دکتر شریعتی، پدر معنویی چپِ نوگرا و مردمسالار
شریعتی، در تمایز با گفتمان لیبرال یا نولیبرال در نوگرایی دینی، نماینده و سخنگوی گفتمان رادیکال ـ انتقادی روشنفکری دینی است که علاوه بر نقد رادیکال سنت و دیانت سنتی، با مدرنیته نیز مواجههای انتقادی داشته است. روشنفکری چپ دینی بیش از یک دهه است که در نوعی انفعال و اغما به سر میبرد و اگر بخواهد به بازسازی هویت فکری خود بپردازد، چارهای جز تمسک به میراث شریعتی ندارد.
گفتمان اسلامیای که شریعتی نمایندگیاش را بر عهده داشت و یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین نظریه پردازان آن به شمار میرود، هرچند که در تمایز با گفتمانهای سنتگرایانه و بنیادگرایانه، بخشی از گفتمان روشنفکری دینی است، اما در همان حال وجوه تمایزبخش آن را با دیگر قلههای وابسته به گفتمان روشنفکری دینی نمیتوان انکار کرد. دکتر شریعتی در تمایز با گفتمان لیبرال یا نولیبرال در نوگرایی دینی، نماینده و سخنگوی گفتمان رادیکال ـ انتقادی روشنفکری دینی است که علاوه بر نقد رادیکال سنت و دیانت سنتی ـ همچون سایر روشنفکران ـ با مدرنیته نیز مواجههای انتقادی داشته و کوشیده است که از طریق رویکردی اعتلاجویانه (transendental) و ضمن پذیرش وجوهی از مبانی و دستاوردهای تاریخی مدرنیته در چند سده اخیر، سرچشمههای بحرانزا در عقلانیت و اومانیسم مدرن را مورد تغافل نگذارد و افق اندیشه و آرمان خود را در آن سوی مدرنیت نشانهگذاری کند. او به خوبی میدانست که غربزدگی و غرب ستیزی، وجوهی متعارضنما، اما از یک واقعیت هستند. شریعتی نمیخواست اسیر هیچ یک باشد و به همین دلیل هم میگفت ما در برابر غرب نباید چشمان خود را ببندیم و نه بدان خیره شویم. باید به آن نگاه کنیم و بکوشیم که مبانی و افقهای بحرانزا در ذات مدرنیت را دریابیم.
فرامدرنیته و مواجهه انتقادی شریعتی با مدرنیته را البته نباید همسنخ هیچ یک از دو گفتمان هابرماسی یا فوکویی پنداشت. نگاه انتقادی شریعتی محدود به نقد سرمایهداری و بحرانزاییهای انسانی، معنوی، اقتصادی و اجتماعی آن نیست؛ بلکه ریشههای بحران را تا نارسایی و یکسویی اصول و مبانی مدرنیته عمق میبخشد و افزون بر آن، ساینتیسم (اصالت علم)، ماشینیسم (اصالت ماشین)، بوروکراتیسم، راسیونالیسم (اصالت عقل محاسبهگر)، اومانیسم و… را هم مورد آسیبشناسی قرار میدهد. البته فرامدرنیته شریعتی، غرب و دستاوردهای معنوی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن را نفی نمیکند. او هرچند به عنوان متفکری ضد استعمار امپریالیسم، از میوههای استعماری مدرنیته و سرمایهداری غفلت نمیورزد، اما میکوشد تا با شالوده شکنی آن و بازسازی مبانی تک بعدی و دستاوردهای مثبتاش در ساختار دینی و معنوی تازه و قرار دادن آن در زیست ـ جهان و افق توحیدی نوینی به آن سوی تجدد گذر کند. بدین معناست که شریعتی متفکری نوگراست. نوگرایی او با سه آرمان عرفان، آزادی و برابری، میکوشید تا از معنویت اگزیستانسیالیستی، آزادی لیبرال و برابری سوسیالیستی کلاسیک فراتر رود و این همه را در افقی عالیتر و توحیدیتر همساز کند.
دکتر شریعتی را از این حیث باید پدر معنوی روشنفکری دینی چپ، نوگرا و مردمسالار در ایران شمرد؛ روشنفکری که دین نوگرا و ترقی خواه را با عرفانی توحیدی و وجودی، نه فروتر از سوسیالیسم و دموکراسی، که برتر میخواهد و برابری و مردمسالاری را ضمن بهرهمندی از تجربه انسان مدرن تنها در جامعهای معنوی و دینی قابل تحقق میداند. عرفان وجودی او با عرفان دینی سنتی از یک سو و معنویت بیخدا و غیردینی مدرن از سوی دیگر مرزبندی دارد؛ چنانکه سوسیالیسم او پذیرای دولت سالاری (اناتیسم) و سرکوب شخصیت و تفرد فلسفی ـ اجتماعی آدمی نیست. او آزادی را نیز در پیوند با چنان سوسیالیستی همنشین عدالت میدارد و آن را به لیبرالیسم اقتصادی، مادی و سرمایه محور فرو نمیکاهد.
اکنون روشنفکری دینی ایرانی تحت تأثیر موج شکست سوسیالیسم واقعاً موجود و چپ مارکسیستی و جهانگستری مهاجم سرمایه داری، بیش از یک دهه است که در نوعی انفعال و اغما به سر میبرد؛ هرچند در سطح جهانی، چپ نومارکسیست و سوسیالیست انسانی و فارغ از دیکتاتوری پرولتاریا اکنون چند سالی است که دوباره خود را یافته و میرود که با بازسازی تئوریک خود و ضمن آشکار شدن وعده سرابگونه سرمایهداری جهانی، موقعیت گذشته و از دست رفته خود را احیا کند. اما موج اخیر چپ هنوز در راه است و به ایران و حوزه روشنفکری دینی نرسیده است. چپ نوگرا و مردمسالار اسلامی اینک یا باید به بازسازی نظری و اجتماعی خود اهتمام ورزد و یا منتظر تضعیف هرچه بیشتر و کمرنگی و افول آتی باشد. چنانچه نیروهای روشنفکری دلبسته به دین و در همان حال دموکراسی / مردمسالاری و سوسیالیسم / جامعهگرایی اراده کنند که به بازسازی هویت فکری و اجتماعی خود اهتمام ورزند، چارهای جز تمسک به میراث دکتر شریعتی ندارند. واضح است که چنین تمسکی، امری شکلی، مکانیکی و غیرانتقادی نیست و نمیتواند تجربه انقلاب اسلامی و بیست و سه سال جمهوری اسلامی را از نظر دور بدارد. آنچه از میراث شریعتی همچنان برای این گروه آموزنده و راهبردی است، مبانی و افق اندیشه او و روشی است که وی در نقد و اثبات وضع موجود و وضع مطلوب به کار بسته است.
مقوله “نوگرایی دینی” یا “روشنفکری دینی” بهطور مشخص در آستانه دهه هفتاد مطرح شد. این جریان که ریشه در سالهای دور، در دهه های چهل و پنجاه داشت، با طلوع انقلاب اسلامی و در دوران جنگ تحمیلی، همچون سایر جریانات روشنفکری، عملاً به بوته فراموشی رفت. ظهور دوباره این جریان در سالهای پایانی دهه شصت عمدتاً زاییده همگرایی میان دو گروه بود: ۱. گروهی از روشنفکران یا اندیشمندانی که اصولاً با مبانی انقلاب و نظام سازگاری نداشته، از پایگاه فرهنگی و اجتماعی دیگری برخوردار بودند؛ ۲. گروهی از مسؤولان و کارگزاران نظام که به تدریج از ساختار قدرت سیاسی کنارهگیری کرده یا طرد شده بودند. مهمترین و معروفترین پایگاه این جریان، “حلقه کیان” بود که بر محور دکتر سروش و تئوریهای او اداره میشد و آهسته آهسته محفلی برای گردهمایی اندیشهها و علایق مختلف به وجود آورد. در همان سالها، نهضت آزادی و سایر گروههای ملی ـ مذهبی نیز در حال بازسازی و هویتیابی دوباره بودند و به این ترتیب محافل مشابهی شکل گرفت. در اواخر دهه شصت دو اتفاق مهم رخ داد: از یک سو، سروش و نشریه کیان به اندیشه سیاسی روی آوردند و بر پایه مؤلفه های لیبرال دموکراسی به نقد نظام سیاسی ایران پرداختند. از سوی دیگر، مهندس بازرگان در یک چرخش آشکار به انتقاد از انگاره دولت دینی و رواج نگرش سکولار پرداخت. همآوایی و نزدیکی بیشتر میان سروش و سران نهضت ملی عملاً حلقه کیان و محافل نزدیک به آن را دچار چنددستگی ساخت و انسجام اولیه را متزلزل کرد. به تدریج حوادث دیگری رخ داد که سبب شد از دوران نوگرایی دینی، دو گرایش راست (لیبرال یا نولیبرال) و چپ (سوسیال دموکراسی) سر برآورد. مهمترین خواسته گرایش چپ، اعاده حیثیت از چپ بین الملل و بازسازی دوباره چپ پس از فروپاشی کمونیسم در شوروی و شرق اروپا بود. به این ترتیب، در سالهای اخیر، نسل پیشینِ جریان چپ مسلمان، نظیر حبیب اللّه پیمان، لطف اللّه میثمی و کادر مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، با فاصله گرفتن از دکتر سروش و نهضت ملی، سعی در نوسازی مبانی تئوریک خویش تحت عنوان “چپ دینی مردمسالار” دارند. این گروه که پیشتر یا در انزوای ایدئولوژیک بوده یا در عمل به اندیشه سروش پیوسته بودند، در فضای موجود در یک خلأ تئوریک گرفتار آمده و دکتر شریعتی را بهترین آلترناتیو در برابر سروش و سایر رهبران نوگرای لیبرال یافتهاند. به نظر میرسد مقاله حاضر گامی دیگر در جهت استقلالخواهی جریان نوگرای چپ دینی و مقدمه ای برای بازشناسی و بازسازی اصول نوین آن در سالهای آینده است. اما به نظر نمیرسد که رویکرد تازه چپ به شریعتی در شرایط کنونی بتواند دستمایههای فکری لازم را برای پر کردن خلأ تئوریک چپ فراهم سازد. محورهای زیر بخشی از دشواریهای چپگرایان مسلمان در این مسیر پرمخاطره است:
۱. مرحوم شریعتی در حافظه فرهنگی ما از دو چهره متفاوت برخوردار است: یکی حماسهگر انقلابی و سنت ستیز، و دیگری اندیشمند ژرفنگر و ایدئولوژیساز. در واقع آنچه شریعتی را در عصر خویش ممتاز و پرتأثیر میساخت، همان رویه نخستین او بود که هر انقلابی مسلمانی را مجذوب میساخت. بیگمان این چهره از شریعتی برای جامعه امروز و فردای ایران نه گره گشاست و نه پرکشش. از سوی دیگر، طرح و تئوری او برای اندیشه دینی و نظام اجتماعی چنان خام و نااستوار بود که حتی از سوی فرهیختگان عصر خود نیز مورد توجه و تأمل قرار نگرفت.
۲. مسائل و نیازمندیهای جامعه کنونی ایران با شرایطی که شریعتی در آن میزیست، به کلی متفاوت و دیگرگون است. جریان چپ نواندیش دیر یا زود باید در صحنه رقابت سیاسی و اقتصادی، طرحهای علمی خود را ارائه کند و تصویر خود را از جامعه و جهان و راههای برونرفت از معضلات وضعیت کنونی نشان دهد. آنچه نویسنده محترم در این مقاله آورده است، تکرار همان شعارها و آرمانهای کلی است که در آثار شریعتی کرارا بازگفته شده و در عمل هیچ گامی برای توضیح و تبیین آنها برداشته نشده است. نسل جوان و جامعه امروز تنها به پاسخهای روشن و کارآمد نیازمند است.
۳. برخلاف پندار نویسنده، امروز دیگر فاش میتوان گفت که اندیشههای شریعتی عموماً در میانه سنت و تجدد، و در برزخِ لیبرالیسم و سوسیالیسم، و در هزارتوی مکاتبِ اگزیستانسیالیستی و اومانیستی، سرگردان و آویزان است، و تقریباً هیچیک از مفاهیم بنیادین اندیشه او، از توحید و تکامل و ایدئولوژی گرفته، تا عرفان و آزادی و برابری، بر قاعدههای استوار فلسفی و دینی ننشسته است. البته از او که عمری کوتاه داشت، و در عصری سخت پرتلاطم میزیست، و پشتوانه و پیشوایی نداشت، نمیتوان و نباید انتظاری بیشتر داشت. سخن در این است که آیا میراث و اندوختههای او میتواند به جریانی که از ریشه های سنت اسلامی مانده و از مسیر فرهنگ و سیاسی غرب لیبرال رانده شده است، روحی تازه بدمد و اندیشهای پربار و کارآمد تزریق کند؟
گویا، این بار، چپِ نواندیش قصد دارد، با طرح ایدهها و اندیشههای شریعتی، از او، به عنوان یک ظرفیت نسبی، برای گذار از سنت دینی و سیاسیِ حاکم، به شرایطِ تازه، بهرهبرداری کند. شرایط تازهای که، امروز، چپگرایان، هیچ تصویر روشنی از آن ندارند، یا ارائه نمیکنند. شاید یک سوسیال دموکراسیی نوین باشد، یا یک نئولیبرالیسم تعدیلشده، و درهرحال، یک اندیشهی دینیی قرائتپذیر با یک نظام اجتماعیی سکولار.