وقتی فیلسوفان تاریخ مینویسند
“اسلام و چالش لیبرالیزم” نام سخنرانی دکتر سروش در آمریکا است که به مناسبت سالروز “وفات مرحوم دکتر شریعتی” در سال ۱۳۹۰ در یکی از دانشگاههای آمریکا ایراد شده است. این تیتر کلان و بحث نظری اما معطوف به تجربه انقلاب ایران و تشکیل حکومت اسلامی و به قدرت رسیدن روحانیت است. موضوعی انضمامی و میدانی. دکتر سروش برای اثبات این نظریه که برخلاف تصور عمومی ـ مارکسیسم و اسلام آشتی پذیرترند تا اسلام و لیبرالیزم، از خلال پرونده شریعتی و بازرگان و به تعبیر خود ایشان از طریق “یک ملاحظه بسیار ساده” که عبارت است از “سالگرد وفات مرحوم دکتر علی شریعتی و نحوه مواجهه حکومت ایران با این امر” موقعیت این دو روشنفکر دینی را تجزیه و تحلیل تاریخی میکند؛ شریعتی را همچون روشنفکری با”گرایشهای چپ روانه و سوسیالیستی” و بازرگان را همچون روشنفکری “لیبرال” و بعد این نتیجه که، اگرچه در سالیان ابتدای انقلاب “آشناترین دشمن روحانیت قلمداد میشد…او را کافر مطلق میشمردند” اما “ناگهان، روحانیان ما و خصوصاً گردانندگان سیاست” تملک آن را برعهده گرفتند و امروزه حکومت ایران شریعتی را از زمره محارم و خواص میداند، حال آنکه بازرگان همچنان مغضوب است.
وقتی تاریخ فیلسوفانه نوشته میشود، قاعدتاً چیزی در میآید از جنس سخنان دکتر سروش درانگلستان به تاریح ۱۳۹۰ که البته به تازگی در سایت شخص ایشان درج شده و در دنیای مجازی شگفتی آفرین شده است. سخنانی از جنس یکی بود یکی نبود، قصههای خوب برای بچههای خوب. مثلاً: “آره بچه ها..” و یا اینکه “این جوری بود که کلاغه به خونش نرسید”.
آیا با این نوع جملات میتوان تاریخ نوشت؟ جملاتی از این دست : “باری مرحوم دکتر شریعتی هرچه بود و هرچه گفت”، “خوب،سالیان ابتدای انقلاب اینچنین گذشت” و یا “اما ناگهان روحانیان و خصوصاً گردانندگان سیاست به این نکته توجه پیدا کردند” و…یا اینکه:”رفته، رفته، شریعتی نیمه محبوب و محبوب گردید” و.”آشکارا جو عوض شد”، “رفته، رفته شریعتی به صورت شخصیتی مصور شد کمابیش در راستای حکومت کنونی”،”من حیث المجموع در صراط مستقیم حرکت میکرده””مرحوم شریعتی با همه گرایشهای چپ روانه و سوسیالیستیاش، نهایتاً مفبول سیستم حکومت جمهوری ایران افتاد” و…”عاقبت نمره قبولی گرفت و در زمره محارم و خواص درآمد” و بعد در پایان این قصه این حسن ختام که :”این موضع رسمی کنونی حکومت اسلامی در ایران است و روز بهروز غلظت و رنگ بیشتر پذیرفته”. کلماتی تقریبی، روایتی، یکی بود یکی نبودی، بی مکان و بی زمان. نه معلوم است از کی و نه روشن است تا چه وقت.
از همین جمله “خوب، سالیان ابتدای انقلاب اینچنین گذشت” میتوان شروع کرد. این جمله در پی چند خط میآید در باب موقعیت شریعتی و محبوبیت او در میان جوانان و انقلابیون و نقد و حمله گسترده روحانیت به او در قبل از انقلاب و طی سالیان ابتدای انقلاب. “سالیان ابتدای انقلاب” اولش هم روشن باشد، از سال ۱۳۵۷، تا کی به درازا کشیدنش معلوم نیست. قبل از اینکه ناگهان روحانیان و مسئولین سیاست ما کشف کنند که شریعتی خودی است تا کی حمله گسترده روحانیت به شریعتی به درازا انجامید؟ دکتر سروش هیچ توضیحی نمیدهد. ما میپرسیم: سالیان ابتدای انقلاب یعنی از ۵۷ تا ۶۰، از ۵۷ تا ۶۷ـ۶۸، دوران نخست وزیری مهندس موسوی و ریاست جمهوری آیتالله خامنه ای؟ قاعدتاً باید همین دوره باشد. یعنی از پیش از انقلاب تا سال ۶۸، مقطع مرگ آیتالله خمینی، ریاست جمهوری آیتالله خامنهای و نخست وزیری مهندس موسوی، به گفته دکتر سروش، شریعتی مغضوب بوده است و مطرود. سخن حقی است : در همین دوره است که برخی از کتابهای شریعتی ممنوع است،(پنج جلد)هیچگونه مراسم رسمی نمیتوان برای او گرفت، نه در حسینیه ارشاد و نه در دانشکدهها، بسیاری از جوانان طرفدار اندیشه هایش در زندانها به سر میبرند، و…تا اینجا هیچ مشکلی نسیت . مشکل در این است که دکتر سروش معتقد است شریعتی را روحانیت و حاکمیت اندک اندک تصاحب میکند به دلیل قرابتی که میان اندیشههای چپ و اسلام واقعاً موجود در ایران و حاکمیت روحانیت وجود دارد.
بر این اساس شریعتی را بیشتر از هر دورهای در همین سالیان اول انقلاب که دیسکور انقلابی چپ مذهبی رادیکال ماکسیمالیست در قدرت بود تحویل میگرفتند، همان دورهای که قدرت در ایران معروف است که توسط نسل اول انقلابی چپ مذهبی میچرخد (اقتصاد دولتی، انقلابی گری رادیکال، ماکسیمالیسم مذهبی، مکتبیگرایی و…) نخست وزیر و رئیس جمهورش نیز به گفته دکتر سروش یک دلشان با شریعتی است . با این همه بیشترین حملات و تضییقات نسبت به شریعتی ِ چپ ِایئولوژیکِ رادیکال ِ امتـامامتی و ….روا داشته میشود.
.به گفته دکتر سروش پس از این دوره(سا لیان اول انقلاب) است که شریعتی “رفته رفته”، “اندک اندک”، “آشکارا”، “کمابیش” و…تبدیل میشود به چهره محبوب حکومت. لابد منظور از ۶۸ به بعد است. یعنی آغاز عصر هاشمی رفسنجانی و کارگزاران سازندگی و آغاز خصوصیسازی و تسلط دیسکور راست اقتصادی و… اگر مقصود از این دوره به بعد باشد، واقعیت تاریخی با تحلیل ایشان مطابقت نمیکند حتی اگر راست باشد که اندک اندک از سالهای آغازین دهه هفتاد، به دنبال نوعی گشایش اجتماعی (پایان جنگ، و…..)شریعتی، مثل بسیاری دیگر راهش به اجتماع باز شد، برگزاری مجالس (همیشه و همیشه نشستهای دانشجویی و هیچوقت دولتی) به ناماش مجاز اعلام شد، کتابهایش از ممنوعیت در آمد(آن هم در دوران مسئولیت مهاجرانی، یعنی ۷۶ به بعد و..)و..همگی ناقض تز دکتر سروش است . یعنی دولتهای راست تکنوکرات رفسنجانی و سپس دولت اصلاحطلب خاتمی بودند که اسباب بازگشت شریعتی ِ چپ ِ رادیکال ِ ماکسیمالیست به صحن علنی اجتماع را فراهم ساختند . اشکال تحلیل دکتر سروش این است که میخواهد به هر قیمت شریعتی را به حکومت وصل کند، بدون در نظر گرفتن زیگزاگهای سیاست حکومتها در ایران. دکتر سروش، از اتفاق با مشارکت در همان اولین نشست هایی که به مناسبت سالگردهای شریعتی از سوی دانشجویان دانشکدهها برگزار میشد(از ۶۸ به بعد) اولین بارقههای فاصله گرفتن از دیسکور ایدئولوژیک دولتی را از خود نشان داد و آرامـآرام، اندک، اندک بدل شد به یکی از نمادهای روشنفکری دینی. در اکثر نشستهای دهه هفتاد نیز که از نیمه دوم این دهه در حسینیه ارشاد نیز آغاز گشت (باز هم همگی از سوی نهادهای دانشجویی و مستقل از قدرت) دکتر سروش حضور داشت و معروفترین نقدهایش را به شریعتی در همین نشستها مطرح میکرد. روشنفکران دینی دهه هفتاد که اکثراً از کارگزاران قدرت در دهه شصت بودند، غالباً و به جای نقد گذشته خود، نقد شریعتی را همچون ایدئولوگ انقلابی رادیکال اتوپیست ضد غرب ضد روشنفکر آغاز کردند تا به این بهانه، نظام مستقر را نقادی کرده باشند. درهرحال با علنی شدن شریعتی در میدان عمومی از دهه هفتاد، نقد شریعتی نیز آغاز شد و غالباً با فراموش کردن اینکه در تمامی دهه ۶۰ او مغضوب همان نظامی بوده است که آنان از کارگزارانش بوده اند. دکتر سروش این گونه ادامه میدهد که “ناگهان روحانیان و خصوصاً گردانندگان سیاست به این نکته توجه پیدا کردند که شریعتی متاعی نیست که آن را ارزان به مخالفان واگذارند” باز ایشان توضیح نمیدهد این کشف ناگهانی کی اتفاق افتاد و از چه رو؟ اصلاً کلمه ناگهان چه جایگاهی در تحلیل تاریخی دارد؟ احتمالاً همین نقدها اصحاب قدرت را به هوس انداخته است که اگر ماجرای شریعتی از این قرار است که روشنفکران دینی – رفقای سابقـ میگویند، “متاع” خوبی است. در ثانی توضیح نمیدهد که کدام روحانیان و کدام گردانندگان سیاست به این نکته توجه کردند؟ گردانندگان کدام دوره از سیاست حکومت در ایران؟ دولت رفسنجانی؟ دولت خاتمی؟ دولت احمدی نژاد؟ (چهار سالی میشود که برگزاری مجلس برای شریعتی در حسینیه ارشاد مجوز نمیگیرد) ایشان در ادامه مدعی است که همه کتابهای شریعتی در ایران به چاپ میرسد. راست میگوید (کمابیش) اما مگر کتابهای خود ایشان در کتابفروشیهای ایران –هم اینجا و هم اکنونـ به فروش نمیرسد؟ میگویند هیچ روزنامه رسمی و غیر رسمیای علیه شریعتی نمینویسد. روزنامههای رسمی و غیر رسمی یعنی چه؟ روزنامههای مجوز دار؟ شاید مقصود دولتی و غیر دولتی است. دکتر سروش به نظر میآید که برای اینکه تحلیلش در باب آشتی پذیری مارکسیزم، روحانیت و شریعتی درست از آب در بیاید به هیچ یک از این پرسشها پاسخ نمیدهد و همچنان بحث تاریخیاش را از فراز و بر فراز نگه میدارد. همچنان از حاکمیت میگوید و حاکمان و سیاستهای حکومتی. بی اعتنا به موقعیت شریعتی در جامعه، در میان افکار عمومی در مواجهه با نسلها، بی اعتنا به تیراژ کتابهایش و… تا بتواند اثبات کند که اگر پر فروش است به یمن سیاست حمایتی دولت است، اگر جوانان امروز که به جوانان دیروز بی شباهتند میخوانندش به دلیل تبلیغات رادیو تلویزیون است. مخاطب رادیو تلویزیون ایران میداند که از سالهای پایانی دهه هفتاد، فقط و فقط در شب ۲۹ خرداد برش هایی از فیلمهای قدیمی شریعتی پخش میشود و یا رپرتاژی بیوگرافیک و احیاناً مصاحبهای با چند تا خودی و نه بیش و آن هم البته به همان دلیلی که دکتر سروش میگوید، تا مانع از آن شوند تا او بدل به نماد اعتراض شود. همان کاری که مدتهاست با آهنگ “ای ایران” میکنند و یا “یار دبستانی من” و این آخریها با آهنگ “وطنم”…بگذریم. نکند دکتر سروش دولت احمدی نژاد را میگوید، کسی که یار غار مصباح یزدی است، مصباح یزدیای که همگی میدانند دشمن دیرینه شریعتی از همان دهه پایانی دهه چهل از مدرسه حقانی است.(به نقل از خاطرات دکتر بهشتی)
دکتر سروش البته این همه را میگوید تا از همدلی مارکسیزم، روحانیت و شریعتی پرده برداشته باشد . سرکوب چپ را در دهه ۶۰ نادیده میگیرد، مارکسیزم را به قرائت روسیـ دولتیاش تقلیل میدهد، شریعتی را شمشیر به دست بی اعتنا به حقیقت و معطوف به حرکت معرفی میکند تا مثلاً از بازرگان دفاع کرده باشد و به دنبال آن از لیبرالیزم به عنوان یکی “از بدیهیات” این روزگار .
از نواقص تاریخی بحثهای تاریخی دکتر سروش که بگذاریم، گزارههای نظری ایشان هم همچنان مخدوش است و چند پهلو . ایشان نقاط مشترک روحانیت با مارکسیزم را در “دگماتیزم، داشتن ساختار دینی(خدا، شیطان،بهشت،جهنم،مومن کافر)و ماکسیمالیزم” بودنشان میداند . شریعتی را نیز به دلیل تاثیرپذیریاش از مارکسیزم دارای همین سه مشخصه میداند و بعد نتیجه میگیرد که چرا این سه با هم کنار میآیند:”چه قرابت غریبی است میان ماکسیمالیسم مارکسیستی وماکسیمالیسم اسلام روحانیت حکومتی که طمع در همهچیز کرده است”…”و همین است سبب آشتی نهایی و نهانی روحانیان با مارکسیسم و قهر آشکارشان با لیبرالیزم.” و “خلاصه کنم که مارکسیسم یک ایدئولوژی دنیوی شبه دینی بود و مرحوم شریعتی به ساختن یک ایدئولوژی دنیوی دینی همت گماشت و اسلامی ماکسیمالیست ساخت بر الگوی مارکسیسم و در خدمت دنیا و بی اعتنا به آخرت که در آن حقیقت اهمیت ندارد، حرکت اهمیت دارد…
ایدئولوژی نمیتواند منتظر موشکافیهای فلسفی بماند، باید شمشیر به دست گیرد و حرکت کنـد”.این سخنان بیشتر شکل همان دگمهای پر یقینی دارد که دکتر سروش از آنها بیزار است در ماکسیمالیزم مارکسیستی و یا مذهبی. وقتی قرار باشد به زور نظریه، واقعیت را فرموله کنیم همین در میآید: اینکه شریعتی معتقد است :”ایدئولوزی باید شمشیر به دست گیرد.”. آیا نام اینها موشکافی فلسفی است؟
دکتر سروش ادامه میدهد: “جواب اصلی و اساسی من همین است که اسلام روحانیت اسلام واقعاً موجود با مارکسیسم بیشتر بر سر مهر است تا با لیبرالیسم…به همین سبب امروز، روحانیان و حاکمان جمهوری اسلامی در مقابل با لیبرالیسم روزگار دشوارتری دارند تا آنگاه که در مقابل مارکسیسم ایستاده بودند”.
خوشبختانه دکتر سروش، دست آخر یک “واقعاً موجود” را ضمیمه اسلام میکند چه در غیر این صورت گمان میرفت ایشان اسلام واقعاً موجود را با مطلوب یکی گرفته .ای کاش همین واقعاً موجود را به دنبال مارکسیزم نیز میافزود تا تصور نشود که ایشان آگاهانه سنتهای موازی مارکسیم روسیـدولتی را نادیده میگیرد.ای کاش هنگامی که از شریعتی و نسبت آن با حاکمیت ایران سخن میگوید نیز همین شروط را رعایت میکرد.اگر دکتر سروش این کلمه “کدام” را در برابر گزاره هایی چون اسلام،حاکمیت، مارکسیزم و…می گذاشت نتایج، این قدر مبهم نمیشد و ما را فقط با یک سری احکام قطعی روبرو نمیساخت. چنانچه اگر همین کلمه کدام در پی نام ایشان گذاشته نشود، سوء تفاهمات بسیاری را پیش خواهد آورد. مثل این است که بگوییم اساساً و اصولاً دکتر سروش …و یا اینکه اساساً و اصولاً از دل اندیشههای دکتر سروش این در میآید یا آن. حال آنکه رویکرد منصفانه تاریخی این است که بپرسیم کدام دکتر سروش در کدام دوره و…
شنیده بودیم که شریعتی مورد استقبال نظام شاهنشاهی قرار گرفت چرا که از مارکسیست شدن جوانان جلوگیری میکرد، (دکتر نصر همین حرف را همین اخیراً فرموده اند) شنیده بودیم روحانیت نیزاز خطاهای شریعتی به همین دلیل بگذرد . اما این یکی را نشنیده بودیم که روحانیت شریعتی و مارکسیزم را برمی تابید چرا که مانع از لیبرال شدن میشد. این دیگر تازگی دارد. ظاهراً شریعتی طی این چند دهه مانع بسیاری از “شدن”ها میشده است، از جمله حفظ نگاه انتقادی در برابر هرگونه دیسکور مسلط . مرعوب دیسکور زمانه شدن اساساً برای متفکر نقطه ضعف است . چپ باشد یا راست. در هر دو حال یک نوع رفتار را در برابر قدرت نشان میدهد . شریعتی جزو متفکرانی است که علیرغمِ اثر پذیری از گفتمان مسلط زمانه نگاه انتقادیاش را حفظ میکند . این است که همچنان محل نزاع است . آیا میتوان این را در برابر بسیاری از روشنفکران امروزی که با مسلط شدن گفتمان لیبرالیزم، مرعوب شدهاند و آن را پایان تاریخ اعلام میکنند، تکرار کرد؟ بگذریم از اینکه این روزها لیبرالیزم واقعاً موجود هم چنین ادعای فوکویامایی در باب پایان تاریخ و پیروزی لیبرالیزم را ندارد.
اینها گفته شد برای اینکه معاشرتی صورت گرفته باشد میان آدمها و حرفها وگرنه معلوم است که کافی نیست به ایدئولوژی بتازیم تا از بیماریهای آن و از جمله “بی اعتنایی به حقیقت” مصون بمانیم. کافی نیست به دگماتیزم بتازیم تا خود دستخوش دگم هایی چون “تنها ره رهایی” (امروزه لیبرالیزم) نشویم. تاریخ با ما آغار نمیشود و به ما نیز ختم نخواهد شد. این ره سر دراز دارد. بر سر راه اسلام واقعاً موجود چالشهای بسیاری وجود خواهد داشت. بر سر راه مارکسیزم نیز و البته شریعتی هم.