در رابطه با اندیشهی شریعتی
۲۹ خرداد سال ۸۸ مصادف است با سی و دومین سال هجرت و شهادت دکتر شریعتی، یعنی ۳۲ سال است که تاریخ جامعه ما در این مدت به شریعتی میاندیشد. برای ما بهترین گرامیداشت هجرت و شهادت دکتر این است که به حرکتاش و جنبشاش و اندیشهاش بیاندیشیم، و به قول جلال آلاحمد، به جای اینکه به تجلیل و تعظیم و قبرپرستی و شخصپرستی بپردازیم، اندیشهاش را به نقد و آنالیز بکشیم، تا بتوانیم دستآوردی برای خودمان پیدا کنیم. ۳۲ سال است که از شریعتی حرف میزنیم. البته در زمان خود شریعتی هم شاید اندیشه شریعتی از معدود اندیشههایی بود که در زمان خودش، هم نقدش و برخوردش و اندیشهاش از طرف راست و چپ و دوست و دشمن انجام گرفته است.
ولی به هر حال در این عرصه، ۳۲ سال بعد از شریعتی، هنوز برای داخل و خارج، دوست و دشمن، و چپ و راست تعطیل نشده و هنوز ادامه دارد. و اگر بگویم که نقدها و برخوردهایی که با اندیشه شریعتی شده، و فحاشیهایی که به اندیشه شریعتی شده، بیش از خود اندیشه شریعتی است، سخنی به گزاف نگفتهایم.
اما و هزار اما، یکی از بیماریها و آفتها و مشکلات عدیدهی ما در رابطه با اندیشهها و نقدها و برخوردها با اندیشهها این است که توان نقد اندیشههای گذشته و متدلوژی نقد اندیشههای گذشته و هنر نقد اندیشه را نداشتهایم. و اگر هم با اندیشهای برخورد کردیم، جهت ارضای کینههای شخصی و عقدههای شخصیمان بوده و به همین بسنده کردیم، و هرگز ضرورت نقد یک اندیشه برایمان روشن نشده و برایمان مطرح نیست، در صورتیکه در پروسه تاریخ اندیشه بشر، کلاً چراغ راههای همه اندیشهها در بستر نقد اندیشههای گذشته شکل میگیرد و اندیشهها در پروسه نقد گذشته به اعتلای اندیشه میرسیدند.
یا سخنی که همگی شنیده ایم، انتقادی که ارسطو به افلاطون میکرد. به ارسطو خرده میگیرند که چرا به افلاطون انتقاد میکنی؟ میگوید من گرچه افلاطون را معلم خودم میدانم، ولی به حقیقت بیشتر احترام میگذارم تا به افلاطون. شاید این موضوع از نظر پاتالوژی و آسیبشناسی و بیماری ریشه در این کیش شخصیتپرستی ما دارد. چون ما، هم از نظر تاریخی پایههای شخصیتپرستی در ذات فرهنگیمان وجود دارد، و هم از نظر مذهبی شیعه، ذات شخصیتپرستی به شکل سنتی در جامعه وجود دارد.
به هر حال آنچه در رابطه با اندیشه شریعتی مطرح بود و مطرح است، این استکه، این اندیشه در عرصه انسانها باقی مانده و آنچنان که دکتر هم در زمان حیات خودش بارها و بارها میگفت، تحلیلها و فحاشیها که به اندیشه شریعتی حتی به شکل مدرنیته و چپروانه آن هم نتوانست گامی این اندیشه را اعتلاء دهد. و اگر شریعتی در زمان حیات خودش اندیشه و دیدگاه خودش را ارتقاء میداد، بر مبنای پراکسیسهای نظری خودش بود، نه برخورد نقادانه دیگران با اندیشه او. بهتر است در مقدمه این مسئله را طرح کنیم که آنچه نیاز حیاتی اندیشه شریعتی است، نقد این اندیشه است و شاید طرح کلمه نقد اندیشه شریعتی قبل از اینکه سپرها از طرف دوست و دشمن بلند شود، از طرف دوستان بلند شود، چون ادبیات ما، یک ادبیات نقدپذیر نیست. اندیشه ما، یک اندیشه نقدپذیر نیست. جامعه و فرهنگ ما، یک جامعه و فرهنگ نقدپذیر نیست.
ما جامعه و فرهنگ و اندیشهای داریم، که به قول جلال، همیشه در تجلیل از مرد و زن حرکت کردیم و اندیشهها را ساختیم و انسانها را مطلق خوب دانستیم و اندیشهها را، اندیشه مطلق و خوب دانستیم.
شریعتی میگفت، اگر اختیار خودم به دست خودم بود، به جای رشته جامعهشناسی، رشته نقد را و فلسفه را انتخاب میکردم، ولی چون پول مردم بود، رفتم جامعهشناسی را انتخاب کردم . بههرحال از این حرف هر چی برداشت کنیم، فقط یک استنباط میتوانیم بکنیم، که ما از نظر تاریخی، اجتماعی، جامعهشناسی، فرهنگی، متدلوژی و آکسیولوژی هم بهایی برای این نقد قائل نیستیم و توانایی نقد را نداریم. بدین خاطر، خرداد ماهی است که بیاندیشیم، ماهی استکه به جای تجلیل، به نقد اصولی این اندیشه بپردازیم.
موضوع دیگری که باید به آن اشاره کنیم این استکه، اگر این اندیشه تا به امروز زنده مانده و الان هم توفانزا است، بخاطر دینامیسم درونی خود اندیشه است، نه بخاطر اینکه اندیشه خودش زندگی میکند. اندیشه شریعتی امروزه زندگی نمیکند، ۳۲ سال استکه این اندیشه خورده و خوابیده و نمیتواند زندگی بکند، و اگر نگذاریم یک اندیشه زندگی کند، آن اندیشه هر چقدر هم انقلابی باشد، میمیرد.
بههرحال حیاتیترین کار در رابطه با خود ویژگیهای اجتماعی که در این شرایط داریم، بهخصوص وظیفهمان این است که این اندیشه را به نقد بکشانیم. هر وقت سخن از نقد اندیشه شریعتی مطرح میشود، ذهنها آماده میشود که پس از آن فوراً سخن از متدلوژی نقد اندیشه شریعتی مطرح بشود. از یک اندیشه تا یک نسل از آن نگذرد، نمیشود آن اندیشه را به نقد کشید و شناخت. اگر از یک شخصیتی ۳۰ سال نگذرد، نمیتوان آن را شناخت. تا یک “تاریخ زمانی” از یک اندیشه نگذرد، نمیتوان آن اندیشه را به نقد کشید، چرا که در مدت کمتر از ۳۰ سال، حبها و بغضها پردههائی عاطفی و عقدههایی میشوند که جلوی چشمها را میگیرند و انسان را از نگاه با فکر دور میکنند.
گذشت ۳۲ سال از یک نسل شاید کافی باشد که بتوانیم به اندیشه شریعتی بیاندیشیم و با واقعیت اندیشه شریعتی که همچون مذابهایی است که از دل یک کوه آتشفشان بیرون میآید، رویرو شویم. در این مرحله که کوه، آتشفشان میکند، تشخیص حرارت آن مذاب امکان پذیر نیست، هر چیزی که در مسیر این مذاب قرار بگیرد، خواهد سوخت. این مذاب سالهاست که از کوه به پایین سرازیر شده و باید سالها بگذرد، روزها بگذرد تا این آتشفشان خاموش بشود و این مذاب سرد بشود تا ببینند توی این مذاب طلا وجود دارد، مس وجود دارد یا آهن یا چدن.
به هر حال ۳۲ سال از هجرت و شهادت دکتر گذشت، و باید گامی فراپیش نهیم و از این تاریخ به بعد، به اندیشه شریعتی با دیدگاه نقادانه بپردازیم، آنچنانکه خودش اندیشه خودش را نقد میکرد، نقادی میکرد. بزرگترین نقاد اندیشه شریعتی، خود شریعتی بود، و این درس بزرگی بود که شریعتی در زمان حیاتاش به ما آموخت. درس بزرگی که از خود شریعتی، و از کتاب و اندیشه شریعتی میتوان گرفت، متدلوژی شریعتی با اندیشه خودش است.
در اسلامشناسی ارشاد در درس ۱۵ و ۱۶، شریعتی در رابطه با تبدیل اسلامشناسی مشهد به اسلامشناسی ارشاد چنین مطرح میکند که من گرچه نقدهایی که از اسلامشنانسی مشهد کردند آگاهم اما آنها را قبول ندارم و ایمانم نسبت به آن بیشتر شده، ولی دیگر آن اسلامشناسی را قبول ندارم، و اسلامشناسی که اکنون میگویم، اسلامشناسی جدیدی است، متدلوژی جدیدی است که من در عرض این پنج سال فکر کردهام و به این اندیشههای نوین رسیدم و این یعنی نقد، یعنی نقد اندیشه توسط خود اندیشه. نقد اندیشه توسط خود ایدئولوگ، نقد اندیشه توسط خود صاحب اندیشه، همان چیزی که ما نداریم و صاحب نیستیم.
به هر حال به نقد اندیشه شریعتی میپردازیم، نه بخاطر تجلیل از “شخصیت” شریعتی. به نقد اندیشه شریعتی میپردازیم، نه بخاطر “اندیشه” شریعتی. به نقد اندیشه شریعتی میپردازیم، نه به خاطر اینکه اندیشه شریعتی را در کنار یکی از اندیشههای بزرگ بشر قرار بدهیم، بلکه به نقد اندیشه شریعتی میپردازیم بخاطر اینکه نیاز به آن داریم تا رهتوشهای برای رفتن خودمان فراهم کنیم. اما در رابطه با این نقد، همانطوریکه عرض کردم، مهمترین مسئله این استکه نقد اندیشه شریعتی را از کجا شروع کنیم. اقیانوسی پر تلاطم از اندیشه و گوهرهای مختلف را به هم ریخته و رفته، و طبیعتاً در رابطه با هیارشی این اقیانوس و برخورد با این اقیانوس، تا زمانی که مسلح به یک متدلوژی قوی نباشیم، امکان برخوردش نیست. و هر زمان غریقی بخواهد در این بحر شنا بکند، جز نابودی خودش نخواهد بود. این استکه برای اینکه آن متدلوژی را داشته باشیم و بتوانیم از این دریا نجات پیدا کنیم، تا از اندیشه شریعتی رهتوشه بر گیریم و پیش برویم، تنها راه این استکه بر مبنای نیاز خودمان و پروسهای که خود شریعتی داشته پیش برویم، و متدلوژی را از خود حرکت شریعتی بگیریم و اندیشهاش را نقد کنیم.
در رابطه با این نقد، برای اینکه ما بتوانیم متدلوژیک و متدیک با آن برخورد کنیم، باید بر مبنای نیاز خودمان انجام بدهیم، و نیاز خودمان در این شرایط اقدام عملی سازمانگرایانه حزبی است. همانطور که اشاره کردیم، در رابطه با اقدام عملی، اقدام سازمانگرایانه حزبی برای تشکیل حزب است.
حزب آخرین دستآورد و میوهای استکه شریعتی در دستآوردهای فکریاش و رهآوردهای فکریاش به جامعه ما و به شیعه و به بشریت عرضه کرده است. بههرحال اندیشه حزب قبل از شریعتی نیز وجود داشت، ولی حزبی که شریعتی بر مبنای اقدام عملی سازمانگرایانه حزبی مطرح کرد، اندیشهای نو بود که حاصل دستآوردها، جمعبندیها، و تبیینهای تاریخی خودش، از زمان سیدجمال تا خودش بود، و تمامی این دستآوردهای شریعتی هم دستآوردهایی بود که بر مبنای پراکسیس نظری بدست آمده است، نه بر مبنای تقلید.
شریعتی جملهای زیبا دارد که میگوید: من از چند “ت” بدم میآید یکی “ت” ترجمه است یکی “ت” تواضع، یکی “ت” تقلید، یکی “ت” تقیه، و یکی هم “ت” تاریخ، و از این “ت”ها نفرت دارم. یکی از “ت”ها که نفرت دارد، “ت” تقلید است. شریعتی نه اهل ترجمه بود و نه اهل تقلید. بههرحال در این عرصه ما بر مبنای نیاز خودمان، دستآوردهای شریعتی را به نقد میکشیم. بزرگترین نیاز ما در عرصه استراتژی، اقدام عملی سازمانگرایانه حزبی و تشکیل حزب است و در رابطه با حزب هم اشاره کردیم که حزب دستآوردی استکه شریعتی در آخرین مرحله جنبش علنی خودش به جامعه عرضه کرده است.
برای روشن شدن بیشر موضوع مجبوریم یک اشارهای به آثار خمسه (آثار پنجگانه) شریعتی بکنیم، که در مراحل آخر حرکتاش، که در مهر و آبان سال ۱۳۵۱ بود، عرضه کرد. شریعتیى پنج کنفرانس در مهر و آبان ۱۳۵۱ عرضه کرده که این پنج کنفرانس میتواند پایهای اساسی بشود برای ما، که رابطهمان را با اندیشه شریعتی از آنجا شروع کنیم.
همانطور که میدانید حسینیه ارشاد در ۱۸ آبان سال ۵۱ بسته میشود. این پنج کنفرانس، کنفرانسهائی استکه شریعتی در آن اصول اندیشههای الحاقی خویش را مطرح کرد، و بعد از زندان هم سخن تازهای در ادامه آن نگفت، و نتوانست هم بگوید، و شاید یکی از دلایل مهاجرتاش در ۲۶ اردیبهشت سال ۵۶ نیز همین باشد. این پنج کنفرانس عبارت بودند از:
اولین کنفرانس را در دانشگاه فرح سابق و الازهرای فعلی در مهر سال ۵۱ انجام داد، تحت عنوان استحمار نو، و در آنجا تز انواع خودآگاهی و پروسه و مقایسه خودآگاهی را مطرح کرد، که عبارت بود از: “خودآگاهی اجتماعی”، “خود آگاهی اعتقادی”، “خود آگاهی انسانی”. و برای اولین بار در عرصه استراتژی شریعتی این پروسه تحقق پیدا کرد. چون تلاطمهایی که شریعتی در عرصه استراتژی داشت، بیشتر از تلاطمهایی بود که در عرصه ایدئولوژی داشت، این بود که در عرصه تلاطمهای فکریاش اشاره خواهیم کرد که آخرین دست آوردهایش را در این کنفرانس به نمایش گذاشه است.
دومین کنفرانس، کنفرانس شیعه یک حزب تمام است که در حسینیه ارشاد برپا شد، ۱۲ روز قبل از بسته شدن حسینیه ارشاد، و در این جا اصل تز شیعه بعنوان یک حزب را مطرح میکند. وی شیعه را تا قبل از آن، در مسئولیت شیعه بودن، یادی از یاد آوردان، تشیع علوی و صفوی، و سربداریه، از نظر تاریخی و پراکسیسی مطرح کرده بود. ولی برای اولین مرتبه، در شیعه یک حزب تمام، بعنوان پراکسیس حزبی و تشکیلاتی مطرح کرد. اگرچه بعد از زندان “تغییرات”ی را در شعار حزب داد.
شعار شریعتی در سخنرانی شیعه یک حزب تمام، بر مبنای “آگاهی، آزادی، برابری و عدالت” بود، ولی بعد از زندان در خودسازی انقلابی این شعار با “عرفان، برابری، آزادی” عوض شد. که در رابطه با “عرفان، برابری، آزادی” شعار، “آگاهی، آزادی و برابری” بیشتر حائز اهمیت بود. بر مبنای شعار استراتژیک “آزادی، آگاهی و برابری” یا “آزادی، آگاهی، عدالت” که گاهاً در تفسیر سوره روم بهصورت “آزادی، قدرت” مطرح میکند که تفاوت را از لحاظ کیفی و استراتژیک مطرح میکند. و دلیل این انحراف شعار هم این بود که شریعتی پس از زندان نتوانست حرکت اجتماعی داشته باشد.
آنگونه که قبلاً مطرح کردیم، استراتژی خودآگاهیبخشی سازمانگرایانه حزبی بر پایه نقد قدرت، نقد ثروت، و نقد معرفت (یا همان زور، زر و تزویر) برای پاسخ به یک ضرورت اجتماعی، و تاریخی است و آن وجود این سه اقنومی است که لزوماٌ جدا از هم نیستند و بهقول معلم شهید، گاهی در یک چهره هم ظاهر شده است. بنابراین بر پایهی اندیشه شریعتی، در پاسخ به ضرورت مبارزه با یک ساخت سه گانه “قدرت، ثروت، و معرفت”، باید استراتژی را مطرح کرد که در برگیرنده پاسخ به هر سه وجه این ساخت باشد و آن همان “آگاهی، برابری، و آزادی” است.
نقد معرفت بر پایه آگاهی و قبول پلورالیسم در عرصه اندیشهها و افکار
نقد ثروت بر پایه برابری و سوسیالیسم
و نقد قدرت بر پایه آزادی و دمکراسی
از همین روست که ما شعار “آگاهی، برابری، و آزادی”، که شعار قبلی معلم شهیدمان میباشد را، جایگزین شعار “عرفان، برابری، آزادی” که اکنون در دست دوستان و دشمنان شریعتی بهصورت یک شعار استراتژیک طرح شده است، می نماییم. چرا که عرفان نمیتواند مبنای یک استراتژی اجتماعی قرار گیرد و واضع نقد معرفت باشد.
شریعتی عرفان را در رابطه با اجتماع مضر میداند و خودش صراحتاً در کتاب اسلامشناسی اشاره میکند که حتی عرفان مولانا مضر به حال جامعه است، و عرفان را برای حرکت فردی مفید میداند. بهنظر ما کشاندن شعار “عرفان، برابری ،آزادی” به عرصه اجتماع جای نقد دارد. البته اشاره کنیم که او سعی دارد با طرح این شعار، بیشتر یک جمع بندی تاریخی داشته باشد، نه اینکه بصورت شعار یک حزب مطرح شود، که این شعار، یک شعار جمعی و اجتماعی نیست و نمیتوان بر پایه آن استراتژی بنا نمود.
با “عرفان، برابری، آزادی” نه میتوان تشکیلات ساخت و نه میتوان ایدئولوژی تدوین کرد و نه میتوان استراتژی تنظیم نمود. باید به صورت جنبشهای سهگانه آگاهیبخش و عدالتطلبانه و آزادیخواهانه تبلیغ نموده و تبیین کنیم، نه بهصورت “عرفان، برابری، آزادی”.
عرفان جنبش نیست. عرفان اگرچه در رابطه با حرکتهای مقطعی و زمانی، صورت روشنگرانه داشته و دارد، ولی در عرصه اجتماعی، تاریخی جنبش نبوده است. همانگونه که شریعتی میگوید: اصل عرفان بهخاطر اینکه بر مبنای بیمقداری دنیا و بیاختیاری انسان استوار بوده، یک حرکت ضد اجتماعی است. و کسانی که سعی میکنند در شرایط جدید (امثال آقای سروش) بر پایه عرفان، ایدئولوژی بنا نهند، اگر نگوئیم مغرضانه، که سادهلوحانه گام زدن در راهی انحرافی است، چرا که وقتی دنیا بیمقدار و انسان بیاختیار فرض شود، دیگر چه نیازی به حرکت و مبارزه است؟ شریعتی در جائی میگوید : همه شما در رابطه با ارزش و اهمیتی که من به مولانا قائلم و او را جزو یکی از پنج روح بزرگ بشر میدانم، و او را سر غافلهدار بزرگ کاروان بشر میدانم، مطلعاید، ولی این را هم بدانید که کلاً عرفان در هر شکل و صورتاش، چه عرفان حافظ، بهقول اقبال، و چه عرفان مولانا، بهقول شریعتی، همه اینها ضد جامعه هستند و همه اینها اختیار انسان را به دنیای بیمقدار وا مینهند که دیگر نیازی به مبارزه و نیازی به حرکت و فعالیت ندارد.
همانگونه که قبلاٌ اشاره شد، برای تبیین مبانی این استراتژی، شریعتی پنج کنفرانس برگزار کرد که بعنوان آخرین کنفرانسهای دکتر قبل از مرحله زندان مطرح میباشد.
کنفرانس اول در مهر ماه ۱۳۵۱ در دانشگاه فرح سابق (الزهرای فعلی) بنام استحمار برگزار گردید. معلم در آن کنفرانس، استراتژی “خودآگاهی اعتقادی”، “خودآگاهی اجتماعی” و “خودآگاهی انسانی” را مطرح کرد. البته بعد از آن سه نوع ایدئولوژی را بعد از دوران زندان مطرح کرده بود که بنظر میرسد حاصل دستآوردهای دوران زنداناش میباشد و آن، ایدئولوژی طبقاتی، ایدولوژی ملی، و ایدئولوژی انسانی میباشد.
کنفرانس دوم، کنفرانس شیعه یک حزب تمام است. شریعتی قبل ار این کنفرانس، شیعه را یک مقوله تاریخی و در مرحله بعد شیعه را یک پدیده طبقاتی میدانست. در پروسس نهائی، شیعه را به عنوان یک پراکسیس تاریخی ـ اجتماعی مطرح کرد. این پروسه سه گانه (شیعه تاریخی، شیعه طبقاتی، و شیعه پراکسیس)، شیعه را از حصار و محدوده جنگ کلامی، فقهی، و تاریخی که در آن گرفتار بود، رهانید، و شیعه را بهعنوان یک مقوله، درون پروسه پراتیک تاریخی، در عرصه پراکسیس تاریخی، اجتماعی و در عرصه مبارزات طبقاتی و بالاخره در تحلیل نهائی به عنوان یک تشکیلات سازمانگرایانه حزبی مطرح نمود و این اوج حرکت و اندیشه شریعتی است که توانست این پراکسیس نظری ـ عملی را بدست آورد.
کنفرانس دیگری که در همین مرحله انجام گرفت و در آخر اسلامشناسی بعنوان درس چهلم مطرح شد. تفسیر سوره انبیاء بود. که در آن کل جنبش انبیاء را از آغاز تا پایان بهصورت مشخص و کنکرت، در عرصه تاریخی و طبقاتی مطرح میکند.
کنفرانس دیگری که در آن شرایط برگزار شد، قاسطین، مارقین، ناکثین بود که در آبان ۵۱ در حسینیه ارشاد (در شب اول ماه رمضان) برگزار شد. در این کنفرانس، شریعتی، مبارزه طبقاتی را کاملاٌ و بهطور مشخص بعنوان پایه جنبش مطرح میکند.
بنابراین شریعتی در تفسیر سوره انبیاء، کل تاریخ انبیاء را بصورت مبارزه طبقاتی، تاریخی مطرح میکند و در شیعه یک حزب تمام، شیعه را بعنوان یک پدیده تاریخی، طبقاتی و آنگاه به مثابه یک پراکسیس تاریخی و در قاسطین، مارقین، ناکثین، کلاٌ اسلام را بعنوان یک پدیده تاریخی و یک پدیده دیالکتیکی و یک پدیده طبقاتی، مبارزاتی مطرح مینماید.
کنفرانس آخر (آبان ماه ۱۳۵۱) کنفرانس “سوره روم ، پیام امید به روشنفکر مسئول” میباشد. شریعتی در این کنفرانس بحث کل تاریخ را بر این اساس تبیین میکند که سراسر آن مشحون از مبارزه طبقاتی است.
این پنج کنفرانس که تئوری پنجگانه شریعتی میباشد، میتواند مبنائی گردد که بر پایه آن اندیشه شریعتی را بر اساس متدولوژی خودش نقد نمائیم. تا بتوانیم بر اساس آن به پراکسیس نظری خودمان بپردازیم. برای آنکه ما نقد شریعتی را آغاز کنیم، راهی نداریم جز اینکه در دو عرصه این نقد انجام گیرد:
۱. نقد ایدئولوژی شریعتی.
۲. نقد استراتژی شریعتی.
قبل از اینکه به این نقد بپردازیم، باید دو تا اصطلاح را روشن کنیم، یکی اصطلاح “تبیین” و دیگری اصطلاح “تدوین”.
هنگامی که ما در رابطه با تبیین صحبت میکنیم، منظورمان از تبیین بیان آنچه که در پیوند با یکدیگر است و یا فلسفه و متدلوژی یک اندیشه است، آنچنان که خودش مطرح میکند و ما تبیین میکنیم.
ولی در “تدوین” ما صحبت از آنچه که یک اندیشه باید باشد، صحبت میکنیم. ما در بحث نقد اندیشه شریعتی باید به دو تا مؤلفه توجه داشته باشیم. ما یک مؤلفه در عرصه تبیین و یک مؤلفه در عرصه تدوین داریم و نیاز اصلی و اساسی ما تدوین اندیشه شریعتی است، چون اصل اولی که باید در نقد اندیشه شریعتی به آن توجه کنیم این است که اندیشه شریعتی تا این لحظه تدوین شده نیست.
قبل از اینکه مبحث نقد شریعتی را شروع کنیم، لازم است نظرمان را در رابطه با تدوین اندیشه شریعتی مطرح نمائیم. تدوین اندیشه شریعتی عبارت است از دستگاهمند نمودن اندیشه شریعتی بر مبنای اندیشه حزبی، چون شریعتی در پروسه تکوین اندیشهاش، و در پروسه تکوین استراتژی خویش، مراحل مختلفی را طی کرده که گاه کاملا پارادوکسی است و در پیوند با یکدیگر قرار ندارند، یعنی شما شریعتی را در عرصه استراتژی “نجات اسلام قبل از مسلمین” و یا مثلاً با استراتژی “خون و پیام” ( پیامی که شهیدان به ما دادند این است که: اگر میتوانی بمیران، اگر نمیتوانی بمیر) را در نظر بگیرد، با استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه تودهای که شریعتی در درس اسلامشناسی در رابطه با سید جمال مطرح میکند ( و در آنجا انتقاد میکند که سید جمال از حاکمان شروع کرد و به شکست رسید، و عبده از روحانیت شروع کرد و به شکست رسید، تنها راهی که وجود دارد این استکه ما از مردم شروع کنیم)، پارادوکسی آشکار دیده میشود. و علت آن را در تاریخی بودن پدیدهای بنام شریعتی میدانیم، آنگونه که خود در باره مارکس مطرح نمود. بر این اساس باید اندیشه شریعتی را بر پایه آخرین دستاوردش که اندیشه حزبی است تدوین نمود، تا چراغ راهی در برابر استراتژی سازمانگرایانه حزبی وی میباشد.