نوشریعتیها : عرفانِ اجتماعی و غفلتِ راهبردی
شریعتی زنده است چون که او همچنان مناقشه برانگیز است. مخالفان و طرفدرانی سخت دارد و البته منتقدانی که هم حمایتش میکنند و هم مخالفت. شاید گزافه نباشد که شریعتی را پر مناقشه برانگیزترین روشنفکر تاریخ ایران نام نهاد.
مخاطبهای او در زمان حیاتش میلیونی بودند و در مماتش هم اینگونه است. مخالفتها هم در دوره هایی با شریعتی فراوان بوده و او به همین میزان هم موافق داشته است. شریعتی را از جنبههای مختلف نگریسته اند. یکی از هنر وادبیاتش لذت برده و یکی از مباحث اسلام شناسیاش و دیگری از اجتماعیاتش. او مصداق این شعر مولاناست:”هر کسی از ظن خودشد یار من – از درون من نجست اسرار من”.
برداشت از اندیشههای شریعتی به عمل سیاسی هم منجرشده ؛ عمل سیاسی که گاه قابل دفاع بوده و گاه قابل نقد.
منتقدان شریعتی عمده نقدشان این است او جاده صاف کن ولایت فقیه بوده و اندیشه هایی را در اختیار قشری از مذهبیون قرار داده که از دل آنها اقتدارگرایی بیرون آمده است. این منتقدان بر این عقیدهاند که باید شریعتی را با نتایج و بروندادهای اندیشهاش ارزیابی میکنیم. اما مدافعان او انتساب نظام ولایت فقیه به شریعتی را ناعادلانه میدانند و براین اعتقادند این انتساب از سر بی مهری است. آنها هم استدلال میکنند شاید اگر اول انقلاب پیش نویس قانون اساسی که در آن نامی از ولایت فقیه برده نشده بود روال خود را پیش میگرفت و شاید اگر سرنوشت انقلاب به دست روحانیت قرار نمیگرفت، وضعیت به گونهای دیگر بود. آنها معتقدند برونداد سیاسی شریعتی تحقق نیافت و در نطفه خفه شد. آنان همچنان شریعتی را پتانسیلی برای جامعه ایران میدانند .
منتقدان شریعتی به میزان مدافعانش چند گونه اند؛ متکثر و گوناکون که هر یک از منظری متفاوت او را نقد یا دفاع کرده اند. اما این نوشته را سر صحبت با این منتقدان و این مدافعان پر شور نیست. باید شیوه نقدها را تغییر داد وگر نه همهچیز میشود جنگ کلامی و مشاجره قلمی. نقد هم برای خود آدابی دارد. باید به نتیجه نقدها هم نظر کرد. بر این اساس از شریعتی میخواهیم به نوشریعتیها نقد بزنیم. شاید این پرسش مطرح شود نوشریعتیها یعنی چه، که هستند و چه ویژگی هایی دارند؟
واقعیت این است نوشریعتیها بخشی از جریان ملیـمذهبی هستند. مراد اینجا شورای فعالان ملی –مذهبی نیست بلکه جریان ملیـمذهبی است که در سراسر کشور گسترده است، اما متعین نیست. آنها از دل تحولات انقلاب ۵۷ بیرون آمده اند. تجربه حکومت دینی را پشت سر گذاشته و با شریعتی چکش خورده مواجه شده اند.
نوشریعتیها هم از تکثر برخوردارند. برخی از آنها به عمل سیاسی آگاهیبخش روی آورده و برخی دیگر فعالیتهای اجتماعی پیشه کرده و جمعی دیگر نیز بنا دارند شریعتی را فلسفی کنند. برخی از آنها هم همچنان با هنر شریعتی همدم هستند.از کویریاتش به وجد میآیند و از گفتگوهای تنهاییاش آرامش میگیرند. شریعتی سفره گستردهای دارد که هر کسی میتواند طعامی بردارد. اما پرسش اینجاست نوشریعتیها تا چه اندازه بر این سفره افزوده اند؟ شریعتی عنصری از سرمایه اجتماعی جریان روشنفکری ایران است. البته عنصری کاملاً متفاوت با ویژگیهای خاصی که او را به نوعی از سایر روشنفکران ایرانی متمایز میکند. منتقدان و مدافعان شریعتی هر یک میتوانند برای دفاع یا نقد یا رد او دلایلی داشته باشند. اما به نظر میرسد شریعتی به عنوان بخشی از جریان ملی ـمذبی گفتمانی جریان ساز داشته است. او نماینده طیفی از نیروهای ملی – مذهبی است که نوعی سوسیالیسم ملی را نمایندگی میکند.
شریعتی را هم به نام کویریاتش میشناسند و هم اجتماعیات و هم اسلامیاتش اما میان این هر سه در اندیشههای او پیوندی برقرار است. بدون درک این پیوند شناسایی شمایی کلی از اندیشه شریعتی سخت است. یعنی هر یکی به دیگری وابسته است و هر یک جزئی از یک مجموعه به هم پیوسته است.
اسلامیات شریعتی نقطه تلاقی دنیا و آخرت است، جایی که شخصیتهای محبوبش در صدر اسلام در جامعه منحط عرب بانی انقلابی اجتماعی میشوند. شخصیتهای شریعتی انواع خصوصیتها را دارند از ابوذر انقلابی که شریعتی او را سوسیالیست نامید تا سلمان فارسی حکیم تا محمد و علی تا فاطمهای که او را به عنوان زنی میانه سنت و نوگرایی معرفی میکند. شخصیتهای شریعتی در اسلامیاتش میانه زمین و آسمان قرار دارند، هم به خدا وصل هستند و هم مردم. هم مرد جنگ هستند و هم مرد علم و هم بینش و هم عمل. شریعتی شاید در برخی از توصیف هایش اغراق گونه برخورد کرده باشد. اما واقعیت این است که او تلاش میکند بر ساخته هایش را میان خدا و مردم قرار دهد. یعنی الگوسازی شریعتی در راستای معرفی انسان هایی هستند که باید باشند و البته میتوانند باشند. انسان هایی که در میان مردم زیست میکند اما همزمان با خدایشان گفتوگو دارند. در بطن تحولات اجتماعی و سیاسی حضور دارند اما نگاهشان هم به آسمانها و قلبشان است. این برساختههای شریعتی در قلب سنت قرار دارند اما با نگاه نو تلاش میکنند سنتها را پیرایه کنند و از دل سنت تحول به وجود آورند. شریعتی متاثر از گفتمان حاکم بر جریان روشنفکری در دوره خود که به تحلیل طبقاتی اصالت میداد قهرمانان خود را در میان تودههای ستم دیده مردم مییافت.
او در اجتماعیاتش روشنفکر تجرد اندیش گسسته از مردم و اجتماعش را طرد میکند و بر مردمگرایی روشنفکر تکیه میکند. او حتی علیه تعریفهای آکادمیک از روشنفکری عصیان میکند و به جای واژه انتلکتوئل واژه کلق وویان (clairvoyant)را پیشنهاد میکند که به معنای روشنبین است. او بر این مبنا دایره روشنفکری را از حوزه آکادمی بیرون میکشد و به سطح اجتماع میکشاند. در نظر او هر انسان با هر شغل و در هر جایگاهی اگر در محدوده جمع خود آگاهی رسانی کند و تاثیرگذار باشد روشنفکر محسوب میشود. زبان شریعتی بعضاً علیه روشنفکران تحتتاثیر لیبرالیسم تا حدودی تند است و حتی در برخی از مواقع از جاده انصاف خارج میشود و البته نقدی ولو نرمتر را به روشنفکران چپ عرضه میکند. تکیه گاه نقد به روشنفکران لیبرال بریدن از مردم و چسبیدن به طبقه سرمایه دار است و نقد به مارکسیستها نیز بریدن از مردم و چسبیدن به مواضعی انتزاعی ار تاریخ، جامعه و مبارزه است. به همین دلیل شریعتی به لیبرالها توصیه میکند انسان را به موش سکه پرست محدود نکنند و نقش او را نادیده نگیرند و از سویی از مارکسیستها میخواهد با دین حتی اگر اعتقادی به آن ندارند به عنوان یک پدیده اجتماعی رفتار کنند. در غیر این صورت از اجتماع گسسته میشوند. برای شریعتی روشنفکران مردمگرا از احترام فوق العادهای برخوردار هستند. او حتی سید جمال را بهرغمِ تمجید متهم میکند به جای آگاهیبخشی به مردم به دربارها سرک میکشد. انتقادی که البته برخی به آن خدشه وارد میکنند.
در کویریات شریعتی هم نوعی عرفان همراه با حیرت و سرگشتگی انسان مشهود است. اما این سرگشتگی و حیرت و اضطراب با امیدی عجین شده که این امید شریعتی را از تیپ هایی مانند صادق هدایت متمایز میکند. شریعتی عرفانیاتش مبلغ نوعی بدبینی اما همراه با امید است. او مسیر رسیدن به خدای خود را در زیست سازنده میان مردم میپندارد. برای او هستی معنایی دارد اما یقین او اعتقاد به خالقی است که به هستی معنا بخشیده است. شریعتی این حق را برای خود قائل است که در حالی که به معبودش عشق میورزد علیه او هم عصیان کند و در برابر چیستی خلقت پرسش کند. به نظر میرسد شریعتی فلسفه خلقت را با اما و اگرهایی پذیرفته است. اما در این پذیرش اصولی ثابت نیز دارد. او پذیرفته که راه رسیدن به معبود از طریق کمک به انسان میگذرد. او پذیرفته که این دنیا دنیای سرکشتگی و حیرانی است و پشت این حیرانی معنایی نیز نهفته است درنتیجه در پس حیرانی میدود تا به مقصدی برسد. در این مسیر شریعتی همنوعان خود را میبیند که در رنج هستند با رنجشان شریک میشود و لذت برای شریعتی تلاش برای کاستن از این رنج هاست به همین خاطر او از غمهای ارجمند و دردهای بزرگ سخن میگوید. در اجتماعیات اسلامیات و کویریات شریعتی تلاش او برای پیوند میان خدا و مردم مشهود است.
شریعتی را بدون عرفان اجتماعیاش نمیتوان شناخت یا اینکه نمیتوان بدون عرفان اجتماعیاش به درکی عمیق از او دست یافت. عرفان شریعتی از نوع خراسانی است. به گفتهای عرفان حال است و نه قال . عرفان خراسانی را عرفان زندگی مینامند . این عرفان خدا را به صحنه اجتماع میکشاند . رابطه با خدا غیررسمی و صمیمانه است و در آن عشق محور میشود. خدا مظهر دوستی و لطافت میشود. در عرفان خراسانی جای خالق و مخلوق از هم گسسته نیست. خالق در درون مخلوق بیتوته کرده و مخلوق تجلی خالق است. نظر بر مخلوق نظر بر خالق است. آنگاه که به فقیری مینگری نشانهای از خدا را مییابی. در احوالی تجسس میکنی با خدایت زمزمه میکنی. هرچه هست در این جهان نشانهای از وجود خداست. خدا هدف است و مسیر رسیدن به این هدف از خلق خدا میگذرد. خدا مجموعهای از فضیلت هاست و برای رسیدن به او باید با نشانه هایش سرو کار داشته باشی. به این خاطر است شریعتی میگوید هر جا در قرآن الله آمده میشود آن را با ناس عوض کرد. یعنی خدمت به ناس عبادت خداست. به همین خاطر است که او در خودسازی انقلابیاش کار، عبادت و مبارزه اجتماعی را در یک ردیف قرار میدهد. در نظر شریعتی اجتماع صحنه تجلی اعتقادات معنوی است. اعتقاد به خدا در مسیر مبارزه اجتماعی تحقق مییابد نه در سیر و سلوکهای فردی . به همین خاطر در مسلمانی شریعتی بیشتر از اینکه فرم اصالت داشته باشد محتوی اصیل است. او به جنبه اعتراضی دین اهمیت میدهد و بندگان واقعی خدا را عصیانگران علیه وضع موجود میداند. عصیانگرانی که برای نجات خلق علیه نظام سلطه بر میخیزند تا خلق را از استثمار و استحمار نجات دهند. اینچنین است که عرفان شریعتی با کنشمندی اجتماعی همساز میشود. در نظر شریعتی هر کس علیه ظلم اعتراض کند و با قدرت نسازد و با مردم باشد در مسیر توحید قرار دارد. شریعتی به همین دلیل است که به صوفی گری حمله میکند و حتی تا جایی پیش میرود که مرگ حلاج را مرگی پاک در راهی پوک نام مینهد زیرا به اعتقاد او حلاج بهرغمِ عظمتش حرفی زد که مردم نفهمیدند. درنتیجه شریعتی معتقد است که روشنفکر باید سخنش برای مخاطباش سلیس و کارآمد باشد و به همین دلیل است که او جغرافیای حرف را طرح میکند. یعنی اینکه در کدام مکان و زمان کدام حرف را بزنیم.
متاثرین از شریعتی که در عرصه سیاسی ظهور و بروز یافتند کمتر به عرفان اجتماعی شریعتی نظر افکنده اند. اگر شریعتی را بخواهیم مصداقی کنیم باید عرفان اجتماعیاش را محور قرار دهیم. این همان نکتهای است که بخشی از جریان ملی –مذهبی که به نوعی خود را میوه سیاسی جریان شریعتی میداند بدان بی توجهی کرده است.
ملی ـمذهبیها بعد از انقلاب اسلامی بلافاصله در دورهای از فضای ملتهب سیاسی قرار گرفتند دورهای پر التهاب که فرصت هرگونه تعامل صحیح با میراث شریعتی را میگرفت.گروههای متاثر از جریان شریعتی بعد از انقلاب اسلامی در امتداد نیروهای حذف شده انقلاب قرار گرفتند. فضای تند سیاسی و پر شتاب سالهای نخست اصولاً به جریانهای متاثر از شریعتی اجازه تامل در اتخاذ استراتژی مناسب و باز بینی اندیشههای او را نداد. بعد از سالهای نخست انقلاب دوران سرکوب دهه شصت رسید و شریعتی نیز تکفیر شد. تنها در میانه سالهای ریاست جمهوری هاشمی و دوران اصلاحات است که میراث شریعتی به بوته نقد گذاشته شد . اما این نقد تحتتاثیر فضای موجود بر اصلاحات بیشتر از آنکه راهبردی باشد فلسفی و تا اندازهای تاریخی بود.به خصوص اینکه در دوران اصلاحات این گزاره در اذهان شکل گرفته بود که اگر اندیشه اصلاح شود جامعه اصلاح میشود. این رویکرد فلسفیـمعرفتی در آثار دکتر سروش و نقدهای اوبه شریعتی مشهود بود. اگر به جمعهای دانشجویی و کارگروههای دانشجویان فعال دوران اصلاحات هم نظری افکنده شود متوجه میشویم که دانشجویان فعال بیشتر از اینکه به بحرانهای اجتماعی اطراف جامعه نظر داشته باشند تمایل دارند آثار کانت و مارکس و…را مطالعه کنند. سرعت ترجمه در ایران و انتشار کتابهای متنوع باعث میشد در این زمینه نوعی تکثر و بلبشو نیز به وجود بیاید. دانشجویان جوان مانند لباس هایی که هر روز مد میشوند اثری از متفکری غربی را انتخاب میکردند و به صورت سطحی عرضه میکردند و در باب آن قلم فرساییهای ناقصی را ارائه میکردند. البته این به این معنی نیست که شریعتی بر آگاهی رسانی تکیه نداشته بلکه منظور نقد آگاهی رسانی انتزاعی که نسبت به تحولات اجتماهی بی تفاوت است. یعنی آگاهی که با معیشت و زندگی مردم سر و کار ندارد.
جریان ملیـمذهبی که در دوران اصلاحات نیمه جانی گرفت باز هم به جای بازنگری راهبردی در دوران پر التهاب دوم خرداد واکنشی عمل کرد. تلاش کرد ثابت کند امت و امامت و دموکراسی متعهد مشمول زمان شده و همه اندیشه شریعتی نیست. یا تاکید بر اینکه شریعتی دموکرات است و برچسب فاشیسم به اونمی خورد. یا اینکه منظور شریعتی از ایدئولوژِی چیز دیگری است. همه این نقدها در واکنش به هجمهای بود که مدافعان دین حداقلی به شریعتی وارد کردند. تا حدودی پاسخ به این نقدها و هجمهها نیاز بود اما غفلت از بازخوانی ایجابی و راهبردی شریعتی نوعی فرصت سوزی از سوی جریان ملی –مذهبی متاثر از این نواندیش مذهبی بود که با مسامحه میتوان آنها را نوشریعتی نامید.
رویکرد بخش عمدهای از ملیـمذهبیها دولت محور است. به این معنی که کانال تغییرات سیاسی را از دولت میدانند. این حرف بیراه نیست زیرا دولت یکی از موتورهای توسعه در ایران است. ملی –مذهبیهای لیبرال دموکرات و سوسیال دموکرات همه تلاش کردهاند در فضای باز سیاسی میخ خود را در عرصه ملتهب سیاست ایران بکوبند. به همین خاطر با فضای باز سیاسی تحرک داشتهاند اما با بسته شدن فضا خانه نشین و منزوی شده اند. بخشی از این خانه نشینی و انزوا در راستای طرح حاکمیت برای خفه کرن هرگونه رقیب جدی است. اما واقعیت این است بهرغمِ حقانیت تاریخی ملیـمذهبی در دوران انقلاب اسلامی آنها فاقد راهبرد موثر برای تاثیرگذاری در عرصه سیاسی بوده اند. رویکرد دولت محور میدان محدودی برای بازی سیاسی این جریان باقی گذاشته است. ابزارهای حاکمیت به اندازهای قدرتمند هست که این میدان محدود را کنترل کند. ملی –مذهبیهای متاثر از شریعتی بهرغمِ آموزههای علی شریعتی از باز کردن میدان بازی و کشاندن آن در سطح اجتماع خودداری کردهاند یا ناتوان از تحقق آن بوده اند.
اصولا در میان این گونه ازملیـمذهبیها به عرفان اجتماعی شریعتی کمتر توجهی شده است. اگر هزاران نقد بر شریعتی وارد باشد چند برابر آن متوجه نوشریعتی هاست. شریعتی توان جریانسازی دارد زیرا مخاطباناش را طیفی وسیع از نیروهای سیاسی و اجتماعی تشکیل میهند. بعضاً همه مخاطبان شریعتی را نخبگانی که از لحاظ تئورریک غنای بالایی را دارند شکل نمیدهند بلکه بسیاری از افرادی که تحصیلاتی در حد معمولی دارند و به عرصه کار و اشتغال وارد میشوند دوستدار شریعتی هستند و هر یک با بخشی از اندیشه شریعتی زندگی میکنند. یکی ازهنرش لذت میبرد و دیگری از اسلام شناسیاش و یکی را تعهد شریعتی به مبارزه اجتماعی دلبسته میکند. بسیاری ازجوانان شهرستانی که مذهبی سنتی دارند با شریعتی سازش میکنند زیرا او سنت و مدرنیسم را آشتی میدهد. از دل دنیای پیچیده صنعتی که اتمیزه شدن و فردگرایی افراطی را در پی دارد عشق و عرفان و دوستی با دیگری را پیشنهاد میدهد. به جای محافظهکاری جوش و خروش را توصیه میکند.
این گستردگی شریعتی واقعیتی بود که ملی مذهبیهای متاثر از او کمتر به آن توجه کردند. ملی مذهبیها میتوانستند در دورهای که فضای باز سیاسی در کشور حداقل تنفسی را برای جریانهای سیاسی به وجود آورده بود بیشتر بر بحرانهای اجتماعی تکیه کنند. میتوانستند برخی از جوانان طرفدار خود را حول محور تلاش برای رفع این بحرانها سازماندهی کنند. به واقع ملیـمذهبیها میتوانستند عرفان اجتماعی شریعتی را تئوریزه کنند و متناسب با این تئوریسازی راهبرد مورد نظر خود را عملی کنند.
در نتیجه اینکه هر جریان سیاسی بهتر است میدان بازی خود را مشخص کند. ملیـمذهبی میتوانند نیروهای تاثیرگذاری هم در عرصه سیاست و هم در عرصه اجتماع باشند. اما در عرصه قدرت بهتر است به خاطر ویژگیهای تاریخی و روحیات اخلاقیشان تاثیرگذار باشند و در عرصه اجتماعی تعیین کننده. زیرا در عرصه سیاسی بیشتر تاکتیکها ارجحیت دارند و ملی مذهبیها به دلیل ملاحظات اخلاقیشان تاکتیسینهای مناسبی نیستند. آنها میتوانند حزب سیاسی داشته باشند در پارلمان شرکت کنند و در دولت نقش داشته باشند اما بهتر است مرکز ثقل فعالیتهای خود را در عرصه اجتماع قرار دهند تا با عرفان اجتماعی نوعی خوانش اجتماعی از سیاست ارائه دهند. بر اساس این خوانش جریان ملیـمذهبی میتواند با بحرانهای اجتماعی تعامل کند به این معنی که نیروهای خود را حول محور این بحرانها سازماندهی کند. به آموزش روی آورده و ساخت مدارس، ایجاد محافل مطالعاتی، ایجاد ان جیهای ولو کوچک را متناسب با امکانات خود در دستور کار قرار دهد.
جریان ملی –مذهبی متاثر از نگاه شریعتی دیرزمانی است که در دام سیاستهای دولت محور گرفتار شده و بعضاً به تفسیرهای نه چندان عمیق از حقوق بشر قانع شده است. در حالی که میوه سیاسی این جریان میتواند سوسیال دموکراسی باشد. اما از سوسیالیسم در ملی مذهبیها چندان خبری نیست. به این معنی که ملیـمذهبیها تحتتاثیر اصالت طبقه متوسط به عنوان حامل دموکراسی از حاشیههای جامعه غفلت کرده اند. این در حالی است که دستیابی به دموکراسی بدون توجه به حاشیههای پر از فقر و بحران ایران سخت است. بهخصوص اینکه حاشیهها مولد نوعی پوپولیسم فریبنده هستند و این پوپولیسم برای دموکراسی سم است و باعث میشود صاحبان قدرت سوار بر مردم شوند و نیروهای تحولخواه و معتقدان راستین به دموکراسی را عقب بزنند.
در میان نیروهای ملیـمذهبی تلاش هایی برای تقویت ارتباط با حاشیهها صورت گرفته اما این تلاشها یا موردی بوده یا از انسجام گروهی برخوردار نبوده است . در این مورد تلاشهای شهید صابر در آخرین سالهای عمرش در خور توجه است. به عبارتی خوانش اجتماعی از سیاست نیاز راهبردی نیروهای ملیـمذهبی بوده است و این در حالی است که ابزارهای تئوریک برای چنین خوانشی وجود داشته اما مورد غفلت قرار گرفته است.
تجربه حزب عدالت و توسعه در ترکیه و تا حدودی اخوانالمسلمین در مصر نشان داده میتوان از سیاست خوانشی اجتماعی ارائه کرد. این خوانش در میان نیروهای ملیـمذهبی میتواند مبتنی بر آموزه تئوریک عرفان اجتماعی شریعتی باشد و یا بر اساس نهادگرایی مهندس بازرگان. اما به نظر میرسد نظرات شریعتی در باب عرفان اجتماعی را میتوان به درستی حلاجی کرد و از دل آن به مصادیق رسید و راهبردهای اجتماعی را مورد نظر قرار داد.
جریان ملیـ مذهبی داعیه دار اخلاق سیاسی است پس بهتر است در معادلات سیاسی اندکی محتاط باشد و میدان بازی را در جامعه تعریف کند و از فاصلهای دور اصحاب و احزاب قدرت را کنترل کند.
به نظر میرسد میراث شریعتی را نوشریعتیها میتوانند پر بارتر کنند. بحث تقدس بخشیدن به شریعتی نیست بلکه اثبات این نکته است که میتوان در تداوم شریعتی، شریعتی نوتر، خلاقتر، عمیقتر و کارامدتر خلق کرد. این وظیفه سنگین نوشریعتی هاست. در میان نوشریعتیها برخی به تعمیق فلسفی شریعتی علاقه مندند، برخی دیگر به بحثهای فکری و معرفتی و عمق بخشیدن به آن، برخی به شریعتی صرفاً نگاه هویتی دارند اما به نظر میرسد شریعتی اجتماعی کمتر رنگ و بویی دارد و مورد غفلت قرار گرفته است.
نوشریعتیها میتوانند با خوانش اجتماعی از سیاست طیف وسیعی از طرفداران شریعتی را با بحرانهای اجتماعی درگیر کنند. حرکت در قلب بحرانهای اجتماعی و آشنا شدن با لایههای پیچیده جامعه بینش سیاسی هم میدهد. البته شاید در این موضوع سیاسی شدن سازمانهای اجتماعی محل مناقشه برخی از منتقدان باشد و یا اینکه این تردید را مطرح کنند که قبلا نیز وضع بر همین منوال بوده و ان جی اوها در زمان اصلاحات به بن بست رسیدند اما واقعیت این است برخورد با کارهای خیریه و اجتماعی زمان بیشتری را میطلبد و به بهانههای بیشتری نیازمند است و اگر در محیطی سازنده صورت بگیرد امکان برخورد کمتر است.
بحث اینجا ارائه یک برنامه سیاسی نیست بلکه موضوع اصلی توان فزایی اجتماعی است که برخی از جریانها با توجه به عناصر هویتی خود میتوانند آن را پیش ببرند.
می توان گفت باید بر دوشهای شریعتی یک بار دیگر ایستاد و دقیقتر و موشکافانهتر اوضاع را نظاره کرد و عرفان اجتماعیاش را تئوریزه کرد و بیشتر روی آن کار کرد و برای مصداقی کردن و راهبردی کردن آن تلاش کرد. اینکه شریعتی که بود و چه میخواست و چه میگفت را اندکی باید کنار گذاشت و در این اندیشه بود از این سرمایه اجتماعی چگونه میتوان برای ساختن یک سیاست اجتماعی استفاده کرد.