اظهاراتِ نصر در موردِ شریعتی
گفتوگویی با دکتر نصر در قالبِ مجموعه گفتوگوهای پروژهی تاریخ شفاهی ایران (دورهی پهلوی دوم) به کوشش حسین دهباشی انجام شده که چند دقیقه از آن به علی شریعتی مربوط است و از قضا همین قسمت از صحبتهای سیدحسین نصر در فضای مجازی نشر شده و توجهاتی را به خود جلب کرده است.
بیشک خاطرات و حافظهها گزینشی، عاطفی و دستخوش زمان است و خاطرات دکتر نصر از این قاعده مستثنی نیست. دکتر نصر در ذکر این خاطرات به دادههای مبهم و بیبنیادی اشاره میکند که تنها سندیتِ آنها سخنان خود او است، سخنانی که اسناد تکذیبشان میکند و او نامشان را واقعیت مینامد، واقعیتی که نه طرفداران شریعتی و نه مخالفین او قادر به فهمش نیستند.
دکتر نصر خود، شریعتی، مطهری، و فردی به نام شاهچراغی را از مشاوران اصلی حسینیه ارشاد نام میبرد. علی شریعتی در سال ۱۳۴۷ سخنرانیهای خود را در حسینیه ارشاد شروع میکند و پیش از آن ارتباطی با این مؤسسه نداشت. (حسینیه ارشاد در سال ۱۳۴۴ تأسیس شده است.) دکتر نصر، شریعتی را عضو سازمان امنیت میداند و سازمان امنیت را پشتیبان شریعتی. اسناد منتشره درباره حسینیه و کتاب سهجلدی شریعتی به روایت اسناد ساواک و خاطرات بسیاری از فعالین دههی چهل خلاف این اظهارات را نشان میدهد. تناقض عجیبی است که عضو رسمی ساواک علیه خود سیستم برخیزد. (برخی از اسناد ساواک در مورد شریعتی را ببینید.)
سیدحسین نصر در قسمت دیگری از صحبتهایش ادعا میکند که شریعتی پس از اینکه در دانشکده مشهد به تهران منتقل شد و ممنوع التدریس «مشاور وزیر علوم بود و هیچ کاری نمیکرد ولی حقوق خیلی خوبی میگرفت.» کذب محض است. شریعتی هیچگاه مشاور وزیر علوم نبوده است و پس از انتقال به بخش تحقیقات وزارت علوم همچنان حقوق استادیاری دانشکده ادبیات مشهد را از همان دانشگاه میگرفت. این سند نشان میدهد که شریعتی در مهرماه ۱۳۵۰ ممنوعالدرس (در دانشگاه مشهد) میشود و موقتاً به دفتر وزارت علوم در تهران منتقل میشود و دو سال بعد، در دی ماه ۱۳۵۲ بازنشسته میشود.
آقای نصر میگوید که دست کم بخشی از بودجهی حسینیه ارشاد را سازمان امنیت تأمین میکرده است. باز هم سخنی بیسندیت و پر از شگفتی و تناقض. همه گزارشات ساواک نشان میدهد که ساواک و شخص ثابتی در پی منابع مالی حسینیه است و گزارش میخواهد. (اسنادِ ضمیمه به این متن را ببینید. برگرفته از کتاب حسینیه ارشاد به روایت اسناد ساواک.)
متنِ صحبتهای سیدحسین نصر در ویدیوئی که از سوی پروژهی تاریخ شفاهی ایران منتشر شده (و به این متن ضمیمه شده) از این قرار است:
ج : من تماسم با مرحوم شریعتی بیشتر توسط حسینیه ارشاد بود. یک کسی به نام آقای همایون آمد این حسینیه را درست کرد. و چهار نفر را به عنوان رایزنهای اصلی، مشاورین اصلی این مرکز انتخاب کرد. مرکب از مرحوم مطهری، خود بنده، شریعتی و یک کسی به نام شاهچراغی که یک حجتالاسلام بود، مرد بسیار باهوش و بسیار برجستهای که سکته کرد، بیچاره مُرد در جوانی، شیرازی بود. ما چهار نفر بودیم بعد هم من شریعتی را جای دیگر ملاقات کردم، توی دفترم یک بار خواستم باهاش صحبت کردم، ولی بیشترین تماسها توسط حسینیه ارشاد بود.
سه چیز مختلف را باید در موردش صحبت کرد: یکی جنبههای سیاسی زندگی شریعتی، طرفدارانش این را یک جور تعبیر میکنند و مخالفینش یک جور؛ ولی واقعیت امر این است که شریعتی رفت در مشهد شروع کرد به درس دادن. دکتر جلال متینی که رئیس دانشگاه فردوسی بود خودش راجع به این موضوع نوشته و چیزهایی گفته. در آن وقت سازمان امنیت پشتیبانی بسیار بسیار قوی از او میکرد.
ج : برای اینکه عضو سازمان بود. به احتمال خیلی قوی به نحوی یا همکاری یا عضویت داشت. در این شکی نبود. منتها او میگوید من این کار را میکردم برای پیشبرد اهداف انقلابی. عدهای هم میگویند نخیر اینجور نبود. کاری نداریم.
حتی وقتی که ممنوعالدرس شد، سازمان امنیت به دانشگاه فردوسی دستور داده بود که حقوقش را بدهد. بعد هم که او را به تهران آوردند، مشاور وزیر علوم بود و هیچ کاری نمیکرد ولی حقوق خیلی خوب میگرفت.
ج : شریعتی. بله: از وزیر علوم حقوق میگرفت. همان وقتهایی که حرفهای تندی میزد. بعد هم.. راجع به این جلسه به شما بگویم. من اصولاً با این نوع چپگرایی دینی از اول فوقالعاده بد بودم. بد که من میگویم یعنی اختلاط حق و باطل بدتر از خود باطل است. منافق در قرآن به این معنا است. که بعداً این اسم را بر روی مجاهدین خلق گذاشتند. اصلاً این واژه منافق که آن قدر در قرآن منفی است مال همین مورد است. خوب این داستان معروف که بنده در جاهای دیگر هم نقل کردم و در نوشتههای دیگر ذکر هم شده. من و آقای مطهری اول تعجب میکردیم که چه جوریه که این کاشیهای حسینیه.. هر چی ما دستور میدادیم برای حسینیه ارشاد ساخته میشد. آقای همایون ثروتی داشت ولی نمیدانم شما رفته بودید در آن تو یا نه، حالا نمیدانم چه جوری درآمده، مثلاً من مبل داخلیاش را گفتم فرنگی سفارش ندهید. آن وقت هتل شاه عباس درست شده بود، ابراهیمی، یکی از شاگردان پیشین من، خیلی بااستعداد بود. گفتم او مبلها را طراحی بکند تا جنبه ایرانی داشت باشد. اینجور چیزها… هر کار ما میگفتیم میشد. یعنی نمیگفتند که ما متأسفانه بودجه برای این کار نداریم. این کاشیهای به این زیبایی…
ج : بله بله، من و مرحوم مطهری در حیرت بودیم که بعد معلوم شد که پولها به وسیله سازمان امنیت میاد.
ج : همهاش نه ولی کمک میشد بدون شک. معلوم شد. یک شب شب عاشورا بود و من و مرحوم مطهری و یک کسی به نام دکتر اسماعیل یزدی، که برادر دکتر ابراهیم یزدی بود، و رئیس دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران. وقتی در بوستون درس میخواند دوست خیلی نزدیک من بود، خیلی هم خانواه متدینی بودند. من آن وقت ابراهیم یزدی را اصلاً نمیشناختم. اسمش را فقط شنیده بودم. اما اسماعیل یزدی با من دوست بود. ما سه تایی، اسماعیل یزدی هم با ما آمد و با آقای مطهری رفتیم برای اینکه شب عاشورا را در حسینیه ارشاد بگذرانیم. رفتیم تو نشستیم، حالا پُر پُر. پُر پُر و آن بالا شریعتی دارد سخنرانی میکند و یک سخنرانی خیلی خیلی تند کرد در مدح چهگوارا و گفت حضرت امام حسین در واقع چهگوارای عصر خودشون بودند و چهگوارا امام حسین عصر خود. یک همچین چیزی گفت حالا دومیش را من درست یادم نیست اما اولیش را خوب یادم است. این را که گفت آقای مطهری اینجوری کرد. [آرنج به پهلوی نصر زد] من هم اصلاً از جایم بلند شدم و گفتم جای من اینجا نیست. ایشون هم گفت من هم همینطور. آمدیم بیرون. آقای همایون در اتاق جلویی نشسته بود، در دفتر. ما فوراً یک کاغذ گرفتیم استعفا دادیم. دوتایی با هم یک کاغذ را امضا کردیم. هر چقدر ایشان اصرار کرد گفتیم که نه اینجا جای ما نیست و آمدیم. اصلاً رابطه من با حسینیه ارشاد تمام شد. مال آقای مطهری هم همینطور.
حالا این راداشته باشید. چند روز بعد جلسهای تشکیل شد در وزارت دربار راجع به شریعتی و حسینیه ارشاد. آن آقای ثابتی نامی که در سازمان امنیت بود، یک طرفداری عجیب و غریبی از شریعتی کرد و گفت که او است که افراد را از کمونیسم برمیگرداند و جوانها خیلی دنبالش هستند و آنهایی که دنبال او میآیند دیگر کمونیست نیستند. من همان جا گفتم این خیلی خطرناکتر از کمونیست بودن است و اینها مخالفت شدید کردند و گزارش شدیدی برضد من به شاه فرستادند. من هم خودم رفتم دلایلم را به شاه گفتم. شاه هم گفت حالا ولش کنید و… کاری به کار شریعتی نداشته باشید.
ج : اسماً شنیده بود. بله بله. خودش را که ندیده بود، اسماً میشناخت. هیچی. من را ول کرد. من دیگر رابطهام به طور کلی با حسینیه از بین رفته بود تا اینکه این نهضت چند ماه بعد، از همان وقت هم مجاهدین خلق فعالیتشان را شروع کرده بودند، شروع کرده بودند به ترور کردن و اینها که خانههای تیمی بهش میگفتند آن وقت خانههای اینها را در شمال گرفتند. و آنجا مقدار زیادی کتابهای شریعتی پیدا شد. پیدا شد و شاه دوباره من را خواست. گفت شما راست میگفتید. این آقا در واقع ایدئولوگ این گروههای… آن وقت که نمیگفتند گروهک، میگفتند مجاهدین خلق… و من دادم بگیرندش.