آیا امامِ زمان شیعه است؟
اگر به آثار شریعتی در مورد مطلوبترین روش مبارزه با ارتجاع رجوع شود، وی روش “اصلاح انقلابی” را پیش میکشد و میگوید از محمد الهام گرفته که مفاهیم رایج مشروعیتبخش به قدرت و سنتهای ارتجاعی را یک شبه نفی و رد و باطل نباید کرد، بلکه همان مفاهیم را گرفته، معنای جدید به آنها میدهی. بنابراین باب گفتگو را با حتی مرتجعترین اقشار با استفاده از زبانی قابل فهم باز میگذاری.
شریعتی به دنبالِ اصلاح کردن است، اما نه اصلاحات حکومتیی وابسته به بله گفتن آقا طی حکم حکومتیشان. وی در نهایت به دنبالِ تحول انقلابی است، اما نه انقلاب خونین خیابانی مبتنی بر شور برای کسب قدرت، و جای آقا را گرفتن و خود آقا شدن.
اصلاح انقلابی با انقلاب در عمق وجدانها و فهمها آغاز میشود. در همین راستا شریعتی تز “انتظار مذهب اعتراض” را تدوین میکند.
شریعتی گویی میداند آن محمد پسر حسن عسگری (اگر هم وجود خارجی داشته) نمیآید. وی بسا میداند مهدیی موعود نظام سنتیي دینی، مهدیی موهومی بیش نیست. اما وی همزمان به اعتقاد مردم احترام میگذارد. میداند چرا مردم منتظر چنین منجیای هستند، و چرا نظام صفوی آنرا ابداع کرده تا تحقق انتظار مردم برای رسیدن به عدالت را به روزی حواله کند که هرگز نمیآید. روزی که بهقولِ مجلسی نشانهاش “طلوع خورشید از غرب” است!
شریعتی، این مصلح انقلابی، انقلاب را معادل نفی صورت و معنی بهطور همزمان نمیداند. صورت را میگیرد و معنا را عوض میکند. انقلاب بدون آگاهی، از نظر شریعتی، فاجعه است، چرا که این انقلابها صورت را عوض میکنند، و معنا همان معنای تلخ استبداد است که بازهم میماند.
مخالفین نظر مهدویت معتقدند که: اسناد تاریخیی مبنی بر وجود آقازادهای مخفی برای امام یازدهم وجود ندارند. روایتهای دینی شیعه صفوی سند تاریخی نیستند و حتی به لحاظ سندشناسیی دینی هم بسیار مشکوکاند. چنین پدیده شگرفی در قرآن مطرح و پیشبینی نشده است. غایب شدن فیزیکی یک شخص، حتی برای پیامبران، ممکن نبوده است. خداوند در قرآن در مکالمهای سمبلیک با مسیح میگوید: “من تو را متوفی کرده و جایگاهات را به سوی جایگاه خود ارتقاء میدهم”(یعنی حتی مسیح هم فوت شده است)، و حتی یک روز بر عمر محمد این آخرین پیامبرش اضافه نکرد. قرآن میفرماید تغییر و تحولی در سنتهای خدا ممکن نیست، و همگان، حتی پیامبران، فانی هستند، و محمد هم بشری است مانند بقیه(متولد میشود و دچار کهولت و بیماری و مرگ).
مقدمهی ابنخلدون، نوشتهشده در قرن هشتم هجری، که به معرفیی فرقههای اسلامی میپردازد، خبری از اندیشهی مهدویت، به معنی یکی از اصول شیعه یا نهضت علوی، نمیدهد. تنها فرقههای صوفیمسلک کوچکی به گزارش ابنخلدون مدعی این مهدویت هستند، و هر چند سال یکبار شیخ قبیله مدعی مهدی بودن میشود و گاهی حرفاش را پس میگیرد. اندیشهی خلافت اهلبیت اندیشهای است که طرفداران عباسیان در انقلابشان علیه امویهی فاسد مطرح میکنند، که توسط محمد باقر و جعفر صادق پذیرفته نمیشود. مهدویت برای ابنخلدون، این پدر مردمشناسیی مدرن، اندیشهای عجیب و غریب به نظر میآید. هیچ اثری از این مهدی در هیچ یک از آثار شعرا و ادیبان ایران(این سرزمینی که مردماناش در به حکومت رساندن عباسیان به عنوان اعضای خانوادهی محمد نقش اساسی بازی کرده و نسبت به سایر اهلبیت و کسانیکه بعداً امامان شیعه نامیده شدند احترام خاص قائل بودند) وجود ندارد. مولانا و سعدی و حافظ همگی ستایندگان عمر و ابوبکر و عثمان و علی و حسین همزمانند، اما سخنی از امام غایب وجود ندارد. مهدی موعود را اگر کسانی باور دارند، بنا دارد بعداً از مادری زاده شود!، نه آنکه از قبل زاده شده باشد.
از نظر مخالفان مهدویت، ایدهی غایب شدن امام معصوم و بازگشتاش را الهام گرفته از ایدهی به آسمان شدن مسیح و بازگشتاش به زمین، که توسط قرآن رد شده است، چون روضهخوانیها و سینهزنیها و مراسم عاشورا ـ تاسوعا از مسیحت قرونوسطایی وارد کردند، تا ملت را خام ظواهر و مناسک کنند. این ایده به نظر میرسد که بیریشه در خود تاریخ مبارزات شیعه و کشمکشهای بعد از شهادت حسن عسکری نبوده است. به نظر آنان، سودجویانی در جهت کسب وجوهاتی که به امام جهت تامین معاش مخالفین عباسیان که محروم شده از بیت المال بودند و جهت تامین مخارج مبارزات داده میشد، دست به ابداع این ایده زده باشند. یا آنکه تاریخسازان شیعه صفوی این داستان بابهای چهارگانه را ابداع کرده باشند. اگر این داستان درست باشد، پس ایشان مدعی پسر غایب داشتن امام میشوند و چهار نسل با این ادعا وجوهات جمع میکنند. چون دکان گرم میشود و دیگران هم مدعی ارتباط با امام غایب میشوند، چهارمین باب نوید میدهد که امام به غیبت کبری رفته است و دیگر با کسی ارتباط نخواهد داشت. چنین مسئلهای در تاریخ امامهای مکتب جعفری بیسابقه نبوده و منجر به شکلگیری هفت امامیها شد. در این مورد نیاز به تحقیق تاریخی دقیقی هست.
با این حال علی شریعتی سعی دارد تن به این بحثهای بی سرانجام ندهد، و با سمبولیک کردن مهدویت و عمومیت بخشیدن به آن، اصلاح انقلابیاش را پیش برد. قصد این نوشته، اینجا فقط بیان تفسیری از برخی دادههای تاریخی است، نه نوشتن متنی علمی در اثبات یا رد چیزی. اینجا مجالاش نیست و تحقیقاتی بس عمیقتر از آنچه در دسترس است میطلبد. قصد این نوشته تنها به زیر سوال بردن برخی مطالب است که حتی ما تحصیلکردهها بی چون و چرا میپذیریم.
در مورد تاریخ شیعه باید بگویم که تاریخی بس پرابهام است، و هرچه به زمان امامهای شیعه و محمد نزدیکتر میشویم، مبهمتر میشود. تمایز شیعه و سنی امری به نسبت جدید است. این تمایز در متون تاریخیی ایرانی و عرب تا تقربیاً قرن ۱۰ـ۹ هجری دیده نمیشود و بیشتر به نظر میرسد محصول کشمکشهای دو امپراطوری صفوی و عثمانی است.
جعفر بن محمد موسس مکتب فقهی و عقیدتیی جعفری شناخته میشد و با نهضتهای موازی علیه حکام عباسی رابطهای هم حمایتی و هم انتقادی داشت. امامها تا موسی بن جعفر استراتژی اصلاح انقلابی را با تاکتیکهای مختلف بکار میبردند، و از زمان موسی بن جعفر به علت تشدید فشارها دست به تشکیل اقتصاد موازی زدند، تا از گروههای به حاشیه راندهشدهی مبارز و کسانی که از بیتالمال محروم شده بودند حمایت کنند. این مبارزهی شیعه علیه حاکمیت نبود که در جریان بوده، بلکه مبارزهی کسانی بود که خود را مسلمان دانسته و قصد جلوگیری از ستم را داشتند. اتفاقاً کسانی که در زمان امویه و بعد از آن مطرح کردند که حکومت از آن اهلبیت است به شدت از جانب محمد بن علی و جعفر بن محمد طرد شده و بنابراین به خاندان عباس، عموی پیامبر، روی آوردند. پس از ناامید شدن از عباسیان مجدداً به امام صادق روی آوردند که جواب ایشان یک نهی جانانه بود. از نظر مکتب جعفری، حاکمیت، شورایی بود، و از همان ابتدا علی بن ابیطالب با نتایج شورا مخالفت نکرد. از نظر مکتب جعفری میتوان در نماز با اهل عامه(سنت) به جماعت ایستاد، با ایشان آمین گفت و دستها را بست(اصول وافی جلد چهار).
از نظر مکتب جعفری(یعنی مبداء همان چیزی که علی شریعتی تشیع علوی نامید)، وصایت علی تنها توصیه پیامبر (یعنی رای خود شخص پیامبر) به جانشیناش بود و جانشین وظیفهی تشکیل حکومت شورایی داشت که در آن خلیفه چون خود محمد تنها یک رای داشت. کم نبودند شوراهایی که در زمان محمد صورت گرفته و محمد خود در اقلیت قرار میگرفت، نمونهاش جنگ احد است. رای محمد برای رهبری سیاسی امت اسلام هم یک رای بود. محمد بین وظیفهی پیامبری و وظیفهی رهبریی سیاسی تفکیک قایل میشد. رهبریی سیاسیی جامعه وکالتی بود که از طرف شوراها به رهبر داده میشود و رهبر یا خلیفه در تمامی امور اصلیی جامعهی آنروز وظیفهی مشورت با شورای عالی (متشکل از نمایندگان شوراهای خردتر) را داشت. به جای انتخابات دورهای مضحک نظامهای لیبرالی، این وکالت هرزمان میتواند از جانب شوراهای مردمی پس گرفته شود و رهبر عزل شود. شوراها و مردم میتوانند هر زمان خلیفه را به دادگاه یا پاسخگویی در میان عموم بکشانند. کاری که با عمر بارها کردند.
شاید در شورای بعد از فوت پیامبر بهتر بود دیگران به رای محمد توجه بیشتری میکردند، اما محمد آنچنان اعتماد به امر شورا را در میان یاران جا انداخته بود که چنین نشد. اگر شورا اشتباه کند تاواناش را میدهد و تجربهای یاد میگیرد، اما هرگز اسیر دیکتاتوریای که در آن وصایت و رای یک نفر بر دیگران چون “حکم حکومتی” اثر کند نخواهد شد. فرضاً علی تنها به خاطر توصیهی محمد از همان ابتدا خلیفه میشد. اگر جامعه توان درک وی را نداشت و وی به جامعه به خاطر توصیهی محمد تحمیل میشد، زودتر از چهار سال به شهادتاش میرساندند. محمد آمده بود حاکمیت ناس را بر قرار کند. زمانه اما نشان داد که علی به دموکراتیکترین حالت ممکن انتخاب شد، یعنی بیعت مستقیم مردم با وی. ارتباط خانوادگی با محمد هیچ مزیتی برای خانوادهی محمد نمیآورد، و محمد حتی خانداناش را از گرفتن ذکات محروم کرد.
آنچه شیعه صفوی به خورد ما داده، نسخهی بازنویسیشدهی تاریخ مبارزات عدالتطلبی در اسلام علیه ستم است، که هدفشان نه بر مسند نشاندن خاندان محمد، بلکه عدالت و آزادی بود، و شیعهی صفوی این تاریخ را به نفع خود(طرفداران حاکمیت اهلبیت که خود توسط اهلبیت مطرود بودند) قبضه کرده است. شریعتی سعی میکند با تفکیک شیعهی علوی از شیعهی صفوی از زبان غالبشدهی پس از صفویه استفاده کند و آنرا علیه ستم و استبداد بکار برد. بنابراین به نظر میرسد تاریخ شیعه را باید با نقادیی بیشتری خواند.
یادمان نرود که شریعتی در زمانهای میزیست که مردماناش عکس نایب امام زمان را در ماه میدیدند. مقابلهی مستقیم با این مسئله باعث میشد که ما اکنون حتی برگهای از کتابهایش دستمان نباشد. با این حال وی مسئله را از اثبات یا رد کردن وجود مهدی به تبدیل کردن فلسفهی تخدیری انتظار در شیعه صفوی به فلسفهای زاینده و انقلابی تبدیل کرد، که فرد شیعه علوی امروز را الزاماً منتظر بازگشت “سوپرمن”ی، که ۱۰۰۰ سال عمر کرده باشد، نمیکند. امروز اما قشر عظیمی از جامعه تحصیلکردهاند و کسی را در ماه نمیجویند. با این حال، اگر نتوان امروز به تمامی، اما بزودی و به تدریج باید اسلام را از خرافهها زدود. دیگر نمیتوان و نباید خرافهها را ناچیز دانست. از دل همین ارتباط با امام زمان بابیت و بهایت ظهور کردند. در قرآن حتی اعتقاد به اموری که مشخص نیست درست یا نادرست هستند منع شده است. در اسلام ابهام مبنای ایمان نیست. ایمان از شک شروع میشود، از دل تحقیق و تدبر میگذرد تا به یقین نزدیک شود.
شریعتی با روشاش پایههای خرافه را سست کرد و اکنون نوبت ماست که سستترش کنیم. بیایید در شریعتی نمانیم، بلکه در راستای حرکتاش به پیش رویم، تمایز شیعه و سنی بلاموضوع و مخرب است. اگر این تمایز را کنار بگذاریم، تمایز شیعه علوی و صفوی هم دیگر بلاموضوع میشود. آنچه میماند همان اسلام است که باید مجدداً کشف شود، بازسازی و اصلاح شود. خرافهزدایی شود و با علم و دانش روز همنشین و همراه گردد.
هر چند شریعتی ایده امام زمان را مستقیما زیر سوال نمیبرد، اما امتداد نظراتاش در مورد مهدویت میتواند خوانندگان وی را به نتایج زیر برساند:
انتظار، امروز برای ما انتظار برای فرصتهاست، یعنی ناامید نشدن بخاطر ابر قدرتیی ستمگران تا دندان مسلحی که بر تمامی منابع مالی و انسانی و مادی ما مسلمانان، نه تنها در ایران بلکه در جهان، سیطره دارند. یعنی کار کردن برای تحقق عدالت و اعتراض کردن را بینتیجه ندانستن. انتظار یعنی همان که به زیبایی قرآن بیان شده که “زمین به صالحین خواهد رسید”. پس کار ما صرفاً باید صالح شدن و اصلاح کردن باشد.
این مهم است که مشخص شود هیچگاه خورشید از غرب طلوع نخواهد کرد، هیچ مردی از غیب با داشتن ژن محمد در خوناش یکشبه ظهور نمیکند و چون اسپارتاکوس بر حرامیان نمیتازد، که اگر چنین شود، وی قابل اعتماد نیست. وی یک جورج بوش اسلامی خواهد بود، یک اسامه بن لادن. اسلام دین تربیت است و جنگ تنها امری است که به اسلام تحمیل میشود. امامت بعد از حسن عسکری امری عام است و وظیفه هر مسلمانی است که امام متقین شود(ربنا و جعلنا للمتقین اماما)، یعنی پیشتاز شدن در اصلاح و صلح و عدالتطلبی. امامت به معنی خلافت نیست، و خلافت باید در نهایت ممکن دموکراتیک باشد. نقش امام برتر از سیاست است. نقش امامان ما همان نقش کشف حقیقت و انتقال آن به عمل اجتماعی است. همان “پیشوایی” در حفظ عدالت و آزادی و عرفان است.
در یک کلام، در زمان ما برای انتظار دیگر نیازی به مهدویت نیست. نجات بخشیدن جامعه وظیفهی همگان است و مشارکت در خلافت(اداره کردن امور سیاسی اقتصادی فرهنگی اجتماعی قضایی) حق همگان.