آخرین روزهای دکتر علی شریعتی
روزگار پیش از انقلا ب و در جریان مبارزات مردم علیه رژیم شاه، افراد بزرگ و موثری درگذشتند که مرگشان در هالهای از ابهام قرار گرفت و روایتهای متفاوتی از فوت آنها وجود داشت. این افراد همه در یک چیز اشتراک داشتند و آن مخالفت با رژیم پهلوی بود اما محل و شیوه مرگشان ـ همچنان که محل و شیوه زندگیشان با هم تفاوتهای بسیاری داشت. رژیم مرگ همه این افراد را مرگ طبیعی میدانست و مردم مبارز آنها را شهید میدانستند.
دوشنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۴۶ مردم خبر درگذشت جهان پهلوان بزرگ و مردمی زمان خود، مرحوم غلام رضا تختی را شنیدند که روزنامهها طبق اعلام ساواک، مرگ او را خودکشی در هتل آتلا نتیک گزارش دادند اما در تمام مراسم مردمی، از او با عنوان “شهید” نام برده میشد.
۲۱ خرداد ماه ۱۳۴۹ محمدرضا سعیدی از روحانیون مبارز در زندان به شهادت رسید و مرگ او سکته قلبی اعلا م شد. در سال ۱۳۵۶ هم دو مرگ مشکوک دیگر در خارج از ایران، دو تن از بزرگترین یاوران انقلاب را از مردم گرفت. سیدمصطفی خمینی (فرزند ارشد امام خمینی) در عراق و دکتر علی شریعتی در انگلستان درگذشتند که از طرف مقامات دولتی مرگ آنها هم سکته اعلا م شد. اما همواره در طول مبارزات از آنها با عنوان شهید یاد شده و کسی مرگ طبیعی را برای آنها باور نداشت.
بعد از انقلاب تلاش بسیاری شد تا واقعیتها مشخص شود اما خبر درگذشت محمدرضا سعیدی که از همان زمان هم بر اثر افشاگریهای هم سلولی هایش شهادتش مسجل بود، هیچ نتیجه قطعی دربارهی چگونگی فوت بقیه به دست نیامده است. دربارهی تختی بسیار گفته شده اما کسی نمیتواند قاطعانه نظر بدهد. دربارهی مصطفی خمینی کمتر نظری داده شده است و به نظر میرسد فوت طبیعی مورد قبول بسیاری است. دربارهی درگذشت علی شریعتی چطور؟ دکتر علی شریعتی در میان این افراد وضعیت ویژه دارد.
جنازه وی سال هاست در سوریه و در جوار حرم حضرت زینب به امانت سپرده شده اما هرگز آوردن جنازهاش به کشور، جدی نشده است! با چنین وضعیتی معلوم است که سخن گفتن از مرگ دکتر شریعتی هم چقدر میتواند با اما و اگر و… همراه باشد. با این حال در این نوشته سعی شده فارغ از همه نظراتی که دربارهی این اندیشمند بزرگ معاصر وجود دارد، به بررسی مرگ ناگوار وی در آستانه انقلاب اسلامی پرداخته شود. آنچه در این نوشته به عنوان مرجع در نظر گرفته شده، دو کتاب است. اولی “طرحی از یک زندگی” نوشته خانم دکتر پوران شریعت رضوی همسر گرانقدر دکتر شریعتی است که در واقع زندگینامه شریعتی است و دیگری کتاب “از شریعتی” نوشته دکتر عبدالکریم سروش است که در آن گفته هایی دربارهی مرگ و تشییع جنازه شریعتی آمده است و با توجه به دقت سروش و اینکه او از جمله اولین کسانی است که بر سر جنازه دکتر رفته مقدمات تشییع وی را آماده کرده است، منبعی مورد وثوق به شمار میرود.
اسفندماه سال ۱۳۵۳، شریعتی پس از تحمل ۱۸ ماه زندان انفرادی در کمیته شهربانی آزاد شد. اسارت درازمدت در سلول، او را سخت به نور آفتاب حساس کرده بود و از نظر روحی هم بسیار افسرده شده بود. رژیم همه راههای مبارزه اجتماعی را بر او بسته بود، حسینیه ارشاد تعطیل و او از تدریس در دانشگاه محروم شده بود. مبارزه مخفی هم عملاً امکان نداشت. ساواک او را شدیداً تحت نظر داشت و روز بهروز هم حلقه این محدودیتها تنگتر میشد:
یکی از شبها در حال عبور از خیابان، چند نفر از دانشجویاناش، او را میشناسند، او را در میان میگیرند، دکتر هم که از دیدن آنها خوشحال شده، طبق عادت دیرینهاش، با آنها گرمِ گفتوگو میشود، مدتی با هم صحبت میکنند، و بعد از هم جدا میشوند. پس از چند روز، خبر میرسد که، همهی آن دانشجویان دستگیر شدهاند.
تواناییهای دکتر شریعتی ـ براساس آنچه همسرش نوشته است ـ در روزهای خانهنشینیی اجباری، روز به روز کاهش مییافت، و اعصابش سخت فرسودهتر میشد. در نامهای که او برای یکی از دوستانش مینویسد، به این واقعیت اشاره میکند:
دکتر شریعتی پس از دو سال، خسته از وضعیتش تصمیم به “هجرت” میگیرد اما ممنوع الخروج بودن مانع بزرگی برای مهاجرت او به خارج از کشور بوده است. در مشورتی که دکتر با دوستانش میکند و با تحقیقات آنهامشخص میشود که تمام پروندههای او در ساواک تحت عنوان “علی شریعتی” یا “علی شریعتی مزینانی” طبقه بندی شده است در حالی که نام خانوادگی او طبق شناسنامه “مزینانی” بوده نه شریعتی. به همین دلیل او میتواند پاسپورت بگیرد و ۲۶ اردیبهشت ۵۶ تهران را به قصد بروکسل ترک میکند:
چند روز بعد خبر خروج دکتر شریعتی از کشور توسط دوستان و آشنایانش پخش میشود و به گوش ماموران ساواک هم میرسد و آنها به دنبال مقصد و محل اقامت شریعتی میگردند. وی دو یا سه روز در هتل اینترنشنال بروکسل اقامت میکند و بعد تصمیم میگیرد به انگلیس برود. وی پس از رسیدن به لندن با یکی از بستگان همسرش به نام دکتر علی فکوهی تماس میگیرد و منزل او در ساوت همپتن را به عنوان اقامتگاه موقت انتخاب میکند. بعد از یک هفته او اتومبیلی میخرد و با همان خودرو وارد کشتی میشود و به بندر لوهاور فرانسه میرود و در جاهای مختلفی ـ از جمله چند روزی در منزل دکتر حسن حبیبی ـ اقامت میگزیند و در شب ۲۶ خرداد دوباره از راه دریا به ساوت همپتن برمی گردد. در مراجعه به منزل مورد ظن پلیس انگلستان قرار میگیرد و چند ساعتی در اداره مهاجرت بازداشت میشود. شریعتی از ۲۶ تا ۲۸ خرداد که روز خروج همسر و دخترانش از ایران بوده، بسیار مضطرب و نگران بوده. شبها علیرغمِ خستگی ناشی از سفر بیدار میمانده و روزها منتظر خبری از ایران، پای تلفن بوده است. ۲۸ خرداد همسرش به منزل علی فکوهی تلفن میزند و خود دکتر شریعتی گوشی را برمی دارد. خانم شریعت رضوی به شریعتی میگوید که دختران از ایران خارج شدهاند اما مانع خروج او از کشور شدهاند.
شریعتی به همسرش میگوید:
به گفته آقای فکوهی، آن روز قبل از رفتن به فرودگاه، مقداری وسایل ضروری و مواد غذایی تهیه میکنند و به خانهای که اجاره کرده بودند میبرند، بعد به اتفاق ناهید و نسرین فکوهی، به فرودگاه میروند. پس از مدتی انتظار بالا خره هواپیما به زمین مینشیند. چند دقیقه بعد سوسن و سارا، دو دختر بچه روسری به سر با چهره هایی نگران، در حالی که مترصد یافتن پدر بودند، پیدا شدند. شریعتی به طرف آنهامی رود و بامهر آنهارا در آغوش میکشد، آنها علیرغمِ شادمانی، گریه میکنند و اشک میریزند، پدر به آنها دلداری میدهد و با کمی شوخی و متلک، سربه سرشان میگذارد تا ذهن کودکانه آنها مجبور نباشد بار رنجی به آن سنگینی را تحمل کند. همگی از فرودگاه به منزلی که شب قبل، از یک پاکستانی الا صل مقیم انگلیس اجاره کرده بودند، میروند. در مسیر برگشت از فرودگاه به خانه، آقای فکوهی رانندگی میکرده، ظاهراً علی آن شب کُلاً بی حوصله بوده است.
آقای علی فکوهی میگوید:
علی فکوهی، وحشت زده و غمگین فورا به اورژانس بیمارستان سوت همپتون تلفن میکند. آمبولا نس میخواهد. بعد از مدت کمی آمبولانس میرسد. آنها هم پس از معاینه نظر میدهند که دکتر درگذشته است. او را برای انتقال به بیمارستان، روی صندلی چرخدار مینشانند و به آن میبندند تا از دید همسایگان، ناخوشایند نباشد. بعد از اینکه شریعتی را به بیمارستان میبرند، آقای فکوهی به خانه دوستش که درهمان حوالی بوده میرود. جریان را به او میگوید. شخص اخیر هم خبر واقعه را تلفنی به چند نفر از دوستان دکتر، اطلا ع میدهد. سپس آقای فکوهی همراه خواهرانش، سوسن و سارا، از خانهای که چنین فاجعهای در آن اتفاق افتاده، خارج میشوند و به خانه خودشان میروند.
چند ساعت بعد، از طرف سفارت ایران به آقای نکوهی تلفن میشود(!) و میخواهند که آقای فکوهی جنازه را به آنها بدهد، تا خودشان بقیه تشریفات قانونی را انجام دهند (!). آقای فکوهی، متحیر و غم زده به آنها جواب میدهد:
پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، انجام معاینات اولیه، تنظیم صورت جلسه و انجام سایر تشریفات اداری ـ بر خلا ف بیان عدهای بدون آنکه لزومی به کالبدشکافی دیده باشند، علت مرگ را ظاهراً “انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب” اعلام میکنند. در این موقعیت، کنفدراسیون و دانشجویان مبارز ایرانی مقیم اروپا، خواستار کالبدشکافی میشوند. از طرفی برای انجام کالبدشکافی، به گفته وکیل احسان، علا وه بر لزوم طرح شکایت از طرف خانواده، در دست داشتن پرونده “آنکت” پلیس نیز لازم بود. اموری که تحقق هر یک از آنها، مستلزم گذراندن مراحل اداری مختلف بود. با توجه به توطئه ساواک ـ ارسال یک گروه به سرپرستی یک افسر امنیتی برای تحویل گرفتن رسمی جسد جهت انتقال به ایران ـ و همچنین احتمال همراهی قریب الوقوع پلیس انگلیس با نیروهای ساواک شاه، تصمیم به عدم درخواست کالبدشکافی و همچنین انتقال فوری جسد به سوریه ـ چون امکانات آن کشور مناسبتر تشخیص داده شده بود ـ گرفته میشد. (این تصمیم پس از یک شور جمعی با حضور کلیه شخصیتهای سیاسی و دوستان دکتر در خارج و با اجازه وکیل خانواده گرفته میشود).
آقای فکوهی میگوید :
به هر حال با دیدن این وضع بلا فاصله آمبولانسی خبر کرده بودند و ماموران آمبولانس هم تا آمده بودند، در همان محل علا ئم حیاتی مرحوم دکتر را معاینه کرده بودند و گفته بودند که ۱۵ دقیقه است ایشان فوت کرده، درعین حال به سرعت او را به بیمارستان ساوت همپتن رسانده بودند. ما هم به بیمارستان رفتیم. دکتر را به سردخانه برده بودند و ما را به سردخانه راه نمیدادند. من کارت دانشجوییام همراهم بود و چون روی آن نوشته بودند دکتر فلا نی، آنها تصور کردند من طبیبم و اجازه دادند به سردخانه وارد شوم و همراه دوستان به سردخانه وارد شدیم. در آنجا دو کشو بود. اولی را کشیدند تا جنازه دکتر را به ما نشان بدهند. اما در کشوی اول، جنازه یک زن بود. کشوی بعدی را کشیدند که جسد مرحوم دکتر در آن بود. بسیار بسیار آرام خوابیده بود. من حقیقتا کمتر چهره آرامی را، اینچنین دیده بودم. موهای سرش تا روی شانه هایش ریخته بود و فوق العاده آرام خوابیده بود. آقای میناچی که همراه ما بود، جلو رفت و به دلیل اینکه وکیل بود و با پارهای از امور آشنایی داشت، کمی کوشید تا با دقت نگاه کند و ببیند که آیا زخمی یا آثار ضربهای یا چیزی بر روی بدن دکتر دیده میشود یا خیر؟ که حقیقتا نبود. خیلی چهره معمولیای داشت، اصلاً گرفته نبود، در هم نبود، چشم هایش بر هم بود و در یک خواب ناز ابدی فرو رفته بود.
بیرون آمدیم و به لندن بازگشتیم و دوستان دیگر را خبر کردیم. به هر حال مقدمات برگزاری مراسم ترحیم و بزرگداشت مرحوم دکتر، فراهم شد. دوستان در سراسر دنیا ـ چنان که گفتم ـ همه با خبر شدند و یکی پس از دیگری، از اینجا و آنجا دررسیدند. در آن ایام، لندن، ایام بسیار شلوغی را پشت سر میگذاشت و همه کسانی که در آن وقت نامی داشتند و از مخالفان به نام رژیم شاه بودند، اینجا گرد آمدند. در همین اثنا، جناب آقای شبستری هم که امام مسجد هامبورگ بودند، بدون خبر از اینکه چنین اتفاقی افتاده است به منزل یکی از دوستان که بقیه دوستان هم در آنجا بودند وارد شدند. ایشان به من میگفت وقتی آمدم، دیدم همه چهرهها گرفته است; من خبر نداشتم که چه اتفاقی افتاده است ولی پا به مجلس که گذاشتم، دیدم مجلس غیرمتعارفی است. وقتی به ایشان گفتند که مرحوم شریعتی از دنیا رفته است، به طوری بسیار طبیعی، آهی از نهاد برکشید و گفت: عجب! دکتر شریعتی هم به تاریخ پیوست و حقیقتا به تاریخ پیوسته بود. به هر حال مقدمات فراهم شد و برخلاف مشهور، جنازه مرحوم دکتر در اینجا یعنی در “امام باره”، غسل داده نشد بلکه در یکی از مساجد لندن که مسجدی کوچک و متعلق به اهل سنت بود و غسال خانهای داشت، غسل داده شد. بنده و جناب آقای شبستری متعهد تغسیل و تکفین ایشان بودیم; یعنی در واقع، دوستان از آقای شبستری خواسته بودند و ایشان هم به من گفت که بیا تا با هم این کار را انجام بدهیم، البته دو نفر دیگر هم به ما پیوستند: آقای دکتر ابراهیم یزدی و آقای صادق قطب زاده. این چهار نفر بودیم که جنازه مرحوم دکتر را آوردند. دیگر جسد دکتر سالم نبود، سرتاپای او را شکافته بودند، تمام سر و بدن شکافته شده بود، نمونهبرداری شده بود و بررسیهای طبی بسیار جدیای صورت گرفته بود. بیمارستان ساوت همپتن، یک گزارش مفصل طبی در باب مرگ دکتر ارائه کرد و در آن گفته بود چیز مشکوکی دیده نشده است و مرگ او مثلاً بر اثر به قتل رسیدن، دسیسه، زهر، دشنه و چیزی از این قبیل نبوده و به نظر میآید که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است; مرگ طبیعی یعنی با سکته. اتفاقاً همان روزی که به ساوت همپتن رفته بودیم و برای اولین بار با جای خالی مرحوم شریعتی روبه رو شدیم و بعداً به بیمارستان رفتیم، در همان اتاقی که مرحوم دکتر خوابیده بود، سطلی بود که شاید در آن، نزدیک به ۴۰ تا ته سیگار بود یعنی در همان مدت کوتاه، مرحوم دکتر مقدار زیادی سیگار کشیده بود. طبیبان مجلس ما بهتر از من میدانند که در حالت عصبی شدید و با آن فشاری که دکتر، در آن روزها، در آن قرار داشت، امکان چنین رخدادی وجود داشته است، خصوصاً اینکه شب قبل از حادثه مرحوم شریعتی به فرودگاه هیثرو رفته بود چون قرار بود دختران او بیایند، همه مسافران آمده بودند الا دختران او. دوست ما نقل میکرد که فوق العاده مضطرب شده بود. چون خانمش از تهران تلفنی به او گفته بود که دخترها از گمرک و قسمت کنترل گذرنامه گذشتهاند و به طرف هواپیما رفته اند. وقتی دخترها نیامده بودند، او شدیداً مضطرب شده بود که مبادا دوباره حیلهای در کار بوده و به نام سوار شدن هواپیما، دخترکها را هدایت کردهاند و به جای دیگری بردهاند و مثلاً آنها را گروگان گرفتهاند یا زندان انداخته اند. همه این فکرها از سر او گذشته بود و او را فوق العاده درپیچیده بود. البته دخترها آمده بودند و با او به ساوت همپتن رفته بودند. این فشارها بوده و بعد هم این همه سیگار مصرف شده بود که من گمان میکنم به بهترین وجهی میتواند علت یک سکته قلبی ناگهانی را توضیح بدهد…”
پس از فوت دکتر شریعتی، روزنامههای رسمی مثل کیهان، اطلا عات و بامداد با حروف درشت در صفحات اول، از او تجلیل میکردند و طوری وانمود میکردند که او فقط یک اسلا مشناس بی ضرر و خطر بوده و چون مریض بوده، به مرگ طبیعی درگذشته است. ساواک دستور داده بود که مبارزات، شکنجهها، زندانها، تعقیب و مراقبتها و عذاب هایی که علی از حکومت متحمل شده بود، کاملاً مسکوت گذارده شود.
به هر حال، ساواک تعدادی از مامورین عالی رتبه خود را به لندن میفرستد تا اگر به صورت عادی توانستند جنازه را از خانواده تحویل بگیرند که چه بهتر; وگرنه آن را به هر شکل ممکن بربایند و به ایران بیاورند. غافل از اینکه دوستداران دکتر و دانشجویان خارج از کشور، با هوشیاری سیاسی، این ترفند آنها را نیز خنثی خواهند کرد. آنها به محض اطلا ع از اینکه ساواک ما را برای گرفتن جنازه تحت فشار گذاشته، وکیلی از طرف خود و وکیل دیگری برای احسان میگیرند و آنها را مامور میکنند که از دولت انگلیس بخواهند جسد را تحت هیچ شرایطی به افراد سازمان امنیت ایران تحویل ندهد و خبر این اقدام را بلا فاصله برای هواداران و مبارزان خارج از کشور در اروپا و آمریکا و لبنان مخابره میکنند.
خبر شهادت علی به صورت بسیار گسترده توسط مبارزین خارج از کشور منتشر شد و احزاب وسازمانهای مختلف سیاسی با انتشار بیانیههای گوناگون، از دست دادن علی را “سوگ قلم و شرف” تعبیر میکردند. اما روزنامههای کیهان و اطلا عات که مهمترین روزنامههای کشور محسوب میشدند، پس از دو روز سکوت، در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۵۶، اطلاعیهای را درج کردند که مرگ علی را طبیعی و ناشی از بیماریهای ریشه دار جلوه میداد.
متن اطلاعیه چنین بود :
خانم دکتر شریعت رضوی در این باره این نکته را تذکر داده است که علی هیچگاه ناراحتی جسمانی خاصی نداشت. کسی از اعضای خانواده و فامیل به یاد ندارد که او حتی یک بار از درد یا ناراحتی جسمانی گله کرده باشد و مهمتر از آن اینکه او هیچگاه به پزشک مراجعه نکرده بود. همه دوستان و نزدیکان علی میدانند وی فردی قوی و سالم بود و خودش به این نکته توجه داشت. حتی بعد از تحمل آخرین زندان که هیجده ماه به طول انجامید، با آنکه تمام این دوره را هم در سلول تنگ، تاریک و انفرادی زندان شهربانی سپری کرده بود، فقط گه گاه از نور خورشید ناراحت میشد. غیر از این هیچ ناراحتی دیگری نداشت، علی از این نظر به خود میبالید و به شوخی میگفت: “من آنم که سلول تاریک هم نتوانست بر سلامتیام اثر بگذارد” و راست هم میگفت; من که همسر او بودم، هرگز به یاد ندارم که او از درد شکایت کرده باشد.
دفترچه بیمه او هم به خوبی نشان دهنده این ادعاست. تمام اوراق این دفترچه (که به عنوان سند در دسترس است) سفید است. علی از این دفترچه فقط یک بار در تاریخ ۵۵/۴/۲۸ استفاده کرده است، آن هم نه به علت بیماری قلبی یا فشار خون یا قند و غیره، بلکه برای گرفتن عینک بوده است.
خوانندگان آگاه تصدیق میکنند که کسی با اواضاع مالی مشابه ما، در صورت بیماری، حتماً از دفترچه بیمه خدمات درمانی استفاده میکرد و میکند. بدین ترتیب، طبیعی است که اگر علی مریض میشد; یا اصولاً دارای ناراحتی قلبی بود، قاعدتا میبایست به پزشک مراجعه میکرد و سابقه بیماری او در دفترچهاش منعکس میشد. وی با اینکه سیگار میکشید، اما معاینات پزشکی نشان داد که سیگار تاثیر چندانی بر جسم او نگذاشته است. بنابراین احتمال هرگونه سکته قلبی یا بیماری مشابه، بدون اینکه سابقهای داشته باشد، بعید به نظر میرسید.
پروفسور حامد الگار در نوشتهای توضیح داده که شرایط مرگ دکتر شریعتی، این ظن را به شدت تقویت میکند که وی به دست ساواک به قتل رسیده است. او عنوان میکند که حتی اگر شریعتی را به قتل نرسانده باشند، او به حق درخور عنوان “شهید” است. این شاید مهمترین موضوعی است که باید دربارهی شریعتی به آن توجه کرد.
شهید دکتر علی شریعتی پس از مرگ خود، بیش از پیش در بین جوانان مطرح شد و کتابهایش بارها و بارها تجدید چاپ شدند. مرگ او ـ همچنان که خود میخواست ـ مرگی بزرگ و تاثیرگذار بود، همچنان که زندگیاش همین گونه بود.