شریعتی، معمارِ انقلابِ اسلامی
۳۳ سال از شهادت معمار انقلاب اسلامی، دکتر علی شریعتی، میگذرد. این تقدیر الهی بود تا او در میان ما نباشد، تا شاهد شروع شرارههای انقلاب اسلامی و پیروزی آن، اندکی پس از شهادت مظلومانهاش باشد.
او بذر و نهال انقلابی را در سرزمین ما کاشت که خود شاهد رشد و باروری و سپس انحراف و کجروی آن نبود. او به حق بنیانگذار انقلاب اسلامی و تئوریسین و معمار فکریی آن بود. انقلابی که او طرح و نقشهاش را ترسیم کرده بود، از همان بدو پیروزی به راهی دیگر رفت.
دینی را که او با خون دل از پیرایهها و خرافات و زنگارهای دیرین و کهن هزار و چهارصد ساله تطهیر و پاک و خالص کرده بود، با پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام دینی بزودی به آفت قدرت و ثروت و ریا و به تثلیث تاریخی زر و زور و تزویر آلوده شد.
فلسفهی امت و امامت که دکتر شریعتی برای تبیین اندیشهی سیاسیی شیعی در عصر عصمت طراحی و بیان کرده بود، با تز ولایت فقیه به عصر غیبت تسری یافت و انحراف از همین جا آعاز شد.
شریعتی دین را از یک امر قدسی و روحی و معنوی و آسمانی به یک امر عرفی و علمی و زمینی و مادی تبدیل کرد. او یک بار دیگر اسلام را از آسمان به زمین و از میان نامردمان به میان مردمان و از عالم مردگان به عالم زندگان و از میان روحانیان و حوزههای دینی به میان روشنفکران و دانشگاهیان آورد.
او سیاست را یکی از ابعاد ذاتی و وجودیی انسان و جزئی غیرقابل تفکیک از دین معرفی کرد، در حالیکه قدرت سیاسی را آفت آلایندهی دین میدانست. آفتی که در گذر ایام و برای توجیه قدرتهای نامردمی و ستمگر حاکم بر جوامع دینی و با استفاده از نقاب دین، دین توحید را به دین شرک، و اسلام محمدی را به اسلام اموی، و تشیع سرخ علوی را به تشیع سیاه صفوی، تبدیل کرده است.
شریعتی جوانان از خدا رمیده و از دین بریده را بار دیگر فوج فوج با عشق و ایمان و شور سرشار به دامان دین بازگرداند. نسلی سرشار از شور انقلابی، اما تهی از شعور و تجربهی سیاسی. نسلی که در غیاب رهبر فکری خود راه را گم کرده و به بیراهه رفت.
هنر شریعتی این بود که، با معرفیی اسلام بهعنوان یک ایدئولوژیی انقلابی و آئین رهائیبخش و چپگرا و آزادیخواه و عدالتخواه، توانست جوانان را از گزند چپگرائیی مارکسیستی و مادی نجات دهد.
اما اشتباه و انحرافی که پس از شریعتی رخ داد؛ این بود که اسلام سیاسی مساویی ایجاد حکومت دینی انگاشته شد. غافل از آنکه “حکومت دینی” منجر به ایجاد “دین حکومت”ی و آلایش مجدد دین به تثلیث زر و زور و تزویر و بازگشت اسلام اموی و تشیع صفوی میشود.
دین سنتی، که دین بیاعتنا به سیاست و جامعه و مردم، و بیتفاوت در برابر ظلم و بیعدالتی و حاکمیت استبداد است، و مردم را از تلاش برای به دست آوردن آزادی و عدالت منع و مایوس نموده و به خواندن دعای فرج و انتظار ظهور امام غائب احاله میدهد، یک دین بیخاصیت و انحرافی و شرک آلود است. اما دین حکومتی از آن هم بدتر و انحرافیتر است، و این دو، علت و معلول یکدیگر و دو روی یک سکهاند.
یکی به نام حکومت دینی و جانشین خداوند بر روی زمین حقوق مردم را پایمال و آزادیهای آنها را سرکوب و ثروتهای آنها را چپاول میکند و دیگری به نام دین غیر سیاسی و غیر حکومتی مردم را به بی تفاوتی در برابر سرنوشت خویش و تسلیم و صبر و رضا به خواست و تقدیر خداوند و به انتظار ظهور دعوت میکند.
این هر دو خدا دو روی یک سکهاند. خدائی که جیب مردم را خالی میکند و سر آنها را میبرد، و خدائی که دهان آنها را میبندد و آنها را به سکوت و بیتفاوتی و عدم واکنش در برابر ظلم فرا میخواند.
لذا میبینیم که دین غیر سیاسی و دین حکومتی به موازات هم در طول تاریخ بودهاند. بنیامیه برای اولین بار فلسفهی جبر سیاسی را اختراع کردند، تا هرگونه قیام دینداران بر علیه حکومت دینی خود را منتفی نموده و قیام امام حسین را بعنوان یک قیام خارج از دین و خروج بر علیه خلیفه و جانشین پیامبر معرفی کنند. امری که امروز در سایهی حکومت دینی در جمهوری اسلامی نیز شاهد و ناظر آنیم.
اینکه ما پس از شریعتی به بیراهه رفتهایم و از راه راست دین خارج شدهایم، تقصیر شریعتی نیست. اینکه ما اسلام سیاسی را با اسلام حکومتی اشتباه گرفتهایم و این دو را با هم یکی گرفتهایم و اینکه ما فلسفهی امت و امامت را از امام معصوم، با ارائهی تز ولایت فقیه، به فقیهان غیرمعصوم و بیتقوا و خدانترس و خلیفهترس تسری دادهایم، تقصیر ماست، تقصیر دکتر شریعتی نیست.
نسل ما و انقلاب ما و کشور ما و دین ما و مذهب تشیع، بیش از هر کس، به جهاد فکریی دکتر شریعتی مدیون است، و بیش از همیشه به او و به تفکر احیاگر و آزادیخواه و قرائت انسانی و رحمانی او از دین نیازمند است. روحش شاد و راهاش مستدام باد.