در حاشیهی نقدِ عجولانه
ابوالقاسم قاسمزاده
نام مقاله : در حاشیهی نقدِ عجولانه
نویسنده : ابوالقاسم قاسمزاده
موضوع : ــــــــــ
گروهبندی : موافقان _ تشریحی
مخالفان یا موافقان دکتر شریعتی، باوری مشترک دارند که او در برههای از زمان در این کشور، با ادبیات خود موجی مواج به وجود آورد که نسلی خود را با ادبیات و نام او تعریف کرده و از آن مقطع خاص زمانی، برای خویش هویتسازی میکند. نقد هر اندیشمندی در وسعت شناگری او در اقیانوس اندیشه است که کمیت یا عمق اندیشهورزی او را در چگونگی شناگری در اقیانوس باز میشناساند. اگر این پایه را برای شناخت یا نقد آثار دکتر شریعتی پذیرا باشیم، باورم این است که نقد شریعتی چه در ساحت شخصیت یا منحنی یک زندگی و چه در آثار او تنوع وسیعِ موضوع دارد. سطح یا عمق این مجموعه از آثار نیز، جابهجا و کلام به کلام نقدپذیرند. شریعتی را در چند ساحت میتوان دریافت و در باب زندگی و آثار او گفتوگو کرد؛ ساحت شخصی (ساحت اول) که سیر زندگی فردی او را دربر میگیرد. این زندگی از کودکی تا جوانی و از جوانی تا پایان عمر – در میانسالگی ـ باید دیده، شناخته و محک زده شود. زندگینامهای که پدر بزرگوار او هر گاه از آن سخن به میان آورده، با “علی” اینگونه بود و این کار را میکرد و آن کار را نمیکرد، آن را شرح داده است. پیچیده نبود، محیل نبود، برنامهریز نبود، نظمپذیر نبود، نرمدل بود، میرنجید اما رنجور نبود، میخندید اما غمناک بود. اشک میریخت اما برای خود نمیگریست. علی این بود و آن نبود، در گذر ایام و منحنی زندگی فردی، خانوادگی، دوستی و… ساحت دوم، تنهایی و فریاد. شریعتی را در ادبیات شاعرانه بهجایمانده از او که “کویریات” نام گرفته، در نامهها و نگارشها، در قطعه کوتاه شعر شمع، در شور و حال زیباییشناسی و زیباییدوستی، در عشق و توصیف لحظات عاشقانه، در وجد و رقص، در گلواژههای دلگونه همچون مائدههای زمینی “آندره ژید”، در توصیف قداست انسانیت فراتر از عدالت و آزادی “همچون سارتر” و البته، “رنج”، رنجی عارفانه و نه عوامانه، میتوان جستوجو کرد و با او و دربارهی او از ساحت تنهایی و فریاد به گفتوگو نشست و “گفتوگوهای تنهایی” را شنید و نقد کرد. و اما ساحت سوم؛ شریعتی، معلم و استاد مدرسه و دانشگاه. نگارنده این توفیق را داشتم که در کلاس درس “فلسفه تاریخ” شریعتی در دانشکده ادبیات (یک ترم دانشگاهی) مشهد شرکت کنم. دانشجوی دانشگاه مشهد نبودم، از او اجازه خواستم که من دانشجو نیستم اما میخواهم در کلاس درس شما شرکت کنم. پاسخ داد از نظر من مانعی نیست اگر مسوولان دانشکده بپذیرند. در این کلاس حضور پیدا کردم؛ کلاس درسی که ۱۰ یا ۱۲ دانشجوی دختر و پسر از رشته جامعهشناسی و ادبیات در آن حضور مییافتند. شیوه تدریس وی و عمق نظرپردازیهای او از ساحت علمی را باید در این ساحت (تدریس در دانشگاه) جستوجو کرد؛ نقدی که کمتر دیده شده، بهخصوص از سوی دانشجویانی که وی را نه در حسینیه ارشاد، بلکه در محیط دانشگاه و در جایگاه استاد و تدریس دیدهاند؛ نقدی که تفاوت شکلی و ماهوی از او را در ساحت حرکت اجتماعی یا سخنرانیهای عمومی، نشان خواهد داد. ساحت چهارم، شورشی در سخن، آنهم در حضور جوان و پیر از نسلی در جامعهای که برش خاصی از تاریخ را طی میکرد. میگفت و تکرار میکرد؛ فرصت ندارم، فرصت نوشتن نیست و فرصت گفتن نیز کوتاه است اما ناچار به گفتنم. گفتههایم را هرگونه که میخواهید نقد کنید، ارزیابی کنید. در گفتن فراتر از مصلحتاندیشی و شوریده بود و آیندگان را مخاطب قرار میداد که میراثدار این گفتنها شمایید! صواب یا ناصواب این گفتهها را شما،ای آیندگان، محک بزنید. در این ساحت گفتهها، آنهم باز و در موج مواج اجتماع، او محاسبه کلام نمیکرد، با کلام میرقصید، رقصی عارفانه از سر عطش “دانستن” و همین تشنگی است که آخرین وصیتش به “احسان” این “نیست” که آثارم را بخوان تا اندیشمندی شوی یا اینکه من منتهای دقیقِ نظرپردازی هستم و هرچه را میخواهی بدانی از من بخواه. به احسان وصیت میکند که “بخوان و بخوان و بخوان”. طرفه روزگار که بسیاری میگویند او را سر سازگاری با فلسفه نبود، فرزندش (احسان) فلسفه خوانده و در فلسفه صاحب مدرک دکترا شده است. شریعتی در سخن گفتن و نه در نوشتن، کاملاً از سر یک جامعهشناس مسوول و با شناخت از اهرمهای حرکت اجتماع آن روزها –پایان دهه ۴۰ و آغاز دهه ۵۰ ـ سر برآورد و شورید. این شورش را باید در این زمانه نقد کرد؛ نقد علمی و از سر صداقت و با شناخت دقیق از بستر زمانه و در تکوین این سخنرانیها… اما نقد در زمانه ما خود نیاز به نقد دارد! این روزها بسیار خواندهاید، نقد لازمه حیات اجتماعی است؛ نقد سازنده و نه نقد تخریبی. نگارنده، سالهای دانشجویی خود را در غرب گذرانیده و دریافتهام که در ساحت نقد، چه در مطبوعات یا در مجامع علمی و دانشگاهی غرب، اولین اصل در نقد سازنده چنین است که نقاد اولاً عجول نیست و ثانیاً و شاید مهمتر، نقاد، داعیه ندارد که کاشف همه حقیقت است و همه حقیقت نزد اوست و لاغیر! نقد در جامعه امروز ما، دچار بیماری شده است، زیرا ما در نقد، چه در سطح رسانه و مطبوعات یا محافل علمی، هم عجولیم و در مواردی نیز داعیهدار کشف همه حقیقتیم! با این شیوه نقد، شریعتی، خوانده و نخوانده، محکوم است و بدون دیدن او در ساحتهای گوناگون از منحنی زندگی یک انسان، که هرچه بود، دردمند بود، درد و رنج هستی را به دوش میکشید، همینطور درد تاریخی، اجتماعی و مذهبی جامعه خود را لمس میکرد و از خرافاتزدگی به فریاد آمده بود و… بیش از غور در اندیشهها، فرصت فریاد از سر میراث اندیشههای ناب در تاریخ این دیار داشت، محکوم است. بر این نقد محکومیت هیچ نمینویسم و همچون او به “تنهایی” پناه میبرم. در نقد عجولانه و تفرعن صاحبان همه حقیقت، آنهم با ادعای علمی و روشنفکرانه، قلم را شستوشو میدهم و با کلام شیخ ابوسعید که به گمانم کلام معلم نسل ما –دکتر علی شریعتیـ اگر میبود، در پاسخ به بسیاری از نقدهای عجولانه صاحبان همه حقیقت چنین زمزمه میشد، کلامم را پایان میدهم؛ خواجه امام مظفر حمدان در نوقان یک روز میگفت که “کار ما با شیخ بوسعید همچنان است که پیمانهای ارزن. یک دانه شیخ بوسعید است و باقی من.” مریدی از آن شیخ ما ابوسعید، آنجا حاضر بود، از سرگرمی برخاست و پایافزار کرد و پیش شیخ ما آمد و آنچ از خواجه مظفر حمدان شنوده بود با شیخ حکایت کرد. شیخ گفت: “خواجه امام مظفر را بگوی که آن یک هم تویی ما هیچ نیستیم.”
تاریخ انتشار : ۳۰ / خرداد / ۱۳۹۱
منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
ویرایش : شروین ۰ بار / ایندیزاین