جهاناندیشگی آلاحمد و شریعتی، و اشتراکاتِ آنها
غلامرضا امامی متولد ۱۳۲۵ اراک است. تحصیلات دبستانی و دبیرستانی را در شهرهای قم، اهواز، مشهد و خرمشهر گذرانده است. وی بیش از ۲۵ سال را در ایتالیا زندگی کرده و به تحصیل در رشته دکترای علوم سیاسی پرداخته است. آشنایی او با زبانهای ایتالیایی، عربی و انگلیسی مایه نشر بسیاری از نوشتهها و ترجمه هایی شده که با استقبال جامعه روشنفکری ایران رویاروست. کتابهای او بهویژه در حوزه ادبیات کودک و نوجوان جوایز ملی و جهانی کسب کرده است. “آی ابراهیم” نوشته وی تاکنون با تیراژی افزون بر ۲۲۰ هزار نسخه به چاپ رسیده و جایزه شورای کتاب کودک و دیپلم افتخار نخستین جشنواره کتابهای کودکان را نصیب او کرده است.
آخرین کتاب او “مندیل کوچک” نوشته نویسنده شهره و شهید فلسطینی، غسان کنفانی توسط کانون به تازگی نشر یافته است. از او با عنوان “ادبیات مهاجرت” مجموعه یی سه جلدی در انتشارات هرمس، “قصه قلعه” در نشر شهر و “با طالقانی” زیر چاپ است. امامی روزگاران بسیار پرخاطره یی را با زنده یادانی همچون آیتالله طالقانی، جلال آلاحمد و دکتر علی شریعتی گذرانده و همکار و همراه آلاحمد در سفرها و سالهای بسیاری بوده. در کتاب خدمت و خیانت روشنفکران بخشی از امور تحقیقی را بر عهده داشته که زندهیاد آلاحمد در مقدمه کتاب از او یاد کرده است. امامی در سال ۱۳۴۸ با همکاری فخرالدین حجازی انتشارات “بعثت” را بنیان نهاد. در سال ۱۳۲۵ به عنوان ویراستار و پس از آن مدیریت انتشارات کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان را برعهده داشت. آشنایی نزدیک او با زنده یادان آلاحمد و شریعتی موجب شکلگیری این گفتوگو شد که در زیر میخوانید.
ج : پرسش تازه یی برای گفتوگو است، چون اقبال نسل ما این بود که با این روشنفکران همزمان بودیم. در قرآن مجید آیه یی است که وقتی یاد آلاحمد و دکتر شریعتی برای من زنده میشود، به آن رجوع میکنم. در این آیه آمده است؛ سخن پاک به درخت پاک میماند، ریشه در زمین و شاخه در آسمان. این دو تن که هر دو به فاصله کمی از میان ما رفتند و عمر پربرکتشان به ۵۰ نرسید، بیش از هر متفکری در تاریخ معاصر روشنفکری ایران موثر و نقش گذار بودند. ریشه و خاستگاه طبقاتی آنها به روستا بازمی گشت. دکتر شریعتی اصلش از مزینان بود، روستایی در خراسان نزدیک سبزوار و جلال آلاحمد از اورازان، روستایی در طالقان. هر دو به تحصیلات روز و به ادب زمانه مسلط بودند. دکتر شریعتی شاگرد اول رشته ادبیات فارسی بود که به فرانسه عزیمت کرد و آلاحمد تا دوره دکترا در تهران بود اما هر دو آنها دلبسته فرهنگ فرانسه بودند یعنی زبان دوم دکتر شریعتی و آلاحمد فرانسه بود و به فرهنگ فرانسوی مسلط بودند. اما اگر بخواهیم از نقش و کارکرد این دو روشنفکر بگوییم، باید اشاره کنیم دکتر علی شریعتی سخن روشنفکران را به میان مذهبیها آورد و جلال آلاحمد سخن مذهبیها را در میان روشنفکران گسترش داد. در حقیقت روشنفکران و دیندارانی که سالهای سال از هم گسسته بودند و مثل جزیره هایی در جامعه زیست میکردند، این دو بزرگوار با آثارشان کوشیدند این جزایر منفصل و گسسته را به هم پیوند بزنند. من این اقبال را داشتم که دکتر شریعتی که به تهران آمد او را در سال ۴۵ و در منزل پدرش ملاقات کردم.
دفتری همراه داشتم که در آن دوستان و سروران یادهایی را نوشته بودند. جلال هم در آن دفتر برای من که سن زیادی نداشتم، نوشته بود؛ “آخر من در این دفتر، چه بنویسم که لابد شما فراهم آورده اید، برای جمعآوری چیزهای خوب و از بد که من باشم چه میتراود؟ جلال آل احمد.” دکتر شریعتی وقتی به نام و جمله آلاحمد رسید، گفت؛ اگر ممکن است مرا به دیدار جلال ببر. میخواهم او را از نزدیک ملاقات کنم. وقتی این دو رویاروی هم قرار گرفتند، یاد سخن ابوسعید ابوالخیر و ابوعلی سینا افتادم که به دیدار هم رفته بودند و نقل میکنند؛ ابوعلی سینا در مورد ابوسعید گفته بود آنچه من میبینم او میداند. سراغ ابوسعید رفته بودند، او گفته بود؛ آنچه او میداند من میبینم. خلاصه هر دو به این نقطه مشترک رسیده بودند که فرهنگ شاهنشاهی در پی زدودن ریشههای ملی و ریشههای سنتی و مذهبی است. اینها در فضای سترون و مستبد زمان خود بلندگویی شدند برای بیان خواستههای نسلی که به آن وابسته بودند. نسل شریعتی در سخنانی که او ایراد کرد، به یک نوع برداشت تازه از اسلام رسید که آن زمان تازگی و جذابیت داشت. بسیاری از جوانان و نوجوانان را او با تشیع علوی آشنا کرد. آنچه در علی شریعتی مغفول مانده، تسلط او بر ادبیات بود. اگر دکتر شریعتی یک روشنفکر دینی هم نبود (که بود) یک ادیب بی نظیر بود. او در نوشتن و سخنرانی مهارت ویژه یی داشت که کلامش و نثرش را شورآفرین میکرد.
جلال آلاحمد نویسنده بسیار بزرگی بوده و هست. او نویسنده الیت و روشنفکران بود. با کتاب غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران میان توده مذهبیها جا باز کرد. گذشته از این دو، صفت مشترک برای اینها برشمرده اند؛ تحصیل و تسلط به فرهنگ فرانسه و زادگاه روستایی. سومین صفت مشترک آنها این بود که هر دو تبار روحانی داشتند یعنی سیدجلال آلاحمد فرزند مرحوم سیداحمد طالقانی بود که یک روحانی سنتی در روزگار خود به شمار میرفت و دکتر شریعتی فرزند استاد محمدتقی شریعتی بود که او هم یک روحانی روشنفکر به شمار میرفت که بعدها تغییر لباس داد. بنابراین هر دو به زبان روحانیت مسلط بودند و از این طریق زبان جامعه را هم درک میکردند و کسی هم نمیتوانست به آنها تهمت بیگانگی و وابستگی به کشورهای سلطهگر بزند. علاوه بر این بر زبان زمانه هم مسلط بودند. دکتر شریعتی یکی از بهترین شارحان نظریه سارتر بود و کتاب نفرین شدگان زمین را که بخشی از کتاب فرانس فانون بود به فارسی ترجمه کرد. جنبه چهارم صفات مشترک اینها این است که هر دو به نهضت ملی ایران به رهبری زندهیاد مصدق وفادار بودند. هر دو پس از کودتای ۲۸ مرداد رنجها و زجرها کشیدند. هر دو به پیشوای ملی ایران دلبسته بودند؛ دکتر شریعتی در آثارش و آلاحمد در نوشته هایش. بعد از سال ۳۲ دکتر شریعتی به زندان رفت و جلال آلاحمد بازداشت شد. نون والقلم حاصل تامل آلاحمد در روزگار پس از کودتای ۲۸ مرداد است. این کودتا به سرکردگی سیا و انگلیس و همراهی عناصر سست و خودخواه و خودفروخته به انجام رسید.
اینها عناصر مشترکی بود که آنان توانستند بر نسل خودشان و نسلهای بعد از خودشان اثر بگذارند. چرا؟ چون سخن پاکی در دل داشتند، سخنشان از دل برآمده بود و ریشه در جامعه داشت، از این رو توانستند در جامعه شاخ و برگ بگسترانند.
ج : بله، هر دو بزرگوار غربزده نبودند و خواستار بهرهگیری از تمدن غرب با در نظر گرفتن ریشههای ملی و دینی بودند. آلاحمد آرزو داشت تکنیک و صنعت غرب در خدمت انسان باشد. نمونه هایی هم برای خودش داشت. او هند و ژاپن را یک نمونه موفق میدانست که تکنیک دارد ولی به آن صورت غربزده نشده. به هر روی باید دربارهی این بزرگان از تقدیس و تکفیر بگذریم. به نقد اندیشه هایشان بپردازیم. اما زمان و مکان نوشته هایشان و اثری را که بر نسلشان گذاشتند، از یاد نبریم. از یاد نبریم که آنان قدرت کلام را پاس داشتند. بر قدرت بودند نه با قدرت. زندگیشان و آثارشان گواه این سخن است.
ج : میخواست کاری در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی انجام دهد. میگفت سیلی در راه است که ما باید این دستاویزها و سدها را نگه داریم. او سه عنصر را بسیار اهمیت میداد؛ یکی مذهب، دیگری فرهنگ به صورت عام و سومی هم زبان فارسی و میگفت این سه دستاویز را به هیچ عنوان نباید از یاد ببریم.
ج : آلاحمد از شریعتی بزرگتر و مسنتر بود. یک زمانی از آلاحمد جویا شدم که چگونه شد به حزب توده پیوستی؟ گفت؛ در روزگار ما دو خط بیشتر نبود؛ یک خط دربار بود و قدرت و یک خط هم چپ بود و مردم. ما میان دربار و چپ، چپ را انتخاب کردیم. او برای من نقل کرد از کسانی که در حزب توده میآمدند یکی احمد آرام بود. او سر ساعت که میشد نمازش را میخواند. سلیمان میرزای اسکندری هم که اندیشه چپ داشت دیندار بود. به این جهت است که آلاحمد میدید نیازهایی که در درونش وجود دارد، مذهب آن زمان جوابی برایش ندارد؛ مخصوصاً که در دامن پدری متعبد و زاهد تربیت شده بود که آن پدر میخواست مسائل حساس زمانه را با دیدگاه دیروزی و سنتی حل کند. بنابراین آلاحمد در جستوجوی راهی برای نجات خود و برای نجات مردمش به حزب توده پناه برد. در همان زمان هم فراموش نکنیم، انگیزههای مذهبی بسیاری داشت. کتابی از مرحوم شرف الدین ترجمه کرده بود به نام عزاداریهای نامشروع…
ج : نویسنده این کتاب یک عالم اسلامی بود که علیه قمه زنی و زنجیرزنی مستندات و مطالبی را بیان کرده بود. خب ترجمه چنین کتابی دغدغه مذهبی آلاحمد را نشان میدهد. او علاوه بر اینکه عضو چپ بود با این مسائل خرافی در دین هم مبارزه میکرد.
ج : اصلاً. ما در هیچ کدام از آثار و ترجمههای او ردی از بی دینی، دین ستیزی و چنین تفکراتی نمیبینیم. بازاریان متعصب آن زمان هم چون چاپ این کتاب برای آنان گران میآمد جمعش کردند. با این حال وقتی به سرگذشت آلاحمد و سردرگمی هایش نگاه میکنید میبینید نیاز او را حزب توده هم پاسخ نداد. آلاحمد زمانی از حزب توده خارج شد که فهمید پشتوانه او یک ابرقدرت جهانی است که ارزشی برای تفکرات مردمش قائل نیست. بعد از این اتفاق او دوباره به دین و سنت پناه آورد. این در حالی بود که اعتقاد پیدا کرده بود یکی از عوامل سنت مذهب است. میگفت؛ زمانی که من دیدم از تظاهرات حزب توده، تانکهای شوروی حمایت میکنند، دیگر از آن تاریخ تصمیم گرفتم از حزب توده خارج شوم.
دکتر شریعتی اینچنین نبود چون او در دامان پدری روشنفکر مذهبی رشد پیدا کرده بود. در آن سالها پدر دکتر شریعتی کانون نشر حقایق اسلامی را پایه گذاشته بود بنابراین نیازی نبود دکتر شریعتی به دامان اسلام برگردد. اما دکتر شریعتی قبل از سال ۳۲ و سالهای پس از آن مثل آلاحمد به جد و جان در راه نهضت ملی ایران کوشید. شاید سختگیری و تعبد پدر آلاحمد در گرایش او به حزب توده نقش داشت.
ج : نه، این طورها هم نیست. آن زمان سفارت اسرائیل از روشنفکران زمانه دعوت میکرد به اسرائیل سفر کنند، تنها جلال که نبود، خیلیهای دیگر هم بودند. این دعوت هم به خاطر این بود که اسرائیل داعیه یک حکومت سوسیالیستی داشت و این توجه خلیل ملکی را جلب کرده بود. جلال هم علاقهمند شده بود این ادعا را بررسی کند. زمانی که برگشت، مقاله یی نوشت در رد اسرائیل. همان باعث شد آن نوشته جلال توقیف شود. بعد از آن جلال به مکه رفت.
ج : بله، خب جلال دل خوشی هم از وهابیت نداشت چون برادرش توسط وهابیون در عربستان مسموم شده بود. خودش در خسی در میقات میگوید من، هم به حج رفتم برای دیدار خانه خدا و هم به جستوجوی برادرم؛ وهابیون قومی که سالها بعد دستپخت آنها طالبان شدند، گروهی که ریشه در خشونت و خشکی و یکسونگری داشتند و دارند.
ج : بی شک برخی از آرای آنان را نمیپسندیم چرا که جز خداوند متعال و به گمان ما ۱۴ معصوم هم انسان هایی که بر زبر این زمین زندگی کردهاند، نقص هایی دارند و نواقصی. اما در چند چیز نمیتوانیم آنها را از یاد ببریم؛ در پاکیشان، در استعدادشان، در دلیریشان و در صداقت شان. آنها میکوشیدند با زبانی نو مردم ما و نسل جوان ما را با دین به معنای حقیقی آشنا کنند. در این راه توفیق یافتند. به هر جهت در زمان آنها هم کسانی بودند که نغمه هایی ساز کردند و در این زمان کسانی هستند که بر پیکر این دو بزرگوار میتازند و تیر فرود میآورند، اما سخن قرآن را به یاد داشته باشید؛ غبارها از بین میروند ولی آنچه به سود مردم است، باز میماند. چرا آنها باز ماندهاند، چون سخنی که گفتهاند به سود مردم است. هر قدرت ضدمردم، هر هنر ضدتودهها رفتنی است. میتوان مردی یا انسانی را نابود کرد اما نمیتوان شکستش داد. دنیای اندیشه را نمیتوان به بند کشید. اندیشه هیچ سدی را برنمی تابد. از اینها گذشته جلال در قالبها نمیگنجید. بگذارید خاطره یی برایتان بگویم. زمانی که جلال به خرمشهر آمده بود و آشناییها و دوستی من با این بزرگوار در آنجا قوام پیدا کرد، با هم به گردش میرفتیم. یک روز جلال کفشی بزرگتر از نمره پایش پوشیده بود. گفتم؛ آقا جلال این کفشتان مثل بلم میماند، میخواهید از این طرف رود به آن طرف رود با بلم رد شوید؟ خیلی کفشتان گشاد است. گفت؛ جوان میخواهم در پایم حداقل احساس آزادی بکنم. هر دو این بزرگواران در پی آزادی بودند. آزادیای خجسته آزادی.
ج : متاسفم که بگویم جای این دو تن را کسی پر نکرده است. آلاحمد و شریعتی پرسش هایی مطرح کردند که هنوز به جاست و پاسخی به آن داده نشده.
وقتی جوانها میدیدند دو مذهب وجود دارد. یک مذهب ترویج سکون و خمودگی میکند و یک مذهب ندای اعتراض و مقاومت سر میدهد، آنها به نگاه دوم گرایش پیدا کردند؛ به نگاه اعتراض و مقابله با ستم و جهل و جور. آثار آلاحمد و شریعتی در آن سالها چنان بود که مثل حربه یی در دست نسل جوان ما قرار گرفت و چون مردم اعراض داشتند از آنچه وسایل ارتباط جمعی ترویج میکردند، به آثار این دو گرایش پیدا کردند. ممیزی و سانسور نتوانست از رشد آثارشان بکاهد. برعکس به اقبال مردم از آنان افزود. اینها نه تنها با زبانشان، بلکه با زندگیشان نشان دادند به آنچه میگویند صادق اند. نشان دادند به آنچه مینویسند پایبندند و همین جوانها را جذب کرد. اکنون هم بی شک روشنفکرانی وجود دارند. اما آیا ابرمردی، بزرگمردی و روشنفکری پیدا میشود که به پرسشهای این نسل پاسخ دهد؟ این را من نمیدانم.