برخوردِ طالقانیوار ـ برخوردِ مطهریوار
این جمله معروف طالقانی قبل و اوایل انقلاب است وقتی میخواست حرص و عصبانیت برخی مذهبیها را از دست برخی چپها – که گاه با تندروی در سیاست و استراتژی یا ضدیت با مذهب توسط بعضی از آنها بهوجود میآمدـ کاهش دهد. و یا وقتی میخواست همدلی بین مبارزان مذهبی و غیرمذهبی ایجاد کند، بهخصوص برای تلطیف روابط در صف مذهبیها، که از ضدیت فلسفی غیرمذهبیها در رابطه با خدا و مذهب و …، کمتحملی نشان میدادند.
از یک منظر طالقانی سعی میکرد علاوه بر “دلیل” و دلایل، به “علت” و علل نیز توجه دهد. توجه به علل و به عبارتی توجه به بستر و زمینههای شکلگیری “دلایل” میتواند عامل شناسای معرفت ذهنی و یا کنشگر فعال بستر عینی را وسعت نظر، دریادلی و صبوری و تحمل ببخشد.
مرحوم مطهری (که در جای دیگری باید به نقاط مثبت و منفی کارنامه فکری و عملیاش پرداخت) در این موضوع خاص اما، روحیهای دیگر داشت. بیشتر به “دلایل” توجه میکرد تا علل؛ از این رو مواجهه او با “دیگری” (و دیگران) معمولاً تندتر بود. و اگر زندگی او را از یک منظر به سه مرحله نقد و مقابله با ماتریالیسم حزب توده، نقد و مقابله با شبهمدرنیسم پهلوی و نقد و مقابله با دیگر نواندیشان دینی تقسیم کنیم؛ بهویژه در دوره سوم، زبانی تندتر (و گاه توهین و هتاکآمیز) داشت.
در این دوره او از تعابیری چون “ماتریالیسم منافق” برای برخی افراد مذهبی چپزده استفاده میکرد. به کارگیری تعبیر “منافق” برای آنان که به شدت مذهبی بودند، بسیار عجیب بود و البته عکسالعملهای غیرمنطقی (و گاه غیرانسانی) نیز از سوی آنان برمیانگیخت. در این دوره بود که او از مرگ شریعتی ابراز خوشحالی کرد و آن را تقدیر و مکر و نقشه خداوند علیه مکر دشمنان اسلام که توسط شریعتی عملی میشد دانست. در همین دوران اقبال لاهوری متهم به این شد که با تفسیر خاصاش از ختم نبوت، به اسلام مهر ختم زده است! و دیگر تحلیلها و تعبیرهای تندی که علیه بسیاری از افراد و نیروهای مذهبی و غیر مذهبی توسط ایشان به کار میرفت.
در هر حال، نگاهی اجمالی به کتاب “نهضتهای اسلامی یک صدساله اخیر” آن مرحوم که به جز طیف خود، همه طیفها را با تعابیر تند نواختهاند، میتواند بیانگر این نحوه برخورد باشد.
اینک در ماجرای اشعار شاهین نجفی نیز شاهد طیفی از برخوردها هستیم. و گاه صفبندیای ایجاد میشود که گویا باید یا در این طرف ایستاد، یا در آن طرف.
من در این ماجرا یک لحظه به فکر فرو رفتم و اندیشیدم اگر طالقانی اینک زنده بود چه میگفت؟ طالقانی که از نواب صفوی تا چریکهای چپ را دوست میداشت و برایشان دل میسوزاند. همینطور برای دگرباشان مذهبی (چون بهاییها)که از دید جامعه شیعی تا مدتهای زیادی (قبل از فتوای شجاعانه آیتالله منتظری) سعی در سکوت و نادیده گرفتن حقوقشان میشد، نظر و عملی مثبت داشت. وی که به عنوان یک آیتالله دربارهی روسپیان نیز – برخلاف متعصبان عصبانی و پر نفرت – دل رحم بود و به جای صدور فتوا، نظر لطف انسانی به آنان داشت و یا با نظر اجتماعی و آسیبشناسانه و راهحلجویانه به معضل مسائل جنسی در جامعه مینگریست و به “علل” اجتماعی توجه میکرد تا نظرگاه فقهی دربارهی مثلاً فساد و روابط نامشروع جنسی و نظایر آن…
در این باره با توجه به روند و روانشناسی طالقانی بزرگ فکر میکنم ایشان به جای “بیخرد” خواندن و یا “عدم توجه به تضاد اصلی” یا “خدمت به دشمنان آزادی” و نظایر آنکه مواجههای است هر چند در جای خود قابل تأمل (و احیانا در مواردی نیز صادق و نافذ)، اما زبان دیگری به کار میگرفت. او احتمالاً شاهین را به عنوان جوانی و فرزندی از فرزندان خود، “نصیحت” میکرد که احساس برافروخته و برانگیختهاش از دست روزگار و جنایات بیمکافات مدعیان مذهب را کنترل کند. چهره خشک و عبوس مذهب او را تحریک و عصبانی نکند. مذهب چهره مهربان در برگیرنده و پرلطفی هم دارد. البته از شاهین به خاطر بیتوجهی و آزردن حداقل برخی از هموطنان مذهبیاش “گلایه” میکرد. گلایهای پدرانه از دست فرزندی که حداکثر او را ناخلف! اما از گوشت و خون خود، و خودی! میداند و قطعا کمر به مرگ و قتلاش نمیبندد.
طالقانی، اما، مذهبیها را بیشتر نصیحت میکرد و آنان را به “بردباری” در برابر زیادهروی فرزندان خود و بهویژه به “تأمل” بر اینکه چه بستر و شرایطی فراهم آوردهاند که عدهای از جوانان وطن، آواره از مام میهن خود چنین “عاصی” شدهاند که یک سره با شور و احساس، نه فکر و منطق و نه تدبیر و دوراندیشی دربارهی عمل خود و تبعاتاش، یکسره چنین عقدههای فروخورده از چند دهه سختگیری و سرکوب به نام مذهب را از درون خود، پخش مستقیم! و به صحنه عمومی پرتاب میکنند؛ فرامیخواند.
راستی اگر بستری اندکی سهلتر و متحملتر و بازتر برای شاهین و شاهینها بود و آنها در میان هموطنان پیر و جوان و “بچهمحل”های مذهبیشان زندگی میکردند؛ آیا باز با همین فراغ بال و سبکسرانه به افراد و یا مفاهیم مورد احترام آنها، بیتوجهی و احیانا بیاحترامی میکردند؟!
اهل هنر بیشتر با حس و شور و دل به جهان مینگرند تا عقل و تدبیر. خرد و احساس و اراده، بخشهای مهم، اما متفاوت (و متداخل) وجود آدمیاند. هنرمندان بیشتر از دل و جان به جهان مینگرند. با آنها باید با همان زبان و منطق حرف زد نه با خردمند یا بیخرد بودنشان، رعایت مصلحتهای جامعه و استراتژیهای سیاسی و نظایر آن. آنها در این عوالم نیستند و گونهای دیگر میاندیشند [(و برخیشان هم اصلاً در این سطح و فضاها نیستند و زبان ما را نمیفهمند). دقت در این مسئله در برخورد با موضوع شاهین و شاهینها و بسیاری از هنرمندان کوچک و بزرگ بسیار با اهمیت است. از منظردل و جان که بنگری، بسیاری از آنها این قدر با “معرفت” و با”مرام” هستند که در بستری سالم و متحمل، به دیگران و دوستان ولو متفاوت با عقاید خودشان بیاحترامی نکنند و یا باعث آزردگیشان نشوند.
هر چند شعر و کلیپ شاهین به قول اهل هنر سطح پایین یا متوسطی دارد، اما این مهم نیست. مهم و بسیار قابل تامل (حتی از منظر استراتژیک) این است که این رخداد یکی از “پدیده”های فردای جامعه ماست. ولو پدیدهای که عمری طولانی هم نداشته باشد. اما از “امروز” باید فکر “فردا” کنیم. فردا و فرداها با چنین پدیدههایی چگونه باید مواجه شد: فتوا یا نصیحت؟ ؛ دلیل یا علت؟ ؛ مدارا و موعظه یا توهین (متقابل) و تهدید؟ شاید برخی مومنان مذهبی از هم اکنون در خانوادههای خود دارند همین پدیده را تجربه میکنند. از آنها بپرسید چگونه برخورد میکنند و چه تجربهای دارند.
بحث کردن دربارهی این “وضعیت” مهمتر – و بسیار مهمتر از – بحث دربارهی شاهین و آی نقی است. این “وضعیت” باید در سطح و کم و کیف جامعه ما، بهطور خاص و بومی مورد توجه و بحث قرار گیرد نه در مقایسه با جوامع دیگر که دموکراتیک خوانده میشوند و سیر و تجربهای متفاوت با جامعه ما دارند. کسانی که بهطور یک طرفه و یکسره فقط مخالفان شاهین را نقد میکنند نیز به این امر و این زاویه بی توجهاند.
شاید دور از ذهن نباشد که فردا روزی ما با پدیدههایی مشابه و یا پدیدههای قابل تاملی چون نحوه مواجهه افراد غیرمذهبی و احیانا ضد مذهبی با مثلاً روزهای تاسوعا و عاشورا در جامعه – ولو باز و دموکراتیک در ایران – و یا پدیدههایی همچون برخورد مذهبیها با نحوه پوشش زنان در آن جامعه مواجه خواهیم بود. در این گونه موارد باید بیشتر از آنکه از منظر عقل نظری نگریست و به دو صف مثلاً موافق و مخالف آزادی و… تقسیم شد، میباست از منظر عقل عملی و چگونگی سامان دادن جامعه متکثر ایرانی بهطور تدریجی و روندی اندیشید. از این نکته نیز نگذریم که شاخصهای تاثیرگذار در نگرش به این رخدادها هم تکپایهای نیست و مثلاً شاخصهای مهمی همچون حفظ آزادی، همبستگی اجتماعی، خود شکوفایی انسانها و… میتواند مد نظر قرار بگیرد.
بدین ترتیب میبینیم صورت مسئله آن قدرها هم که برخی روشنفکران تصور میکنند ساده نیست. پدیده شاهین نجفی میتواند نوک کوه یخی باشد که ما را به فکر قطعه بسیار بزرگتر ناپیدای آن بیاندازد. تنها از این منظر است که این پدیده ارزش توجه و بحث دارد.
یادمان نرفته البته که وقتی بستر اجتماعی ما مهربانانهتر و بهتر بود بهرام بیضایی روز واقعه مینوشت، ناصر تقوایی به دنبال ساخت فیلم میرزا کوچک خان بود، در شبهای شعر کانون نویسندگان از شریعتی و جلالآلاحمد تجلیل میشد. اگر روزی کمونیسم (حتی در برخی شکلهای مهاجم و غیرمنطقی آن) مولود استبداد دینی بود، امروزه نیز برخی کنشهای زاویهدار با مذهب (که به وفور در جکهایی که بسیاری از معتقدان به مذهب نیز برای مزهپرانی آن را بازنشر میدهند) معلول استبداد دینی است.
پس بیاییم با علت مواجه شویم و نه با معلول؛ تجربه شکست خورده سیساله جمهوری اسلامی در وارونه برخورد کردن با پدیدههای اجتماعی، برای ما کافی نیست؟ حیات و حرکت مذهب علیرغمِ سه دهه ظلم و فساد به نام مذهب در ایران نیز پدیده قابل تاملی به نظر نمیرسد؟