روشنفکریی دینی و میدانِ عملاش
پرسش بر سر امکان و یا امتناع وجود پدیدهای به نام روشنفکر دینی و روشنفکر مذهبی و یا روشنفکر مسلمان که هر از گاهی به بهانههای کوچک و بزرگ مطبوعاتی میشود، پرسشی کند، کشدار و پر حاشیه است، حداقل در هفت دهه از تاریخ معاصر ایران، متفکران و مسلمانانی، نامآور در عرصههای مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی حضور مؤثری داشتهاند، که به این نام و نامهایی از این دست، شهرت یافتهاند، نفس این موجودیت تاریخی به معنا یا مکان جمع، دو روایت از “روشنفکر بودن” و “دینداری” است، اگرچه قرائتها و تعاریف دیگری از این دو وجه، ممکن است آن را به پدیدهای ناممکن و یا حداقل تناقض تبدیل کنند.
پس واقعیت وجودی جمع و جریانی به نام “روشنفکران دینی” که پیش از این هفت دهه نیز در رویارویی با دو پدیدهی “مدرنیته” و ساختار قدرت سیاسی در ایران، از دوران پیش از مشروطه تا کنون، دارای تبار و تاریخی تأثیرگذار است، چندان قابل مناقشه نیست.
این واقعیت وقتی پررنگتر میشود که جریان معرفتی و سیاسی روشنفکر دینی را همسطح نقطهورزی و هم در سطح کنش مربوط به ایران ببینیم و دامنه و دنبالههای آن را در جهانهای دیگر اسلامی، مثل جهان عرب، جهان ترک، جهان شبّه قاره و اخیراً جهان مالایی و جهان غرب نیز در نظر آوریم.
عبور از این پرسش دربارهی امکان و یا امتناع، پدیدهی روشنفکری دینی، سطح واقعی پرسشها را به چند پرسش دیگری میکشاند که شاید مناسبترین مدخل ورود به آنها حوزهی “جامعهشناسی روشنفکری دینی در ایران” باشد. اینکه “روشنفکران دینی” چه نسلهایی را پشت سر نهادهاند و چه نسلهایی را در پیش رو دارند؟
چه کسانی روشنفکر دینی بودهاند و هستند و چگونه طبقهبندی شدهاند و میشوند؟ معیارهای انتخاب کسانی و جریانهایی به عنوان روشنفکر دینی متأثر از کدام بر ساختار سیاسی و اجتماعی و یا کدام تحول تاریخی و فرهنگی بوده است؟ مسأله و دغدغههای روشنفکران دینی چه بودهاند و چه هستند؟ و میدان عمل و نقشآفرینی روشنفکران دینی کجاست؟ پرسشهایی واقعیاند که شاید فقدان و یا ضعف گفتوگو دربارهی آنها، موجب پیدایش بیشترین سوءتفاهم بر سر مسأله روشنفکری دینی در ایران کنونی باشد.
یکی از مهمترین نیازها در پرداختن به این قبیل پرسشها توافق یا حداقل همرأیی، دربارهی پاسخگویی به پرسش آخر، یعنی مکانهای واقعی برای نظرورزی و منش روشنفکران دینی است، آیا روشنفکران دینی را باید در آکادمی (دانشگاه و حوزه) پی گرفت و یا در “احزاب سیاسی و کنشهای معطوف به قدرت” و یا در “عرصههای گریز از سیاست و کنش در حوزهی عمومی؟” به عبارت دیگر روشنفکر دینی در کجا میزید و چه میکند: در آکادمی و نظرورزی، در عدم سیاست و اصلاحگری، عالم روشنگری و روشنفکری.
الزامی وجود ندارد که روشنفکران دینی را بر یکی از این سه مکان و با یکی از آن سه دغدغهها محصور کرد، بلکه اتفاقاً شواهد تاریخی نشان میدهد که روشنفکران دینی، آنگاه موفقتر بودند که دیوارهای میان این سه محل و این سه گونه کنش را شکستند.
دکتر عباس کاظمی در پژوهشی پیرامون جامعهشناسی روشنفکری دینی در ایران، این مکانها و زمینههای کنش را اینگونه دستهبندی میکند؛ اولین فضاها و میدانهای روشنفکری دینی، فضاهایی است که در نتیجهی پیدایش روشنفکران ایجاد میشود. دانشگاه اولین فضایی است که یک روشنفکر در آن زیست میکند. فضاهای شغلی نیز حوزههای دیگری برای فعالیتهای روشنفکران است.
اصناف و اتحادیههای حِرَف روشنفکری از جمله کانون روزنامهنگاران و نویسندگان، از دیگر فضاهای عمل روشنفکران است. روشنفکران دینی در این میدانها با دیگر روشنفکران سهیم هستند و به میزانی که حوزهی عمومی در جامعهای وسیعتر گردد، میدانهای عمل روشنفکران گستردهتر میشود. هر جا مخاطبان روشنفکری حضور داشته باشد، آنجا میتواند به عنوان کانونی برای روشنفکری درآید و به میزانی که مخالفان روشنفکری قدرت عمل داشته باشند، میدان برای عمل روشنفکران تنگتر میشود.
کانونهایی که روشنفکران دینی در آن گرد هم میآیند از اولین مجامعی است که روشنفکران دینی هویت گروهی خود را در آن باز مییابند. این کانونها در هر مقطعی وجود داشته است، “کانون اسلام” (بازرگان و طالقانی ١٣١٩)، “کانون توحید” (مرحوم بازرگان)، “کانون نشر حقایق” (محمدتقی شریعتی ١٣٢٣)، حسینیه ارشاد (دههی ٤٠، شریعتی و مطهری)، انجمنهای اسلامی (به کوشش سحابی و بازرگان در دههی ٢٠ و سپس دیگران)، “مسجد امام صادق(ع)” (سروش در دههی ٦٠) و هم چنین مؤسسات تحقیقاتی و دینی که بعد از انقلاب به وجود آمد از دیگر مراکز تجمیع روشنفکران دینی و گسترش حوزهی عمل آنهاست. میدانهای روشنفکری دینی در حال حاضر به سرعت در حال افزایش است، این کانونها و مؤسسات هم مکان تکثیر روشنفکر دینی و هم میدان تولید فعالیتهای فکری و عملی آنان محسوب میگردد.
مطبوعات، واسط میان احزاب و روشنفکران هستند، انتشار کتب و مطبوعات تخصصی روشنفکران دینی قبل از انقلاب آغاز شده بود، اما از اواسط دههی ٦٠ در ایران شدت گرفت. حجم مطبوعات روشنفکران دینی، نمایانگر حوزهی فعالیت آنان است. تا چند سال قبل فعالیتهای نوشتاری و گفتاری روشنفکران دینی در ماهنامهها و مجلات تخصصی و کتب یا در سمینارهای دانشگاهی خلاصه میشد. این حوزهی عمل، میدان تأثیرگذاری اعمال روشنفکرانه را محدود به قشر خاصی میکرد. در سالهای پایانی دههی هفتاد (شمسی) با گسترش فضای باز سیاسی برای فعالیت فکری، دو اتفاق، زاده شدن هفتهنامهها و تولد روزنامههای روشنفکری نشان میدهد که روشنفکران دینی حوزهی عمل خود را از میان یک قشر معین و دانشگاهی به سطح جامعه انتقال دادهاند. با گسترش روزنامههای روشنفکران دینی، بر فضای عمل و میدان تأثیرگذاری آنها بیش از پیش افزوده شده است. این تحول نمایانگر دگرگونی در ساخت اجتماعی جامعهی ما است، به گونهای که نشان میدهد پروژهی توسعه، منجر به نوسازی نیروهای انسانی در جامعه شده است.
روشنفکران دینی با اتصال زنجیرهی کتاب، مجله تخصصی، هفتهنامه، روزنامه، سه حلقه روشنفکری را به هم گره زدند. این سه حلقه عبارتند از؛ روشنفکران تولیدکننده، روشنفکران توزیعکننده، روشنفکران مصرفکننده، روشنفکرانی که به کار مطبوعاتی میپردازد، در واقع حلقهی توزیعکنندگی را تشکیل میدهند، با اتصال این سه حلقه، روشنفکران دینی یکی از مهمترین نقاط ضعف خود را برطرف کردند. مشکلی که هنوز در ساختار گرایشهای دیگر روشنفکری ملاحظه میشود. احزاب و تشکلهای سیاسی روشنفکری دینی، بُعد دیگری بر فعالیت اجتماعیـسیاسی آنان میافزاید. این تشکلها به شکل غیررسمی، قبل از دههی ٧٠ وجود داشتهاند، اما بر دههی اخیر گسترش یافتهاند، این مجامع سیاسی هم چنان بر انتظار فضای بازتری هستند تا روشنفکران دینی میدان عمل خود را گسترده سازند. با این همه تنگناهای زیادی برای فعالیتهای روشنفکران دینی در جامعهی ما وجود دارد. مخالفان قدرتمندی وجود دارند که هنوز حوزهی جامعهی مدنی را متزلزل میسازند.
در دورهی پس از اصلاحات نیز میتوان صورتبندیهای دیگری از همین سنخ تلاشها در عرصهی روشنفکری دینی دید که به گونهای در پی پیدا کردن مکانها و امکانهایی برای گفتوگو و کنش در میان سه نهاد “فرهنگ، سیاست، دانش” بودند. در این صورت بندی بیشتر سوگیری به آن سو بود که نسل جدید روشنفکری دینی در ایران خود را مقید به چارچوبهای بسته، غیر گفتوگویی و کلیشهای نکند و روزنههایی به سوی دیالوگ متین روشنفکران، سیاستورزان و دانشمندان کشور شود، مضمون غالب این سنخ از روشنفکری دینی “مساله بنیادی” آن و داشتن نگاهی نقادانه و گفتوگویی به محیط و پیرامون خویش چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی بوده، به این اعتبار “روشنفکر دینی”، “اصلاحطبی” و “احیاگری دینی” در فرایندی از کنش سیاسی مقولههایی به هم نزدیک میشدند. درحالیکه محدود به عرصه سیاست هم نمیماندند.
این رویکرد را میتوان تا حدودی در نشریهی آیین دید،آیین در فاصلهی سالهای ١٣٨٥ تا ١٣٩٠ در سیوپنج شماره منتشر شد، دو شماره از آن مشخصاً به موضوع “روشنفکری و سیاستورزی در ایران” و “آسیبشناسی روشنفکری دینی” پرداخت، من در شمارهی نهم آن به اختصار دربارهی این رویکرد نوشتم؛ نقطه عزیمت روشنفکران دینی برای ورود به هر وادی معرفتی، داشتن دغدغه کاستن از درد و رنج انسانهاست، دغدغهای که باید از سطح بگذرد و رو به ریشهها کند، دغدغهای که نه با ابتذال ظاهربینی و مردمفریبی نسبتی داشته باشد و نه در برج عاج وهم و انتزاع محبوس شود. با این نگاه روشنفکری دینی مقولهای “مسالهمحور” است که در آن “مساله” موضوعی دارای تعریف و به دور از کژتابی و کجفهمیهای رایج است و روشنفکر دیندار در قبال آن موضعی روشن و راهگشا دارد، عنوان دینی به کار رفته در این عبارت مرکب علیالقاعده عنوانی بلاتکلیف و بلاموضوع و بلاموضع نیست. روشنفکر دینی، اجزایی از سر مصلحت و منفعت به هم چسبیده نیستند، این پدیده ترکیبی در جامعه ما دارای تبار تاریخی است که با ارجاع دو بخش آن به یکدیگر، در فراز و فرودهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نوعی اختصاص و نقشآفرینی مؤثر برای هر کدام به وجود آمده است.
گرمی بازار نزاع سنت و تجدد در فضای ذهنی و عینی ایران معاصر و فشردگی و در هم تنیدگی مسائل بیشمار دوران گذار در این سامان، موجب شده است که گاه مفهوم و کاربرد روشنفکری دینی در چنبر منازعه گرفتار شود. تلقی ساختگی بودن و برگرفتن تعبیری پارادوکسیکال از این اصطلاح، به عقبه روشنفکری و وجهه و سابقه دینداری در غرب مسیحی بازمیگردد که در آستانه ورود به دوران جدید، دچار چالشی سخت میان جریان روشنگری و ارباب کلیسا شد، چنان که در حرکت اصلاح دینی نیز نتوانست میانهشان را به هم آورد. از همین روست که روشنفکری در غرب، همواره فاصله معنادار خود را با دین و جریانات دینی از هر سنخ حفظ کرده است، و هیچ مصداقی از آنچه در دیگر مناطق عالم، خصوصاً در بلاد اسلامی مشاهده شده، در آن سامان به ظهور نرسیده است. این گونه داوری و صدور حکم کلی، بیملاحظه شرایط و پیشینه و مقتضیات متفاوت، نه روشنفکرانه است و نه عالمانه، نه به اولی خدمت میکند و نه از دومی دفاع، (شجاعی زند، ١٣٨٦) البته میتوان و باید گفت که درعینحال روشنفکری دینی در ایران و یا هر جای دیگر نمیتواند خود را از این سرنوشت غربی کنار بداند و آلودگی دین به دنیای قدرت و ناکارآمد شدن آن در دایرهی تنگنظری را از جمله زمینههای پیدایش چنین وضعی در جامعه خود تلقی نکند، از این روست که به درستی گفته میشود روشنفکری دینی در ایران نیازمند تعریفی مشخص از مسائل زمانه و ابهامزدایی از رویکردها و مواضع اجتماعی و سیاسی خویش است. وجود روشنفکری دینی در جامعه ما یک واقعیت و حتی یک ضرورت است، اما برای آنکه بتواند نقشهایی درخور این واقعیت و ضرورت ایفا کند ناگزیر باید به آسیبشناسی خود بپردازد و نقاط قوت و ضعف خود را با توجه به عوامل گوناگون بیرونی و درونی یابد.
چنان که گفته شد تحویل مقولهی روشنفکری دینی به منازعه تجدد و سنت و امکان یا امتناع همزیستی آن دو و نیز به جا ماندگی مسائل مهم تاریخی، مانند فرآیند دموکراتیزاسیون در ایران، سبب ایجاد و انباشت خواستههای متعدد و متفاوت و گاه حتی متضاد از روشنفکران مسلمان شده است، “روشنفکری دینی” در ایران اغلب دارای اضافه بار مسئولیت است و عهدهدار وظایف، “دانشمند” و “سیاستمدار” نیز تلقی میشود.
علاوه بر این روشنفکران مسلمان، از آن رو که متصف به دو خصوصیت، “روشنفکری و دینداریاند”، غالباً با انتظارها و نقدهای فزایندهای در درون و برون جامعه خویش روبرویند که، “دیندار غیرروشنفکر” و “روشنفکر غیردیندار” از آنها برکنار هستند. طبیعی است که در چنین موقعیتی هم در معانی و هم در مفاهیم اغتشاش رخ دهد و هم در مواضع و نقشها ابهام به وجود آید. در واقع اگرچه، روشنفکری دینی، به سبب ویژگیهای دوگانهاش باید از پیوندهای موثری با دو جامعه دیندار و روشنفکر برخوردار باشد، اما به نظر میرسد در هر دو جامعه بیشتر “غیر” و “دیگری” به حساب میآید، به گفتهی ابوسعید:
نه در میخانه کاین خمار خامست
میان مسجد و میخانه راهی است
غریبم، عاشقم، آن ره کدامست
علت این مساله تا حدودی روشن است در فضایی که شکافهای میان مدرنیته و سنت بخواهد عینا بیانگر نسبت میان روشنفکری و دینداری شود، طبیعتاً این فاصلهها به وجود میآید و عمیق میشود. سنتگرایان با نگاهی بدبینانانه به مدرنیته مینگرند و بر آشتیناپذیری مفهوم روشنفکری –که محصول جهان درون است – با دینداری تاکید دارند و نسبت میان آن دو را جز ضدیت و تناقض نمیدانند. متجددان نیز که به دنیای مدرن ایمان دارند و در آن میزیند، معتقدند فرآوردههای جهان جدید از جمله روشنفکری نمیتواند به اوصاف غیرمدرنی چون دینی بودن متصف شوند. اما روشنفکران دینی، دین و دنیای مدرن را دو کهکشان از هم گسسته قرار نمیدهند و تلاش میکنند به جای زیستن در فضایی تکمنبعی به جهانی متکثر و چندمنبعی رو کنند و همین موجب فاصله گرفتن آنان از دو گروه پیشین میشود.
به این ترتیب میتوان گفت روشنفکر دینی کسی است که اولاً روشنفکر است، و به طبع آن ملتزم به “عقلانیت انتقادی” به معنای جدید آن و پیشبرد تحول و تجدد هم در اندیشه و هم در عمل خواهد بود. ثانیاً دینباور و دیندار است و به اقتضای آن خود را ملزم به پاسداشت نقش سازنده و پیشبرنده دین در حوزه عمومی و خصوصی میداند، در نگاه او نه دین مساوی “سنت” است و نه سنت برابر نهاده دین، پس باید با فهم همهجانبه سنت به نقد آن پرداخت چنانکه در مواجهه با مدرنیته نیز باید از همین راه عبور کرد. ثالثاً دین را از پایههای اساسی حیات انسان و جامعه میداند، چون مشاهده میکند که هر رهیافت مدرنی در عرصه فرهنگ، سیاست، اقتصاد یا اجتماع به گونهای با نگرشها، رفتارها و نهادهای دینی پیوند میخورند.
در چنین محیطی روشنفکر هر که و در هر کجا که باشد نمیتواند از پیوستگی میان دین و جامعه غافل بماند. در واقع کسانی میتوانند بیشترین تاثیرگذاری را در فرآیند تحول و اصلاح جامعه داشته باشند که سنت را در کنار مدرنیته به درستی بشناسند و در عین وفاداری به مبانی و اصول قطعی دین، توانایی و شجاعت نقد سنت و نوسازی آن و بالابردن هاضمه جامعه برای برخورداری از مدرنیته را داشته باشند. روشنفکر مسلمان با اعتنا به این ضرورتها و واقعیتها، امروز ناگزیر از بازنگری، بازخوانی و بازآفرینی نقش خویش در زمینهای فرهنگی و اجتماعی است.
نگاه از زاویه صرف فلسفه یا سیاست اگرچه بخشی از ماهیت و مسائل پدیده روشنفکری دینی را بهطور عام یا وجه خاص آن در ایران نشان میدهد، اما در برگیرنده همه جوانب و وجوه پدیده روشنفکری و پیوندهایی که جامعه با آن دارد نیست. دگرگونی اجتماعی در جامعه دینی اغلب با تفسیر افراد آن جامعه از دین ارتباطی وثیق دارد. روشنفکری دینی در جامعه ما از یک سو بست پروژه مدرنیته و از سوی دیگر پروژه احیاگری دین را دنبال میکند، در پروژه اول میکوشد به عنوان یک روشنفکر محلی، آموزههای عام، جهانشمول و مدرن را در ساختارهای جامعه سنتی پیش برد و بدین شکل در مدرنسازی نهادهای اجتماعی مشارکت کند در واقع از آنجا که نوگرایان اجتماعی–سیاسی در استقرار مقولههای مدرنی چون نهادهای دموکراتیک، نهادینه کردن آزادی، قانون و شکلبندی یک جامعه مدنی دچار مشکلات فراوانی هستند، نواندیشان دینی از طریق سازگار کردن مفاهیم ناسازگار با مقولات مدرن به نوگرایان اجتماعی –سیاسی کمک میکنند تا عملکرد خود را بهبود بخشند. تحول در ساختار اجتماعی–سیاسی بدون دگرگونی در ساختار معرفتی جامعه ممکن نیست، و این دگرگونی تنها به دست روشنفکران صورت میپذیرد (کاظمی ۱۳۸۳ : ۱۴۹) بر این اساس روشنفکر مسلکان موظف است به مثابه روشنفکری بومی سنت را به درستی بازخوانی و نوسازی کند و دین را از اسارت در دایره بسته تنگنظری و تحجر وا رهاند. روشنفکر دینی در جهان به هم پیوسته و در هم تنیده امروز باید خود را “روشنفکر جهانی” نیز بداند. جامعه جهانی در این زمان بیش از گذشته به دغدغههای عمومی بشر و ارزشهای مشترک انسانی چون آزادی، عدالت، صلح، دموکراسی و حقوق بشر میاندیشد از این رو روشنفکر مسلمان ایرانی باید بتواند علاوه بر مسائل بومی و ملی خود به عنوان روشنفکری جهانیاندیش نیز ایفای نقش کند.
سالها پیش از این دکتر علی شریعتی کوشید این مفهوم را که نسل پیش از اون بشتر در حوزههای دانش و سیاست به عنوان صورتی خواص و درعینحال متاثر از مسائل نوین جهانی در قالب اندیشه علمی تبیین میکرد به میان جامعه آورد. شریعتی مفهوم روشنفکر را در کنار قید مذهبی آن با حساسیت به خدمت میگیرد و میگوید:
در نگاه شریعتی روشنفکری مترادف روشنبینی و صفتی برای تفکر است در برابر انتلکتوئل که صفتی است برای شغل. دکتر شریعتی در موارد دیگر از روشنفکری به عنوان هدایتگری نه ذهنیتسازی، پیامبری نه فیلسوفی خودآگاهی دادن به متن جامعه نه رهبری کردن سیاسی پل زدن از دنیای اسرارآمیز به متن مردم انتقال تضادها از جامعه به ذهنیت کشف روح غالب زمانه، گریز از تقلید و سطحینگری و تعابیری از این دست یاد کرده است.
شریعتی را میتوان نماد و نماینده نسل دوم روشنفکران مسلمان معاصر در ایران دانست؛ نسل اول که مرحوم مهندس بازرگان آن را به خوبی نمایندگی میکرد، در برابر گفتمان مسلط زمان خویش به علم–به معنای تجربی آن–تکیه داشت و علم را به صورت عینی، تعقل و خرد انسانی و مایه اعتبار بخشی به عقل میدانست. نسل دوم بیشتر در پی جستجوی نظم و مشیت الهی در عرصههای اجتماعی و سیاسی به جای جهان منظم و فراخوان عمومی برای ساماندهی آرمانی عرصه عمومی بود. میتوان گفت در این پارادایم، شریعتی روشنفکر با دو پیشفرض ناظر به ارزش و ناظر به واقع روبرو بود.
با پیشفرض نخست شریعتی دغدغه کاستن از دردها و رنجهای مردم را دارد؛ از این رو او از عالمی که تنها دغدغهاش کشف حقیقت است، متمایز میشود و پا به میدان سیاست مینهد. با پیشفرض دوم شریعتی دغدغه آگاهیبخش تغییر وضع و حال انسان و جامعه را دارد که از مسیر تغییر وضع و حال درونی و ذهنی میگذرد؛ در همین جاست که مرزهای اندیشه و رفتار او با انقلابیون که یگانه علت را در حوزه سیاست میجویند، مشخص میشود.
به این ترتیب روشنفکری از نظر شریعتی با تامل او در “مساله” آغاز میشود، تلاش او این است که “مساله” را از “مسالهنما” یا شبهمساله چه در حوزه ذهن و چه در عرصه عینیت تفکیک کند. در این مسیر میتوان شریعتی را به عنوان یک روشنفکر دیندار از جمله احیاگران مسالهمحور دانست. او با دو نظریه “بازگشت به خویش” و “تسویه و استخراج منابع فرهنگی” به تنگناها و مسائل اجتماعی جامعه ایرانی از زاویه جدیدی مینگرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار یک نظام سیاسی بر پایه آموزههای دینی در ایران به تدریج نسل سومی از روشنفکری دینی به میدان آمد که بیشتر در پی پرسش کشیدن حجیتهای پیشین و دگرگون کردن معانی هدفدار و ایدئولوژیک از مقولههای دینی بود. در روایت نسل سوم روشنفکری مقوله دینداری در مقایسه با روشنفکری مقوله لاغری است. دینداری روشنفکران کم و بیش به مساله شخصی آنها بدل شده بود و موضوعیت سرراست و آشکاری در پروژه روشنفکری آنان ندارد. دعوی دنیا و بازسازی نظم مطلوب این جهانی محوریت یافته و تماشای عظمت و اراده خداوند در پرده این جهان به حاشیه رفته است.
وجه اومانیستیک جریان مذکور بسیار بیش از وجه دیندارانه آن پدیدار شده است، خرد چاق و فربه روشنفکران نسل نخست اینک به خرد فقیر و نحیف روشنفکران نسل سوم (در این عرصه) را سپرده است…، در یک کلام روشنفکری دینی نسل اول و دوم مدعی شناسایی جهان بود و امکانی برای خضوع در مقابل خداوند میگشود، روشنفکر این نسل در عرصه اجتماعی به مثابه یک دیندار مسئولانه حضور داشت در حالی که روشنفکری نسل سوم شناسای متواضع جهان است، اگرچه امکانی برای قد راست کردن در مقابل خداوند میگشاید و عرصه سیاست را به عقل سلیم انسانی میسپرد. آن یکی میتوانست راه را بر خرد سلیم در عرصه اجتماعی و سیاسی مسدود کند و این یکی راه بر تقید دینی مسدود کرده است. (کاشی، ۱۳۸۵)
به رغم تاثیر گستردهای که نقدها و پرسشهای نسل سوم روشنفکری دینی به صورت مستقیم و غیرمستقیم بر دو حوزه اندیشههای سنتگرا و عرفی داشتهاند، طی دو دهه اخیر نخبگان دانشگاهی و نهادگرا را هم در حوزه مدیریت سیاسیورزی اجتماعی تا حد زیادی تحتتاثیر خود قرار دادهاند؛ اما به نظر میرسد کاستیهای آشکاری در وجه اجتماعی این رویکرد وجود دارد.
روشنفکر دیندار اگرچه وظیفه نخستش پس از شناخت دردهای واقعی، خودآگاهی دادن به جامعه آن هم در صورتبندیهای عقلانی و مدنی است، اما ناگزیر از یافتن ارتباطی ایجابی با دو حوزه آکادمی و سیاستورزی و نه فرار از این دو حوزه است علاوه بر آن باید همین پیوند مثبت را با نسلهای پیشین خود و جریانهایی که انقلاب اسلامی و جنبش اصلاحات را شکل دادند، چه در حوزه و چه در دانشگاه پی بگیرد و تبار خویش را در فهم و پاسداشت انتقادی این میراث و نه نفی آن بجوید.
روشنفکر مسلمان در ایران البته نمیتواند خود را بیخبر و گسسته از اندیشهها و رویکردهای دینی در جهان اسلام بداند، خصلت اصلی روشنفکر آن است که در زمان خود به سر میبرد، و علاوه بر آن اهل تعهد است و دغدغه خاطر تعهد نسبت به حقیقت و دغدغه خاطر نسبت به سرنوشت انسان و …، نقص عمدهای که در حوزه تفکر و سازندگی داریم، فقدان یا ضعف جریان روشنفکری دینی است، هر چند زمینههای ظهور و رواج آن را کاملاً آماده میبینیم. (خاتمی،٢٠٢؛١٣٧٦)
در این چشمانداز شاید مناسبتر آن باشد که روشنفکران دینی به جای آنکه در هر جا و هر زمان به انبوهی از مسائل گوناگون بپردازد، به مساله یا مسائل بنیادی جامعه اولویت دهند و به آسیبشناسی نظرگاه و راهبردهای خود و دیگران در آن باره بپردازند، در این صورت است که فاصلههای زبانی و رفتاری میان روشنفکران و مردم کاسته میشود و راههایی ملموستر برای برونشد جامعه از آشفتگیها و سردرگمیها و ناکارآمدیها گشوده میشود، در آن صورت است که میتوان این سرودهی قیصر را بیشتر فهمید:
دست درد میزند ورق
شعر تازه مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است.
خاتمی، سید محمد: بیم موج، چاپ چهارم، سیمای جوان، ۱۳۷۶.
شجاعی زند، علیرضا: تجدید عهد با روشنفکری و دینداری، اعتماد ملی، ویژهنامه، ۲۰ شهریور ۱۳۸۶.
شریعتی، علی: مجموعه آثار، شماره ۲۰، چاپ اول.
غلامرضا کاشی، جواد: فراز و فرود روشنفکری دینی، ۱۳۸۵.
کاظمی، عباس: جامعهشناسی روشنفکری دینی در ایران، چاپ اول، طرح نو، ۱۳۸۳.