ما نیز نگوییم : پادوی مینیسوپرِ پوپر
۱. چندی پیش، مجموعهای تحت عنوان “ویژه سروش” در ضمیمه روزنامه اعتماد منتشر شد که بهرغمِ تمام کاستیهای آن، تلاش دست اندرکاران مجموعه در راستای تبیین وجوه مختلف نظامِ اندیشگی عبدالکریم سروش بود، البته در حد تواناییها و محدودیت ها. اما در این میان به قول یکی از منتقدان ویژه نامه”خطایی بهت آور و اعجاب انگیز” صورت گرفت، که آن گفتوگو با تقی رحمانی بود و از آن جایی که قهر ما و بخت و اقبال به درازا کشیده است، قرعه این گفتوگو به نام من افتاد، که اتفاقات نامبارک پس از آن و انبوهی از طعنها و کنایهها، تنها حقالزحمه آن دو صفحه گفتوگو بود و جالب آنکه در یکی از نقدهایی که بعداً منتشر شد، منتقد (سروش دباغ) خواسته بود بنده به نوعی این خطا را “جبران” کنم. اما از آن وقت تاکنون، ذهن مصاحبهکننده خطاکار و خائن به رکن چهارم دموکراسی، درگیر این سوال شده است که بینوایانی چون ما چگونه باید جبران کنیم. اساساً خادم و خائن به رکن سست بنیاد دموکراسی ما چه کسانی هستند؟ چگونه یک گفت وگو”منافات قطعی با رسالت روزنامه نگاری” پیدا میکند؟ مگر امکان دارد یک گفتوگو بتواند به یکباره این رکن و رسالت را متزلزل کند؟
باور بفرمایید گستره فکر و قدرت ذهن من عاجز از پاسخگویی به این سوالات است، اما خیالتان جمع که در کار و حرفه خود عاجزترم و اساساً قدرتی نمانده است که وجه منفی آن بخواهد این همه ویرانی به بار آرد.
گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود
مجال شکوه و شکایت از این جور و تطاول که در این دامگه است، نیست و صریحاً میگویم قصد دفاع از خود را هم ندارم اما در ادامه نقدهای دیگری آمد (دشنه دشنام در زبان شریعتی) که صبر و طاقت قلم از دست رفت و ناچار نوشتم اما نه در دفاع از خود که در دفاع از معلمی که رسم دینورزی و دردمندی آموخته بود.
نویسندهی مقالهی “دشنهی دشنام در زبانِ شریعتی” عزم خود را جزم کرده بود در نهایت نشان دهد شریعتی “بی ادب” است. اما در این بخش نگارنده میکوشد نشان دهد اگر آداب بی ادبی رعایت شود، بی ادبی دشنه یی است بر سینه معانی که تنها بزرگمردان بی ادب با دشنه خود میتوانند آن معانی بلند را از پوسته ستبر خود آزاد سازند.
۲. تورقی کوتاه و سطحی بر آثار بزرگ ادبی و فلسفی ایران و جهان کافی است تا دریابیم استفاده از ناسزا، دشنام و حتی الفاظ رکیک از جانب شاعران، فیلسوفان و ادیبان، امر چندان غریبی نیست. در آثار قدیمی ایرانی، گلستان سعدی و مثنوی معنوی بهترین نمونه برای اثبات این مدعا هستند. آنهایی که روحشان با شنیدن و خواندن “بچه خرپول ها” و “بچه سگ دوها” مکدر میشود چگونه میتوانند مثنوی را در دست گیرند و از داستانهای آن بهره یی گیرند؟ شرم و حیایشان چگونه اجازه میدهد داستان خر و کنیزک را بخوانند؟ اگر این عده نخواهند از خیر مثنوی بگذرند، یک راه بیشتر باقی نمیماند و آن اینکه از مثنویای استفاده کنند که الفاظ رکیک و دشنامهای آن حذف شده باشد؛ و اندک آشنایی با مثنوی کافی است تا بدانی آنها حظی بزرگ از دریای معارف مثنوی از دست داده اند؛ معارفی که به زبان دشنام و الفاظ رکیک بیان شده است. علاوه بر این سروش نیز که خود یکی از مولوی شناسان برجسته زمانه ماست در خصوص این نوع ادبیات مولوی توضیح میدهد و حتی آن را به استادان مولوی هم تعمیم میدهد. “ورود پاره یی از الفاظ مستهجن و رکیک در مثنوی که گاه سخت در چشم میزند، از همین جنس است. دو استاد مولانا، یکی پدرش و دیگری شمس الدین تبریزی، هر دو به بی قیدی و بی تکلفی و راحت حرف زدن و استعمال کلمات زشت و زیبای کوچه و خیابان شهره اند. ملامتی بودن مولانا را هم بر آنها بیفزایید…”۲
این نوع بیان در ادبیات دوران معاصر خصوصاً مقطع مشروطه نمود دارد و ادامه مییابد، هرچند بی تکلفی در روایتگری و استفاده از فحش و دشنام وجهی دیگر مییابد و بیشتر شامل نقد جامعه و کارگزاران حکومتی میشود. به عنوان مثال میرزارضا دربارهی وضعیت اسفبار مهاجران ایرانی میگوید؛”هر چه حمال و کناس و الاغچی و مزدور در آن نقاط میبینید، همه ایرانی هستند.” یا میرزا آقاخان وقتی میخواهد به پیامدهای فقدان قانون اشاره کند، چنین مینویسد؛”فقدان قانون موجب شده شمار ایرانیان از یکصد میلیون آدم توانا و جاندار و بینا در سدههای گذشته در ویرانه ایران عصر ناصری به پنج میلیون جانور گدای مبهوت احمق پریشان بی شرف بی ناموس کاهش پیدا کند.” همچنین میرزاا براهیم بیگ دربارهی کارگزاران حکومتی چنین مینویسد؛ “تحصیل مقامات حکومتی خیلی تعلق و تملق میخواهد، خیلی بی خبری از آیین و ناموس میخواهد.”
شعر این دوران نیز مشحون از کلمات زشت و دشنامهای گاه و بیگاه شاعران و روشنفکران آن ایام است؛ شاعرانی همچون فرخی یزدی، ایرج میرزا و میرزاده عشقی که همگی نقد را به کمک فحش و الفاظ رکیک به کار میبردند. تاثیر این نوع بیان در زمان خود نیز قابل توجه است. مثلاً سیروس شمیسا در مورد عبید زاکانی میگوید؛”هرچند برخی از حکایات و اشعار عبید رکیک و مشتمل بر الفاظ مستهجناند، اما دارای ارزشهای اجتماعی و انتقادی هستند، به طوری که به اعتبار آنها میتوان عبید را یک روشنفکر سیاسی و منتقد اجتماعی دانست که از فساد حاصل از حمله مغول و فروپاشی سامان امور و گسیختن شیرازه مملکت به جان آمده است و لذا طنز او طنزی تلخ و در حقیقت رثایی از سر سخره برای تاریخ ایران است.”
همان طور که در ابتدای این بخش مطرح شد، زبان برخی از ادیبان و فیلسوفان غربی نیز آمیخته به دشنام است؛ کسانی چون شوپنهاور، بوکوفسکی یا نیچه. در آثار این عده و گروهی دیگر از نویسندگان، بسیاری از مفاهیم عمیق فلسفی، ادبی یا اجتماعی به وسیله الفاظ رکیک یا دشنامهای غیرمتعارف بیان میشود. امکان ذکر مثالها و مصادیق آنها در این فرصت میسر نیست، اما ذکر تلویحی یک نمونه آن خالی از لطف نیست. نیچه در “واپسین شطحیات”۳ زبانی کاملاً دشنام گونه دارد که برخی از عبارات آن در اعتراض به باورهای زمان خود مطرح شده است. مثلاً او در اعتراض به گونه یی از تعصبات که شاید موانع پیش روی خود برای نواختن پیانو، نماد آن است، مادر خود را تهدید میکند در کلیسا کاری ناشایست انجام خواهد داد.
ذکر نمونه یی از آثار ادیبان بی ادب آمد تا آن حکم نخستین تبیین شود، که در واقع هرگونه استفاده از دشنام، مذموم و قبیح محسوب نمیشود. در مواردی لازم است بی تکلفتر بیان کرد تا فهم آن برای مخاطب سادهتر باشد. اساساً دربارهی این نوع ادبیات و دلایل شکلگیری آن توضیحات مبسوط و مفصلی مطرح میشود که بیشتر نیز صبغه زبان شناختی یا جامعهشناختی و روانشناختی دارد و خارج از موضوع این نوشتار است. ولی به هر حال به نظر نگارنده دشنامهای شریعتی نیز چنین است و توضیح بیشتر در خصوص جنس این دشنامها، در بخش بعد۳ میآید، ولی کوتاه آنکه واقعاً چه معادلی بهتر از “پفیوز” در آثار شریعتی میتوان پیدا کرد که همان معنا و مفهوم و شدت و غلظت را داشته باشد؟
۳. گرچه مقایسه سروش و شریعتی از نظر نگارنده چندان به صواب نزدیک نیست اما اگر قرار باشد به هر دلیلی این مقایسه صورت گیرد باید نکاتی رعایت شود که به نظر نویسنده مقاله دشنه دشنام در زبان شریعتی، به آنها بی توجه بوده است. نخست آنکه اگر صحیح یا ناصحیح گفته میشود که “زبان سروش زبان تنفر است” پاسخ آن نمیتواند “دشنه دشنام در زبان شریعتی” باشد. این ادعا هیچ ربطی به زبان سروش ندارد. لذا اگر قصد پاسخ به ادعای “زبان سروش زبان تنفر است” را داشتید باید به هر نحوی نشان میدادید زبان سروش زبان تنفر”نیست” نه اینکه شریعتی بی ادب است. طبق قاعده معروف منطقی “اثبات شیء، نفی ماادا نمیکند” اثبات بی ادبی شریعتی نفی بی ادبی سروش نمیکند. دومین ملاحظه یی که در این مقایسهها باید رعایت شود این است که شریعتی رسالت و پیام مخصوص به خود را داشت و سروش وظیفه یی دیگر. جهت داوری و قضاوت هر یک باید این تفاوتها را در نظر داشت. اگر شریعتی بیشتر از سروش به نقد مردم عادی و زندگی روزمره آنان میپردازد و سروش هم بیشتر از شریعتی به اصول و مبانی دینداری “معیشت اندیش” مردم عادی میتازد ناشی از همین تفاوت وظایف است؛ وظایفی که خود یا جامعه برای آنان مشخص کرده است. اما چون در بخشی از مقاله مذکور، زبان سروش و شریعتی مورد مقایسه قرار گرفته است، ما نیز با ذکر دو مقدمه این مقایسه را تکمیل میکنیم.
استیون پینکر در کتاب خود به نام “پنجره یی به سرشت انسان”، دشنام گویی را به پنج قسم میشمارد؛ زشت گویی، که نقطه مقابل ادب است و توجه مخاطب را به موضوعی منفی میکشاند. هتاکی یا پرخاشگری، که برای آزردن طرف مقابل به کار میرود. بددهنی، که تنها برای جلب توجه و رفتار مردوارانه به کار میرود. دشنام تشدیدی، که برای شدت بخشیدن به عبارت مورد نظر به کار میرود. تخلیه احساسات، که در مورد رخدادهایی ناگهانی رخ میدهد.
نگارنده مدتی پیش طی تحقیقی که ایده اولیه آن را از ابوحامد غزالی وام گرفته بود، نشان داده بود (تحلیلی بر گفتمان “مرگ بر”)۴ تمام لعنهای قرآن به یک جریان یا فکر انحرافی دلالت دارد و هیچگاه در قرآن یک شخص خاص یا موجود مشخص مورد لعن و نفرین قرار نمیگیرد، به استثنای شیطان که واضح است لعنهای مخصوص به شیطان نیز جنبه یی نمادین دارد چراکه غالباً شیطان به همراه ذکر خصوصیات و ویژگیهای مذمومش، مورد لعن و نفرین قرار میگیرد. نتایج مستقل این بحث از حوصله این مقال خارج است و به فرصتی دیگر موکول میشود.
با ذکر این دو مقدمه میتوان مقایسه یی نسبی بین زبان سروش و زبان شریعتی انجام داد. با توجه به مقدمه نخست به گمان نگارنده دشنامهای شریعتی از جنس “دشنامهای تشدیدی” است که شریعتی صرفاً میکوشد عبارات مورد نظر خود را برای مخاطباناش با شدت بیشتری بیان کند. مثلاً آن دشنام هایی که شریعتی در توصیف وضعیت پاره یی از دانشجویان ایرانی در دیار فرنگ به کار میگیرد، از همین جنس اند. اما با همان تقسیمبندی استیون پینکر میتوان گفت سروش “پرخاشگری” میکند، بدین معنا که شاید دشنام صریحی هم به کار نبرد اما عباراتش برای آزردن طرف مقابل به بهترین شکل به کار گرفته میشود. عباراتی نظیر “بازجوصفتان و پرونده سازان و افسانه تراشان و عقده گشایان و ماموران معذور” در مورد منتقدانش اگرچه دشنام محسوب نمیشود، اما آیا مصداق هتاکی هم محسوب نمیشود؟ سروش در برخی از پاسخهای خود از این هم فراتر میرود و البته همچنان فحش نمیدهد، ولی به جای نقد اندیشه، به ضعفهای شخصی منتقد خود (مثلاً اعتیاد) ارجاع میدهد و بدون به کار بستن هیچ دشنامی میگوید؛ “…زهی افیون”
با توجه به مقدمه دوم این بخش یادآور میشوم غالب لعن و نفرینها و دشنامهای شریعتی از جنس لعنهای قرآن است. اکثر دشنامهای شریعتی که در نامههای خود به همسرش، پدرش، فرزندانش یا برخی از دوستانش آمده است، مربوط به دوره و زمانه یی است که شریعتی به هر دلیلی از آن گلایهمند است و آن شرایط را با دشنام هایی تشدیدی بیان میکند. علاوه بر اینکه اکثر دشنامهای شریعتی در نامه هایش به اقوام و دوستان آمده است، که حوزه خصوصی وی به حساب میآید و در این حوزه تنها مخاطبان شخصی نامه میتوانند معترض ادبیات شریعتی باشند. به هر حال از این منظر نیز مجدد مقایسه کنید ادبیات سروش و شریعتی را. همانطور که نویسنده مقاله دشنه دشنام در زبان شریعتی، به جمله معروف “فیلسوفان پفیوزهای تاریخ هستند”، استناد کرده، شریعتی این حکم را به عموم فیلسوفان نسبت داده است نه به یک فیلسوف خاص. بدیهی است قصد نداریم در این فرصت بپردازیم به درستی یا نادرستی یا شرایط و مقتضیات صدور این حکم، صرفاً عمومیت این حکم محل توجه است.
اما این نوع عبارات را مقایسه کنید با عبارات مشابه سروش. او در مورد فیلسوفی خاص (سیدجواد طباطبایی) حکم به “پای در گل بودنش” میدهد. نویسنده مقاله دشنه دشنام در زبان شریعتی، اگر غیر از توجه به دشنامهای شریعتی به فحشهای کوچه و بازار هم توجهی کرده باشد، قطعاً میداند کدام حیوان است که در ادبیات رایج پای در گل میماند. قطعاً میدانید اینجانب هیچ دفاعی از ادبیات نقدهای سیدجواد طباطبایی نیز ندارم، اما اگر یک بار دیگر آن قاعده زرین اخلاقی را که از بودا تا علی مهر تایید به پای آن نهادهاند، مرور کنیم، چه داوری خواهیم داشت؟ قاعدهای که میگوید: “هر آنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند و هر آنچه برای خود نمیپسندی، برای دیگران هم مپسند!”. من بارها دیدهام طرفداران سروش و آنهایی که دل و دین و عقل و هوش را به سروش دادهاند، از ترکیبهای ساخته و پرداخته مراد خود استفاده کرده و با طعن و کنایه آنها را مطرح کردهاند. حال طبق همان قاعده مذکور، آنها حاضرند هتاکی را تحمل کنند که دربارهی سروش بگوید: کسی که سالها پادوییی مغازهی پوپر را کرده است، و از اجناس خرد و درشت آن، کالایی برداشته، و سنجیده و ناسنجیده، به مشتریان ایرانی ارائه کرده است؟ یا تعبیر “پادوی مینیسوپر پوپر” را برای او به کار برد؟ تعبیری که بدترین تقلید از همان تعابیر معمول سروش است. چنین است که در مقام جمعبندی معتقدم هضم و فهم دشنامهای شریعتی به مراتب سادهتر و اخلاقیتر از هتاکیها و پرخاشگریهای سروش است.
۱. آشنایی با صادق هدایت، نشر مرکز
۲. ذاتی و عرضی در ادیان
۳. واپسین شطحیات نیچه، ترجمه و تالیف حامد فولادوند
۴. بخشی از این تحقیق در مقاله مذکور در روزنامه اعتماد ملی منتشر شد.