منوی ناوبری برگه ها

جدید

آگاهی ـ آزادی ـ برابری

درباره شریعتی
نشر مستضعفین

.

نام مقاله : آگاهی ـ آزادی ـ برابری
نویسنده : نشر مشتضعفین
موضوع : عرفان، برابری، آزادی
گروه‌بندی : پیروان _ انتقادی


بخش اول :
پرسش :

آیا طرح شعار سه مؤلفه‌ای “آگاهی ـ آزادی ـ برابری” نشر مستضعفین در شرایط فعلی، بدون هیرارشی و آرایش عملی‌ی آن یا مشخص کردن محوریت تاکتیکی و استراتژیکی‌ی آیتم‌های سه‌گانه آن، باعث نمی‌شود که ما در حرکت اجتماعی و سیاسی خود گرفتار تشویش سمت‌گیری و بحران برنامه‌ریزی و بن‌بست تشکیل جبهه عملی و سکتاریسم اجتماعی گردیم؟

آیا از آنجائی‌که لازمه‌ی شرکت در پروسه‌ی اجتماعی جهت اعتلای مبارزه‌ی جنبش‌های اجتماعی و کارگری و دانشجوئی و… حفظ چهارچوب‌های پوپولیسم می‌باشد و بدون تکیه‌ی محوری بر شعار آزادی و قبول بورژوا دمکراتیک بودن مرحله فعلی‌ی مبارزه امکان حفظ کانتکس‌های پوپولیسم فوق برای نشر مستضعفین وجود ندارد، که حاصل آن فعالیت دمکراتیک علنی که لازمه‌ی حیاتی و تنها بستر پروسه‌ی تشکیل حزب مستضعفین می‌باشد، از نشر مستضعفین گرفته می‌شود و رژیم مطلقه‌ی فقاهتی در عرصه‌ی سکتاریسم نشر مستضعفین براحتی می‌تواند پراتیک نشر را از صورت علنی بسوی حرکت غیرعلنی که مرگ نشر مستضعفین خواهد بود سوق دهد، آیا طرح هماهنگ و هم‌زمان شعار سه مؤلفه‌ائی “آگاهی ـ آزادی ـ برابری” نشر مستضعفین در این شرایط، خروج بر جبهه بورژوا دمکراتیک و خروج بر پوپولیسم و گرفتار شدن در تور سکتاریسم نخواهد بود؟

آیا جهت کوتاه کردن پروسه‌ی شکل‌گیری حزب مستضعفین ایران که وظیفه‌ی استراتژیکی‌ی نشر مستضعفین در شرایط فعلی می‌باشد و تنها امکان و انجام آن در گرو فعالیت علنی نشر مستضعفین می‌باشد، بهتر نیست در شرایط فعلی دو مؤلفه‌ی آگاهی و برابری که نشر مستضعفین را به محاق سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و طبقاتی و … فرو می‌برد، کنار گذاشته شود، و بر پایه‌ی عمده کردن مؤلفه‌ی آزادی و حضور در تمامی نهادهای کلاسیسم و سنتی‌ي مردم و هماهنگ شدن با گرایشات مردم (مانند جنبش سبز) زمینه‌ي اعتلای جنبش اجتماعی مردم را به‌شکل پوپولیسم (در چارچوب شرکت در هیئت‌های مذهبی و هم‌رنگ شدن با مراسم سیاسی و ملی و مذهبی رژیم و مردم و … آن‌چنان‌که جنبش سبز در این شرایط انجام می‌دهد) و خارج از چارچوب‌های کلاسیک(شرکت در جنبش‌های اجتماعی و کارگری و زنان و دانشجوئی و دانش آموزی و معلمان و زحمت‌کشان شهر و روستا و… و فراهم کردن بستر سوبژکتیو و ابژکتیو این جنبش‌ها جهت اعتلا بر پایه‌ي هدایت‌گری نشر که استراتژی محوری‌ی نشر مستضعفین در شرایط فعلی جهت تشکیل حزب مستضعفین ایران می‌باشد) پیش ببریم؟

آیا طرح شعار سه مؤلفه‌ائی “آگاهی ـ آزادی ـ برابری” نشر مستضعفین در این شرایط باعث نمی‌گردد که در عمل با عمده شدن مؤلفه آگاهی (آن‌چنان‌که در سالهای ۵۹ و ۶۰ نشر مستضعفین گرفتار آن شد) دوباره حرکت نشر مستضعفین به ذهنیت‌گرائی و تجرد‌اندیشی و ایده‌آلیسم بیفتد که حاصل آن فراموشی‌ی عملی‌ی دو مؤلفه‌ی دیگر آزادی و برابری خواهد بود؟

آیا اعلام مؤلفه‌ی آگاهی به‌عنوان آیتم اول شعار سه مؤلفه‌ائی نشر مستضعفین، که نشان‌دهنده‌ی اهمیت ارزشی و زمانی‌ی آیتم آگاهی در حرکت نشر مستضعفین و در نتیجه پروسه تکوین حزب مستضعفین می‌باشد، و از نظر نشر مستضعفین انجام آن در گرو استحاله کردن سوبژکتیو تمامی اعتقادات مذهبی و سیاسی و طبقاتی جامعه بر پایه‌ی پروسه‌ی سه مرحله‌ائی “خودآگاهی اعتقادی ـ خود آگاهی اجتماعی ـ خودآگاهی طبقاتی” می‌باشد، باعث نمی‌شود که توده‌های ایران جهت حفظ سنت‌های اعتقادی و مذهبی و اجتماعی و طبقاتی خود در برابر حرکت آگاهی‌بخش نشر مستضعفین به موضع واکنشی و عکس‌العملی بیافتند که حاصل آن پناه بردن بیش‌تر آنها به سنت‌های گذشته‌ی ارتجاعی‌ی خود خواهد بود؟ (که رژیم مطلقه‌ی فقاهتی با تمام امکانات خود شبانه‌روز جهت گسترش این سنت‌ها برای فراهم کردن بستر حماقت و استحمار مردم و زمین‌گیر کردن توده‌ها و فراهم کردن شرایط فرهنگی ـ اجتماعی‌ی حاکمیت خود تلاش می‌کند و بر پایه‌ی تبلیغ خرافات و گسترش سنت‌های ارتجاعی‌ی مذهبی از چاه جمکرانی که امام زمان رژیم فقاهتی در آن قرار دارد و هاله‌ی نور در مجمع عمومی سازمان ملل و صندلی‌ی خالی و بشقاب خالی‌ی سفره‌ی احمدی‌نژاد گرفته تا هیئت‌های مذهبی و سنتی و توسعه‌ی خرافات مذهبی و سنتی و اجتماعی و تاریخی‌ی توده‌ها بکار گرفته است تا شرایط سوبژکتیو حاکمیت مطلقه‌ی فقاهتی‌ی خود را فراهم سازد)

آیا بهتر نبود که نشر مستضعفین در این شرایط بجای تکیه سه مؤلفه‌ائی بر شعار “آگاهی ـ آزادی ـ برابری”، شعار محوری‌ی خود را آزادی قرار می‌داد، تا توسط آن، هم می‌توانست عریان‌تر استبداد مطلقه‌ی فقاهتی را به چالش بکشد، و هم در جبهه‌ائی که امروز در حرکت اجتماعی توسط جنبش سبز بر پایه‌ی شعار آزادی در درون و برون کشور شکل گرفته است می‌توانست راحت‌تر شرکت کند و هژمونی و شعارها و تاکتیک‌های آنرا مورد تائید قرار دهد و بر پوپولیسم موجود تکیه‌ي محوری کند و توسط آن وارد فعالیت علنی شود و با علنی کردن حرکت خویش آینده حرکت خود را بیمه نماید؟

آیا با عنایت به تجربه‌ای که بشریت مدرن از شعار سه مؤلفه‌ای در دو انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب کبیر اکتبر دارد(که در انقلاب کبیر فرانسه شعار جنبش تحوّل‌گرا عبارت بود از “آزادی ـ برابری ـ برادری”، و در انقلاب کبیر اکتبر شعار جنبش تحوّل‌گرا عبارت بود از “نان ـ صلح ـ آزادی”. ولی در هر دو انقلاب، در بستر عمل و واقعیت تحقق آن، شعار سه مؤلفه‌ائی‌ی این دو انقلاب، شکل تثلیث خود را از دست داد، و صورتی تک مؤلفه‌ائی پیدا کرد، که این تک مؤلفه‌ائی شدن شعار انقلاب، زمینه‌ی انحراف دو انقلاب را فراهم کرد. بطوری‌که در انقلاب کبیر فرانسه با عمده شدن آزادی و فراموش شدن شعار برابری و برادری انقلاب کبیر فرانسه در چاه ویل لیبرالیسمی افتاد که چهره‌ی اقتصادی این لیبرالیسم که فوندانسیون اصلی این عقیده بود(نظام سرمایه‌داری) بود گرفتار گردید و نابود شد، و در انقلاب کبیر اکتبر هم، عمده شدن شعار نان و برابری و فراموش شدن آزادی و دمکراسی باعث گردید که انقلاب کبیر اکتبر در حلقوم سوسیالیسم دولتی و توتالیتر حزبی و فاشیسم قرن بیستم نابود گردد) باعث نمی‌شود که نشر مستضعفین هم در عمل شعار سه مؤلفه‌ای‌اش سر از جاده‌ی تک مؤلفه‌ائی درآورد؟(که با توجه‌ به سابقه‌ی گذشته‌اش در سال ۶۰، امکان عمده‌شدن آگاهی در حرکت نشر مستضعفین که نتیجه‌ی آن فراموشی‌ی آزادی و برابری خواهد بود بیشتر می‌باشد، که نتیجه‌ی این سقوط، مطلق کردن آگاهی و ذهنیت‌گرائی می‌باشد)

چه تضمینی وجود دارد تا شعار آزادی نشر مستضعفین دوباره مانند جریان‌های به اصطلاح اصلاح‌طلب موجود جامعه، اعم از مذهبی و لائیک و ملی و ملی ـ مذهبی، سر از حمایت لیبرالیسم و لیبرالیسم اقتصادی و بورژوازی و سرمایه‌داری در نیاورد؟

چه تضمینی وجود دارد که شعار برابری و عدالت‌خواهانه‌ی نشر مستضعفین دوباره مانند جریان حزب توده در سال‌های ۲۰ تا ۳۲ گرفتار خیانت و وابستگی و توتالیتر حزبی و نفی مبارزات رهائی‌بخش و دموکراتیک مردم و نهضت مقاومت مردمی مصدق و تعطیلی و اعتصاب بی‌در و پیکر کارخانه‌ها و رویاروی جنبش طبقه کارگر با جنبش اجتماعی، و رهبری آن مصدق، که حاصل آن به سکتاریسم کشاندن طبقه کارگر و جنبش کارگری بود… و بالاخره به رکود و یاس کشاندن طبقه کارگر و جنبش کارگری نشود؟

چه تضمینی وجود دارد که شعار آگاهی نشر مستضعفین در عرصه‌ی عمل اجتماعی دوباره مانند حرکت کسروی و حرکت جلال آل‌احمد و کانون نویسندگان و روشنفکران بعد از شهریور ۲۰ تا کنون و حتی حرکت عبده و… سر ا ز پاتوق‌نشینی و اکادمیک‌گرائی و ذهن‌پرستی و تجلیل از سنت و تعظیم روحانیت و کتاب‌سوزی و… در نیاورد؟

آیا تکیه‌ی عام بر آگاهی باعث نمی‌گردد تا ما در عرصه‌ی عمل اجتماعی و تشکیلات حزبی ارزش‌ها را به ذهنیت و قدرت نظری بدهیم و نیروهای پراتیسین حزبی و اجتماعی که بزرگ‌ترین عامل سازمان‌گرایانه‌ی اجتماعی ـ سیاسی می‌باشند، در مرحله‌ی موخر بر نیروهای اول قرار گیرند؟

آیا آزادی بر عدالت و برابری تقدم ارزشی دارد، یا عدالت بر آزادی؟

آیا آگاهی بسترساز عدالت و آزادی است، یا عدالت و آزادی بسترساز آگاهی هستند؟

آیا آزادی نفی‌ائی و منفی، که همان رهائی و نفی سیاسی‌ی قدرت حاکم می‌باشد، نیازمند عدالت و آگاهی برای انتقال به مرحله‌ی آزادی اثباتی یا آزادی مثبت است یا نه؟

آیا آزادی اثباتی یا آزادی مثبت که عبارت است از “پلورالیسم ـ دمکراسی ـ سوسیالیسم” می‌تواند بدون شعار سه مؤلفه‌ائی‌ی “آگاهی ـ آزادی ـ برابری” شکل گیرد؟

آیا آن‌چنان‌که آگاهی مجرد و نظری و ذهنی در برابر آگاهی مشخص و کنکرت و واقع‌گرا داریم، عدالت یا برابری مجرد و ذهنی و تخیلی در برابر عدالت و برابری مشخص و عملی، یا آزادی مجرد و نظری در برابر آزادی مشخص نیز داریم؟

چه کنیم که در بستر آگاهی‌ی مشخص، و آزادی‌ی اجتماعی، و سوسیالیسم علمی، گرفتار ورطه‌ی آگاهی‌ی مجرد، یا آزادی‌ی لیبرالیستی، و سوسیالیسم دولتی و فاشیستی نشویم؟

چه کنیم که به جای این‌که حکومت را سوسیالیستی کنیم (که حاصل‌اش اتوکراتیک و فاشیسم خواهد بود)، جامعه را سوسیالیستی کنیم، که امکان انحراف از سوسیالیسم علمی برایش وجود نخواهد داشت؟

چه کنیم که به جای اینکه آزادی و حقوق بشر را بر پایه‌ی طبقه‌ی برخوردار، که بورژوازی می‌باشد، معنی کنیم، فرهنگ آزادی و دموکراسی را از طبقه برخوردار جامعه به خود جامعه منتقل کنیم، که با نهادینه کردن فرهنگ دمکراسی در جامعه امکان رویش هرگونه استبدادی در جامعه از میان برود؟

چه کنیم که به جای این‌که آگاهی را در عرصه‌ی اکادمیک و روشنفکری و…آن معنا کنیم، با پاپییولار کردن(مردمی کردن) آگاهی، آن‌را از عرصه‌ی تخصص خارج کنیم و در بستر جامعه نهادینه نمائیم؟

پاسخ :

برای پاسخ به سوال فوق باید مقدمتاً به فونکسیون یک شعار در یک جنبش یا نهضت یا حزب و… توجه داشته باشیم، که فونکسیون شعار در هر حرکتی و جامعه‌ائی دارای چند نمود متفاوت می‌باشد.

که عبارت است از :

۱. شعار هر حرکتی مبین مضمون و سمت‌گیری اقتصادی و سیاسی و فرهنگی‌ی تئوری‌های عام و خاص و مشخص آن حرکت و جریان می‌باشد؟

۲. شعار هر حرکتی مبین برنامه‌ی حداقلی و حداکثری آن جریان نسبت به تغییرات و تحولات و اصلاحات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی‌ی آن جریان در آن جامعه می‌باشد.

۳. شعار هر حرکتی و جریانی مبین صف‌بندی “سیاسی ـ اجتماعی ـ طبقاتی”ای است‌که آن حرکت در پروسه‌ی مبارزاتی‌ی خود به آن قائل می‌باشد و بر پایه‌ی این جایگاه شعار است‌که جریانی که به لحاظ مضمون تئوریک خود در عرصه‌های مختلف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی دارای دیدگاه مشخص چند مؤلفه‌ائی می‌باشد، نمی‌تواند در شعار خود تک‌بعدی یا تک‌اشکوبه‌ائی شود. به‌عبارت دیگر، اگر جریانی در عرصه‌ی پراکسیس اجتماعی شکل یا مضمون یا سمت‌گیری‌ی تک‌بعدی پیدا می‌کند به‌دلیل آن است که شعار حزبی یا حرکتی آنها پایه و پشتوانه‌ی تئوریک ندارد و یا اگر پایه‌ی تئوریک هم دارد فقط در عرصه‌ی همان تک مؤلفه‌ائی دارد که شعار در واقعیت عینی آن به سمت آن مؤلفه جهت‌گیری می‌نماید.

برای مثال اگر دیدیم در عرصه‌ی شعار سه مؤلفه‌ائی انقلاب کبیر فرانسه که عبارت بود از “آزادی ـ برابری ـ برادری”، فقط آزادی توانست بارور گردد، آن‌هم در سمت‌گیری لیبرالیستی آن که در خدمت منافع سرمایه‌داری قرن هیجدهم بود، به این علت است‌ که در تئوری انقلاب کبیر فرانسه فقط آزادی دارای پشتیبانی‌ی نظری بود و دو مؤلفه‌ی دیگر یعنی برابری و برادری هیچ‌گونه پشتیبانی‌ی تئوریک نداشت، آن‌چنان‌که در انقلاب کبیر اکتبر نیز برابری بود که دارای پشتیبانی‌ی نظری بود، وگرنه دمکراسی سوسیالیستی و… هنوز دارای تئوری‌ی مشخصی نبودند. و لذا در این رابطه است که سابقه‌ی تدوین تئوری لیبرالیستی انقلاب کبیر فرانسه بازگشت پیدا می‌کند به قرن هفدهم که توسط افرادی چون منتسکیو و ولتر و روسو و جان لاک شکل گرفته است، و سابقه‌ی تاریخی‌ی تدوین تئوری‌ی انقلاب سوسیالیستی‌ی اکتبر بازگشت پیدا می‌کند به نیمه دوم قرن نوزدهم که توسط افرادی چون مارکس و انگلس و فوریه و سن سیمون و … صورت گرفته است.

در زمان انقلاب کبیر فرانسه، برادری و برابری به‌خاطر این‌که پایه تئوریک نداشته است، یک سلسله شعار بی‌ریشه و بی‌پایه بوده است، در صورتی‌که برعکس، شعار آزادی در انقلاب کبیر فرانسه به‌خاطر این‌که از پشتیبانی‌ي تئوری لیبرالیستی در عرصه‌ی سیاست و اقتصاد و فرهنگ و اخلاق و معرفت برخوردار بوده است، یک شعار اصیل و پایه‌داری بوده است، و لذا در همین رابطه بوده که این شعار توانست نمو و تکامل پیدا کند، آن‌چنان‌که دو مؤلفه‌ی دیگر شعار انقلاب کبیر فرانسه را در خود هضم نماید. البته این پروسه‌ی استحاله شعار، به‌شکل دیگری، در انقلاب اکتبر نیز اتفاق افتاد، چرا که در انقلاب اکتبر بدلیل این‌که در سه مؤلفه‌ی “نان ـ صلح ـ آزادی” فقط نان یا سوسیالیسم دارای پایه‌ی تئوریک مارکسیستی بود و دو مؤلفه‌ی دیگر شعار از پشتیبانی‌ی تئوریک برخوردار نبودند این امر باعث گردید تا رفته‌رفته با نمو مؤلفه‌ی سوسیالیسم دولتی، دو مؤلفه‌ی صلح و آزادی از میان برود، که خود این تک‌بعدی شدن سوسیالیسم زمینه‌ائی گردید تا به‌جای اینکه جامعه، سوسیالیستی شود(آن‌چنان‌که در تعریف علمی سوسیالیسم می‌گوئیم که سوسیالیسم عبارت است از اجتماعی شدن تولید و توزیع و مصرف)، حکومت، سوسیالیستی گردید، و سوسیالیسم در شوروی تعریف جدیدی پیدا کرد که عبارت بود از: حکومتی یا دولتی شدن تولید و توزیع و مصرف، که معنای آن این بود که حکومت یا دولت جایگزین جامعه گردید، که این امر باعث گردید تا جامعه و دولت در بستر سوسیالیسم دولتی از هم جدا گردند و زمینه و بستر بحران سوسیالیست دولتی را فراهم سازند، که حاصل‌اش آن شد که در اوایل قرن حاضر بلوک سوسیالیسم دولتی شرق متلاشی گردد.

بنابراین، آنچه که به یک شعار هویت تاریخی می‌بخشد، خود شعار یا مؤلفه‌های شعار نیست، بلکه بالعکس، تئوری‌های تبیین‌کننده آن شعار است که مؤلفه‌های آن شعار از دل آن تئوری‌های کنونی پیدا کرده‌اند، یعنی اگر یک شعار از دل تئوری‌های یک جریان تکوین و هویت پیدا نکند، هر چند که آن شعار مترقی هم باشد، از بین میرود. پس معیار هویت یک شعار را تئوری‌ی پشتیبانی آن شعار مشخص می‌کند. مثلاً اگر می‌بینیم که شعار ملی‌شدن صنعت نفت مصدق در دهه‌ی بعد از شهریور ۲۰ توانست مردم را بسیج کند و نهضت مقاومت ملی را مردمی و پاپی‌یولار نماید به این خاطر است که این شعار توانسته است از بطن تئوری عام و خاص و مشخص نهضت مقاومت ملی به رهبری دکتر محمد مصدق سر در آورد و لذا بزرگ‌ترین عامل و بستری که باعث رشد هویت تاریخی نهضت مقاومت ملی و مصدق گردید همین شعار ملی‌شدن صنعت نفت بود. لذا هر شعاری که در آن تاریخ در برابر این شعار قرار می‌گرفت، به‌صورت انحرافی از صحنه‌ی تاریخ محو می‌شد، حال خواه این شعار، شعار پاکدینی احمد کسروی باشد یا شعار حکومت اسلامی‌ی فدائیان اسلام یا شعار مشروعیت کاشانی و یا شعار ملی شدن نفت جنوب حزب توده در برابر ملی‌شدن نفت شمال، که از نظر حزب توده جزء تیول شوروی به حساب می‌آمد و غیره. همه‌ی این شعارهائی که رویاروی شعار ملی شدن صنعت نفت دکتر محمد مصدق مطرح گردید.

_
بخش دوم :

شعارهای ارتجاعی و انحرافی بود و به‌علت همین امر هم بود که ضرورت تاریخی‌ی آنها به سر رسید و از بین رفتند، و هیچ‌کدام نتوانست رشد و نموی از خود نشان دهد. البته علت حیات شعار ملی شدن صنعت نفت در ایران توسط دکتر مصدق، پشتوانه‌ی تئوریک آن بود که توسط مصدق یا فاطمی ‌و یا جبهه‌ی ملی… تئوریزه شده بود، و برای توده‌های ما هم قابل‌فهم و قابل‌هضم بود، چراکه شرکت نفت انگلیس در ایران حکومت می‌کرد و فقط یک شرکت اقتصادی نبود که دنبال کشف و استخراج و غارت نفت باشد، بلکه بالعکس، این شرکت هم عزل و نصب و هم کودتا و خط و خطوط برنامه‌ی حکومت ایران را تعیین می‌کرد.

یا در انقلاب مشروطیت، تا زمانی‌که شعار مشروطیت بر پایه‌ی شعار عدالت‌خواهانه مردمی ‌استوار بود، از آنجائی‌که این شعار از طرف مردم قابل احساس و قابل شناخت بود، مشروطیت در حال اعتلاء بود، ولی از زمانی‌ که با ورود روحانیت به مشروطیت شعار مشروعه از طرف امثال شیخ فضل‌الله نوری جانشین شعار مشروطیت گردید، و شعار عدالت‌خواهانه مردمی‌ هم جای خود را به حکومت فقاهتی و مشروعه داد و از آنجائی‌که شعار مشروعه هیچ پایه‌ی تئوریک، حتی برای خود روحانیت طرفدار آن، نداشت، و مردم هیچ‌گونه شناختی از این شعار نداشتند، لذا این شعار فقط یک فونکسیون داشت و آنهم نفی‌کننده‌ی مشروطیت و هژمونی‌ی روشنفکران و شعار عدالت‌خانه‌ی مردمی‌ داشت که توده‌ها با گوشت و پوست خود آن‌را احساس می‌کردند. و روشنفکر منادی آن، با آشنائی‌ای که با دیسکورس انقلاب کبیر فرانسه داشتند، می‌دانستند که از مشروطیت نفی حکومت توتالیتر و فراهم کردن زمینه‌ی مشارکت مردم در تعیین سرنوشت سیاسی خود، و هم‌چنین نظارت مردم توسط نمایندگان‌اش بر حکومت می‌خواهند.

ماحصل این‌که: از زمانی که روحانیت وارد مبارزه‌ی مشروطه‌خواهی مردم شد و با طرح شعار ناشناخته و بدون پایه‌ی تئوریک کوشید تا زمینه‌ی حاکمیت خود بر هژمونی‌ی، مشروطه را فراهم سازد مشروطیت مُرد و گردونه‌ی انقلاب از دست روشنفکران و توده‌ها خارج گردید و در دست روحانیت و استبداد قاجار و استعمار انگلیس و روس افتاد. آن‌چنان‌که همین ماجرای شوم در مرحله‌ی نهضت مقاومت ملی مردم در سال‌های دهه‌ی بعد از شهریور ۲۰ و مجلس شانزدهم تکرار شد. چراکه تا زمانی که روحانیت وارد صحنه‌ی مبارزه‌ی نهضت مقاومت ملی ایران به رهبری‌ی مصدق نشده بود، و هژمونی‌ی مبارزه در دست مصدق و روشنفکران ملی‌ی طرفدار او بود، جنبش و نهضت مقاومت ملی تحت شعار ملی شدن صنعت نفت و شعار شاه باید سلطنت کند نه حکومت، به شدت پیش می‌رفت و توده‌ها و روشنفکران می‌دانستند چه می‌خواهند. لذا مردم تحت رهبری‌ی مصدق و ملیون روشنفکر طرفدار مصدق توانستند امپراطوری‌ی انگلیس را به زانو در آورند و شرکت نفت انگلیس را از ایران بیرون کنند، و شاه و استبداد دربار را در برابر خواسته‌ی خودشان، در عرض ۱۲ ساعت، با سقوط دولت احمد قوام‌السلطنه در سی تیرماه ۳۱ بزانو درآورند. ولی از زمانی که روحانیت تحت شعار حکومت مشروعه‌ی کاشانی یا حکومت اسلامی‌ی ‌نواب صفوی کوشید هژمونی‌ی نهضت را بدست بگیرد، سرنوشت نهضت مقاومت ملی از خانه‌ی مصدق به خانه‌ی “زاهدی ـ کاشانی ـ بروجردی ـ طیب ـ شعبان جعفری” منتقل گردید، زمینه‌ی کودتای امپریالیستی‌ی “امریکائی ـ انگلیسی ـ شاه” در ۲۸ مرداد ۳۲ فراهم شد.

و باز در جنبش اجتماعی‌ی پانزده خرداد، از زمانی که روحانیت کوشید با زن‌ستیزی و محروم کردن زنان ایران در تعیین سرنوشت خویش هژمونی‌ی جنبش اجتماعی را بدست بگیرد، جنبش اجتماعی‌ی پانزده خرداد مُرد. اگرچه بعداً روحانیت جهت تثبیت هژمونی‌ی خود بر جنبش اجتماعی‌ی پانزده خرداد شعار ناشناخته‌ی مخالفت با کاپیتالاسیون را جانشین شعار زن‌ستیزانه‌ی قبلی‌ی خود بکند، ولی به علت این‌که همین شعار کاپیتالاسیون روحانیت، هم برای روحانیت، و هم برای مردم و منادیان آن نا شناخته بود، و تحت این شعار رهبری روحانیت سعی می‌کرد اعلیحضرت را نصحیت کند که توجهی به روحانیت بکند نه به مردم، حاصل‌اش آن گردید که رهبری‌ی جنبش پانزده خرداد در دست طیب و حاجی اسماعیل و حاجی مهدی عراقی و چند تا لات و لوت نوچه طیب بیافتد، که با یک حمله‌ی رژیم توتالیتر پهلوی، نه از تاک نشان ماند و نه از تاک‌نشان.

و باز در انقلاب فقاهتی‌ی ۲۲ بهمن ۵۷ هم همین ماجرا تکرار گردید، چراکه تا قبل از این‌که روحانیت با بار فقاهت حوزه‌ای خود از راه برسد و هژمونی‌ی این جنبش اجتماعی را بدست گیرد، شعار توده‌ها حول محور آزادی و نفی استبداد شاه و آزادی زندانیان سیاسی بود، که با گوشت و پوست خود این شعار را تجربه کرده بودند و می‌دانستند چه چیزی را نفی می‌کنند و چه چیزی را می‌خواهند، و تاریخ ستم‌کشی آنها پشتوانه‌ی تئوریک این شعار آنها بود. اما از زمانی که روحانیت در جنبش اجتماعی مردم ظاهر شد و هادی غفاری نخستین شعار انحرافی‌ی این جنبش که عبارت بود از “حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله” را در نماز عیدفطر قیطریه مطرح کرد، جنبش اجتماعی‌ی ۲۲ بهمن منحرف شد، تا این‌که بالاخره سر از شعار “استقلال، آزادی، حکومت اسلامی” ‌درآورد، و از آنجائی که روحانیت هیچ تئوری سیاسی در باب حکومت اسلامی ‌نداشت و تنها می‌خواست توسط این شعار هژمونی‌ی انقلاب را قبضه کند و حکومت را بدست گیرد، و تنها سرمایه‌ی تئوریک روحانیت در تبیین این شعار چهارصد سال کار فقاهتی، یا به‌قول امام محمد غزالی “علم الحیل” بود، در نتیجه، در این شعار سه مؤلفه‌ای‌ی‌ روحانیت در جنبش اجتماعی‌ی ۵۷، یعنی استقلال و آزادی و حکومت اسلامی، ‌پس از این‌که حکومت اسلا می‌ توسط منتظری و مجلس خبرگان بدل به حاکمیت ولایت مطلقه فقاهتی شد و این ولایت مطلقه فقاهتی توسط کپی‌برداری از قانون اساسی فرانسه به‌وسیله‌ی حسن حبیبی نهادینه گردید، به خاطر این‌که روحانیت نه برای آزادی یک مثقال تئوری داشت و نه برای استقلال، لذا هر دو مؤلفه‌ی آزادی و استقلال در آستانه‌ی مؤلفه‌ی حکومت اسلامی ‌یا حکومت مطلقه فقاهتی نابود گشتند، و مهیب‌ترین نظام اتوکراتیک و توتالیتر تاریخ بشر از دل این شعار سه مؤلفه‌ائی‌ی انقلاب ۲۲ بهمن فقاهتی روحانیت زایش کند.

بنابراین آنچه باعث حیات و نمو یک شعار می‌شود، فقط و فقط تئوری‌ی پشتوانه‌ی آن شعار است. اگر شعاری از پشتوانه‌ی تئوریک برخوردار باشد، می‌ماند، و اگر از پشتوانه‌ی تئوریک برخوردار نباشد، از میان می‌رود، هر چند این شعار انقلابی و رمانتیک باشد. برای همین امر بود که شعار “زر و زور و تزویر” شریعتی به خاطر این‌که پشتوانه‌ی تئوریکی داشت باقی ماند، و روز به روز این شعار قوی‌تر و ریشه‌دارتر می‌شود، ولی شعار سنت‌گرائی‌ی آل‌احمد در همان زمان حیات خود جلال نابود گشت، هرچند جلال سعی می‌کرد با شعار غرب‌ستیزی‌ی خود به این شعر رنگ و لعاب تئوریک بدهد، ولی به‌خاطر این‌که شعار سنت‌گرائی جلال تئوری‌پذیر نبود، از میان رفت، و امروز فقط رژیم مطلقه فقاهتی حاکم سعی می‌کند برای پایه‌ی تئوریک بخشیدن به حاکمیت خود، این شعار جلال آل‌احمد را از گورستان به شهر بیاورد، و به آن حیات دوباره بخشد.

پس قبل از این‌که بخواهیم شعار یک حرکت یا یک جریان را ارزیابی کنیم، باید تئوری‌های تبیین‌کننده‌ی آن شعار را ارزیابی‌ی تئوریک نمائیم، و در همین راستا است که برای استخراج و کشف یک شعار اصولی، به‌‌جای این‌که مانند روحانیت اول شعار بدهیم و بعداً حول آن شعار به سفسطه‌پردازی یا فقه‌پردازی بپردازیم، باید اول به تدوین مانیفست تئوریک بپردازیم، و پس از تدوین مانیفست حرکت، به استخراج شعار از دل آن مانیفست اقدام کنیم. طبیعی است که هرچه این تدوین مانیفست ما ریشه‌دارتر باشد، شعار ما پابرجاتر خواهد بود، و هرچه سست‌تر باشد، شعار استخراجی ما از این مانیفست سست خواهد بود.

بر این مبنا، این اصل برای ما روشن می‌شود که علت انحراف از شعار‌ها در هر جنبش و حرکتی بن‌بست‌های تئوریک پایه‌ائی‌ی آن شعارها می‌باشد، و برای نجات شعارها، پیش از آنکه به بررسی‌ی شکل شعارها بپردازیم، باید تئوری‌ی تکوینی‌ی آن شعارها مورد کنکاش قرار گیرد.

حال با توجه به این مقدمه می‌توانیم به بررسی‌ی شعار “آگاهی ـ آزادی ـ برابری” نشر مستضعفین بپردازیم، چراکه مطابق این مقدمه باید بینیم که آیا شعار “آگاهی ـ آزادی ـ برابری”‌ی نشر مستضعفین از دل تئوری‌ی آن بیرون آماده یا نه.

اگر شعار “آگاهی ـ آزادی ـ برابری”‌ی نشر مستضعفین از دل تئوری‌های آن درآمده باشد، باید تمامی‌ی ‌تئوری‌های نشر مستضعفین تبیین‌کننده‌ي این شعار باشد، و بتوانیم در آن تئوری، نمایش این شعار را ببینیم، آن‌چنان‌که ما در هر جای تئوری شریعتی که شعار زر و زور و تزویر …، کما این‌که در تئوری‌های حج دکتر(در مرحله‌ی رمی ‌جمرات)، در حسین وارث آدم، در تفسیر سوره‌های ناس و فلق و… همه جا ریشه‌ی تئوری‌ی این شعار را مشاهده می‌کنیم. آن‌چنان‌که خود شریعتی می‌گوید: “من غیر از این سه کلمه چیزی ندارم که بگویم، و هرچه هم که می‌گویم باز توضیح همین سه کلمه است”. به‌قول حافظ:

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب / از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

حال اگر بپذیریم که تمامی‌ی ‌تئوری‌پردازی‌ی نشر مستضعفین حول سه محور سوسیالیسم و دمکراسی و پلورالیسم مادّیت پیدا می‌کند و هر جای تئوری‌ی نشر مستضعفین که این شعار را وارد کنیم بتوانیم آن تئوری‌ها را نمایش این شعار و تبین‌کننده‌ی یکی از مؤلفه‌های این شعار بینیم، در آن صورت می‌توانیم باور کنیم که این شعار “آگاهی ـ آزادی ـ برابری”‌ی نشر مستضعفین یک شعار پایه‌دار و با پشتوانه‌ی تئوریک می‌باشد، که آگاهی در اینجا عبارت است از اجتماعی کردن فرهنگ آزادی و سوسیالیسم می‌باشد و آزادی در این شعار بر پایه‌ی دو مؤلفه‌ی اثباتی و نفی‌ای‌ی آن عبارت است از:

۱. صورت نفی‌ای آن که همان رهائی می‌باشد، شامل نفی زر و نفی زور و نفی تزویر.
۲. صورت مثبت آزادی عبارت است از اثبات آزادی اجتماعی یا دمکراسی، اثبات آگاهی اجتماعی یا پلورالیسم معرفتی و حزبی و دینی، و اثبات برابری یا سوسیالیسم تولیدی و توزیعی و مصرفی.

یا به‌عبارت دیگر آزادی مثبت عبارت است از سوسیالیستی کردن یا اجتماعی کردن آگاهی و معرفت توسط پلورالیسم معرفتی و حزبی و دینی، و سوسیالیستی کردن یا اجتماعی کردن آزادی‌های اجتماعی توسط دمکراسی برپایه‌ی آزادی بیان و آزادی قلم و آزادی رای و آزادی تشکلات صنفی و سیاسی و…، و سوسیالیستی کردن اقتصاد توسط سوسیالیسم علمی‌ یا اجتماعی کردن تولید و توزیع و مصرف، تحقق پیدا می‌کند. بنابراین آزادی اثباتی عبارت است از:

اول) اجتماعی شدن تولید و توزیع و مصرف اقتصادی یا سوسیالیسم

دوم) اجتماعی شدن معرفت برپایه‌ی پلورالیسم اپیستمولوژی و پلورالیسم اجتماعی یا احزاب و پلورالیسم عقاید یا ادیان و مذاهب

سوم) اجتماعی شدن آزادی یا دمکراسی. لذا این شعار با پشتوانه‌ی تئوریک نشر مستضعفین در صورتی منحرف می‌شود که تئوری‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی نشر مستضعفین دچار انحراف گردد، وگرنه به هیچ‌وجه نمی‌تواند توسط خود شعار بصورت مکانیکی دچار انحراف شود. مطابق این دیدگاه نشر مستضعفین تا زمانی‌که جامعه‌ی ما به لحاظ فرهنگی ضد استبداد نشود و به لحاظ فرهنگی خواهان آزادی نگردد، هر رژیمی‌که سر و کار بیاید، پس از مدتی از نظام جدید یک نظام دیکتاتوری و توتالیتر زایش خواهد کرد و به همین ترتیب تا زمانی‌که جامعه به‌لحاظ فرهنگی ضد استثماری نگردد، هر رژیم سوسیالیستی هم که سر کار بیاید، پس از مدتی این رژیم نوبنیاد به‌صورت دولت‌ی و حکومت‌ی در خواهد آمد که مانند فاشیسم آلمان و استالین تمام جامعه را در خویش خواهد بلعید.

پس ما مطابق این شعار اول باید توسط آگاهی و فرهنگ و حرکت سوبژکتیو، دو مؤلفه‌ی آزادی و برابری در جامعه نهادینه سوبژکتیو کرد و سپس پس از نهادینه کردن آن توسط فرهنگ، به مادّیت بخشیدن ابژکتیو آن اقدام ورزید، و تنها در این شکل است‌که امکان تحقق برابری و آزادی خواهد بود. و باز تنها در این صورت است‌که ما توسط آگاهی و فرهنگ می‌توانیم به اعتلای خواسته‌های مردم در عرصه‌ی آزادی‌خواهی و برابری‌طلبی بپردازیم. و باز در این‌صورت است‌که جامعه در هر مرحله از حیات تاریخی‌ی خود استبداد‌ستیز خواهد بود، چه استبداد فقاهتی باشد و چه استبداد سلطنت و قس علیهذا. و در این رابطه است‌که استبداد برای چنین جامعه‌ای زشت‌ترین پدیده‌ی فرهنگی ـ سیاسی ـ اجتماعی می‌شود، چراکه بزرگ‌ترین فونکسیونی که استبداد دارد مانع اعتلای تقاضا و خواسته‌های مردم می‌شود. استبداد و توتالیتر خواسته‌های مردم را(آن‌چنان‌که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم می‌کند) مطابق خواسته‌های حاکمین رنگ و لعاب می‌دهد. استبداد ذائقه‌ی مردم را بر پایه‌ی سلائق حاکمیت شکل می‌دهد. استبداد مانع اجتماعی شدن فرهنگ دمکراسی‌خواهی و برابری‌طلبی‌ی توده‌ها می‌شود. این است‌که بزرگترین آفت یک جامعه استبداد است، و بزرگ‌ترین مانع رشد و اعتلاء و تکامل یک جامعه استبداد است، چرا که جامعه را در “بودن” خود نگه می‌دارد و مانع رشد و اعتلای جامعه می‌شود. بنابراین تا زمانی‌که دموکراسی و سوسیالیسم توسط فرهنگ در یک جامعه نهادینه نشود، امکان تحقق علمی‌ دموکراسی و سوسیالیسم در یک جامعه نخواهد بود. هم‌چنین تا زمانیکه توسط فرهنگ تحزب‌گرائی و سازمان‌گری اصل پلورالیسم اجتماعی در اجتماع نهادینه نگردد، امکان تشکیل حزب مستضعفین یا حزب پائینی‌ها نخواهد بود. پس علت این‌که استبداد بد است و از بدترین بدها می‌باشد، به این خاطر است‌که استبداد ذائقه‌های مردم را تغییر می‌دهد و مانع نهادینه شدن دمکراسی و آزادی در جامعه می‌گردد، و از اجتماعی شدن سوسیالیسم جلوگیری می‌نماید.

پس نشر مستضعفین توسط مؤلفه‌ي آگاهی معتقد است که بر پایه‌ی حرکت فرهنگی و خودآگاهی‌بخش خود، دمکراسی و سوسیالیسم را در جامعه نهادینه می‌کند و سپس بر پایه‌ی این نهادینه کردن، شرایط آزادی پایدار و سوسیالیسم پایدار فراهم می‌شود. پس با این نگاه به شعار سه مؤلفه‌ای‌ی نشر مستضعفین در می‌یابیم که این شعار سه مؤلفه‌ای با هم پیوند تنگاتنگ دارد و امکان جدائی‌ی هر مؤلفه‌ی آن از دیگر مؤلفه‌هایش وجود ندارد، و بدون یکی از مؤلفه‌ها مؤلفه‌های دوگانه‌ی دیگر فرو خواهد ریخت. سوسیالیسم بدون دمکراسی، بدون معنی خواهد بود، و علت انحراف دموکراسی و سوسیالیسم در تحولات گذشته بشر به خاطر جدائی‌ی این سه مؤلفه از یکدیگر بوده است، و تا زمانی‌که این سه مؤلفه با یکدیگر آشتی و الفت نداشته باشند، امکان نیل به آزادی و سوسیالیسم برای بشر نخواهد بود. پس اگر آزادی را عمده کنیم، سوسیالیسم و برابری در پای مجسمه‌ی آزادی قربانی می‌شود، و اگر برابری را عمده کنیم، آزادی و دموکراسی در پای سوسیالیسم دیوان‌سالار قربانی می‌گردد، و اگر آزادی و سوسیالیسم را عمده کنیم و آگاهی را فراموش کنیم، بستر اجتماعی کردن و نهادینه کردن سوسیالیسم و دموکراسی، که همان فرهنگ دموکراسی و فرهنگ سوسیالیسم می‌باشد، نابود خواهد شد.

زنده باد آگاهی، آزادی، برابری
زنده باد پلورالیسم، دمکراسی، سوسیالیسم
زنده باد پلورالیسم اجتماعی، معرفتی، و دینی
زنده باد سوسیالیسم تولیدی، توزیعی، و مصرفی
زنده باد دموکراسی‌ی اجتماعی، سیاسی، و طبقاتی
زنده باد خودآگاهی‌ اعتقادی، اجتماعی، و طبقاتی
سلام بر آزادی، سلام بر عدالت، سلام بر آگاهی

پیش بسوی فرهنگ‌سازی دموکراسی و سوسیالیستی بر پایه‌ی خودآگاهی اعتقادی ـ اجتماعی ـ طبقاتی

پیش بسوی حرکت سازمان‌گرایانه‌ی توده‌ها بر پایه‌ی سوسیالیسم، دموکراسی، و پلورالیسم

پیش بسوی تکوین حزب مستضعفین ایران در جهت تحقق سه خواسته‌ی تاریخی‌ی پلورالیسم ـ دموکراسی ـ سوسیالیسم


تاریخ انتشار : ۳۰ / اردیبهشت / ۱۳۸۹
منبع : سایت نشر مستضعفین

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × پنج =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.