دموستنسِ شریعتی و توانشِ سخن
چشمانداز ایران : دکتر حاتم قادری، استاد علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس هستند. آنچه در این یادداشت آمده، مقاله مکتوب ارائهشده توسط دکتر حاتم قادری برای سمینار “شریعتی، دیروز، امروز، فردا” است که در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۸۶ در حسینیه ارشاد در پانل “شریعتی و فلسفه سیاسی” در قالب سخنرانی نیز ایراد شده است. تیترهای درونی متن و پانوشتها توسط چشمانداز ایران و برای سهولت مطالعه مخاطبان افزوده شدهاند.
نمیدانم آیا تاکنون پژوهشی در باب توزیع، فراوانی، نحوه کاربرد و چگونگی داوری دکتر شریعتی از چهرهها و شخصیتهایی که نامشان در آثار وی آمده، ساماندهی شده است یا خیر؟ طبعاً گروهبندی این چهرهها اعم از اساطیری، تاریخی و معاصر، و یا توزیع جغرافیایی و تاریخی آنها، راهکارهایی است که میتوان به ذهن و قلب شریعتی، بیشتر نزدیک شد. یکی از این چهرهها، دموستنس است.
تا جایی که از اعلام آثار شریعتی بر میآید، نام دموستنس در ۶ مجلد از آثار وی یعنی مجلدات ۳۱، ۲۶، ۲۲، ۱۵، ۹، ۴ و در کل، در ۱۲ صفحه از این مجموعه آمده است که بیشترین فراوانی متعلق به مجموعه آثار ۲۶، “علی(ع)”، و بخش “علی حقیقتی بر گونه اساطیر” و همچنین مجموعه آثار ۹، “تشیع علوی و تشیع صفوی” است که در هر کدام نام دموستنس در چهار صفحه متوالی آمده است. اما فقرات مورد اشاره، چنین است:
در مجموعه آثار ۴ یعنی “بازگشت” و در بخش “بازگشت به کدام خویشتن”، شریعتی از این سخن میگوید که در یونان، مهمان اتحادیه دانشجویان آتن بود و در همین راستا مینویسد: “میهن حقیقی هر کسی، زادگاه او نیست. فرهنگ او است و من که دلم در کنار خانه ابراهیم است و عقلم در آکادمیهای آتن، این شهر را چنان عاشقانه دوست دارم که وقتی بر خاک آن قدم میگذاشتم تنم میلرزید. گویی در زیر قدمهای من، نه خاک و سنگ که عقل و قلب و چشم و گوش من است” (ص ۱۱۷۸).
شریعتی در ادامه، شرحی نه خالی از طنز و نقادی از “دانشجویان مهربان و صمیمی یونان” میآورد که آنها از وی دربارهی “اخبار” و “حوادث مستحدثه” پرسش میکردند ولی وی که در سرش، شخصیتهای اسطورهای ـ تاریخی یونان همچون زئوس، پرومته، پاریس و هلن…. سر برداشته بود، بیقرار بود که هرچه زودتر کوه “المپ” را ببیند و به زیارت معبد دلفی برود. شریعتی پس از اشاراتی به سقراط و حکمت وی و همچنین آکادمیا و افلاطون مینویسد: “گویی صدای نازک دموستنس جوان را میشنوم که برای دفاع از حق پایمالشدهاش در دادگاه و مقابله با قویترین وکلای جهان، تنها، در غاری دارد تمرین سخنرانی میکند که بر دیوارههایش تیغ فرو کرده است تا هر دستافشانی بیجهتی هنگام سخن گفتن برایش غیر مقدور باشد” (صص۱۱۸۹)
این شرح به جز شرح آمده در مجموعه آثار ۹، حاوی بیشترین دادههایی است که در آثار شریعتی در باب دموستنس آمده است. در مجموعه آثار ۱۵، تاریخ و شناخت ادیان ۲ و در ادامه درس ۱۴، که به پرسشها، پاسخ میدهد و با اشاره به برخی فقرات در “آری اینچنین بود برادر”، در باب ویژگیها و فضایل علی، مینویسد “من میبینم که مردی است که آمده و بیش از من قربانی این انحراف شده است. بعد میبینم که مرد شمشیر است، اما مثل قهرمانان در خدمت خاک و خون و قدرتها نبوده و مرد سخن است، اما مثل دموستنس، برای احقاق حق خودش…. سخنرانی نمیکرده است” (همان، ص ۲۶۳).
فقرهای دیگر در باب دموستنس در مجموعه آثار ۲۲، مذهب علیه مذهب، و همان بخش “آری اینچنین بود برادر” و باز در نسبت با علی آمده است: “او بهتر از دموستنس سخن میگوید، اما نه برای احقاق حق خویش” (ص ۱۸۷).
در هر دو مورد در کنار دموستنس، به بوسویه خطیب دربار لویی، هم اشاره میکند، در همین فقره، علی(ع) را برتر از اسپارتاکوس، سقراط و دیگران جای میدهد.
در مجموعه آثار ۲۶، علی، در بخش “علی حقیقتی بر گونه اساطیر” در چهار صفحه متوالی به دموستنس اشاره میکند (صفحات۵۶۹). در فقره اول و باز در نسبت با ویژگیهای علی، از نیاز به داشتن و یا حتی ساختن چهرههای اسطورهای ـ تاریخی همچون پرومته، یاد کرده و سپس مینویسد: “انسان میخواهد انسانی را ببیند که سخن گفتن در خود زبانش یک زیبایی مطلق دارد و کلماتی که از دهان او بیرون میآید وسیله عمل معمولی روزمره نیست، بلکه خودش یک خلق زیبای متعالی مقدس است؛ چنین کسی نیست. زیرا هر کس که سخن میگوید، این سخن برای بیان مسائل معمولی است یا اگر زیبایی به آن میدهد، زیباییهای معمولی است، یک تشبیه است، یک کنایه است، و پاسخی است که در درونش حقیقتی نیست، با دروغ، با مصلحت و با تظاهر توأم است، سخنی که درونش مملو از صداقت و برونش مملو از زیبایی زبانی و کلامی باشد نیست، دموستنس میسازیم. کسی که مظهر سخن است؛ تیر میسازیم که مظهر سخن است”. در این فقره شاهدیم که دموستنس، کمی چهره اساطیری به خود میگیرد. در فقره بعد همین مجموعه (ص ۵۷) باز از نیاز به ساختن ربالنوع از جمله پرومته یاد کرده و در ادامه به هرکول، مظهر قدرت و دموستنس، مظهر خوب سخن گفتن در برابر خدایان میپردازد. دو فقره بعدی همین اثر، به این میپردازد که علی، مظهر همین چهرههای اساطیری و حتی پیش از آنها بوده است و باز سخن علی را با دموستنس و تیر، مقایسه میکند.
در مجموعه آثار ۱۳، و بخش “تاریخ تکامل فلسفه” (ص ۱۳) باز از دموستنس همچون خطیب و سخنور برجسته یاد شده است. که حاوی نکته متفاوتی از آنچه که آمده نیست.
اما مجموعه آثار ۹، یعنی “تشیع علوی و تشیع صفوی”، طی چهار صفحه متوالی(۲۰۳) از دموستنس، نحوه آموزش سخنوری و استعداد او یاد شده است. این فقرات به هم پیوسته، مفصلترین فقرات مربوط به دموستنس در مجموعه آثار شریعتی است. وی مینویسد که “دموستنس بچه ضعیفی بود و شرمگین، صدایش نارسا، اندامش بیقواره و سخن گفتن هم بلد نبود، حتی در حد یک بچه معمولی” (۲۰). سپس شریعتی شرحی از اهمیت سوفسطاییها در یونان و تأثیر کلام آورده و اشاره میکند که ارث پدری دموستنس را مدعیان خوردند و همین انگیزهای شد که دموستنس تصمیم بگیرد سخنوری توانا شود. برای نیل به این مقصود، وی به سختی تمرین و تلاش کرد، از جمله به کوهستان رفته و برای انبوه جمعیت فرضی سخنرانی میکرد. در میان سنگها، حفرههای غار مانند درست کرده بود به اندازهای که فقط خودش بتواند در آن ایستاده جای بگیرد. بر دیوارهای این غار تنگ و مصنوعی، تیغها و خارها، میخها و سیخهای کوچک و بزرگ و دراز و کوتاه و جوراجور نصب کرده بود، به شکلی که بتواند یک فضای محدود و مقیدی داشته باشد که وقتی ایستاده قرار میگیرد و تمرین سخنرانی میکند، دستاش و سرش و شانه و گردن و بدنش را نتواند بیش از آنچه که برای سخنرانی لازم است و یا آهنگ و موضوع سخن ایجاب میکند، حرکت دهد… که اگر دستاش را اندکی بیشتر از آنچه مصلحت سخنرانی است حرکت داد، به یکی از آن تیغها و یا یکی از آن سیخها و میخهای تیز بخورد و مجروحش سازد و بدینصورت او را خبر کند که زیادی رفتی! تا در نهایت این تمرینها، او را شبیه، آنچه همه سخنوران میکنند و باید بکنند و اکثریت هم میپسندند! بکند. در باب این فقره و همچنین برخی گزارههای آمده، در ادامه سخن خواهیم گفت ولی پیش از آن، بهتر است نظری به شرح حال دموستنس از زبان و قلم پلوتارک بیاندازیم.
دموستنس (Demosthenes و یا دموستن)، خطیب متهور و چهره تأثیرگذار آتن در یکی از سختترین شرایط بود. وی در زمانهای میزیست که ابتدا فیلیپ، سردار و پادشاه مقدونی و سپس اسکندر، اقدام به جهانگشایی کرده بودند و در نخستین گام، میخواستند دولت و شهرهای یونانی، از جمله آتن را به تمکین وادارند. به این ترتیب زندگانی دموستنس، با آخرین سالهای امپراطوری هخامنشی، مصادف است. کسان بسیاری به شرح حال و اقدامات دموستنس پرداختهاند که یکی از این کسان، پلوتارک (پلوتارخ) است که در کتاب ماندنی کلاسیک خود که در معرفی چهرههای سیاسی ـ نظامی است و یا خطیبان یونانی و رومی و یکی دو مورد ایرانی ـ از جمله اردشیر ـ از او نیز یاد کرده است.۱ شیوه پلوتارک چنین بود که چهرهها را دو به دو، طرح و با یکدیگر مقایسه مینمود. در همین راستاست که دموستنس را با سیسرو، فیلسوف و خطیب رومی مقایسه مینماید. پلوتارک شرح میدهد که چگونه دموستنس، خطیب شد. به روایت او در مراتب آغازین، وی در خطابت، موفق نبود ولی بعد، به تشویق برخی از جمله ساتیروس و یا دو روایتی دیگر آندرونیکوس، که هر دو بازیگران متهوری بودند، توانست استعداد خود را شکوفا سازد. بهتر است به فقراتی از این آموزشها توجه نماییم.
دموستنس به درخواست ساتیروس، چند بیت از اشعار اوریپید و سوفوکل را خواند. سپس ساتیروس همان اشعار را با ملاحت و حرکت و اطوار لازم و مطبوع که با اصل موضوع مناسبت داشت خواند، تا جایی که امر بر خود دموستنس مشتبه شد و مفهوم و زیبایی اشعار را بیش از آنچه حدس میزد، دریافت. (پلوتارک، ۱۳۶۹، جلد چهارم، ص ۱۵۶ به بعد).
دموستنس برای تمرین، در زیرزمین خانهاش، مکانی ساخت تا در آن به تمرین سخنوری بپردازد. این مکان در زمان پلوتارک (فوت در حدود ۱۲۰م.) همچنان باقی بود. باز به گفته پلوتارک، لهجه و تلفظ خویش را اصلاح میکرد و در لحن بیان و صورت، آن قدر پافشاری و ممارست میکرد که برخی از اوقات برای اینکه فتوری در کارش راه نیابد، نیمی از سر خویش را میتراشید تا به علت شرمساری نتواند از خانه خویش خارج شود (همان جا). به هر حال، دموستنس، در ابتدا برای احقاق دعاوی مالی خود، سخنوریاش را به کار گرفت ولی بعد وارد امور سیاسی ـ اجتماعی شد. اهمیت دموستنس در ستیز علیه خطراتی که فیلیپ و سپس اسکندر، علیه دولتشهرهای یونانی از جمله دولتشهرآزاد آتن متوجه کرده بودند، است. وی در این راه بسیار کوشید و از استعداد سخنوریاش، استفاده شایان برد و حتی در مراحلی توانست حمایت آتنیان و بعضاً یونیان را جلب نماید. البته تمامی زندگانی دموستنس، آکنده از افتخار نیست. باز این پلوتارک است که از فرار وی در جنگ با فیلیپ یاد میکند، آن هم جنگی که خود در نهایت، خود را مسموم کرد. ولی با این حال آتنیها به افتخار وی مجسمهای برایش برپا داشتند.
شریعتی در باب منابع اطلاعاتی خود از دموستنس، چیزی به ما نمیگوید. مجموع دادههای شریعتی سه گروه است:
اول و پیش از هر چیز توان سخنوری دموستنس است که در تمامی موارد، بر آن تأکید شده است، گروه دوم، نحوه آموزش و پرورش استعداد سخنوری است که درستی آنها، مورد پرسش است و بالاخره گروه سوم، این نکته است که دموستنس از استعداد سخنوریاش برای دعاوی مالی و شخصی و طبعاً ناچیز استفاده کرده است. در این میان شدیدترین حمله و طعن به روش و کاربرد سخنوری دموستنس ـ مجموعه آثار (۹)، “تشیع علوی و تشیع صفوی” بر میگردد. شریعتی در ادامه قطعهای که پیشتر نقل شد، سعی دارد، سختی طرح قضیه تشیع علوی را در فضایی صفویگونه ترسیم نماید و از همین رو، بحث غار دموستنس را با تمامی ابزار و تجهیزات ذکر شده، به میان میآورد. وی مینویسد: “وضع سخن گفتن ما هم در این زمان، در این شرایطی که الان هستیم درست وضعی است که دموستنس در آن غار سخت و تنگ و سنگ، بر سیخ و میخ و تیغ، هنگام حرف زدنش داشت! هرچه میخواهیم بگوییم، و حتی هر جمله و کلمهای که میخواهیم انتخاب کنیم، میبینیم ناگهان سیخی به یک جا و ناجای آدم فرو میرود” (همان ص ۲۲).
در ادامه مینویسد: “این وضع، سخن گفتن را بسیار مشکل میکند و حتی نزدیک به محال! و متأسفانه بدبختی بزرگتر این است که بعد سخنران ما مثل همان دموستنس کمکم، عادت میکند که در این قیدها حرف بزند، میآموزد که جوری عاقلانه و پخته و ماهرانه و زیرکانه و مسالمتجویانه و خوشایند حرف بزند که به هیچ بدنهای در این غار بر نخورد و سیخ و میخها و تیغها یا با حرکات وی، تماس نیابند و یا حتی او را به جای سرزنش، بنوازند” (همان جا). و بالاخره در پایان، تیغِ تیزِ طعن خود را متوجه دموستنس میکند:
آن گاه چنین هنرمندی، خطیب بزرگی میشود، اما چگونه خطیبی؟ معلوم است که در ذهن شریعتی، این نکته نهادینه شده بود که دموستنس با شیوه آموزش در غار مفروض شریعتی، در نهایت خطیب خوبی شده، ولی خطیبی که از استعدادش برای دعاوی مالی و ارثی خود سود میجوید.
بدیهی است که شهرت دموستنس برای این امر نبوده، وی در پارهای مواقع یکتنه و با قدرت سخنوریاش علیه تهدیدات فیلیپ و اسکندر میایستاد و اصولاً این نقش وی است که او را دموستنس نامدار کرده است. طبعاً اگر شریعتی به این نقش دموستنس توجه میکرد، و یا از آن اطلاعی داشت، آن گاه چه تحلیلی که از وی به عمل نمیآورد، چه بسا از او شهید زنده میساخت، که علیه استبداد و استعمار مقدونی ایستاده بود و از آزادی و گوهر انسانی دفاع میکرد، بگذریم از اینکه پیروزی احتمالی وی، چه تأثیرات مهمی در تاریخ باستان از جمله امپراطوری هخامنشی برجای مینهاد. ولی هیچ یک از اینها اتفاق نمیافتد.
شریعتی در همان متن، نصیحت یکی از رفقا را بازگو میکند که فلانی، ۳۰ سال حرف زد و هیچ کس بر او ایراد نگرفت اما تو هر حرفی میزنی از چند جا و حتی جاهای مقابل و متضاد به تو حمله میشود. (همان جا). پاسخ شریعتی به این نصیحت جالب است: “آخر ترس من هم از همین است، از همین فاجعه در غارهای دموستنس سخن گفتن! که آدم را به یک نوع خطیبی تبدیل میکند که به قول تو، سی سال سخن بگوید بدون اینکه کسی بتواند از او انتقاد بکند و گروهی و قدرتی ناراضی شود” (همان جا). البته به احتمال بسیار، این رفیق نصیحتگوی شریعتی وجود خارجی نداشت و یا دستکم این وضع دراماتیک را پدید نیاورده بود. این حدس از مابقی متن شریعتی و توصیفی که از رفیقش به دست میدهد، بر میآید. به این رفیق فرضی، کاری نداریم، بلکه به این مهم برگردیم که شریعتی با استفاده از شالوده رمانتیک عصیانگر خود، چگونه به هزینه دموستنس و غارش! حماسهای برای خود میسراید که باید تصدیق کرد در اساس درست است.
حماسه بر شریعتی تحمیل نشده بود، حماسه برای او گونهای تراژدی نبود که پیش نیامدنش، بهتر میبود. حماسه برای او، نه تنها نوعی انتخاب بود که در واقع از آن لذت عمیقی میبرد و وی را دچار شوری درونی میساخت، حتی حماسهای که در آن فتح، محتمل نباشد و از دست رفتن همه چیز، محتملتر بوده باشد، به مذاقش خوشتر میآمد و نباید این وضعیت را از سر سادگی، نوعی مرگطلبی و یا آزاردوستی دانست. رابطه تنگاتنگ زندگانی شریعتی با حماسه ـ تراژدی، رابطه پیچیدهای است که کلید درک آن را باید در ویژگی و شاکله و رمانتیک بودن شریعتی جستجو کرد. تا کنون، چندین نوبت فرصت داشتهام که به شاکله “رمانتیسم عصیانگرانه” شریعتی اشاره داشته باشم و حال، میتوان درک از این شاکله را پیش برد و آن را در قلمرویی تازه به نمایش نهاد.
باید توجه داشت که یکی از ویژگیهای رمانتیکها، چهرهپردازی و قهرمانگرایی است. برای آنان، تمام تاریخ، بشریت، طبیعت، و حتی اشیاء، به ساحتهای مثبت و منفی قهرمانگرایانه بدل میشوند. بدیهی است که قهرمانگراییای متفاوت از توصیف عینی و متکی بر اسناد و مدارک شرح حال قهرمان مورد نظر است. در قهرمانگرایی رمانتیکی، تصویر قهرمان و شخص توصیفگر، در هم تنیده میشوند و هر یک به دیگری الهام میبخشد و آن را به سخنگویی وا میدارد. بدیهی است که در این “این همانی” دور و نزدیک، دراماتیزه کردن صحنه و شرایط، صرفاً یک فرم و شکل مثبت، نیازی جوهری و محتوایی است. در فقرات یاد شده به ویژه، فقرات آمده در مجموعه آثار ۹، که میخواهد زمینهساز تفکیک تشیع علوی از تشیع صفوی باشد، میبینیم که شریعتی چگونه از غار دموستنس سود جست تا عصیانگری تشیع علوی را ترسیم نماید. به نظر وی، علی، همان کسی است که “حقیقتی بر گونه اساطیر” میباشد. وی پس از گفتگویی خیالی و یا نیمهخیالی با آن رفیق میآورد: “اگر علی میبود و این راهنماییهای مملو از درایت و هوش و جامعهشناسی علمی سرکار را میشنید، در زندگی و مبارزه مسلمانان موفق میشد! و یکی از خلفا و خطبای مشهور و محترم در تاریخ اسلام میگشت! و پس از بیست و سه سال تلاش و خطر و اخلاص و فداکاری برای اسلام، در جامعه اسلامی تنها نمیماند و هم از دشمن و هم دوست، هم عوام و هم خواص، هم مقدس و هم ملوث، هم مؤمن و هم مشرک، هم اشراف و هم اصحاب، هم خویش و هم بیگانه، ضربه نمیخورد و مجاهد و منافق و موحد و مشرک در کوبیدن او و منع حقیقت و غصب حق او، با هم همداستان نمیشدند.” (همان صص۲۷۸).
بدیهی است که چهره ترسیمشده از علی(ع)، یک چهره دراماتیک است که تمامی موارد توصیفی با حاق واقع و تاریخ سازگار نیست. فراموش نکنیم که برای شریعتی، تاریخ و چهبسا واقعیات خشک تاریخی، یکی از آن سه “ت” معروفی است که او از آنها بدش میآمد. در اینجا نمیخواهم، همچون مورد دموستنس، استنادات تاریخی بسیار بیاورم و نشان دهم که اوضاع، اینگونه نبود، نه دشمن و دوست، عوام و خواص، مقدس و ملوث، مؤمن و مشرک، اشراف و اصحاب، خویش و بیگانه و خلاصه مجاهد، منافق و موحد و مشرک، همداستان او را نمیکوبیدند که اصولاً خود علی چنین رویه و رفتاری نداشت که اینگونه همگان را بر خود، برآشوبد: شاید بتوان یک نمونه جالب توجه از این وضعیت را در آنجا دید که حاضر نمیشود قاتلان عثمان را محاکمه و محکوم نماید و یا در مواردی، چگونه مشاور خلیفه دوم میشود و یا حتی اسم پسرش را به نام او مینهد و در زمانی دیگر، در جمع قرآن مشارکت میکند و….
از این نکات، نمیخواهم، نوع اسلامشناسی شریعتی را نشان دهم، هرچند که این مهم، در جای خود، اهمیت بسیار دارد. در این جستار با آوردن فقرات یاد شده، میخواهم، به این برداشت برسم که علی شریعتی، در توصیف دراماتیک علی بن ابیطالب، نوعی در هم تنیدگی حسیّات و “این همانی” از نوع جذب در ولایت نیست، که برخاسته از شاکله خود شریعتی است. قهرمانگرایی شریعتی از نوع دلضعفه مریدانه نیست. در اساس قهرمان خود اوست.
از این تعبیر، نباید چنین برداشت کرد که حسیّات دینی و علایق شیعیانه شریعتی مورد انکار واقع شده است. بدیهی است که شریعتی به علی، حسین، ابراهیم، فاطمه و… عشق میورزید و سعی داشت با استفاده از زبان و تعابیر نوین و جذاب، هم حوزه اسلامشناسی را عمق بخشد و هم شور دینی را در مخاطبان عمدتاً جوان خود، بنشاند. بحث و یا تردید در اصل این امر نیست بلکه سخن در قلمرویی متفاوت از این بدیهیات و دانستههای بارها شرحشده، جولان دارد. قصد بر این است که از لایه اعتقادات شریعتی، عبور کنیم و به انکشاف حتیالامکان ذهن و حس وی در فرآیند دینورزی و تعهدات روشنفکری دست بیابیم. از این رو گفته شد که توصیف دراماتیک علی بن ابیطالب، نه از نوع توصیف هنرمندی است که کاری از او خواسته شده و نه از نوع پژوهشهای خشک عالمانه است و نه شیفتگی مریدی به مرادش است و از این نوع آینهنماییها، در آثار شریعتی بسیار وجود دارد.
گفته شد که توصیف شریعتی از علی، توصیفی دراماتیک است. حال باید بیافزاییم که خود وی نیز با وجود پیکارگری در بسیاری از صحنهها، قهرمانی نبود که خامدستانه و از روی سادگی همه کسان از دوست و دشمن و رفیق و نارفیق و روحانیهای مترقی و سنتی و حتی عوامل اطلاعاتی نظام پهلوی را بر خود بیاشوباند. در اینجا نمیخواهم به هیچ یک از این موارد و جدا کردن سره و ناسره آنها بپردازم، بلکه میخواهم در حوزه سخنوری و توانش قلم ـ سخن شریعتی بمانم.
حقیقت آن که حمله شریعتی به غارهای دموستنس، را نباید به این معنی گرفت که او خود بیسلاح و تمهیدات، در هر سو و بر سر هر کس شمشیر میزند. برخی حملهها و انکارها، در نفس خود نوعی جذابیت و کشش دوستانه و هوادارانه ایجاد میکند و اتفاقاً غارهای دموستنس در روایت و زبان شریعتی از این دست است. در اساس، شریعتی با زیرکی بسیار و تمهیدی پنهان، با نفی سخن گفتن سبک غارهای دموستنس، حقجویی، مظلومیت و پهلوانی ـ شوالیهگری خود را به مخاطبان، از جمله جوانانی عرضه میکند که با سهیم بودن در حسیّات رمانتیسم عصیانگرانه دهههای ۴۰ و ۵۰ با وی همدلی بسیار دارند. به تعبیر دیالکتیکی، این از آن نوع انکارها و طنزها و طعنهایی است که میتواند جاذب هواداران مشتاق باشد. هوادارانی که در اعماق وجود خود، قهرمانهای کوچکی را پنهان دارند که خواهان نوازش هستند و خواهان پیوستن به قهرمان بزرگتر و بالاخره قهرمانی از نوع اساطیری میباشند و عجیب نیست که در میان هواداران شریعتی، کم نیستند کسانی که نقد علی را برمیتابند و نقد شریعتی را خیر! به بیان بودا، با اینکه شریعتی با انگشت، ماه را نشان میدهد بسیاری کسان چشم بر انگشت او دوختهاند و فضای حسی، آنچنان مهآلود میشود که معلوم نیست درخشش ماه، هالهای از اشاره انگشت است و یا اشاره انگشت، نشانهای بر هاله ماه.
میتوان به نمونه و تمهیدی دیگر در آغاز، مجموعه آثار ۹، اشاره نمود. شریعتی در ابتدای سخن از اینکه سخنش و زمان لازم، قابل پیشبینی نیست عذرخواهی نموده و سپس طنز معمول خود را در ادامه میآورد: “فقط کسانی که هنرمند ماهر و خطیب چیرهدست هستند، میتوانند همیشه در اندازههای پیشبینی شده و ظرفهایی ثابت سخن بگویند و من که ناشی هستم خود به خود تسلیم خود حرف هستم، نه که حرف، تسلیم من باشد” (همان ص ۱۹). در اینکه شریعتی خود را ناشی در سخن میداند را میتوان با فقرات بعدی توضیح داد. در ادامه، شریعتی بین دو نوع سخن از جنس خطبه و وعظ از یکسو و سخن از نوع خود که توأم با دغدغه است، تفکیک میکند نوع اول طالب مستمع است و دومی خواهان مخاطب.
ولی نباید چنین تصور کرد که چنین شرح و تفکیکی از سخن شریعتی را راززدایی میکند که اتفاقاً چنین تصویری، خود بردن مخاطب به هالهای از جذابیت و توجه است. چهبسا دلنگرانی پنهان شریعتی در نحوه درک و جذب مخاطب باشد و به این تمهید، او را پرورانده و به او چگونگی نقش و حضور و مخاطب بودنش را گوشزد میکند. در اساس، بسیاری از شروعها، پایانها و فقراتی از سخنان شریعتی در بخش اعظمی از آثارش را باید چند منظوره دید و فهمید. البته تخصیص نقش مخاطب به گونهای است که مخاطب ما بیشتر دلسپرده نقشی که به او واگذار شده میشود و دریغا! نمیتواند افسون هنرمندی و والاییِ لایههای دیگر سخن شریعتی را دریابد. شاید با تساهل بتوان سخن شریعتی را با نمایشنامههای برشت مقایسه کرد. برشت بر این باور بود که میتوان با ایجاد واقعنمایی و برداشتن فاصله میان بازیگر و تماشاگر، این فرصت را برای تماشاگر ایجاد کرد که به جای حلقههای آرایههای نمایشی، با خود پیام ارتباط برقرار کند، اما این تمهید آنگونه نیست که نقش بازیگر نیازمند بازیگریای فراتر از نقشآفرینی طبیعی باشد تا این اقناع را فراهم نماید که تماشاگر با خود اثر و پیام در ارتباط است. اینکه ما بازی نمیکنیم و یا مثلاً بازی میکنیم تا تو را متوجه خود اثر و پیام گردانیم، دقیقاً همان هاله افسون و یا به تعبیری تناقضنماییای است که در چشم تماشاگر، بازیگر و نقش را همچون سوارکار و اسب و یا ساز و نوازنده در هم میتند، هر چند که به ظاهر تماشاگر، آوای ساز و یا حرکات اسب را پی میگیرد.
به یک آغاز دیگر در مجموعه آثار ۲۶، علی، توجه نماییم: “عذر میخواهم و اعتراف میکنم که امشب سخن من ـ آنچه مسلم است ـ یک سخن خستهکنندهای خواهد بود، علتش از نقصی است که ممکن است در بیان من، بیشتر از همیشه باشد ـ چرا که موضوع بسیار حساس و بینهایت پیچیده است و من در برابر چنین موضوعی، احساس عجز میکنم. روش و طرز نگاه من به مسألهای که میخواهم اینجا مطرح بکنم، طرز نگاه و روش خاصی است که پختگی کافی را برای بیانش ندارم”
شاهدیم که خامی و ناشیگری فقره پیشین، در اینجا در قالب نداشتن پختگی، قالببندی شده است. یعنی باز یک شروع چند منظوره، توجه مخاطب به اهمیت سخن و موضوع سخن، عذر تقصیر از خستهکنندگی سخن که در یک خوانش واژگون باید آن را اینطور فهمید و معنی کرد: نمیدانید چه قدر بر سر وجد هستم، چرا که امشب شاهد یک سخن جذاب، مهم و تأثیرگذار از سوی من خواهید بود… اصولاً این طرز نگاه و روش خاص من است که پختگی و توانایی لازم را برای این بیان فراهم مینماید! میتوان در شرح این معنی از سروده شاملو یاری گرفت:
که خلاصه بود، و گفت سخنی مختصر
که خلاصهی خود بود.
و بار دیگر اضافه کنم، افسوس! این لایههای سخن و حضور شریعتی در پرده مانده است. به واقع خوانش تنها ایدئولوژیکی از شریعتی، در کاهش شریعتی است. جا دارد که آغازها، پایانها و چرخشهای کلامی شریعتی را سازماندهی کرد و لایههای گوناگون آن را آشکار ساخت. چهبسا کاهش شریعتی به یک ایدئولوگ، یک معلم و کسی که فرم سخن گفتن نوینی را برای محتوای دینی به کار گرفت، برای خود وی خالی از درد و افسون نبوده باشد. گزارههای یاد شده همگی درست هستند، ولی هیچ یک زوایای پنهان رمانتیک قصهگوی تنهاییهای خود و خداسانی آفرینندگی درونی شریعتی را آشکار نمیسازند. شاید نویسندهای از جنس “هرمان هسه” و اثری از نوع “بازی مهره شیشهای”۲ برای دستیابی به بازی نور و آوا در لایههای درونی شریعتی و در آشکارگی وی، کارسازتر از جمع زیادی از هواداران و علاقمندان ایدئولوژیکی معلم و بعدها برادر شهید بوده باشد.
در اینجا تلاش کردم نشان دهم که نباید سخن و قلم شریعتی را در خدمت ایدئولوژی و گزارههای دینشناسانه قرار داد و یا دستکم تمامی قضایا این نیست. از این تأکید نباید گزارهای وارونه را نتیجه گرفت و ایدئولوژی و اعتقادات و تعهدات را دستاویز و دریچههایی برای بازی نور و آوا در سخن و قلم شریعتی دانست. این هر دو به یکدیگر، جان میدهند و از یکدیگر نیروی برخاستن، مییابند. این تصور از شریعتی که قلم و سخن خود را در خدمت اعتقادات و نمایش امروزین آنها قرار داده، برداشتی تقلیلگرایانه است. سخن و قلم شریعتی، آمیزهای از نه تنها اعتقادات، که سرچشمههای حیاتبخشی و عصیانگری درونی وی بود. به تعبیر خود او، قلم توتم وی بود. اینکه شریعتی قلم را توتم خود میخواند، در تفسیری ساده انگارانه، حرمت قلم تعبیر شده است. ولی چنین نیست. حرمت قلم، سویهای ابزار انگارانه از قلم و خدمات دینورزانه و تبلیغات مذهبی و یا حسیّات زیباییشناسانه آدمی است. ولی برای شریعتی، قلم، سخن و توانش این دو، توتم وی بود. از آنها نیرو میگرفت، آنها را میپروراند و آن دو، به نوبه خود وی را بر میانگیختند و زندگانیاش میبخشیدند. ساخت ابزاری و خدمات سفارشی قلم و سخن، حتی برای اهداف والا، توتم را از معنای درونی خود خالی و بیبهره مینماید و آن را به بتی بدل میگرداند که بعضاً در میان اعراب به هنگام کارآیی، پرستیده و در زمان ناکارآمدی، دور انداخته میشود. که چه بسا، کالبدشکافی لایههای سخن، منجر به افسونزدایی، حتی برای خود صاحب سخن گردد. این گریز از کالبد شکافی و روی آوردن به کویریات و استفاده از جامعهشناسی و مردمشناسی در تحلیل پدیدههای بیرونی، با شاکله رمانتیکی شریعتی سازگاری تمام دارد. تحلیل و تفسیر خود وی را از سه گونه اسلامیات، اجتماعیات و کویریات، میدانیم. لایه درونی و مطلوب وی، کویریات بود. حماسه و تراژدی اگر با این لایه کویری ارتباط برقرار نمیکرد، پوست خشکی بود که آن را آرایه داده و پیراسته بودند. بیشترین بخش حماسه ـ تراژدی در درون شریعتی میگذشت. او قصهگوی خود بود. حماسهها و تراژدیهایش، خلاصه خود او بود.
اما دریغا که خیلی مواقع، خلاصه بودن و خلاصه کردن، به فشردن و از حیات خالی کردن و انجماد، سر میزند. چگونه میتوان درد و رنج و هراس و شکنجه هزاران انسان را در یک جنگ با واژه کشتهشدگان فهمانید و یا انهدام و تباهی و نیستی حیات مزارع و حیوانات را با واژه سوزانده شدن رسانید. کم نیست دفعاتی که خلاصه، همچون ترجمه یک زبان، بیش از آن که گویا باشد، تباهکننده و خائن از آب در میآید. همین تنگنا و فشردگی و خلاصهگی را میتوان در گزاره زبانی شریعتی در فقره یاد شده از مجموعه آثار ۲۶ علی (ص ۵۶) مشاهده کرد. او در وصف سخن مطلوب مینویسد: “سخنی که درونش مملو از صداقت و برونش مملو از زیبایی زبانی و کلامی باشد”. صداقت و زیبایی جزء شالودههای مورد تحسین آدمیان بهویژه کسانی که شاکله رمانتیکی دارند میباشد، ولی میتوان پرسید صداقت کلام کدام است و زیبایی چیست؟
اگر صداقت را انطباق با ما به ازاء بیرونی و خارجی بگیریم، در بهترین حالت، به نوعی رئالیسم و بدتر از آن ناتورالیسم بیجان میرسیم. اصولاً صداقت در آفرینش چندپهلو نمیتواند بدون الهام، ابهام و بازیگری باشد. در برداشتی چندپهلو و زیباییشناسانه از خلقت، صداقت سویهای آشکار روشن و مدرجی معمولی نیست که به راحتی و براستی بهدست آید. صداقت، سویهای شناور میان ملکات بسیار است. تنها با انجماد و خالی از حیات کردن خلقت است که صداقت را میتوان با معیارهای سفت و سخت به قید آورد و نشان داد. نمیخواهم صداقت را دست نیافتنی بدانم و آن قدر آن را پیچیده کرده و رفعت دهم که به دور از بشر سر کند، بلکه هدف آن است که درونِ مملو از صداقت، جدای از جذابیت، برای رمانتیکها چیزی نیست که به سادگی آن را استخراج کرد و به این و آن نشان داد. بگذریم از این نگاه شکاکانه که باور شخص به صداقت، بسیار در خود و یا دیگری پرده و حجابی است تا شیلهپیلهها را از چشم پنهان دارد. یعنی نوعی بیصداقتی. همین موشکافی را میتوان در باب برونِ مملو از زیبایی به کار برد. این برونِ زیبا تا چه حد محتوا را دستکاری میکند و تا چه حد نگاه بیننده و یا گوش شنونده را مسحور ساخته و به رویا فرو میبرد؟ به گونهای که هالههای زیبایی، جای خود چیز بنشینند؟ آیا زیبایی، بخش انفکاکناپذیر گوهر چیز است؟ در این صورت چه نیاز به آراستن، پیراستن و بهرهوری از فنون بازتابنده؟ از واژه مملو چه چیزی را باید بفهمیم؟ این واژه تأکیدی نشاندهنده شدت رمانتیکی است، ولی چه بسا وجه کمّی آن، غفلتآور باشد. به هرحال این گزاره ساده “درونِ مملو از صداقت و برونِ مملو از زیبایی” از آن خلاصههایی است که تنها به کار مستمع میآید نه مخاطب!
اما مشکل اصلی گزاره یاد شده، مشکل مفهومی و واژگانی نیست. مواجهه رادیکالتر با این گزاره، هنگامی است که توجه کنیم سخن ظرفی نیست که درونش صداقت و بیرونش زیبایی باشد. سخن، یک فرآیند در زندگانی صاحب سخن و یا حتی بهتر است گفته شود نوعی تعامل با روان و حسیّات سخنگوست. سخن، ابزار نیست، نیرویی شکلگرفته و شکلدهنده است. تعامل سخن با شالودههای بنیادی فرد و یا گروه و جامعه است که آن را از صرف ابزار بودن خارج مینماید و به پارهای از قوام فرد و جامعه، بدل میگرداند. این اشتباه و یا غفلت دیرینه است که به دفعات شنیده و خوانده میشود که زبان، سخن برای رساندن مقصود است. در اساس، سخن، خود بخشی از این فرم ـ شکل و محتوای مقصود است که به نوبه خود و در تعامل با دیگر اجزاء شاکله وجود، بازیگری مینماید. از همین رو، آن جایی که شریعتی در مجموعه آثار ۹ مینویسد: “تسلیم حرف خود هستم، نه که حرف، تسلیم من باشد، از جهاتی عمیقتر و درستتر از گزاره یاد شده است…”. تنها مشکل در اینجاست که حرف نیز به نوبه خود، تسلیم شریعتی است. به تعبیر روسویی، همزمان هر دو تابع یکدیگرند و هم فرمانده دیگری و این همان تعاملی است که از آن یاد شد. در اساس، شریعتی از توانایی و زمینهای برخوردار بود که این تعامل را عمق بخشد و یا به تعبیری وجودش جولانگاه هرچه گستردهتر و عمیقتر این تعامل بود. حتی آنهایی که سخن برایشان “غار دموستنسی” است، باز از زوایایی تسلیم و پیرو سخن میشوند؛ هرچند که باید پذیرفت چنین کسانی به همان میزان که خود فارغ از شور درونی و دغدغههای عمیق و تکاپوی سهمگین در پهنه خلقت میشوند، سخنشان هم جامدتر، خشکتر و ابزاریتر میگردد. یعنی باز در اینجا هم، نوعی “اینهمانی” و شباهت و آیینهگی بین سخن و سخنران، وجود دارد؛ شریعتی چون شالودههای قوی رمانتیکی داشت سخنش الهامآور بود. الهامهایی که نیاز نبود برای آمدن فریاد، زده شوند. این الهامهای دور و نزدیک، خمیده و ایستاده، کوتاه و بلند، خندان و دژم، میآمدند و او با آنها سرگرم میشد و بازی میکرد و به بازی گرفته میشد. به همین معنی، سخن، او را تسلیم خود میکرد و سخن را رام خود مینمود. به هر حال، این تعامل و بازی دو جانبه اجازه نمیدادند شریعتی تکنسین سخن شود، سخن ابزار باشد و او انسان ابزارساز. در همین راستا باید تأکید کرد که بخشی از جذابیت و ماندگاری شریعتی در گرو تعامل یاد شده است. نباید این را به گزارههایی مانند تأثیرگذاری بر مخاطب و یا تبحر در ایجاد شور در مخاطب و مانند آن، کاهش دهیم. این تأثیرگذاری و ایجاد شور، تنها گوشههایی از تعامل سخن با “صاحب”! سخن هستند. واژه صاحب را در “” آوردم تا نشان دهم این مالکیت و صاحب بودن در اساس وجود ندارد. هرکسی که تجربه نگارش یک مقاله جدی و یا سخن عمیق را دارد به خوبی میداند که چگونه فقرات گزارهها و نحوه چینش کلام و سخن، با نویسنده و یا گوینده وارد تعامل و بعضاً مجادله میشوند. هر کلام و هر سخن نمیتواند و نمیخواهد در کنار هر کلام و سخن دیگری بنشیند و هر بندی حاضر نیست بیتفاوت با بند دیگر همسایه گردد. لازم نیست که راه افراط بپیماییم و از حیات مستقل کلام و یا سخن، چیزی بگوییم. البته سخن و کلام پس از نوشتن و یا به زبان آوردن، از جهاتی موجوداتی مستقل میگردند که با دیگران از جمله خود گوینده و نویسنده وارد تعامل میشوند ولی تا زمانی که سخن و یا کلام پدیدار شود، این تعامل شالودههای وجودی است که در کار پدیداری سخن و به درجات و کیفیات مختلف، بازیگری میکند.
حال وقت آن است که به این شرحها و نقدها افزوده شود که سخن در شکل دادن به اعتقادات، سهیم است، همانگونه که اعتقادات در پدیداری سخن فعال هستند. سخن، ابزار بیان و انتقال اعتقادات نیست؛ یعنی ظرف در برگیرنده اعتقادات نیست. سخن بخشی متعامل از خود اعتقادات است و از همین رو چند نوبت اشاره شد که شریعتی در بیان و توصیف قهرمانان دلخواه خویش برای خود نیز نوعی آینهداری میکند. توانش سخن شریعتی بیش از آن که در تأثیرگذاری بر مخاطب باشد در شکل دادن به اعتقادات و باورها و حسیّات و داد و ستد با آنها و چه بسا مجامله و مجادله با آنها، اهمیت دارد. برای تجسم این امر میتوان کمی از تخیل ناخوش سود جست. بیاییم شریعتیای را در ذهنمان تجسم بخشیم که در سخن گفتن ناتوان و گنگ و در نوشتن ناشی و خشک است. شاید اولین چیزی که به ذهن آید این است که چنین شریعتیای دیگر نمیتواند بر مخاطبان گسترده خود تأثیرگذاری کند و از این زاویه، توانای ایفای نقش مهم در حیات اجتماعی زمانه خود و ایام پسین نمیباشد. ولی به نظرم چنین تخیلی، تبعات سهمناکتری داشته باشد و آن این که، چنان شریعتی مفروض میتواند همچنان دیندار و یا دیندار روشنفکر و یا فردی حساس و زیباپسند و حقیقتجو باشد ولی باورم نیست که آن شریعتی، از همه ویژگیهای شریعتی تاریخی به جز نحوه ارتباط و تماس با عالم خارج، برخوردار باشد. هر یک از این ویژگیها یعنی دینداری، روشنفکری، حساسیت، زیبایی، دوستی و حقیقتجویی وجود و نحوه شکلگیری و چگونگیشان در گرو تعامل با توانش سخن شریعتی است. آن شریعتی تخیل ناخوش، خلاصه خود نیست، بلکه در بهترین حالت، سایهای از خلاصه خود است.
پلوتارک، حیات مردان نامی، رضا مشایخی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، ۱۳۶۹، جلد چهارم.
شریعتی، علی: مجموعه آثار ۴،۹، ۱۵، ۲۲، ۲۶، ۳۱.
۱. کتاب پلوتارخ که مورد اشاره دکتر قادری است و در سراسر جهان شناخته و معروف است، همان سرگذشتها (Lives) است که تحت عنوان “زندگی مردان نامدار” (“حیات مردان نامی”) به فارسی نیز ترجمه شدهاست. این کتاب زندگی نامه سرداران و حکام و فرمانروایان و شاهان و قیصران و آزادمردان و نامورانی است که در روزگار کهن به سبب کرداری و یا تقوا و فضیلتی مشهور و زبانزد بودهاند.
۲. “بازی مهره شیشهای” (به آلمانی:Das Glasperlenspiel، به انگلیسی: The Glass Bead Game) کتابی است نوشته هرمان هسه٬ که جایزه نوبل ادبیات را نصیب او کرد. کتاب بازی مهره شیشهای را عبدالحسین شریفیان٬ از نسخه انگلیسی این کتاب که توسط ریچارد و کلارا وینستون از آلمانی ترجمه و در سال ۱۹۷۲ در نیویورک منتشر شده٬ به فارسی برگردانده است. این ترجمه نخستین بار در سال ۱۳۸۰ در تهران توسط انتشارات اساطیر منتشر شده است.