منوی ناوبری برگه ها

جدید

چه نیازی است به شریعتی؟

درباره شریعتی
بیژن مومیوند

.

نام مقاله : چه نیازی است به شریعتی؟
نویسنده : بیژن مومیوند
موضوع : ــــــــــ
گروه‌بندی : موافقان _ تشریحی


نه در مسجد گذارندم که رندی
نه در میخانه، کین خمار، خام است
میانِ مسجد و میخانه راهی است
غریبم، سائلم، آن ره کدام است؟

این دو بیت، همان‌گونه که شریعتی، خود، بیان کرده، به خوبی توصیف‌کننده‌ی وضعیتِ او در پیش از انقلاب است (شریعتی، ۱۳۸۳: ۱۶۹). چرا که، متولیانِ کلاسیک و سنتی‌ی دین، او را متهم به دین‌زدایی می‌کردند، و روشنفکران، متهم به دین‌آرایی. گروهِ اول او مزاحم می‌دانستند، و سرزنش‌اش می‌کردند، و گروهِ دوم او را کم‌اهمیت تلقی می‌کردند، و نادیده‌ می‌گرفتند.

در مقابلِ این کم‌محلی‌ها و عناد‌ها، شریعتی، روشنفکرانِ لائیک را، به خاطرِ بی‌خبری‌شان، از تفکرِ متافیزیکی، هواداری‌ی غیرِ انتقادی‌شان از مکاتبی چون مارکسیسم و لیبرالیسم، و نداشتنِ تماسِ با توده‌ها، سرزنش می‌کرد، و از سوی دیگر، اکثریتِ روحانیون را، به تاریک‌اندیشی، عقایدِ غیرِ سیاسی، خاموشی‌گزینی، و… متهم می‌کرد، و موردِ انتقاد قرار می‌داد (بروجردی، ۱۳۷۸: ۱۶۶۱۷۴).

اگر چه روحانیون و روشنفکران با شریعتی میانه‌ی خوبی نداشتند، اما او، با انجامِ سخنرانی‌های متعدد، که محتوایی انتقادی، و قالبی احساسی و هیجان‌انگیز، داشتند، توانست، خیلِ عظیمی از جوانان را، جذبِ عقایدِ خود کند، و در دهه‌های بعد، همین سخنرانی‌ها، تبدیل به کتاب شد، و هم‌چنان از جوانان دلربایی کرد، و می‌کند، و اکنون، با وجودِ این‌ که ۳۴ سال از درگذشتِ او می‌گذرد، اندیشه‌هایش هنوز خریدارانی دارد، و می‌توان گفت: قریبِ نیم قرن است که‌ اندیشه‌ی شریعتی بر فضای فکری و اجتماعی‌ی ایران سایه افکنده است.

در این نیم قرن، با افکار و آراءِ او، اغلب، مواجهه‌ای مطلق‌گرایانه صورت گرفته است. عده‌ای نظرات‌اش را صد درصد قبول داشته‌اند، و گروهی دیگر، مواجهه‌ای منکرانه با اندیشه‌هایش داشته‌اند. در این نوشته‌ی کوتاه، سعی می‌کنم، به برخی آراء و نوشته‌های شریعتی، نگاهی انتقادی و متفاوت، داشته باشم.

۱. ریچارد رورتی فلاسفه‌ی معاصر را به دو گروه تقسیم می‌کند:

گروهِ اول، کسانی هستند که، آراء و اندیشه‌های‌شان، مختصِ حوزه‌ی عمومی است. به تعبیرِ او، این گروه، “بچه‌های خوبی” هستند، که سعی می‌کنند، زندگی‌ی عمومی‌ی مردم را، سر و سامان بدهند، اما، اشکال‌شان این است که، خودشان را زیادی جدی می‌گیرند، و خواندنِ آثارشان کسالت‌بار است، و به ‌دردِ زندگی‌ی خصوصی هم نمی‌خورند. رورتی، جان دویی، جان استوارت میل، جان رالز، و یورگن ‌هابرماس را جزوِ دسته‌ی اول می‌داند.

گروهِ دوم اما، کسانی هستند که، خواندنِ آثارشان، انسان را از کسالت بیرون می‌آورد، و سرخوش می‌کند. رورتی، دسته‌ی دوم را، “بچه‌های شیطان و بازیگوش” می‌داند، و کسانی چون: ‌هایدگر، دریدا، فوکو، و لیوتار را، جزوِ این گروه معرفی می‌کند. به اعتقادِ او، اشکالِ دسته‌ی دوم، آن است که، فکر می‌کنند نظرات و آثارشان به دردِ حوزه‌ی عمومی هم می‌خورد (اباذری، ۱۳۷۷: ۷۶).

بر اساسِ این تقسیم‌بندی، به نظرِ من، شریعتی را باید اکنون در دسته‌ی دوم قرار دهیم. چرا که، بر این باور هستم، که اجتماعیات و اسلامیاتِ شریعتی، که به حوزه‌ی عمومی اختصاص داشت، اکنون دیگر نمی‌تواند از مسائل و مشکلاتِ امروزی‌ی ما، گره‌گشایی کند. او، پیش از انقلاب، با ترکیبِ جهان‌سوم‌گرایی، سوسیالیسم، و اسلام، معجونی ساخت که، عطشِ انسانِ ایرانی‌ی به حاشیه‌‌رانده و سرکوب‌شده را، سیراب می‌کرد، اما، آن زمان دیگر سپری شده است، و با چنین ترکیبات و نسخه‌هایی، اکنون، راه به جایی نخواهیم برد. این به معنای آن نیست که نوشته‌ها و اندیشه‌های شریعتی امروز به هیچ وجه به کارِ ما نمی‌آید. بلکه، کویریاتِ او، که آیینه‌ی تمام‌نمای احوالاتِ وجودی و اضطراب‌ها و دغدغه‌های شخصی‌اش است، می‌تواند، در حوزه‌ی خصوصی، مددرسانِ ما باشد، و با ارتباط با آن، می‌توانیم، شریکِ تجاربِ روحی و دغدغه‌ها و شوریدگی‌های او شویم.

بر اساسِ همان “جغرافیای حرف”، که خودِ شریعتی به آن باورِ بسیاری داشت، می‌توان ادعا کرد که، راه‌کارها و برنامه‌های اجتماعی و سیاسی‌ی او، ممکن است دیگر به کارِ ما نیاید: “یک جا یک حرف حقیقت است، و همان حرف، جای دیگر، باطل است. عاملی و مکتبی، که در یک دوره، آزادی را و وحدت را به‌وجود می‌آورد، در جای دیگر، برای نابودی‌ی آزادی، و نابودی وحدت، طرح می‌شود.” (شریعتی، ۱۳۸۳: ۸۷)، اما، با کویریات او، که در بینِ آثارِ روشنفکرانِ ایرانی بی‌مانند است، می‌توانیم، هم‌چنان، با آن روحِ سرگردان و ناراضی و معترض، هم‌ذات‌پنداری کرده، و از آن تغذیه کنیم.

شریعتی، در کویریات، منویاتِ درونی‌ی خود را، بر آفتاب می‌افکند، و تاکنون، کم‌تر روشنفکری در ایران، جسارتِ این کار را داشته است. و خودش کارش را این‌گونه توصیف می‌کند:

“… در آن ساعات، که گرمِ خیالات، و غرقِ اندیشه‌هایی، در خلوتِ تنهایی‌ی با خویش بوده‌ام، و “بی‌خویش” می‌نوشته‌ام، آنچه بر خیالم می‌گذشته، و یا در دلم می‌آمده است، بی‌هیچ کم و کاستی، بر روی این صفحات، نقش می‌بسته است، با همان عریانی و بی‌قیدی و بی‌نظمی و بی‌شائبگی، و با همان صمیمیت و خلوصِ مطلقی، که معانی و عواطف، بر صفحه‌ی ضمیرم، به سرانگشتِ خیال و خاطره، و به نیروی ادراک و احساس، نقش می‌شده است”
شریعتی:۱۳۸۸: ۲۴۹

او، که به قولِ خودش، تنهایی فلسفه‌اش، و جدایی مذهب‌اش، و بی‌کسی جهان‌بینی‌اش بوده (شریعتی، ۱۳۵۶:۶۴)، در نامه‌ای به پسرش احسان، می‌نویسد: “… من، سال‌ها است که، چشم به راهِ توام، که برسی! هم طبیعی است که پدری منتظرِ آمدنِ پسرش باشد، و هم طبیعی است که وقتی پدر یک “تنها” است، بیش‌تر از هر پدری چشم به راه، چشم به راهِ پسر باشد، و درنتیجه، خبرِ رسیدنِ پسرش، او را از شادی به اشک آورد” (همان: ۵۴). اکنون، ما در کویریات می‌توانیم عمقِ دغدغه‌ها و اندیشه‌ها و شوریدگی‌های این انسانِ تنها را ببینیم و بچشیم.

۲. با توجه به موضوعِ این پرونده، در ادامه، اشاره‌ی کوتاهی، به نگاهِ شریعتی به روحانیت و روشنفکری خواهم داشت، و این بخش را می‌توان، به نوعی، در راستای بخشِ اول، و تکمیل‌کننده‌ی آن دانست. یادآوری‌ی این نکته ضروری است که، آنچه شریعتی درباره‌ی روحانیون و روشنفکران گفته، به شرایطِ آن زمان ارتباط داشته، و اگر اکنون زنده بود، مسلماً نظراتِ دیگری داشت. به عنوانِ مثال، در آن مقطع، او از این‌که روحانیون به مسائلِ سیاسی و اجتماعی توجه نمی‌کردند، و صرفاً مشغولِ احکامِ عبادات و… بودند، گلایه داشت، اما، اگر اکنون زنده بود، به احتمالِ قوی، نسبت به حکومتی شدنِ روحانیون، بانگ برمی‌داشت، و… چرا که، هم نهادِ روحانیت، و هم روحانیون، نسبت به گذشته، تغییراتِ بسیاری داشته، و روحانیتِ امروز، با روحانیتِ گذشته، به هیچ وجه قابلِ مقایسه نیست. به اعتقادِ شریعتی، لفظِ “روحانی”، مربوط به مسیحیت است، که در برابرِ “جسمانی” به کار می‌رود، و بر این باور است که، در اسلام، “عالمِ دین” وجود دارد، نه “روحانی”.

صرفِ نظر از این‌که لفظِ روحانیت چگونه واردِ فرهنگِ اسلامی شده، اکنون، بیش از ۱۰۰ سال است که، به اصطلاح رایجی، تبدیل شده، و حساسیت نسبت به آن، فایده‌ی چندانی ندارد. شریعتی، به خاطر بدبینی‌ای که نسبت به این واژه داشته، حوزویانی که نظر و عمل‌شان را نمی‌پسندید، روحانی می‌نامید، و تنها رابطه‌ی آنها با مردم را، دستی برای گرفتن، و دستی برای بوسیدن، می‌دانست، و در برابرِ این گروه، از کسانی دفاع می‌کرد، که آنها را “عالمِ دین” می‌نامید، و می‌گفت:

“… برزگ‌ترین امیدم، به همین حوزه‌های علمی است، و چشمِ انتظارم، به همین حجره‌های طلبگی، و در‌عین‌حال، بزرگ‌ترین رنج‌ام، از همین جا بر می‌خیزد…”
شریعتی:۱۳۸۳: ۱۲۹_۱۳۰

او به جای این‌که روحانیونِ مطلوب‌اش را با عنوانِ دیگری معرفی کند، می‌توانست، در عینِ توضیحِ چگونگی‌ی ورودِ این لفظ، بگوید که، چون “روحانی” دیگر به عنوانِ مصطلحی تبدیل شده، آن را می‌پذیرد، و بعد، روحانیون را، براساسِ نظرِ خود، به دو یا چند گروه تقسیم می‌کرد، و خصوصیاتِ هر کدام را برمی‌شمرد، نه این‌که، تعدادی از آنها را که قبول دارد، با نام و عنوانی دیگر یاد کند. چراکه، نام‌گذاری‌های شخصی و سلیقه‌ای، پایدار و مفید نیست، و محملی است برای سوءِ تعبیر.

نکته‌ی دیگر این است ‌که، شریعتی نگاهی بسیار آرمانی و ایده‌آلی به روشنفکری، و به‌یژه روشنفکری‌ی مذهبی (دینی)، داشت، و معتقد بود که، در اسلامِ ایدئولوژیک، به جای روحانیت، این روشنفکران هستند که رهبری را در دست می‌گیرند. به باورِ او، بزرگ‌ترین مسوولیتی که چنین روشنفکرانی دارند، این است که، علت‌های واقعی‌ی انحطاط و عقب‌ماندگی را، کشف کنند:

“… مسئولیت و نقشی که روشنفکرانِ امروزِ جهان دارند، مشابهِ نقشی است که، پیشوایان و رهبرانِ تغییردهنده و دگرگون‌کننده‌ی جوامعِ قدیم، یعنی پیامبران و بنیانگذارانِ مذهب، دارا بوده‌اند (همان: ۲۵۸). بنابراین، به اعتقادِ او، روشنفکران، هم‌چون پیامبران، نه جزءِ دانشمندان هستند، و نه جزءِ تودهِ منحطِ ناخودآگاه، بلکه، خودآگاهانِ مسئولی هستند، که بزرگ‌ترین مسئولیت و هدف‌شان، بخشیدن خودآگاهی به توده‌ی مردم است…”
همان:۲۵۹

شریعتی، اگر چه در آسیب‌شناسی‌ی روشنفکرانِ جهانِ سومی، به نکاتِ درستی اشاره می‌کند، و آنها را کپیه‌ی روشنفکرانِ اروپایی، و دچارِ آسیمیله (یک‌سان انگاری) شرایط و مسائلِ شرق با غرب می‌داند (همان:۱۱۲_۱۱۴)، اما، به خاطرِ نگاهِ آرمانی‌ای که داشت، در این نقد، آنقدر دچارِ افراط می‌شود، و همه، یا اغلبِ روشنفکران را، چهره‌هایی مشکوک، با دست‌هایی آلوده، می‌داند، و می‌نویسد:

“… میرزا ملکم‌خان _ صاحبِ لاتاری _ نمونه‌ی اولیه‌ی الگویی است که، اروپا، به شرق، و به‌خصوص، به جامعه‌ی ایرانی، داد، که همه را این‌طوری بسازید، همه را در این قالب بریزید! به کسانی که در جامعه‌های اسلامی، و در کشورهای شرقی، با مذهب مبارزه کردند، نگاه کنید: همه، یا اکثریت، چهره‌های مشکوک، و دست‌های آلوده‌اند. این‌ها، غیر از آن چهره‌هایی هستند که، زیباترین و انسان‌ترین چهره‌های اروپا بودند…”
همان:۱۱۴

روشنفکرانِ نسلِ اولِ ایران، اگر چه اشتباهاتی داشته‌اند، که شریعتی، به برخی از آن‌ها، به‌درستی، اشاره می‌کند، اما، اغلب‌شان افرادی مسئول بودند، که تلاش داشتند، با نظر و عملِ خود، جامعه‌ی ایرانی را، با دنیای جدید، آشنا کنند، و به سادگی نمی‌توان آنها را مشکوک و عاملِ بیگانه خواند.

منابع :

اباذری، یوسف (۱۳۷۷). خرد جامعه‌شناسی. تهران: طرح نو.

بروجردی، مهرزاد (۱۳۷۸). روشنفکران ایرانی و غرب. ترجمه جمشید شیرازی. تهران: فرزان روز.

شریعتی، علی (۱۳۵۶). با مخاطب‌های آشنا. تهران: حسینیه ارشاد.

شریعتی، علی (۱۳۸۳). مجموعه آثار ۲۰ (چه باید کرد؟). تهران: انتشارات قلم.

شریعتی، علی (۱۳۸۸). مجموعه آثار ۱۳ (هبوط در کویر). تهران: چاپخش.


تاریخ انتشار : ۰۰ / خرداد / ۱۳۹۰
منبع : سایت نشریه مهرنامه

ویرایش : شروین یک بار / جدیدedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 + 17 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.