به‌جای “بدگوئی ها” و به جای “بذرافشانی‌های سیاه و بدبینانه” _ که در میان برادران و هم‌دلان و هم‌دردان و پیروان خانواده‌ی علی و فاطمه می‌افشانند و می‌کوشند همه را روی در روی هم قرار دهند تا روی از دشمن بتابند و به خویش سرگرم شوند – روزی را داشته باشیم که به‌جای اتهام زدن، کوبیدن، طرد کردن و لجن مال کردن، به پیروی از علی، از محبت و تفاهم و دوست داشتن یکدیگر لذت ببریم. امیدوارم چنین روزی بسیار نزدیک باشد…”
“… روزی که “دانشجویانِ ما” در کنارِ “طلبه‌ی ما”، و “استادِ ما” در کنارِ “عالمِ ما”، و “مؤمنِ ما” در کنارِ “روشنفکرِ ما”، و “جوانِ ما” در کنارِ “پیر ما”، و “متجددِ ما” در کنارِ “متقدمِ ما”، و “دخترِ ما” در کنار “مادرش”، و “پسرِ ما” در کنارِ “پدرش”، و همه در یک صف، در کنارِ خانه‌ی فاطمه بایستیم، روی در روی همه‌ی توطئه هائی که علیه ما می‌شود. دعا کنید که آن روز زود برسد…”

اما دکتر شریعتی این توان تغییر و اراده تحول‌سازی و قدرت علمی و نیت زلال و پاک را در طبقه‌ی روحانی آن زمان به‌طور اعم نمی‌دید، و از این بابت گله‌مند بود. در مجموعه‌ی “چه باید کرد” در مبحث “راه سوم” ص ۱۵۷ می‌گوید:

“… ولی معمولاً متأسفانه این فرهنگ عظیم ما که در آن ایمان‌ها، عشق، ارزش‌ها، و حادثه‌های بزرگ و تجربه‌های بزرگ انسانی وجود دارد، دست عده‌ای است که ارزش نگهداری‌اش، عَرضه کردن‌اش، و دادن‌اش را به نسل بعدی، و معرفی کردن‌اش را در دنیا ندارند، زیرا منجمدند، کهنه‌اند، موروثی‌اند، و این فرهنگ عظیم، دستِ آن‌ها، درست مثلِ گنجینه‌های بسیار بزرگِ زیرزمینی در دستِ یک قومِ بدوی است…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۱۵۷

و گاهی این شکایت را به زبانی تیز و کوبنده و فریادهای فرو ریزنده بیان می‌نماید تا شاید بر دلی و عقلی و روحی یا جایی و مَدرَسی و مبَحثی و مُباحثی اثر گزارد که تا به امروز از چنین اثرگزاری خبری مهم به گوش نرسیده و چشم ناظران با چیزی از این دست مواجه نشده است. اما نیاز به آن، در شرایط امروز ما، به شدت احساس می‌شود.

“… مسجد، سمبل همان مذهب سنتی حاکم بر تاریخ و بر حال است؛ همان مذهبی که هرگز ارتباطی با پیغمبر ندارد و مجموعه‌ای است از سنت‌های قومی، سنت‌های جاهلی، مفاهیم فلسفی، مسائل اخلاقی، مسائل احساسی، مسائل تربیتی و بومی و ملغمه‌ای از همه‌ی میراث‌های تاریخی و فرهنگی، که بر هم انباشته شده، یک معجونی شده و پوششی از مذهب – مذهب اسلام یا مذهب غیر اسلام – رویش گرفته شده و معلوم است که چکار می‌کند و نسل به نسل به ارث می‌رسد. به‌وسیله‌ی دستگاه‌های تبلیغی رسمی، به‌وسیله‌ی سازمان‌های متولی مذهب که در تاریخ، یکی از طبقات حاکمه هستند، در کنار طبقات دیگر حاکمه، برای توده، مذهبی را ابلاغ می‌کنند تا آن‌ها را به خواب کنند”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۱۶۲

شریعتی از پدیده دیگری هم بسیار در رنج است. از علم زدگی، از این که کسی مدارج عالیه علمی را طی کند ولی به ساحت اندیشه و فکر نرسد و یا اصلاً کوششی برای حصول و دست یافتن به آن ننماید. وقتی خوب بنگری گویا هنوز هیچ چیز عوض نشده و ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم:

“… بزرگترین حرف اساسی که می‌خواهم بزنم، و احتیاج به توضیح و تفسیر ندارد، این است که: آگاه باشیم که با “اشباع علمی” خود را از نظر فکری، اشباع یافته احساس نکنیم. و این یک نوع سیری بسیار کاذب است، و یک نوع فریب بسیار بزرگ است، که خاص تحصیل‌کرده هاست، خاص رشنفکر زمانه ماست، که وقتی از لحاظ علمی اشباع می‌شود، تحصیلات بالا پیدا می‌کند، از لحاظ علمی اطلاعات وسیع و درجات خیلی برجسته‌ای می‌یابد، استادهای بزرگ و کتاب‌های بزرگ می‌بیند، نظریات علمی و کاملاً بدیع، می‌یابد و فرا می‌گیرد، در خود غرور و رضایتی احساس می‌کند، وخیال می‌کند که از نظر فکری به منتها درجه‌ی یک انسان آگاه رسیده است. و این فریب کاذبی است؛ فریبی که حتی یک “آدم عامی” کم‌تر دچار آن می‌شود تا یک “آدم عالم”. یک استاد، یک مترجم، یک فیلسوف، یک صوفی بزرگ، یک ادیب، یک مورخ، غالباً فکر نمی‌کند که از لحاظ فکری، ممکن است “کاملاً” صفر باشد و از لحاظ شعوری هم‌چنان در سطح عامی‌ترین عوام مانده باشد. و از نظر آن چیزی که “آگاهی”، “خودآگاهی”، “جامعه آگاهی” و “زمان آگاهی” است، از یک “عامی” که چشمش به خط هم آشنا نیست، پائین‌تر باشد!…”
“… و این یک حالت بسیار رقت بار است. دانشمند جاهل بودن، تحصیل‌کرده بیشعور ماندن، آدمی با تصدیق‌های خیلی گنده و تیترهای خیلی برجسته جدی – و نه دروغ – چون دکتر، مهندس، فوق لیسانس، فوق دکتر، پروفسور و امثال اینها بودن، اما از نظر آن چیزی که شعور، فهم، آگاهی، احساس مسئولیت در برابر زمان، و تشخیص حرکت تاریخی است، که او را و جامعه را با خود می‌برد، صفر بودن، کور بودن و کر بودن؛ و این یک خطر بزرگ است، خطر عالم شدن اما جاهل ماندن! و خطرش از این جهت است که معمولاً آدم با علم که اشباع می‌شود، احساس گرسنگی فکری نمی‌کند، و آنچه که الان در دنیا مطرح است – و اگر به آن نگاه کنیم می‌بینیم – مسئله‌ای است کاملاً جدا: “مسئله فکری” است، جدا از “مسئله علمی”…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۱۸۳

اما راه برون رفت از این فاجعه اجتماعی که منجر به بداخلاقی محض در همه‌ی شؤون خانه و جامعه، با همه نهادها و سازمانهایش شده، گریز از فریب خوردگی فکری و ذهنی و اعتقادی است. شریعتی برای خروج از این وادی وحشت افزا و تاریک، داشتن مِلاک را لازم می‌داند و از خود آگاهی انسانی و اجتماعی نام می‌برد. اما از قدرت نفوذ اغفالگران نیز غافل نبوده و روش‌های تبلیغشان را گوشزد نموده، هشدار جدی می‌دهد:

“… ملاک لازم است؛ دو چشم، دو نگاه، “خودآگاهی انسانی” و “خود آگاهی اجتماعی” است. پس هر نقشی، هر حرفی، هر دعوتی، هر سعادتی، هر لذتی، هر “پیشرفتی” – درست دقت کنید، هر “پیشرفتی” – هر قدرت و تمدن و فرهنگی، که در مسیر “خودآگاهی انسانی” و در مسیر “خود آگاهی اجتماعی”، برای ما مطرح نشود، اغفال اندیشه‌ها از انسان بودن، و از مستقل زیستن است. استحمار است (استحمار می‌دانید یعنی چه؟ یعنی خر کردن مردم. از ریشه‌ی “حمار” است، به معنی خر!) و این عامل استحمار، بزرگ‌ترین مصیبت و قویترین قدرتی است که هرگز در طول تاریخ، بقدرت امروز نیامده است. استحمار در گذشته فقط نبوغ استحمارگران بود و ذوقشان و تجربه شان. امروز “علم” به کمکش آمده، همه‌ی وسائل ارتباط جمعی، رادیو و تلویزیون و تعلیم و تربیت و مطبوعات و شرق و غرب و ترجمه و تآتر و … به کمکش آمده، روانشناسی علمی، جامعه‌شناسی فنی، روانشناسی سیاسی، روانشناسی تعلیم و تربیت به کمکش آمده! استحمار کردن تکنیکی شده، فنی شده و مجهز به علم شده! این است که شناختنش هم بهمان اندازه مشکل شده! ملاک: خودآگاهی انسانی و _ باز تکرار کنم _ خودآگاهی اجتماعی…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۲۰۹

از همان مجموعه‌ی “چه باید کرد” در مقاله‌ی “چه باید کرد” (ص ۳۵۷) هم این مطلب را بخوانیم که کاملاً به‌روز است و گویا وظیفه یی است که شریعتی می‌خواهد بار سنگینش را بر دوش روحانیت بگذارد:

“…آنچه باید آغاز شود، یک انقلابِ فکری، یک رنسانسِ اسلامی است. نهضتِ فرهنگی و اعتقادی بر اساسِ عمیق‌ترین مبانی اعتقادی‌مان، و با غنی‌ترین تجربه‌ها و سرمایه‌های معنوی و انسانی یی که در اختیار داریم و در یک کلمه: اسلام! و بی‌ شک کسانی می‌توانند در این راه گام بردارند و زمان بی‌ زمام و بی‌ سرانجام ما را که هم‌چنان دور از حرکت تاریخ، راه گم کرده و بازیچه‌ی زمامداران و زمانداران شده است، به دستهای توانا و آگاه خویش گیرند، که فرزند این عصر باشند و در عین حال، به تعبیر شاندل: “تاریخ مردم خویش را با تمام جوششها و نیازهایش، که در گذشته مانده و مرده و یا در حال، حضوری منجمد و متحجر گرفته، و حیات جامعه را نیز در خود قالب ریخته و از تپیدن بازش داشته، در بستر حال، جاری سازد”…”
“… اما این‌چنین کسانی را در کجا سراغ بگیریم؟ دشواری کار ما این است که دانشگاه ما بیگانه و دور از حوزه‌ی موجود قدیم زاده شده و رشد کرد… و حوزه‌های علوم قدیمه‌ی ما نیز، آن‌چنان بر روی خود بسته ماندند و پنجره‌ای نیز به روی وزش‌های فکری و علمی جدید نگشودند…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۳۵۸

و بالاخره می‌توان انتظار شریعتی از روحانیت را در این چند جمله او خلاصه کرد:

“… مبارزه‌ی فکری و علمی با خرافه‌ها و کژاندیشی‌ها و عقاید و رسوم و سنن ضد انسانی و ضد اسلامی که اندیشه و روح جامعه را فلج و مسموم کرده است، از طریق تحقیق و تحلیل منطقی و علمی…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۳۷۷

و اکنون که نمی‌توان تمامی اندیشه او را و مطالبات‌اش را و ایده‌آل‌هایش را در چند سطر معدود فرو ریخت، و تمامی تفکرات او را به تصویر کشید، با این همه دلهره و اضطرابی که در پی دارد، چه خوب است چند خط از زیباترین‌هایش، به نقل از “گفتگوهای تنهایی” در ص ۹۱۸ به عنوان حسن ختام آورده شود:

“… چقدر واقعیت زشت است، سنگین و کدر و بیرحم است، بی‌ عاطفه است، بد است! من نمی‌خواهم آن را ببینم، نمی‌خواهم با آن روبرو شوم، آن‌را تحمل کنم، اصلاً نمی‌خواهم! از همین دو تا دیوار خاکستری که دنیای پاک و بزرگ من است، سرم را بیرون نمی‌کنم، در اینجا حساب و کتاب نیست، در اینجا محو شدن است و خود را بی‌ حساب فدا کردن است و بپا افتادن است و سر بر دامن نهادن است و زار گریستن است و از درد گفتن است و التماس کردن است و لذت بردن است و بی‌ هیچ انتظاری برای کسی بودن و جان دادن و رنج بردن و کیف کردن است و چه کیفی! در آن عار و ننگ نیست، شکستن غرور نیست، خودپائی نیست، گدائی نیست! هست! سراسر گدائی است ولی گدائی خوار کننده نیست، لذت آور است، غرور‌آمیز است، نشئه‌ی گرم و داغ و مطبوع و زلال و پاک و عالی و خدائی دارد…. عالَمی است، رنگها رنگهای دیگری است!…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۹۱۸
“… چه بگویم؟ در این دنیای میانه‌ی دو دیوار خاکستری، با زبان دیگری سخن می‌گویند، بگونه‌ی دیگری با هم شریک می‌شوند، جور دیگری با هم همسفرند، این دنیای میانه‌ی دو دیوار خاکستری بازار نیست، بیرون این دو دیوار همه‌جا بازار است و بازرگانان‌اند! و من می‌ترسم از این دنیا، از میان این دو دیوار، پا بیرون بگذارم، سرم را بیرون کنم، نگاهی به بیرون بیفکنم، اصلاً می‌ترسم هوای بیرون به درون این اطاقکِ قشنگ و خوبِ سیمانی آید، در اینجا من و او با هم زندگی می‌کنیم، و در هم می‌سوزیم، و سر در پَرِ هم، از عالمِ زشتِ بیرون، غافلیم، و در اینجا، گریستن و زاری کردن و التماس کردن و گدائی کردن، ما را در چشم هم خوار نمی‌کند، بیرون از این اطاقکِ قشنگ، همه‌ی جهان بازار است. این اطاق، یادگاری از آن دنیای ماوراء است، آن را از آب و گل و آتش و باد نساخته‌اند، جنس‌اش از جنسِ عالمِ بالا است، از روح است. من می‌توانم عمرم را، همه، در لای این دو دیوار، به سر برم، و به سر خواهم بُرد، و هرگز هوسِ سر زدن و آشنا شدن با واقعیت‌ها را در سر نخواهم داشت، زبانِ حساب و کتاب برایم تحمل‌پذیر نیست…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۰۰


تاریخ انتشار : ۰۰ / خرداد / ۱۳۹۰
منبع : سایت نیمه حرف
انتشار در : ماهنامه‌ی مهرنامه / شماره ۱۲

ویرایش : شروین ۰ بار / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × 4 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.