شریعتی، روشنفكری و اصلاح دینی
چشمانداز ایران : در شماره ۸۱ نشریه چشمانداز، بخش ویژهای به موضوع “احیاگری و اصلاحگری” تخصیص یافته بود. در آن بخش ویژه به پرسش از تمایز روشهای احیاگرانه و اصلاحگرانه پرداخته بودیم. آنچه در پی میآید بیارتباط با موضوع آن مباحث نیست. دکتر شریعتی سالها پیش، در باب روش محافظهکارانه، اصلاحی و انقلابی در مواجهه با مسائل دینی در جوامع سخن گفته و کاستیهای هر روش را برشمرده و با استناد به تاریخ اسلام و سنت رسولالله، از روشی با عنوان “اصلاح انقلابی” سخن به میان آورده است؛ روشی که با ظاهر و فرم چندان درگیر نمیشود، اما محتوا را به شکل ریشهای دگرگون میکند. توصیف روش مورد بحث شریعتی، پس از یک طرح مساله پیرامون شرایط امروزین جامعه ایران خواهد آمد.
نحوهی برگزاری مراسمهای مذهبی نظیر عید نیمهی شعبان و عزاداریهای ماه محرم از سوی مردم، از مدتها پیش محل بحث روشنفکران دینی بوده است. با اینحال در سالهای اخیر در پی رشد جریانهای مذهبی که شاید بتوان از آنها با عنوان صورتگرایی مذهبی نام برد، بحث روشنفکری دینی در این زمینه از چارچوب اصلی خود خارج و به نوعی کنش نفیگرایانه بدل شده است. اعتراض روشنفکری دینی به نحوهی برگزاری این مراسمها که گهگاه از آنها با عنوان گرایشهای فرقهای، تشیع غالی، خرافهپرستی مذهبی و … نام میبرد، تداعیگر نوعی رویارویی بین روشنفکر و تودهی مردم است. اگر باور داشته باشیم که روشنفکر، بدون تعامل با تودهی مردم قادر به ایجاد تغییر مثبت فراگیری نیست، طبیعی است که از به وقوع پیوستن این رویارویی نگران باشیم و راهی برای پیشگیری از آن بجوییم. در نوشتار پیشرو با تکیه بر میراث فکری گرانبهای مرحوم شریعتی، به اختصار پیرامون این موضوع سخن گفتهایم.
برای روشنفکر تعاریف و کارکردهای بسیار متنوعی ارائه شده است. این تعاریف طیف وسیعی از مفاهیم متنوع ـ از فیلسوف گرفته تا ایدئولوگ ـ را در بر میگیرند. اگر روشنفکر را به عنوان “کسی که در حقیقت و برای حقیقت زیست میکند” تعریف کنیم، گمان میکنم روشنفکر را با فیلسوف یکی گرفتهایم و کار روشنفکرانه را به ورزش ذهنی فیلسوفمآبانه بدل ساختهایم. چنانچه روشنفکر را به عنوان کسی که باید برنامهی عملی مشخص و مدون برای بهبود وضعیت بشری ارائه دهد، تعریف نماییم، احتمالاً روشنفکر را در جایگاه ایدئولوگ یا استراتژیست نشاندهایم و تعهد فکری و جنبه ذهنی روشنفکر ـ چنانکه روشنفکر در برابر کلمه مسئول است ـ را مغفول نهادهایم.
مرحوم شریعتی، روشنفکر را یک “پیامبرگونه” مینامید و کار روشنفکری را یک کار پیامبرانه. تعریفی که وی برای روشنفکر ارائه میکند، واجد نکته اضافیای نسبت به آنچه برخی متفکران غربی نظیر سارتر ارائه کردهاند، نیست که عبارت است از از “روشنفکر کسی است که نسبت به وضع انسانی خودش در زمان و مکان تاریخی و اجتماعیای که در آن است خودآگاهی دارد و این خودآگاهی جبراً و ضرورتاً به او یک احساس مسئولیت بخشیده است”.۱ اما تفسیری که وی از این تعریف بهدست داده است برای ما واجد یک نوآوری دقیق است و آن اینکه:
به عقیدهی نگارنده، تعریفی که مرحوم شریعتی از روشنفکر ارائه داده است، در میان تعاریفی که روشنفکران جامعهی ما از گذشته تاکنون ارائه دادهاند، برتری انکارناشدنیای دارد و آن عبارت است از از پیوند زدن روشنفکر با مردم.۳ اگر یک روشنفکر نتواند با عمق جامعهاش رابطه برقرار کند و در موضعی بالا نشسته، منتظر بماند که مردم، خود را با درک او از جهان و مناسباتش وفق دهند، روشنفکر نیست. برقراری رابطه با عمق مردم نیز با سلب و نفی امکانپذیر نیست، بلکه ایجابِ یک ندای رهاییبخش است که در گوش مردم مینشیند و این ندا لزوماً گرهخورده با درد و رنج مشترک مردم است.
اکنون با این تعریف از روشنفکر مذهبی، به ادامهی بحث پیرامون نحوهی مواجههی روشنفکری دینی کنونی با تودهی مردم میپردازیم.
از زمان رسمی شدن تشیع در دوره صفویه، طبیعی بود که توجه بیشتری به شیوه برگزاری اعیاد و مراسمهای عزاداری صورت گیرد. این توجه بهصورت برگزاری مراسمها، به تدریج بر محتوای آنها پیشی گرفت. عزاداری امامان که زمانی وسیلهی آگاهیبخشی و انتقاد از وضعیت موجود بود، به ابزار تخدیر و جمود مردم بدل شد. مرثیهگویان اهلبیت۴ اغلب، جای خود را به کسانی دادند که از مرثیهسرایی، یا پر کردن جیب را در نظر داشتند و یا به ابزار دست یزیدیان برای سرکوب بدل شدند. این وضعیت تا دوره پهلوی کماکان ادامه داشت، تا اینکه همزمان با طرح مدرنیزاسیون اجباری رضاخان که با تعدیل برخی مراسمهای مذهبی همراه بود، گامی به پیش برداشت و مراسمهایی نظیر تعزیهخوانی و برخی اشکال دیگر عزاداری، به ابزاری برای مقاومت در برابر این طرح بدل شد. با اینحال، شاید بهترین تعالی در مراسمهای مذهبی را بتوان در حوالی دهههای ۴۰ و ۵۰ و مقارن با دوران منتهی به انقلاب ۵۷ دید که مراسمهای عزاداری از سوی برخی روحانیون انقلابی برای سازماندهی اعتراضهای مردمی مورد استفاده قرار گرفتند ـ جایی که برخی روحانیون مبارز از منابر برای انتقاد از رژیم شاه و نفوذ قدرت اسرائیل و سرکوب فلسطینیان بهره جستند. این تعالی البته مقطعی بود و بلافاصله پس از انقلاب، مراسمهای عزاداری که برای افشای جنایات رژیم وقت مورد استفاده قرار میگرفتند، به مانند تیغی دو لبه، برای مراسمهای عزاداری، اینبار برای تخدیر و تقدیس عملکردها به کار گرفته شدند، تا اینکه اوج هنرنمایی خود را در دورهی اصلاحات۵ و سپس در زمان انتخابات ریاستجمهوری نهم،۶ نمایان ساختند.
این البته تنها یک جنبه کوچک از واقعیت است. آنچه باید به عنوان متن واقعیت مذهبی جامعه به آن توجه کرد، سوءاستفادهی حاکمیت از این واقعیتها ـ که البته جای بحث خود را دارد ـ نیست. در جامعه فعلی ایران، مراسمهایی نظیر عید نیمهی شعبان و عزاداری ماه محرم با زندگی اکثریت مردم گره خورده است و هرچند اقدامات دستگاه حکومتی در دامن زدن به صورت برگزاری این مراسمها در سالهای اخیر به صورت پررنگی قابل مشاهده است، اما باید اذعان داشت که نفس برگزاری این مراسمها به هیچ وجه حکومتی نبوده، بلکه جنبهای کاملاً خودجوش و برخاسته از متن مردم دارد. حتی در مواردی که حکومت قصد تعدیل برخی از این صورتها را داشته، با بخشی از مردم در این خصوص رو در روی هم قرار گرفته است. جلوگیری از مراسم قمهزنی برخی عزاداران امام حسین در سالهای پیش۷ و گاه، ممنوعیت استفادهی دستههای عزاداری از علامتها در سالهای گذشته، نمونهای از این موارد است. اما در حالت کلی، جهتگیری حکومت، تقویت صورتگرایی در مراسمهای مذهبی بوده است، نه تلاش برای اصلاح آن.
باری به هر جهت، آنچه مسلم است، برگزاری مراسمی نظیر عید نیمهی شعبان، حضور چندصدهزار نفری مردم به صورت هفتگی در مسجد جمکران،۸ عزاداریهای ماه محرم و … واقعیتهای انکارناپذیر جامعه امروز ایران است. از روزهای بسیار مانده به نیمهی شعبان، چراغانی گستردهای در خیابانها و کوچههای شهرها و روستاهای سراسر کشور، صورت میگیرد و جشنهای شب نیمهی شعبان ـ که در برخی مناطق تهران به دریچهای برای خارج کردن احساسات انباشتهی جوانان نیز بدل میشود همانند شب چهارشنبه سوری ـ که گستردگی و ابعاد آن نیازی به ارائه آمار ندارد، چرا که به راحتی قابل مشاهده است. عزاداری امام حسین نیز در ماه محرم با شدت و وسعت زیاد، هر سال از سوی گروههای مختلف مردم با گرایشهای مذهبی و اجتماعی گوناگون برگزار میگردد و در این خصوص نیز واقعیات قابل مشاهده، کاملاً گویاست. آنچه که در خصوص این مراسمها مسلم است ـ ضمن نقاط مثبت فراوان آنها ـ پیشی گرفتن حاشیهی یک حقیقت بر متن آن است. اعیاد و مراسمهای عزاداری اگر به جای آنکه زمینهی رشد و بهبود وضع مردم را فراهم آورند، وسیلهای برای جمود و خرافهگرایی یا صرفاً مفرّی برای بروز احساسات انباشته شوند، وضعیتی پیش میآید که در آن، حواشی بر متن پیشی میگیرند و حتی متن را کاملاً محو و نابود میکنند و به ضد آن بدل میشوند.
روح کلی عزاداری امام حسین آگاهیبخشی و مبارزه با ظلم و جور طبقهی مسلط است و فلسفهی انتظار مهدی امید به پیروزی مستضعفان و داشتن دید درازمدت و افق بلند در زندگی برای بهبود اوضاع، ضمن تلاش خستگیناپذیر و پیوندخورده با انقلاب مهدی(عج) است. اما بهراستی در مراسمهایی که در این مناسبتها برگزار میشود، چه افقی ترسیم میگردد؟ به جز یک چهرهی مظلوم و مستاصل از امام حسین و خاندانش و یک انتظار جبری جمودآفرین ـ که به جای تلاش و امید، بیعملی و سکوتگرایی را تبلیغ میکند چهچیز دیگری ترسیم میشود؟ متاسفانه این واقعیت نیز انکارناپذیر است که در اینگونه مراسمها به جای ارائهی یک چهرهی انسانی و نزدیک از امامان شیعه، نوعی تلقی نادرست از زندگی و جایگاه این بزرگان توسط مبلّغان و مداحان ـ که توزیع کنندگان فرهنگ این مراسمها هستند ـ ترویج میشود که نه به کار دنیای مردم میآید و نه آخرت آنها.
با این وصف، روشنفکر به عنوان یک پیامبرگونه که باید مردم را از باقی ماندن بر سنن آبا و اجدادی مردم بر حذر دارد و پیام رهاییبخشی از قید و بند بتهای خودساخته را به مردم برساند، در مقابل این صورتگرایی چه میکند؟ و چه باید بکند؟ بهترین پاسخ به سوال دوم را میتوان با بررسی شیوه و متد پیامبر اسلام در این مساله یافت. اما ابتدا بهتر است نحوهی مواجههی روشنفکران دینی امروز جامعه با این پدیده را ـ که پاسخ پرسش نخست است ـ مورد بررسی قرار دهیم.
با اوصاف فوق، ظاهراً انحرافی آشکار در قرائت مردم و سازندگان فرهنگ تودهای نسبت به وجههی واقعی و فلسفهی وجودی مراسمهای عزاداری روی داده است که به مانند زنجیری بر دست و پای فهم مردم، باعث جمودگرایی و عدم تعالی جامعه شده است. وظیفهی روشنفکر پیامبرگونه، چنانکه رسالت پیامبران است که نباید بر پاشنهی سنن و آداب پدران، کورکورانه چرخید، این است که این سنتهای خرافی را از چهرهی جامعه بزدایند. جریان روشنفکری دینی کنونی نیز این ضرورت را تا به اینجا به خوبی حس کرده است، اما آنچه اهمیت دارد، درک اقدامی است که پس از این ضرورتیابی، باید انجام داد.
آنچه مشهود است اینکه جریان روشنفکری دینی در شرایط فعلی در تشخیص مرض خرافهگرایی مذهبی به درستی عمل کرده، اما راهکاری که برای مقابله با آن برگزیده است، چیزی جز نفی تقابلی و برخورد سلبی با آنچه که شکل باورهای تغییرناپذیر مردم را گرفته، در زندگی روزمرهی آنها ریشه دوانده و مبارزه با آن را سخت دشوار کرده، نبوده است.
چند سال پیش، هنگامیکه دکتر سروش بحث “اسلحهسازی ایدئولوژیک از مهدویت” را مطرح کرد، از گوشه و کنار جامعهی روشنفکری دینی نیز بر وی خرده گرفته شد که چرا اینگونه مباحث را بیمحابا مطرح میکند. اما بهسان رقابتی که در بین روشنفکران دینی جریان یافته باشد و هر یک در، از ریشه برکندن باورهای مردم که آنها را خرافی میپندارند، در پی ربودن گوی سبقت از دیگری باشند، بهتدریج، برخورد سلبی با این باورها گسترش بیشتری یافت و اغلب روشنفکران با مطرح کردن انتقادهای تند و تیز نسبت به شکل برگزاری مراسمهای مذهبی و مبانی فکری فرهنگسازان این مراسمها(نظیر کتابهای احادیث) دست بهکار برخوردی رادیکال و انقلابی با باورهای مردم شدند که نتیجهی آن دیر یا زود رویارویی مستقیم با مردم، یا لااقل کاسته شدن از اقبال عمومی اندک تودهی مردم و درنتیجه، کاهش تاثیرگذاریِ این جریان در تحولات اجتماعی است.۹
در حقیقت بهطور کلی جریان روشنفکری دینی در مواجهه با عناصر درون دینیِ مورد اقبال مردم، دو رویکرد در پیش گرفته است. یکی اینکه از موضعی بالا، اساساً حاضر به ورود به عرصه دروندینی نیست، با ارج نهادن بر مبانی بروندینی و بالاتر نشاندن آن نسبت به توجه به مسائل درون دین ـ نظیر توجه به قرآن و سنت پیامبر و ائمه ـ خود را از پرداختن به این مسائل بینیاز میبیند و هیچ حرفی برای گفتن در این زمینه ندارد. در رویکرد دوم نیز که پا به عرصه دروندینی نهاده است، غلبه با نگاه سلبی۱۰ و طرد باورها و دغدغههای مردم بوده است. این برخورد روشنفکری دینی را با توصیفی که مرحوم شریعتی از تصور مردم از محرّم نموده است، مقایسه کنیم:
میبینیم که روشنفکری دهه چهل و پنجاه، چگونه با به رسمیت شناختن شکل عزاداری مردم، راه را برای برقراری ارتباط با مردم هموار میکند و به جای تصویر کردن چهرهای سیاه و خرافی از شکل عزاداری مردم، از تبلور دردها و رنجهای مردم در این مراسمها سخن میراند. این البته به معنای پذیرش دربست فرهنگ تودهای نیست، بلکه به رسمیت شناختن، نخستین گام تعامل برای تغییر است. کیست که نداند تندترین انتقادها به تشیع صفوی را از قرائت فرابشری از امامان گرفته تا انتظار جمودآفرین مهدی(عج)، مرحوم شریعتی مطرح کرده است؟ اما تفاوت کار مرحوم شریعتی با رویکرد دوم جریان روشنفکری دینی، مسالهایست که در ادامه به آن بازخواهم گشت.
اما اکنون با توجه به اینکه بیتفاوتی در برابر شیوع باورهای خرافی از دین، خلاف عهد روشنفکری است، سوال این است که روش روشنفکران دینی در مواجهه با این صورتگرایی مذهبی چه باید باشد؟
در خصوص نحوهی مواجههی پیامبر با آداب و رسوم جاری جامعهی جاهلی اعراب، مرحوم شریعتی در سخنرانی “فاطمه، فاطمه است” توضیح روشنی ارائه کرده است که در ادامه به آن اشاره میشود.
پیامبر در برابر یک پدیده اجتماعی که قرار داشته، برای اصلاح یا تغییرش، بهگونهای عمل کرده و روشی اتخاذ کرده و یا متدی به کار برده است که در مبارزهی فکری و مسائل اجتماعی برای ما سرمشقی آموزنده است، حتی اگر میان دو مساله ـ مسالهی خاص زمان پیغمبر و مسالهی خاص زمان ما ـ هیچ شباهتی نیز نباشد. در اینباره ـ با اینکه بسیار مهم است ـ فرصت نیست که بحث فراوانی داشته باشم؛ فقط به مثالی بسنده میکنم: پیش از اسلام، سنتی به نام غسل بوده که جنبهی اعتقادی و خرافی داشته است؛ عرب قبل از اسلام معتقد بوده است که در آدم جنب، جن یا شیطان حلول میکند و بدن و نگاه و نفسش نجس میشود و تا خود را به آب نرساند، شیاطین از بدنش خارج نمیشوند. بنابراین، اگر عرب جاهلی خود را به آب میرساند و غسل میکند، برای بیرون کردن شیطان از بدن است!
شیوهای که در مبارزات اجتماعی برای اصلاح وجود دارد، بر حسب بینشها و مکتبهای اجتماعی عبارت است از:
۱. روش سنتی و محافظهکارانه (ترادیسیونالیسم، کنسرواتیسم): رهبر محافظهکار اجتماعی چنین پدیدهای را، با همهی خرافی بودنش، حفظ میکند، چون سنت است و محافظهکار و سنتگرا، نگاهبان سنت است؛ چه، آن را شیرازهی وجودی ملتش میشمارد.
۲. روشِ انقلابی (رولوسیونیسم) : رهبر انقلابی، بهشدت و ناگهانی این پدیده را ریشهکن میکند، چون سنت خرافی، کهنه و ارتجاعی و پوسیده است.
۳. روش اصلاحی (رفورمیسم) و تحولی (اولوسیونیسم): رهبر اصلاحطلب میکوشد تا یک سنت را به تدریج تغییر دهد و زمینه را و عوامل اجتماعی را برای اصلاح آن، کمکم فراهم آورد و آن را رفتهرفته اصلاح کند(راهی میان آن دو).
اما پیغمبر اسلام کار چهارمی میکند! یعنی سنتی را که ریشه در اعماق جامعه دارد و مردم، نسل به نسل، بدان عادت کردهاند و بهطور طبیعی عمل میکنند، حفظ میکند، شکل آن را اصلاح مینماید، ولی محتوا و روح و جهت و فلسفهی عملی این سنت خرافی را، به شیوهی انقلابی دگرگون میکند.
استدلال منطقی محافظهکار این است که: اگر سنتهای گذشته را تغییر بدهیم، ریشهها و روابط اجتماعی که در سنت حفظ میشوند و مثل سلسلههای اعصاب، اندامهای اجتماع را به خود گرفتهاند، از هم گسسته میشوند و جامعه، ناگهان، دچار آشفتگی بسیار خطرناکی میشود، و برای همین هم هست که بعد از هر حادثه انقلابی بزرگ، آشفتگی و هرج و مرج یا دیکتاتوری پیش میآید که لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا ریشهکن کردن سریع سنتهای ریشهدار اجتماعی و فرهنگی، در یک جهش تند انقلابی، جامعه را دچار یک خلا ناگهانی میسازد که آثار آن پس از فرونشستن انقلاب ظاهر میگردد.
و استدلال انقلابی این است که اگر سنتهای کهنه را نگه داریم، جامعه را همواره در کهنگی و گذشتهگرایی و رکود نگه داشتهایم. بنابراین رهبر کسی است که آنچه را که از گذشته به صورت بندها و قالبهایی بر دست و پا و روح و فکر و اراده و بینش ما بسته است، بگسلد و همه را آزاد کند و تمامی این روابط با گذشته و با خلق و خوی و عادات را ببرد و قوانین تازهای را جایگزینشان کند، وگرنه جامعه را منحط و مرتجع و راکد گذاشته است.
استدلال مصلح(رفرماتور) ـ که میخواهد از نقطهضعف دو متد انقلابی و سنتی برکنار ماند ـ راه سومی را در پیش میگیرد که تحول آرام و تدریجی است و اکتفا کردن به “سر و صورتی متناسب دادن” به یک امر نامطلوب، نه ریشهکن کردن آن و جانشین کردن سریع و بلاواسطهی امری مطلوب.
این متد میکوشد تا جامعه را از رکود و اسارت در سنتهای جامد نجات دهد، اما برای آنکه جامعه ناگهان در هم نریزد و زمینه آماده شود، اندک اندک و با روشی ملایم و با مساعد کردن تدریجی زمینهی اجتماعی و فکری جامعه، به اصلاح آنچه هست دست میزند و صبر میکند تا جامعه، با تحول تدریجی، به آرمانهای خود برسد. انقلابی عمل نمیکند، بلکه طی یک مدت طولانی و برنامهریزی، مرحله به مرحله به این نتیجه میرسد.
اما این شیوهی “اصلاح تدریجی” غالباً این عیب را پیدا میکند که در طی این مدت طولانی، عوامل منفی و قدرتهای ارتجاعی و دستهای دشمنان داخلی و خارجی، این “نهضت اصلاحی تدریجی” را از مسیر خود منحرف میسازند و یا آن را متوقف مینمایند و حتی نابود میکنند. مثلاً اگر بخواهیم به تدریج اخلاق جوانان را اصلاح و افکار همهی مردم را روشن کنیم، غالباً پیش از آنکه به هدف خود برسیم، از میان رفتهایم و یا عوامل فسادانگیز و مردمفریب بر جامعه غلبه یافتهاند و ما را فلج کردهاند. رهبرانی که به اصلاحات تدریجی جامعه، در طی یک دوران نسبتاً کشدار و طولانی معتقدند، در محاسبهی عمل خود، منطقی اندیشیدهاند، اما آنچه را به حساب نیاوردهاند، عمل قدرتهای خنثیکنندهی ضد اصلاحات است که همیشه، این “فرصت لازم برای انجام تدریجی اصلاحات” مجالی شده است برای آنکه عواملی که کمین کردهاند و در جستجوی اغتنام فرصتاند، ظهور کنند و هرچه را مصلحان “آهستهریس” رشتهاند، این مفسدان ریشه برانداز، ناگهان پنبه کنند و ورق را برگردانند.
اما پیغمبر اسلام یک متد خاص در مبارزهی اجتماعی و رهبری نهضت و انجام رسالت خویش ابداع کرده است که، بیآنکه عواقب منفی و نقاط ضعف این سه متد معمول را داشته باشد، به هدفهای اجتماعی خویش و ریشهکن کردن عوامل منفی و سنتهای ترمزکنندهی جامعه به سرعت نائل میآید و آن این است که: “شکل سنتها را حفظ میکند ولی از درون، محتوای آنها را بهطور انقلابی دگرگون میکند”.
در مثال غسل ـ که در عرب جاهلی، یک عقیدهی جادوگرانه و رسمی خرافی بود ـ شیوهی عمل سنتی، حفظ آن است؛ انقلابی آن را ریشهکن میکند و به عنف، از انجام آن منع مینماید و مصلح، میکوشد تا به تدریج زمینهی فکری و اجتماعی را چندان بالا ببرد که اعتقادات ویژهی سحر و افسون و خرافهی حلول شیطان و رابطهی موهوم جنابت و نجاستِ نگاه و نفس و ورود شیطان و جن در بدن، کمکم از اذهان برود؛ اما پیامبر، با اصلاح فرم آن و تغییر انقلابی محتوای آن، از آن، بهسادگی، بزرگترین سنت بهداشتی را میسازد.
پیغمبر اسلام، رسم حج را که پیش از اسلام، بعد از ابراهیم، یک سنت عربی نژادپرستانهی خرافی شده بود برای تجلیل بتپرستی و به نفع اقتصاد جامعهی قریش، در اسلام نگاه داشت، و بر اساس استعدادی که این سنت در جامعه داشت، که منسوب به حضرت ابراهیم بود و نیز تودهی مردم پیش از اسلام ـ در عین اینکه کعبه را بتخانه میدانستند ـ معتقد بودند که ابراهیم خلیل، بنایش کرده است، پیغمبر آن را به شیوهی بسیار انقلابی در محتوای فکریش به استخدام مکتب خویش درآورد. و حج را که زیربنایی اجتماعی و سنتی شده بود، برای حفظ منافع قریش و اقتصاد تجاری مکه، و برای نیازمند کردن قبائل متفرق عرب و اشراف قریش، به بزرگترین، زیباترین و عمیقترین سنت مبتنی بر توحید و وحدت بشری تبدیل کرد.
پیامبر با پرشی انقلابی، سنت بتپرستی قبائلیِ نژادپرستانهی حج را به سنتی تبدیل کرد که کاملاً مغایر و متضاد محتوای اولیهاش بود. و این پرش و حرکت انقلابی به شکلی انجام گرفت که مردم عرب، آشفتگی و گسستگی با گذشته و در هم ریختن همهی ارزشها و مقدساتشان را احساس نکردند، بلکه احیا و تحقق، یا تمییز شدن و تصفیه و تکامل سنت همیشگیشان را احساس کردند. در حالیکه از بتپرستی تا توحید که قرنهای بسیار و دورههای تاریخی متعدد فاصله است، پیغمبر ناگهانی و انقلابی، طی کرد و فوریتر و ناگهانیتر از هر انقلاب فرهنگی و فکری، بیآنکه جامعه متوجه شود که از گذشته بریده و همهی بناها و نهادهایش فروریخته است.
این پرش و حرکت خاص را در متد کار اجتماعی پیغمبر، “انقلاب در درون سنتها با حفظ فرم اصلاحشدهی آن” میتوان نامید.
خیال میکنم با این توضیحات، مطلب و مقصود برای حضار محترم معلوم گردید، هرچند مثالی که در موضوع حج آوردهام مورد پسند بعضی نباشد که از قدیم گفتهاند: “المثال لا یسئل عنه” (شاید به این علت است که غسل را و حج را از سنن انبیاء قبل میدانند: آری، ولی من از معنی و نقش عینی و اجتماعی این دو سنت در میان تودهی عرب جاهلی سخن میگویم، نه از حقیقت اولیهی آن. اختلاف بر سر این است که من، اینجا این مسائل را از نظر اجتماعی بررسی میکنم و آنها از نظر کلامی. مثالهای دیگر را قبول کنید: مثلاً سنت “بیعت” را، فصاحت و بلاغت و شعر را، سنتهای جنگی را، “همپیمانی” را، “پیوند برادری” را، “تعدد زوجات” را و …).
پس محافظهکار به هر قیمت و به هر شکل، تا آخرین حد قدرتش میکوشد که سنتها را حفظ کند، حتی به قیمت فدا کردن خویش و دیگران و انقلابی، همهچیز را میخواهد یکباره دگرگون کند و با یک ضربه در هم بریزد، نابود کند، و ناگهان از مرحلهای به مرحلهای بجهد، ولو جامعه آمادگی این جهش را نداشته باشد، و در برابر آن مقاومت کند و ناچار انقلابی، ممکن است به خشونت و دیکتاتوری و قساوت و قتل عامهای وسیع و متوالی دست زند، نهتنها علیه قدرتهای ضد مردم، بلکه علیه تودهی مردم نیز! و مصلح هم که همیشه به مفسد فرصت و مجال میدهد!
اما پیغمبر با متد کارش راه دیگری مینماید که اگر بفهمیم و به کار گیریم، دستوری بسیار روشن و صریح گرفتهایم. برای روبرو شدن با ناهنجاریها و سنتهای کهنه و فرهنگ مرده و مذهب مسخشده تخدیرکننده و عقاید اجتماعی ریشهدار در عمق جامعه و افکار و عقاید خوابکننده و ارتجاعی که یک روشنفکر درستبین که رسالت پیامبرانه دارد، با آنها روبروست و با این متد است که میتواند به “هدفهای” انقلابی برسد، بیآنکه جبراً همهی عواقب و ناهنجاریهای یک روش انقلابی را تحمل کند و نیز با مبانی اعتقادی و ارزشهای کهنه اجتماعی درافتد و با آنها بیگانه شود و مردم او را محکوم سازند”.
توضیح مرحوم شریعتی به اندازهی کافی گویاست. نکتهای که باید روی آن تاکید شود این است که متد پیامبر(ص) ضمن آنکه محتوای یک رسم جاری جامعه را دگرگون میسازد، با حفظ صورت ظاهری آن، ضمن به رسمیت شناختن و احترام به باور مردم، از رویارویی مستقیم و سلبی با مردم جلوگیری کرده و رسالت خود در رهاییبخشی از بند سنتپرستی و گذشتهپرستی کورکورانه را به بهترین نحو ممکن انجام میدهد.
اکنون با این وصف، به مساله اصلی بازگردیم. آنچه که مسلم است، برگزاری مراسمهای عزاداری و اعیادی نظیر نیمهی شعبان در ایران، به سنن فرهنگی تبدیل شدهاند که حذف آنها ـ حتی اگر به این نتیجه برسیم که تنها راهحل، حذف است؛ که البته چنین نیست ـ امکانپذیر نیست. بنابراین باید به جای در پیش گرفتن مشی انقلابی و بنیانبرافکن، زمینهای برای تعامل و تاثیر و تاثر متقابل با فرهنگ مردم فراهم کرد و این زمینه، جز با اعتمادسازی و چنانکه اشاره شد به رسمیت شناختن تلاش مردم، امکانپذیر نیست. آنگاه با نمایاندن چهرهی واقعی و فلسفهی وجودی مراسمهای عزاداری برای مردم ـ در حد وسع و امکانات محدود۱۲ ـ میتوان ضمن نگاه داشتن صورت این رسوم، محتوای آنها را دگرگون کرد. یک نکتهی مهم در این خصوص اینکه، این شیوه به معنای برخورد تاکتیکی و غیر صادقانه با مردم نیست. در اینجا فریب و استعبادی در کار نیست. بلکه این متد مبتنی بر این واقعیت است که برای گفتگو باید از موضع بالا، پایین آمد، موجودیت طرف مقابل ـ در اینجا مردم ـ را به رسمیت شناخت، آنگاه درک خود از حقیقت را برای آنها تبیین کرد. مسلماً اگر حرف جدیدی برای گفتن وجود داشته باشد و دوام و استمرا و پشتکاری، وجدانهای پاک مردم پذیرای آن خواهد بود. همچنان که اغلب پیامبران نیز در دعوت خود با مشکل و انکار مواجه بودند، اما هیچگاه دست از تلاش نمیکشیدند۱۳ و به کار خود ادامه میدادند.
نکته دیگری که در پایان باید به آن اشاره شود، لزوم “ارائه الگوی جایگزین” از سوی روشنفکران در مسائلی اینچنینی است ـ همان محتوایی که به شیوهی انقلابی، یک مفهوم را تغییر میدهد. چنانکه اشاره شد، مرحوم شریعتی بر این مساله به درستی وقوف داشت که تغییر باورهای جاری مردم از مسائلی نظیر شفاعت، شهادت، امامت، انتظار، حج و … تنها با نفی امکانپذیر نیست و اگر به زعم ما تلقی رایج از شهادت، خلاف روح کلی آن است، باید تعریفی ـ با تکیه بر دادههای تاریخی، نه بیمعیار و دلخواه ـ ارائه کنیم که نزدیکی بیشتری با حقیقت دارد. مرحوم شریعتی اگر تشیع صفوی را با تمام عناصر و بافتههایش رد میکند، یکایک در مقابل عناصر آن، با تکیه بر آنچه اسلام، ذاتی میخواند، جایگزین ارائه میدهد. اگر تلقی حجتیهای از مهدویت و انتظار را خلاف روح کلی آن میداند، به جای نفی یک جانبهی آن، الگویی از انتظار ارائه میدهد که هنوز تازگی دارد. بنابراین یک اصل مهم دیگر در برخورد با باورهای رایج مذهبی مردم، توجه به لزوم ارائه کردن عناصر جایگزین است. تنها ویران کردن شرط نیست، ساختن بس دشوارتر است.
دستآخر اینکه نقد فوق، به هیچوجه به معنای نفی تلاشهای بسیار زیادی که پس از انقلاب در استخراج و تصفیهی عناصر فرهنگی مردم و ایران از سوی روشنفکران دینی صورت گرفته است، نیست، و مخاطب این نقد نیز تمام وابستگان این جریان نیستند، بلکه تنها غرض، توجه به پیروی از منش پیامبرانه در عمل و رفتار روشنفکران دینی است.
۱. مرحوم شریعتی، سخنرانیی “از کجا آغاز کنیم؟”
۲. بیجهت نیست که از سوی روشنفکران، اقبالی به این تعریف صورت نگیرد، چرا که با این تعریف تمام شهیدان انقلاب ۵۷ و تمام آنان که بعد از انقلاب در مقابل ظلمها و بیعدالتیها سکوت نکرده و ندای آگاهی سر دادهاند ـ ولو به قیمت جان خویش ـ روشنفکر هستند بدون آنکه بر سبیل ظاهر، لحظهای “در حقیقت و برای حقیقت” ـ که معلوم نیست این حقیقت که باید در آن و برای آن زیست، چه هست ـ زیسته باشند! چه حقیقت، چیزی نیست که در گوشهی اتاق فکر و از لابلای بحثهای پیچیدهی فکری قابل مشاهده باشد، حقیقت، گره خورده با عینیت و زندگی روزمرهی انسانهاست و این همان نقطهضعف تعریفی است که روشنفکر را کسی میداند که برای حقیقت و در حقیقت زندگی میکند، بدون آنکه توجه داشته باشد که حقیقت در جهان عینی تبلور مییابد.
۳. تعریف روشنفکر بهعنوان کسی که باید برنامهی عملی مدون برای بهبود وضع بشری ارائه دهد، هرچند به نوعی واجد این نقش میباشد، اما آنچه در این تعریف گم است، عنصر “خودآگاهی” است. چرا که روشنفکر ضمن برخورد با عینیت، بدون یک مراجعه و مهاجرت به درون ـ کار فکری عمیق ـ امکان ندارد که به آن خودآگاهی رهاییبخش دست یابد. این کارِ فکری البته از جنس زورآزماییهای رایج ذهنی در فلسفه نیست، بلکه کاملاً در جهت شناخت “وضعیت انسانی” است ـ آنگونه که مرحوم شریعتی نیز به نقل از هایدگر و سارتر با عنوان “سیتواسیون اومن” بر آن تاکید میکند؛ یعنی “آگاهی به اینکه من به عنوان یک “روشنفکر” الان در چه جمعی هستم، وابسته به چه جمعی هستم، چگونه وابستگی دارم، تقدیر اجتماعی این جمع چیست،… و این جمع در مسیر تاریخ در چه مرحله و دارای چه حرکتی است و الان دارای چه انحرافهای تاریخیای در مسیر تحولاتش است… و مسئولیت من در برابر این جمع چگونه است” (مرحوم شریعتی؛ سخنرانی راه سوم)
۴. مرثیهسرایان اهل بیت کسانی مانند دعبل خزاعی بودند که تا مدتها پس از شهادت امام رضا و دفن ایشان در کنار هارون الرشید، خلیفهی عباسی، با سرودن اشعار و خواندن آنها در قالب مرثیه اینچنین از جور و تزویر دستگاه حاکم سخن میگفت: “قبران فی طوس: خیرالناس کلهم؛ و قبر شرهم؛ هذا من العبر؛ ما ینفع الرجس من قرب الزکی و ما؛ علی الزکی بقرب الرجس من ضرر؛ هیهات، کل امرء رهن به ما کسبت؛ له یداه، فخذ ما شئت او قدر؛ لا اضحک الله سن الدهر، ان ضحکت؛ و آل محمد مظلومون قد قهروا؛ مشردون نفوا عن عقر دارهم؛ کانهم قد جنوا ما لیس یغتفر”.
(در طوس دو قبر هست: قبر بهترین مردم و قبر بدترین مردم و این عبرتی است! ناپاک از جوار پاک سودی نمیبرد و پاک از جوار ناپاک زیانی نمیبیند. هرگز! چه، هر انسانی، در گرو دستاورد خویش است.و هر کسی را دو دست انتخابی هست، پس تو پاکی را برگیر یا ناپاکی را. اگر روزگار بتواند بخندد، خدا هرگز لب به خنده نگشاید که زادگان احمد، قربانی ظلم شدند و شکستهی زور! نامشان آماج دشنامها و تهمتها، شیرازهی خاندانشان گسسته؛ جمعشان پراکنده، از کانون خانه و کاشانهشان راندند و از شهر و دیار خویش تبعید کردند؛ گویی جنایتی کردهاند که بخشودنی نیست) (ترجمه به نقل از مکتوب “خداحافظ شهر شهادت” دکتر شریعتی).
این مرثیه را با آنچه که امروز در مجالس عزاداری خوانده و از رسانهی ملی بهطور گسترده پخش میشود، مقایسه نماییم تا ببینیم چه تفاوت کیفیای وجود دارد.
۵. محفلی که دست به ترور سعید حجاریان زد، اغلب عدهای جوانان با احساسات پاک مذهبی بودند. “دخمه” که مکانی برای برگزاری مراسمهای مذهبی است، یک نمونه از محل رشد این محفلهاست. تئوریسین این مکانها بهطور آشکار یا پنهان به برخی محافل قدرت و آمران خشونت وابستهاند. در تمام دورهی اصلاحات، این بخش از مداحان، تخریب دولت اصلاحات و سیاهنمایی فرهنگی را وجههی همت قرار دادند. البته، این بخش از مداحان، جمعی معدود از مجموع مداحان را تشکیل میدهند، اما علیرغمِ تعداد اندک، از نفوذ و طرافداران زیادی در بین جوانان مذهبی که در این مراسمهای شرکت میکنند، برخوردارند.
۶. هرچند نامیدن دولت نهم با عنوان دولت حاصل تلاش مداحان، مبالغهآمیز است اما نقش مداحان در حمایت از احمدینژاد انکارناپذیر است. در جریان انتخابات ریاستجمهوری یازدهم در سال جاری نیز تلاش شد که همین مناسبات و روابط، بازتولید شود؛ مداحی که در روزهای پس از انتخابات به شکل گسترده در فضای مجازی منتشر شد. به بخشی از آن بنگرید: “ای معلم عبادات تویی قبله حاجات؛ دعا کن برای کشور ما تو انتخابات؛ای امیر عزت و شور، تویی منبع پور نور؛ دعا کن یه بچه هیئتی بشه رئیس جمهور؛ باز بدون هیچ دلیلی به عدو میزنم سیلی؛ رای میدم به عشق رهبرم به آقای […]”.
۷. البته برخوردهای دولتی و صدور بخشنامه تنها موجب زیرزمینی شدن این قبیل مراسمها میگردد و راه اصلاح این مسائل، وضع منع قانونی نیست.
۸. در خصوص مسجد جمکران و دعای توسل شبهای چهارشنبه در محوطهی این مسجد، نکتهی قابل توجه این است که بر خلاف گمان برخی، که افراد حاضر در این مراسم هفتگی را اغلب از حامیان حکومت میدانند، اکثریت مردمی که در این مراسمها حاضر میشوند، فاقد هرگونه گرایش سیاسی خاص و بلکه اغلب ناراضی از وضع موجود مملکت هستند که برای رفع حاجات کوچک دنیایی دست به دامان امام زمان(عج) شدهاند.
۹. نکتهی غیرقابلانکار در خصوص جریان روشنفکری دینی، این است که بعد از مرحوم بازرگان و شریعتی، این جریان به نسبت، با سیری نزولی از نظر اقبال طبقهی متوسط و قشر تحصیلکرده مواجه بوده است. عدم توانایی برقراری ارتباط با تودهی مردم که جای خود دارد و همچنان که مرحوم شریعتی و بازرگان در این زمینه ناکام بودند، بعد از انقلاب نیز، این ناکامی بهسان مشکلی اساسی پیشِ پای روشنفکران دینی مطرح است، اما در بین قشر تحصیلکرده نیز اقبال نسبی روشنفکران دینی کاهش یافته است.
۱۰. تاکید بیشتر بر این نکته ضروری است که جریان روشنفکری دینی کارهای ایجابی زیادی در این زمینه انجام داده است اما نوعی رویکرد سلبی و نفیگرایانه نیز در کار روشنفکران دینی متاخر به شکل پررنگ قابل مشاهده است.
۱۱. نخستین بند کتاب “حسین وارث آدم”
۱۲. معمولاً وقتی این قبیل انتقادات به روشنفکران وارد میشود، از اینکه ابزارهای فرهنگسازی نظیر مساجد و رادیو و تلویزیون در دست حاکمیت است و بدینترتیب فرهنگ مردم را آنچنان که حاکمان میخواهند، میسازند، آه و ناله شنیده میشود. البته این مسائل نیز در جای خود کاملاً درست است. اما آیا بهراستی تمام ابزارهای موجود، همین رادیو و تلویزیون است؟ عدم حضور روشنفکران دینی در مساجد و بهرهگیری از این ظرفیتها، بیش از آنکه ناشی از جبر حاکمیت باشد، انتخاب خود روشنفکران است ولی در مورد رادیو و تلویزیون که به هیچ صورت نفوذ در آن امکانپذیر نیست، میتوان جایگزینهای بیشماری ـ هرچند با بعد تاثیرگذاری کمتر پیدا کرد. اما اساساً سوال این است که روشنفکران دینی از همین امکاناتی که در اختیار دارند، چگونه استفاده میکنند؟
۱۳. در خصوص پیامبرانی که قوم آنها به گفتهی قرآن نابود شدهاند، نکتهی بسیار جالب توجه این است که اولاً این خود قوم بودهاند که با انتخابی آگاهانه، پذیرای عذاب الهی شدهاند “ائتنا به ما تعدنا ان کنت من المرسلین: پس بیاور برای ما آن عذابی که وعده میدهی اگر از فرستادگانی”(اعراف/۷۷) و ثانیاً پیامبران حتی در برابر این انتخاب آگاهانه نیز با اکراه و ناگزیری حاضر به پذیرش قضای الهی در نابودی قوم خود بودند: “فلما ذهب عن ابراهیم الروع و جائته البشری یجادلنا فی قوم لوط* ان ابراهیم لحلیم اواه منیب* یا ابراهیم اعرض عن هذا انه قد جاء امر ربک و انهم اتیهم عذاب غیرمردود* و لما جائت رسلنا لوطا سیء بهم و ضاق بهم ذرعا و قال هذا یوم عصیب : و چون از ابراهیم نگرانی برفت و به وی بشارت [فرزند] آمد، با ما دربارهی [عذاب فرستادن بر] قوم لوط مجادله میکرد. بهراستی که ابراهیم بس بردبار و بازگردنده [به خدا] و آه کشنده بود.ای ابراهیم! از این [جدال] درگذر. زیرا فرمان پروردگار تو به یقین آمده است و البته عذابی دردناک، آنان را در بر خواهد گرفت که برگردانیده نخواهد شد. و آنهنگام که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، به آمدن آنها اندوهگین شد و تدبیر [هدایت قوم] بر او تنگ شد و گفت این روز بر من بس سخت است” (هود / آیات ۷۴ تا ۷۷)؛ “فتولی عنهم و قال یا قوم لقد ابلغتکم رسالات ربی و نصحت لکم فکیف اسی علی قوم کافرین : پس [شعیب] از ایشان روی بگردانید و گفتای قوم به خدا سوگند که من پیامهای پروردگارم را به شما رساندم و شما را نصیحت کردم، پس چگونه بر گروه پوشندگان حق تاسف خورم” (اعراف/۹۳)
نکتهی قابل توجه دیگر اینکه حداقل ـ بعد از دین اسلام، امکان هرگونه برخورد قهرآمیز خدا نظیر نزول عذاب آسمانی برای نابودی منکران و پوشندگان حقیقت به صورت گذشته، وجود ندارد، و فتح مکه توسط پیامبر و عفو عمومیی ایشان، نمادِ این تغییرِ شکلِ برخورد است. لذا، فعالیت پیامبرگونه پس از اسلام، مسلماً در صورت تداوم و خستگیناپذیری، با تایید الهی در میان مردم به بار خواهد نشست.