نگاه شریعتی به هگل و منظومه فکری او که در مـیان مـجموعه آثـار به یادگار مانده وی جایگاهی ویژه یافته است، بیشتر از منظر علم جامعهشناسی صورت گرفته و شـاید به همین دلیل به مبادی نظری او کمتر توجه شده است. همچنین شریعتی گـاه در بیانی، در برابر اندیشه و نـقطه نـظرات او موضع مخالف اتخاذ نموده و گاه نیز همچون مدافعی سرسخت طریق تأیید وی را برگزیده و با اقامه برهان از او جانبداری میکند.
گفتاری شریعتی در باب هگل، به دو قسم متمایز از یکدیگر منقسم میگردد. بخش نخست جایگاه ویـژه او در فضای فلسفی غرب نام گرفته که شریعتی طی اظهاراتی آن را خاطرنشان میسازد و بخش دیگر برداشت شخصی شریعتی از پارهای از نقطه نظرات هگل عنوان مییابد.
در این مقاله بیشتر بخش اخیر یعنی مجموعه برداشتهای شـریعتی پیـامون هگل تعقیب شده است.
شریعتی هگل را واجد شأن و رفعت خاص در تاریخ فلسفه غرب معرفی میکند:
“… افکار هگل، در بسیاری از مکتبهای فکری و فلسفی امروزی دنیا هست، حتی فلسفههای ضد هگلی مثل مـارکسیسم را، زاده هگل و متأثر از فلسفه او میدانند…”۱
“… هگل از میخهای اصلی خیمهی فکری و فرهنگی غرب معاصر است…”.۲
“… بزرگترین فلسفهی تاریخ قرون ۱۹ و ۲۰ از آن هگل است…”۳
شریعتی در تحلیل فلسفه هگل، به رغم اینکه آنرا از وجوه مختلف ذاتـا بـا مشرب فلسفی اسلام مباین میداند، از وجهی نیز فلسفه تاریخ هگل را همسو با اسلام ارزیابی نموده و آن را با نوعی جرح و تعدیل در کنار تفکر فلسفی اسلام مینشاند:
“… هگل درعینحال که ضـد خـداست(بـه اعتقاد همه مذهبیها و به اعـتقاد خـودش)، و درعینحال که فلسفهاش را در آخر به ابتذال کشانده ولی من با وجود دستکاریهای بدون اجازهء خودش، فلسفه تارریخ هگل، بلکه اصولاً فلسفه هـگل را بـا فـلسفهای که از انسان در قرآن، استنباط میشود بینهایت نزدیک احـساس میکنم. هگل بهطور خلاصه میگوید که خداوند یک روح مطلق بوده اما ناخودآگاه (دیگر این قسمتهایش خیلی فیلسوفانهاست) بعد آن روح مـطلق در طـبیعت وارد شـده، در اشیاء طبیعی تکامل پیدا کرده، بعد وارد موجودی به نام انـسان شده، و در انسان تکامل پیدا میکند و ما هرچه بیشتر به خدا میرسیم، تا به جایی که انسان در مـسیر تـکاملی خـویش، باز به آن روح مطلق باز میگردد. یک نوع فلسفه انا لله و انا الیـه راجـعون در فلسفه هگل هست که اگر تعبیراتش را و نوع برداشتهایش را عوض کنیم و استخوانبندی فلسفه تاریخ و انسانشناسی هـگل را اسـتنباط و اسـتخراج کنیم، درست این فلسفه را میگوید”.۴
مشابه این جملات را در جایی دیگر نیز دارد:
“… اگـر اصـطلاحات و تـعبیرات هگل را در فلسفه تاریخ و در ایده آلیسم تاریخ انسانی خاصش خوب بفهیم و تحلیل دقیق بکنیم و از گـستاخی اصـطلاحش و از بـدی و زننده بودن تعبیراتی که انتخاب میکندـه به شدت ضد مذهبی استـ نهراسیم و یک وسـعت مـشرب علمی داشته باشیم، آن وقت میفهمیم که در پشت این چهرهء ضد خدا و کفرآمیز مـکتب هـگل، حقیقتی نهفته است که همسایه دیوار به دیوار فلسفه خداشناسی، انسانشناسی است در رابـطه انـسان و خدا، آن چنان که در مذهب ما مطرح شده است…”۵
شریعتی نگرش تاریخیگریی هگل را بـه نـقد میکشد و آن را به لحاظ نوع جبریتی که بر فضای آن حاکم است مطرود و بیاعتبار میشمارد:
“… هگل فیلسوفی اسیتوریست اسـت. در اسیتوریسم، انسان یک “ممکن” است که در تحول و تکامل حوادث و توالی قرنها و عـصرها _ یـعنی در مـسیر تاریخ _ انسان میشود، چگونه؟ آن چنان که قوانین جبری تاریخ اقتضا کند و علل موجود در تاریخ “ما”را به عنوان معلولهای خود بسازد.
پس اگر من مذهبیام و اگر مسلمانم به این دلیل است کـه مـسلمانان ایران را فتح کردند و اگر به فارسی سخن میگویم به این علت است که قرنها پیش از ایـن، حکومتهای محلی، زبان فارسی دری را به زبان ملی تبدیل کردند. پس اگر هنرمندم، اگر فـارسی زبانم، اگر مذهبیام، اگر شیعیام، اگر ضد مذهب و ضـد اسلام هر چه و هر که همه این “من هستمها”عبارت از “اوست” یعنی تاریخ من، پس من عبارتم از هیچ چیز، در اختیار تاریخ، و او ـ تـاریخ ـ آن چنانم میسازد که خود میخواهد… پس اگـر مـن چنینام بـه خـاطر ایـن است که من مجموعه صفات و خـصوصیاتی هـستم که جریانهای جاری از گذشتههای دور در من فرو ریختهاند و مرا ساخته و پرداختهاند. پس هـر کـس عبارت است از دفتر سفیدی که گـذشته آن را نگاشته است…”۶
و یا در جـای دیـگر میگوید:
“… انسان از دید اسیتوریسم چـنان کـه هگل میگوید و چنان که بینشی از اگزیستانسیالیسم میگوید: برآیند جبری جریانهایی است که از گـذشته بـه هم گره خورده و او را ساختهاند. بنابراین مـن بـه وسیله جریانهای کـه از گـذشته ادامه داشته است سـر بـه هم داده و شدمام”من”. و بی این و غیر این نمیتوانم چیزی باشم، چرا که مـن سـاختهء تاریخی هستم که در آن نمیتوانم دخالت کـنم، پس در”خـود” نمیتوانم دخـالت کـنم و بـنابراین”من”هیچ چیز نـیستم…”.۷
شریعی آنجا که به تشریح فلسفه تاریخ در اسلام میپردازد و آن را در مقابل فلسفه تاریخ هگلی مینهد، مـسؤولیت فـردی و اجتماعی را به عنوان نخستین ویژگی بـارز فـلسفهء تـاریخ اسـلام قـلمداد کرده و آن را به مـنزلهء مـوتور حرکت انسان در تاریخ، از بدویت تا الوهیت معرفی میکند:
“… مسیر تاریخی فرد، رسالت و مسؤولیت فرد، پیمودن مـذهب یـعنی لجـن را رها کردن، و اراده را از این لجن خلاص کردن و بـه قـله الهـی، یـعنی بـه روح خـداوند، به نیمهء متعالی و اهوراییاش نزدیک شدن. دیگر ارادهء انسانی ارادهای است که منفک شده از نیمه لجنی خودش و متعلق به اخلاق خداوند شده…”.۸
و یا در همان جا دارد:
“… و همانطور که فلسفه تاریخ در فرد عبارت است از مسؤولیت او و حرکت او، از لجن تا خداوند، تاریخ هم، یعنی بشریت در طول عمرش یعنی در تاریخ مسؤول است برای یک مهاجرت، در حال هجرت از لجن، بدویت نزدیک بـه مـاده و نزدیک به جمود و رکود و جهل و ناخودآگاهی، به طرف”رفتن”به طرف خداوند، رجعت به الوهیت، انا لله و انا الیه راجعون…”.۹
از مسائل مهمی که در فلسفه تاریخ همواره مطرح بوده است و مـورد تـوجه غالب فلاسفه تاریخ قرار گرفته است،جدال طبقات است که میتوان آن را به رمز حرکت تاریخ تعبیر کرد.
هگل جدال طبقات را به جدال خـدایگان و بـنده تعبیر میکند و این دو طبقه را هـمواره در مـتن تاریخ در حال جنگ مییابد.چنان که در کتاب معروفِ خود، خدایگان و بنده، مینویسد:
“… انسان در حالت ظهور خود…، همیشه، یا خدایگان است یا بنده. اگر واقـعیت انـسانی فقط میتواند به حـالت “اجـتماعی”پدید آید، هیچ”اجتماعی”انسان نیست مگر آنکه دست کم در مبدأ خود یک عنصر خدایگانی (اربابی) و یک عنصر بندگی… داشته باشد. بدین جهت سخن گفتن از اصل خودآگاهی، سخن گفتن از خـودفرمایی و وابـستگی یا از خدایگانی و بندگی است…”.۱۰
شریعتی رمز حرکت تاریخ را به تعبیری جنگ دو طبقه حق و باطل میداند:
“… فلسفه تاریخ، جنگ بین دو طبقه است، طبقه حق و طبقه باطل، در طول تاریخ این دو طبقه در حـال جـنگند، همیشه بـینش تاریخی و فلسفی اسلام یک بینش در حال مبارزه است… و این دو طبقه(طبقه حق و باطل) دائما در حال جنگند(و)از زمـان آدم این جنگ شروع میشود و این جنگ ادامه پیدا میکند…”.۱۱
و در ادامه مـیافزاید:
“… فلسفه تاریخ در اسلام، فلسفه مجاهدات و فلسفهء مبارزه میان حقیقت و بطلان است. حق و باطل، حق و باطل فلسفی، توحید در بـرابر شـرک است. حق و باطل اجتماعی، ملاء و مترف در برابر مردم است، حق و باطل اخلاقی، ذلت و پسـتی و عـبودیت و جـهل، در برابر آگاهی و تکامل و حرکت و شعور است…”.۱۲
هگل تاریخ جهان را در سه مرحله خلاصه میکند و برای هـر یک از آن سه، مصداقی میآورد. نخستین دوران، آزادی یک نفر و اسارت دیگران و پس از آن دوران آزادی عدهای و اسارت عدهای دیـگر و سپس دوران آزادی همگان. اولی مقارن اسـت بـا ایران باستان، دومی مقارن است با یونان و روم قدیم، و سومی حکایت از دوران حکومت معاصر شخص هگل(حکومت پروس)میکند چنان که مشاهده میشود هگل پس از برشمردن مراحل سهگانه، در نظر دارد که درجات خود آگـاهی را در این سه مرحله دخالت دهد به این ترتیب که خودآگاهی در انسانهای گذشتهـکه مقارن با ایران باستان و سپس یونان و روم میباشدـکمتر بوده، ولی در حکومت پروس، این خودآگاهی، در مراتب بالاتری جلوه نموده است.
در واقـع هگل میخواهد با نشان دادن مصادیق مراحل سهگانه تاریخ، سیر پایانی آن را در وضعیت موجود حکومت پروس خلاصه کند تا شاید از این طریق بتواند برای خود و فلسفه خویش وجههای سیاسی کسب کند. چنان کـه گـذشت، بنابر نظر او:
“… در دنیای مشرق زمین (تمدنهای چین، بابل، مصر)، استبداد و بردهداری قاعده کلی بوده، آزادی در انحصار یک فرد واحد،ی عنی سلطان بود. ولی دنیای یونانیـرومی با آنکه نهاد اجتماعی بـردهداری را حـفظ کرد،دامنه آزادی را گسترش داد و مدعی شد که آزادی حق شهروندانـاگر نه به همه افرادـ میباشد. این جریان را ملل آلمانی نژاد اروپایی عصر حاضر، تکمیل کردند و آنها اصل مسیحیت در مـورد ارزش ـ بـیحد و حصر افراد به عنوان ابنای بـشر را پذیـرفته و به این ترتیب صراحتا فکر آزادی را قبول کردهاند…”.۱۳
این نوع فلسفه نژاد پرستانه که صراحتا از سوی هگل عرضه گردیده است، شریعتی را بـه بـرخورد تـند کشانده است، او میگوید:
“… فیلسوف عظیمی چون هگل، فلسفه وجودی خود را به گونهای ساخته و پرداخته است که اساساً خلقت عالم به خلقت تاریخ بشری میپیوندد و تکامل آن به ایجاد نژاد آلمـانی میرسد، که غایت آفرینش است…”.۱۴
بنابه گفتهی شریعتی، هگل معتقد است:
“… انسان عاطفی است. به گفته هگل، روح مطلق در او به احساس نیمه آگاه رسیده است، گرچه هنوز از تعقل که آگاهی مطلق و مجرد است، دور است…”.۱۵
توضیح این که: انسان در ابتدای تاریخ خـود اطـلاع اندکی از روح مطلق داشته و از تعقل مجرد بر کنار بوده است. پس از گذشت زمان به تدریج به ایـن مـرحله نـزدیک شده و به مراتب، تعقل و آگاهی را در خود یافته است.
شریعتی در کتاب “هبوط” نـظر خـود را در مـورد سخن فوق چنین بیان میدارد:
“… من به این سخن او معتقد نیستم که انسان مـتمدن گـذشته، از انـسان جدید کمتر خودآگاه بوده است، بلکه متفکر قدیم، درست برخلاف امروز، از خود بیشتر مـیتوانسته اسـت سخن بگوید تا از جهان، چون به خود بیشتر میاندیشیده است. انسان امروز چندان در طبیعت و عینیت زندگی غرق است که خود را از یاد برده است…”.۱۶
و :
“… مذهب، به هر حال، بیش از “عـلم”، و عـرفان، بیش از”تکنیک”، و پرستش خدا، بیش از “پرستش زندگی”، برای آدمی، “تأمل در خویش” را پدید میآورد و “خـویشتن” را طرح میکند…”.۱۷
البته شریعتی در جایی به نوعی دیگر، سخن هگل را در این باب میپذیرد:
“…سیر کلی ایده آلیسم هگل را با تغییراتی در تعبیرها و تلقیها، بسیار عمیق و قابل تأمل، و به اعتباری، درست مـیدانم…”.۱۸
و در جایی دیگر نظر هگل را در مورد انسان تاریخی تصریح کرده و مینویسد:
“… انسان تاریخی به گفته هگل، انـسان عـاطفی و اشـراقی بوده است. یک نوع آگاهی مبهم احساس نسبت به خویشتن و نسبت بـه جـهان داشته است تا میرسد دوران پیروزی عقل، عصری که فلسفه جای مذهب را میگیرد، یعنی اندیشیدن و تحلیل کـردن و شـناختن و نتیجه گرفتن جای تعبد و عشق و الهام و عواطف و احساس را…”۱۹
ولی آنچه که مسلم مینماید ایـن است که هگل از گفته خود در باب خـودآگاهی انـسان تـاریخی، میخواهد بهره برداریهای دیگر بکند. شریعتی در ایـن مـورد میگوید:
“… مثالها و مصداقهایی را که هگل نشان میدهد چندان باور نکردنی و عجیب مییابم کـه نـاچارم یا به جهل او منسوب کـنم یـا به غـرض او. ایـن اسـت که با همه اهمیتی که بـرای انـدیشه او قائلم حتی از نقل موارد استناد و نتیجهگیریهای عینی و اجتماعی و سیاسی او شرم دارم…”.۲۰
بـا ایـن حال میتوان مسامحتاً در عقاید هگل نـظریات موافق با واقعیات را نیز اخذ کرد، چنان که شریعتی نـیز گاهی از این بعد نگریسته و در مواردی آن را قبول میکند:
“… اگر انسان شرقی و احساس و مذهب را همچنان کـه او میفهمد و میشناسد فرض کنیم، سخناش درست اسـت، بیشک دوره جدید که عـصر پیـروزی عقل است انسان بـه خـودآگاهی و تجدد ذهنی صریحتری رسیده است…”.۲۱
اما بلافاصله در سطور بعد با دیدی نقادانه ادامه مـیدهد:
“… اما من هرگاه قصد شگفت خـلقت آدم را در تـورات و قرآن و مـتون ادیـان ابـراهیمی میخوانم و… میبینم که مسأله انسان، حیات، من، جهان، وجود، اساسیترین اموری است که اندیشه و روح شرقی همواره بدان مشتغل بـوده اسـت و بازگشت به خود و خودشناسی انسانی و ذهـنیت تـام و مـتعالی شـاخصههای اصـلی فرهنگ و فلسفه مـاست…”.۲۲
هگل تاریخ جهان را به عبارتی سیر از عینیت به ذهنیت میداند و با حرکت از عین به ذهن تعبیر مینماید. یـعنی در ابـتدا انسان به علت نقص آگاهی خود بـرای مـظاهر طـبیعت و اجـزای آن ارج و ارزش قـائل بـوده و یا به نوعی آن را مورد پرستش قرار میداده است، ولی به تدریج با افزونی آگاهیاش از پرستش مسائل عینی دور گزیده و به ساختههای ذهنی پرداخته است.
شریعتی در این مورد میگوید:
“… اما این سخن او درست است که تاریخ از عینیتگرایی به ذهنیتگرایی که تاریخ از عینیتگرایی به ذهنیتگرایی سیر میکند.این سیر را که هگل طرح میکند من در زمینههای دیگر بـا تـلقی دیگری قبول دارم نه تکامل ذهنی و خودآگاهی انسان شرقی به انسان غربی و دوران مذهبی به دوران عقلی، و در دنبالهء آن موهومات خودپسندانه نژاد و ملت پرستانهزشتی که او ردیف کرده است.بلکه تکامل فتیش پرستی در مـذهب بـه سوی الله پرستی در اسلام… و سپس تکامل به سوی تجرد و توحید مطلق جهانبینی فلسفی و احساس مذهبی ادامه مییابد. تا به تثلیث روحی و یهودی… هـمه وجـوه معنوی انسان همین مسیر را طـی میکند… رئالیسم ارسطو تا ایده آلیسم هگل و از اومانیسم یونانی طلایی تا اومانیسم سارتر، عقل فلسفی غرب همین تحول را پیموده است… (همچنین) هنر، مسیر هگلی هـستی و انـسان را طی میکند، رفتن بـه سـوی تجرد از واقعیت مادی و عینی رقص نیز، دیگر ارائه زیباییهای سینه و شکم و… نیست، بالهی نورئالیستی امیل زولایی، امروز به اساطیر یونانی یا اسرار شرقی بازگشته است و…”۲۳
در پایان ذکر این نکته ضروری اسـت کـه اظهارات روشن شریعتی در حوزهی مورد بحث، ما را به این واقعیت رهنمون میگردد که منظومه فکری هگل هیچگاه بهطور مطلق و همه جانبه قابل قبول و پذیرش نیست. آنچه میتوان در حوزه نقد مورد تأیید و پذیرش قرار گیرد. تنها پارهای از سخنان هگل است که در مجموعه آثـار شریعتی نیز بهطور پراکنده مورد اشاره قرار گرفته است. مواضع نسبیگرایانهی شریعتی در برابر هگل، و برخورد گزینشی با آثار وی ـ هر چند که بعضاً در پارهای موارد به پختگی بیشتری نـیاز دارد ـ در مـجموع معقول و منطقی به نظر میرسد.
پاورقی :
۱. صفحه ۱۴۱، مجموعه آثار۱۲
۲. صفحه ۱۸۴، مجموعه آثار۲
۳. صـفحه ۱۵۲، مـجموعه آثـار۱۶
۴. صفحه ۲۳۸، مجموعه آثار۱۹
۵. صفحه۱۴۶، مجموعه آثار۱۶
۶. صفحه ۱۸۵، مجموعه آثار۱۵
۷. صفحه ۲۳۲، مجموعه آثار۲۵
۸. صفحه ۴۷، فلسفه تـاریخ در اسلام، شریعتی.
۹. همان.
۱۰. صفحه ۳۷، خدایگان و بنده، هگل، ترجمه حمید عنایت.
۱۱. صفحه ۵۰، فلسفه تـاریخ در اسلام، شریعتی.
۱۲. همان، صـفحه ۵۱.
۱۳. صـفحه ۱۵۶، مقدمهای بر فلسفه تاریخ، دبلیو، ۱ ج، واش، ترجمه ضیاء الدین علائی طباطبائی.
۱۴. صفحه ۷۸، مجموعه آثار۲۷.
۱۵. صفحه ۷۸، هبوط، شریعتی.
۱۶. همان.
۱۷. همان.
۱۸. همان.
۱۹. صفحه ۷۸، هبوط، شریعتی.
۲۰. همان.
۲۱. صفحه ۷۸، هبوط، شریعتی.
۲۲. همان.
۲۳. همان.