از طعنههای عالمانه به شریعتی…
جریانی در لایههای جامعه شکل گرفته، که دل را میلرزاند: شوخیهای سخیف با دکتر علی شریعتی، که روزگاری “معلمِ” بسیاری از ایرانیانِ انقلابی، و حتی غیرِانقلابی، به حساب میآمد، به حرکتی عادی و مفرح تبدیل شده است. این، پیامآورِ خوبی نیست. خدای فکریی جامعه، که زمانی در اوجِ آسمانها بود، امروز، روی فرشِ زمین است. این، نشانگرِ امیدبخشی نیست. شریعتی آموزگار بود. در دورهای که فکر کردن ممنوع بود، جوانان زیادی را از نعمتِ بهرهمندی از عضوی به نام “مغز” آگاه کرد. اما امروز، حتی کسانی هم که از نعمتِ تفکر بیبهرهاند، اندیشمندی را به بادِ تمسخر میگیرند. این، سروشِ آزادی نیست، بوف کورِ نادانی است.
در این گفتارِ کوتاه، دلایل و پیامدهای این اتفاقِ اجتماعی، از چند منظر، بررسی خواهد شد، با این تاکید که، تحلیلی وسیع و عمیق، همان طور که در متن آمده، نیازمندِ توجه به تمامیی جنبههای دخیل در امرِ اجتماعی است. طبعاً بررسیی گستردهترِ موضوع، هم زمانِ بیشتری میطلبد، و هم جایی بزرگتر برای انتشار.
“… تقصیر توئه… تقصیر او بود… همهاش تقصیر تو بود…”
اینها عباراتی آشنا در روابطِ اجتماعیی ما ایرانیان است. دائماً دنبالِ مقصر گشتن، و دلیلِ شکستها و ناکامیهای خود را در دیگری جستن، رویکردی عادی برای ما شده است. “مقصریابی”، خود را، در همهی سطوحِ زندگیی اجتماعی به روشنی نشان میدهد: ابتدا در نظامِ خانوادگی، که نخستین تجربهی انسانها از زندگیی جمعی و روابطِ فردی در آن شکل میگیرد. به عنوانِ مثال، وقتی کودکِ نوپا ناگهان به زمین میخورد، صدای مردِ خانه بلند میشود که: “هی خانم! چرا مراقبِ بچه نیستی؟!” دیدگاهِ مستترِ پشتِ این اعتراض، این است که: “تقصیرِ توست که بچه زمین خورد”. و اگر اتفاقِ ناگواری برای کودک بیفتد، دیدگاهِ جاری اما مستترِ خود را آشکار میکند: “همهاش تقصیر توئه!”.
در نظامِ اجتماعیی مدرسه، کودک به مرور یاد میگیرد که، موفقیتهای خود را از آنِ خود بداند، و دلیلِ نمراتِ کماش را دیگران قلمداد کند: “این معلم اصلاً با من لَجه!”، و دیدگاهِ مستتر این است که: “تقصیرِ معلم است که نمرهی من کم شده”، و دیدگاهِ آشکار این که: “تقصیرِ دوستم بود، سرِ امتحان حواسمو پرت کرد”.
این سطحِ تحلیل از ناکامیها و شکستها، در نظامِ اجتماعیی بزرگتر، پیچیدهتر میشود. رفتارِ پرخاشگرانهی رانندگانی که به سببی با هم تصادف کردهاند، یکی از بارزترین جلوههای مقصر خواندن و مقصر دیدنِ دیگری است.
از سوی دیگر، هنگامی که شرایطِ زندگیی اجتماعی، معیشتی، و امورِ روزمره، بر افراد تنگ و تنگتر میشود، آستانهی حساسیتِ آنها نیز پایینتر میآید، و کوچکترین محرکی کافی است تا کنش یا واکنشی به مراتب بزرگتر را به همراه آورد. در این شرایط، مقصریابی، به مثابهی یکی از ابزارهای کاهشِ فشار از روی فرد، عمل میکند. ابزاری که، همچون سیستمی دفاعی، واردِ صحنه میشود. کسی که در موقعیتی نادلخواه، توام با شکست یا ناکامی، قرار میگیرد، تمایل دارد، که بارِ روانیی تحمیلشده روی ذهن، روح، روان، و احتمالاً جسمِ خود را، تا حدِ ممکن، سبکتر کند. و چه راهی بهتر و آسانتر از نهادنِ بار بر روی دوشِ دیگری؟
جامعهی ایران، در دههی اخیر، و بهخصوص، در سالهای نزدیکترِ به امروز، بسترِ تحولاتِ سیاسی و اجتماعیی زیادی بوده است. نگاهی فهرستوار به مسائلِ سیاسی اجتماعیی سالهای اخیر، در سطحِ داخلی و بینالمللی، میتواند، عمقِ فشاری را ترسیم کند، که بر بدنهی زندگیی اجتماعی، خانوادگی، و فردیی بیشتر اعضای جامعهی ایرانی وارد شده است. انتخاباتِ ناآرامِ سال ۱۳۸۸، و وقایعِ پس از آن، تورمِ روزافزون، تنشِ ناشی از ترورِ محققانِ هستهای، نرخِ رو به رشدِ زندگی، تحریمها و فشارهای بینالمللی، و اتفاقهایی دیگر از این دست، همگی، نارضایتیهایی را ایجاد کرده، و آستانهی تحمل را پایین آوردهاند.
همان طور که اشاره شد، وقتی فشارهای مختلف، بهویژه فشارِ اقتصادی، روی آحادِ جامعه بالا میگیرد، ذهنهای رو به انفجار، دست به کارِ تحلیل میشوند، نه برای آن که گرهی از مشکلی باز کنند، که تنها بنا دارند فشارِ وارده را تا حدِ ممکن کاهش دهند. به زمین و زمان فحش دادن، و مقصر یافتن، یکی از همین راهکارها است. و اگر قرار باشد کسی یا کسانی مقصرِ وضعِ موجود باشند، بدونِ شک، آنها چهرههاییاند، که نظریههایشان، مبنا و اساسِ حرکتهای سیاسیی چند دههی پیش قلمداد میشود، از جمله، دکتر علی شریعتی، که افکار و آثارش، به شمارِ زیادی از جوانانِ نسلهای گذشته، و شمارِ کمتری از جوانانِ امروز، فکر و ایده و ایدئولوژی بخشیده است.
هرچند تحلیلِ علمیی هر شکست یا ناکامیی فردی و اجتماعی، زنجیرهای از دلایل را جستوجو میکند، چنگ زدن به یک دلیل، و پلِ نجات ساختن برای خود، از راهِ قربانی کردنِ دیگری، سادهترین کاری است که عمومِ افراد آن را به خوبی میدانند. کمتر انسانهایی پیدا میشوند که در تحلیلِ شکستها، حوادثِ ناخوشایند و ناکامیها، تنها به یک عامل (که عموماً خارج از خود فرد است) بسنده نکنند، و زنجیرهای از دلایل را (اعم از درونی و بیرونی) مدنظر داشته باشند. مثلاً اینکه سهمِ خود را نیز در زنجیرهی علتها به حساب آورند.
پیچیدگیهای انسانی، تحلیلِ شکستهای فردی را دشوار میکند، اما، سختتر از آن، تحلیلِ روابط و مسائلِ اجتماعی است. ریشهیابیی دلایلِ پشتِ هر اتفاقِ اجتماعی، اعم از حوادثِ مثبت و خوشایند، یا اتفاقهای تلخ و ناسازگار، از سختترین کارهای علومِ انسانی است، که دامنهای چند وجهی یا چند رشتهای دارد: از جامعهشناسیی فردی و اجتماعی گرفته، تا روانشناسی، علومِ سیاسی، تاریخ، ارتباطاتِ جمعی، و سایرِ علومِ مرتبط. اگر اتفاقهای خوب و بد، در یک بسترِ اجتماعی _ سیاسیی پیچیده، و در بازهی زمانیی بلندمدت قرار گیرد، مانند تحلیلِ حرکتی انقلابی، و آثار آن در طولِ مثلاً نیم قرن، این تحلیل بازهم دشوارتر میشود، و نمیتوان تنها به یافتنِ یک حلقه از زنجیرهی دلایل اکتفا کرد.
با وجودِ این پیچیدگیها، اگر جریانی، حسابشده یا حسابنشده، بر آن است تا دکتر شریعتی را مقصرِ ناکامیهای امروز جلوه دهد، جز سادهاندیشی، و سقوط دادنِ سطحِ تحلیل، از مجموعهای از عوامل، به تنها یک عامل، هنرِ دیگری در چنته ندارد. از نگاهِ این جریانِ تکبعدی، “شریعتی مقصر است”، درست به همان شکل که، مادرِ سهلانگار، در به زمین خوردنِ کودکِ نوپایش، مقصر است.
در نتیجهی کلی، غیر از نگاهِ تکبعدی و تکعلتی به فرایندهای تاریخی، میتوان رویکردِ نفیگرای اخیر نسبت به دکتر شریعتی، و حتی اهانتِ به ایشان را، از منظرِ افزایشِ فشارهای اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی، روی عمومِ مردم نیز، تحلیل کرد. مردمی که، برخیشان، حتی یک جلد کتاب، یا کمتر، یک برگ از آثارِ شریعتی را نخواندهاند، و با این حال، افکارِ و اندیشههای او را مقصر و ریشهی اصلیی ناکامیهای امروز میدانند.
در این میان، شماری از منتقدانِ تندروِ شریعتی، هوادار و خوانندهی آثار او بوده و هستند. این که اندیشمندانِ یک جامعه یکدیگر را نقد کنند، نشانگرِ رشدِ فکریی جامعه است، اما، نقدِ طعنهزننده و بدقلم و بدزبان، جایی برای ستایشِ نقد و نقادی باقی نمیگذارد. به نظر میرسد، نقدهای توهینآمیزی، که بهویژه در سالهای اخیر، به سوی آثار و اندیشههای دکتر شریعتی سرازیر شد، در نشاندنِ نامِ شریعتی در مسیرِ توهینِ مردمِ کوچه و بازار، بیاثر نبوده باشد. چه این که، وقتی بزرگانِ علم و ادب و هنر و اخلاق و سیاست و دیانت، هتاکی به یکدیگر را آغاز میکنند، چه توقع از دیگرانی که برچسبِ فرهیختگی نخوردهاند.
در میانِ روشنفکرانِ هتاک، حتی برخی از سینهچاکانِ شریعتی در دهههای گذشته نیز، پرچمداری میکنند. به راستی، چرا شیفتگانِ شریعتی، حالا طعنهزنِ او شدهاند؟ آیا او را مقصرِ جنبههای ناخوشایندِ امروز میدانند؟ شاید آنها نکتهای را از یاد بردهاند: قبول داشتنِ افکار و آثارِ یک اندیشمند در برههای، و نقد و حتی نفیی آنها در زمانی دیگر، بیش و پیش از آن که نشاندهندهی ضعف آن آثار یا صاحباش باشد، نشانگرِ روندِ فکریی رو به رشد جامعهای است، که نه میتواند، و نه قرار است، که تا به ابد، در بندِ نظریاتی ثابت باقی بماند. این که گروهی از دوستدارانِ یک متفکر، و حتی ستایشگراناش، هتاک او میشوند، چیزی از ارزشهای فکریی آن اندیشمند نمیکاهد، اما، ارزشهای جامعهای که دروازههای هتاکی را به روی همگان باز گذاشته است، را سخت زیرِ سوال میبرد.
به نظر میرسد، گاهی انسانها، این قانونِ ساده را فراموش میکنند که، برای ایستادن روی پلهای بالاتر، از پلهای پایینتر آغاز کردهاند. شمشیر کشیدنِ دانشآموز به روی معلم، به جرم آن که حالا بیش از او میداند، و باید آموزگار را سلاخیی شخصیتی کند، با هیچ بنیانِ اخلاقی سازگار نیست. پویندگانِ راه شریعتی، از دامانِ افکارِ او، به نقد و نفیی او رسیدهاند. و چه بسا، اگر او هم هنوز در قیدِ حیات بود، از بالندگی و سرسبزیی بذرهایی که در سرزمینِ ظاهراً لمیزرعِ آن روزگار کاشته بود، ولو این که به قیمتِ نفیی خودش باشد، نه تنها ناامید و ناراحت نمیشد، بلکه، شاید روحی دوباره در کالبدِ خود و افکارش میدمید.
به نظر میرسد، آنهایی هم که تاریخ و فرایندهای تاریخی را یک خطِ مستقیم تلقی میکنند، و درکی فرمولی و ریاضیوار از آن دارند، شریعتی را هدف گرفتهاند، چون، تاریخی که پس از شریعتی از آب درآمده، موردِ پسند واقع نشده است. و چون حاصلِ جمعِ تاریخ، با جمعِ تک تکِ عوامل آن جور در نمیآید، پس مقصر شریعتی است. چون ناکامیهای راهِ امروز، حاصلِ آموختههای مکتبِ او است، پس مردود است. در این مسیر، آراءِ شریعتی محاکمه میشود، و دریغ از دریچهای که نور را به روی تاریکخانهی کسانی بگشاید، که از مسببانِ شکستها و ناکامیهای اجتماعیاند. گاهی، راه مشکل نیست، رهرو مشکل دارد، اما عجب که، همگان، سنگ بر سینهی راه میزنند، و راه را سببِ بیکفایتیهای راهرو میدانند.
به جز عدهای، که همچنان منتقدانِ بااخلاق و متعادلِ آثار و اندیشههای دکتر شریعتی هستند، افرادی دیگر، از زاویهها و منظرهای مختلفی، شریعتی را، نه به نقد، بلکه، به استهزاء گرفتهاند. آنها اغلب کسانیاند که، تاریخ، یا حتی حکایتهای دبستانی تاریخ را هم نمیخوانند، و نمیدانند که، قوانینِ طبیعیی حاکمِ بر زندگیی بشر، طوری عمل میکنند که، هر حکمی که به ناحق بر کسی روا میشود، دیر یا زود، نارواییاش را، در زندگیی صاحبِ حکم نیز جاری میکند. آنها اغلب کسانیاند که، این نوشتهها را نمیخوانند، و نمیدانند که در پسِ هر استهزاء، هر هتاکی، و هر حرمتشکنی، که نسبت به دیگری روا میدارند، خاکِ زیرِ خانهی خود را شُلتر میکنند، تا فرزندانشان یاد بگیرند که، میتوان به سادگی به روی پدر هم تیغ کشید، چون آموزههای او، به دردِ زندگی فرداها نخورده است.
وسایلِ ارتباطیی جدید با خود سنتِ خلاصهگویی و خلاصهخوانی را آوردهاند. کاربرانِ تلفنهای همراه، با ارسالِ جملههایی کوتاه از اندیشمندان، چنان لذتی نصیبِ خود و دیگری میکنند، که انگار، همهی آثارِ آن اندیشمندان را، یکجا، و در چند جمله، مطالعه کردهاند! کاربرانِ وسایلِ ارتباطیی جدید، ضعفِ خود در کمبودِ فرهنگِ مطالعه، و دوستیی با کتاب و کتابخوانی را، در پوششی فضلفروشانه، مخفی میکنند، و به جای آن، با تفاخر، جملاتِ ادبی و گلچینی از آثار و اندیشههای بزرگان را تحویل یکدیگر میدهند.
تحریفِ جملاتِ بزرگان کمکم آغاز میشود. جملاتِ نغزِ اندیشمندان و نویسندگان، با نامِ اشتباه، یا حتی بی نام، مبادله میشود. روزانه میلیونها پیامک، حاوی پند و اندرز، بدیهیترین نکتهی اخلاقی را، که حفظِ حق و حقوقِ مولفان، و دستِکم ارجاعِ به نامِ آنها است، زیرِ پا میگذارد، و راهیی میلیونها دستگاهِ موبایل و میلیونها خانه میشود. از بهترین آرزوها و اخلاقیترین پندها گرفته، تا لطیفههای شنیع و جملاتِ رکیک، همه پشتِ سرِ هم مینشینند، و ملغمهای زشت، ناهمگون، و غیرقابلِ شناسایی، در فرهنگِ امروز، پدید میآورند. وقتی جوکهای سخیف در “اینباکسِ” تلفنهای همراه همنشینِ پندهای اخلاقی میشوند، ناممکن نیست که لطیفهای رکیک به نامِ دکتر شریعتی ارسال شود، و در پایانِ پندی اخلاقی، نامِ یک ستارهی دنیای برهنگی قرار گیرد، که اینجا دنیای درهم نوردیدنِ مرزهاست، و اگر هنوز مرزی هست، آن “چهار دیواری اختیاری” است. وقتی اینباکسها باز میشود، بوی تعفنِ داخلِ آن، دیگر نه گاندی را میشناسد، و نه شریعتی را. انبوهی از پیامهای نامرتبط در هم میلولند، و صاحبِ تلفن را به شوخیهای بی حد و مرزِ با دیگران دعوت میکنند، که این جا سپهرهای شخصی در هم آمیخته، و “آگُرایی” بی در و دروازه، برای تولیدِ محتوای بیمحتوا، شکل گرفته است.
عدهای، بر این باورند که، دستهایی در کار است، تا تیشه به ریشهی داشتههای معنویی جامعه بزند، و منابعِ فکری را از درون تهی کند. تهاجمِ فرهنگی، که روزگاری صدورِ محصولاتِ خاصِ ادبی، هنری، و فرهنگی، به کشورهای در حالِ توسعه را هدف قرار داده بود، حالا نسخهای دیگر برای جوانانِ این جوامع میپیچد، و آن، بیاعتبار کردنِ بزرگان، معلمان، استادان، روشنفکران، و جریانسازانِ تاریخ است، تا به این وسیله، هر حرکتی را، که پشتِ آن فکر و اندیشه خوابیده، بیاعتبار کند، و جوانان را، که منشاء خیزشهای اجتماعیاند، به هر حرکتی بدبین و منفعل کند.
در این که سرمایههای فکریی کشورهای جهانِ موسوم به سوم، همواره در معرضِ گرفتارشدن به مخدراتِ گونه گونِ جهانِ اولیها بودهاند شکی نیست، اما، چه نیازِ به دشمن، وقتی دوست نیز دشمن است؟ در این زمانه، که حرمتِ بزرگان به دست خودیها هتک میشود، آن هم، نه تنها در عالَمِ نقد و نقادی، نه فقط در مصدرِ درس و دانشگاه، بلکه حتی در تاکسیها و صفِ اتوبوسها و ازدحامِ ایستگاههای مترو، در چنین زمانهای، بهتر آن که به جای پیدا کردنِ مقصر در خارج از مرزهای فیزیکی و خاکی، کمی هم در آینه نظر کرد.